کد خبر: 92823

بحران آموزش‌و‌پرورش- بخش چهارم؛

سه ضلع تربیت

اگر حکمرانی به دنبال ‌سریان هویت‌بخش در نونهالان و کودکان و نوجوانان و جوانان خود است، باید از مدرسه شروع کند و این اصلی اولیه در حکمرانی خردمندانه است.

سیدسعید لواسانی، استاد دانشگاه: اگر حکمرانی به دنبال ‌سریان هویت‌بخش در نونهالان و کودکان و نوجوانان و جوانان خود است، باید از مدرسه شروع کند و این اصلی اولیه در حکمرانی خردمندانه است. مدرسه مکانی است که تربیت هویتی در آن شکل می‌گیرد تا دانش‌آموزان هویت فردی خود را شکل دهند و ابعاد هویت ملی و دینی خود را درست بشناسند و با آن انس بگیرند، تا جایی که عقل و قلب آنان را تسخیر کند و توان پیاده‌سازی آن را پیدا کنند. به‌ویژه اینکه جنگ هویتی عجیبی علیه نسل حاضر در جریان است تا از عناصر هویتی تهی شوند و آلت دست دشمن واقع شوند. بنابراین کار ما از سنخ تربیتی و پرورشی است نه سازندگی. به این دلیل نباید از روش‌هایی که مبتنی بر فشار از بالاست استفاده کرد، بلکه باید به آنان کمک کرد تا ورودی کارساز در ساحت هویتی خود پیدا کنند. به زبان دیگر معلم در نقش مربی و مشاور و راهنما ظاهر می‌شود و صدالبته خودش باید با همین هویت تربیت شده باشد و به آن علم و دانش عقلی و باور قلبی داشته باشد وگرنه نتیجه عکس خواهد داشت. به این دلیل مدرسه «هویت‌بخش» و «توانمندساز» و «عزت‌آفرین» سه معیار و میزان شناخت مدرسه تراز است و برای برآورده شدن آن، باید نظام آموزش‌وپرورش را مثلث سه ضلعی و هماهنگ در نظر گرفت.
ضلع نخست، دانش‌آموزان یعنی جامعه هدف آموزش‌و‌پرورش هستند که حداقل 12 سال در این نظام به تحصیل مشغولند. مساله اصلی نیز تربیت هویتی آنها است. با تربیت، هویت و عزت و توانایی شکوفا می‌شود و آموزش معنی‌دار می‌شود. این نکته نباید فراموش شود که تربیت است که آموزش را درونی می‌کند. آموزش‌وپرورش باید در هر دو جمع تربیت و تعلیم فعال و تأثیرگذار باشد و در هر دو نیز مشکل دارد، اما مساله تربیت از اهمیت بیشتری برخوردار است. به این منظور معلم باید در نقش مربی و راهنمای دانش‌آموزان ظاهر شود. اگر معلم بخواهد آقابالاسر باشد و چون ارباب و خانی درمقابل رعیت ظاهر شود، پیوندی میان معلم و دانش‌آموزان برقرار نخواهد شد بلکه ارتباط یکسویه شکل می‌گیرد و دانش‌آموزان با معلمان ارتباط برقرار نمی‌کنند و نوعی گسستگی و شکاف رخ می‌دهد. پس معلم مطلوب، مربی است. نکته مهم آن است که معلمان تنها با مجموعه دانش‌آموزان مواجه نیستند، بلکه تک‌تک آنان موضوعیت دارند اما نباید از مجموع هم غافل بود. به تعبیر دیگر حضور محبانه جمعی دانش‌آموزان در کلاس و مدرسه، نخستین گام برای حضور کارساز در اجتماع و جامعه و بروز هویت جمعی و ملی آنان است. حتی ضرورت دارد مراسم مذهبی و عبادی و مناسبات انقلابی و ملی نیز با لحاظ جهات هویتی آنان برپا شود تا دین و عبادت و انقلاب و عرق ملی، درونی آنها شود و تک‌تک آنان را درگیر کند و از این راه مجموع و جمع شکل می‌گیرد و حضور و مشارکت همگانی معنی پیدا می‌کند. نکته مهم دیگر آن است که دانش‌آموزان می‌بایست برای حضور جمعی به هدف مشارکت عمومی و همکاری در حوزه سیاست و قلمرو اجتماع آموزش ببینند و تربیت شوند و این از سال‌های نخستین دبستان شروع می‌شود. در این جهت خیلی باید مراقب بود که فرهنگ و اخلاق شاهنشاهی و ارباب - رعیتی (که متأسفانه در هویت و فرهنگ ایرانی قوی است و هنوز هم آنچنان‌که بایسته است، تضعیف نشده است) در اجتماع کودکان ظهور پیدا نکند و باید از کودکی این فرهنگ و اخلاق مذموم زدوده شود و راه آن تربیت اسلامی است که بحثش گسترده است. آری جدا فرآیند تربیت سخت است، به‌ویژه تربیت اسلامی و انقلابی برای پیاده‌سازی هویت ایرانی که نیاز به اندیشه و انگیزه بالایی دارد. پس گام نخست برای گذر از بحران آموزش‌وپرورش به رسمیت شناختن کودکان و نوجوانان و جوانان در نظام پرورشی و آموزشی است. اما چقدر آموزش‌وپرورش به این ضلع اهمیت می‌دهد؟ بلکه چقدر سیاستمداران به آن توجه دارند؟ و چقدر ما در زندگی خود به این امر توجه داریم؟
ضلع دوم توجه به اهمیت معلم در فرایند تعلیم و تربیت است. معلمان مدارس باید از ویژگی‌های خاصی برخوردار باشند. اگر بگوییم مهم‌ترین و سخت‌ترین مشاغل، شغل معلمی است زیرا «معلمی شغل انبیا است»، یعنی شغل تربیت انسان است، سخنی به‌گزافه نگفتیم. معلم نخستین کسی است که کودک و نوجوان را که از حریم خانواده به ساحت اجتماع و قلمرو جامعه وارد شده، به سوی مسئولیت آینده او رهبری می‌کند، بنابراین مسئولیت بی‌بدیلی در تربیت دارد و باید توانایی این مسئولیت مهم را در خود ایجاد کند و اگر نتوانست، نمی‌تواند مسئولیت بپذیرد. زیرا نتیجه آن بی‌هویتی فرزندان این مرز و بوم است. این نکته مهمی است، زیرا لازم است کودک و نوجوان برای حضور کارساز در حیطه اجتماع و قلمرو سیاست تربیت شود و امر عمومی و امر سیاسی را - در عمل جمعی - بشناسد و معلم در این جهت نقش مهمی دارد، به‌ویژه معلمان دوره دبستان که نقشی اساسی و پایه‌ دارند. از سوی دیگر معلم - علی القاعده - باید نماینده شایسته اندیشه انقلاب اسلامی باشد و اگر نباشد، بحران آموزش‌و‌پرورش کلید می‌خورد و اگر تعداد معلمان بی‌انگیزه زیاد شود، بحران بیشتر نمود پیدا می‌کند و اگر غالب شود، باید منتظر فاجعه بود. اگر معلم ناراضی یا ناامید باشد یا با مبانی انقلاب زاویه داشته باشد یا شناختی از آن نداشته باشد یا از بد حادثه معلم شده باشد و به شغل شریف خود عشق نورزد، هر روز در گوش کودکان و نوجوانان انگاره‌هایی را القا می‌کند که کندن آنها ‌از ذهن و دل ایشان ممکن نخواهد بود و حداقل خیلی سخت خواهد بود. درحقیقت معلم حلقه میانه بین ارزش‌های اصیل انقلابی (هویت من ایرانی) و نسلی است که باید تربیت شوند تا این ارزش‌ها را حفظ و گسترش دهند و جهانی نو بر پایه آن بسازند. او باید الگوهایی که کودک و نوجوان با تطبیق خود با آنها امکان ‌یابد جهان خود را بسازد، به بهترین وجه و با روشی هنرمندانه در ذهن و دل آنها جایگزین کند. اما این جهان چیست؟ جهانی است که هماهنگ با عالم جدید برآمده از انقلاب اسلامی و بروز هویت ایرانی در دوره جدید است. بنابراین نقش او بسیار مهم و دشوار است، زیرا شغل او، صرفا یک شغل نیست بلکه وظیفه‌ای انقلابی، بلکه سیاسی ـ انقلابی و مصداق حرکت مومنانه در جهت اهداف انقلاب اسلامی است. از سوی دیگر معلم می‌تواند نقش تخریبی و انحرافی داشته باشد، به‌گونه‌ای که دانش‌آموز را بی‌تفاوت بار بیاورد یا ذهن و دل او را به ایستادگی در مقابل حرکت انقلاب و حتی مقابله تا ویرانی آن بکشاند. متأسفانه در سال‌های اخیر بالاخص در دوره کرونا و غیرحضوری‌شدن مدارس نقش تربیتی و آموزشی معلم کم شد و نشان داد که ارتباط حضوری معلم و دانش‌آموز -‍ حتی در حد نیم‌بند آن - چقدر اهمیت دارد. کلاس‌های غیرحضوری در سطح مدارس ناگوارترین نوع آموزش است. معلم در مدرسه رکن پایه‌ای است. به این دلیل تربیت معلم و تداوم دوره‌های آموزشی برای او ضروری است. اما این یک جهت کار اوست. مساله معیشت و زندگی طیب و پاک برای وی نیز ضروری است. او نباید گرفتار معیشت و گذران زندگی باشد. در کنار اینها باید بدانیم معلم فقط متخصص آموزش عمومی یا تخصصی در رشته خاص نیست، بلکه بیش و پیش از آن مربی است و وظیفه پرورش و رشد دانش‌آموزان را دارد. پس همان‌گونه که ضرورت دارد معلمان توان تدریس و تعلیم درس تخصصی خود را داشته باشند، همچنین باید توانایی تسلط بر کلاس خود و دانش‌آموزان را داشته باشند، بلکه در موضوع درس خود به‌روز باشند. در کنار آن باید در جهات تربیتی هم توانا باشند و هر کلاس در نوع خود، ساعت تربیت باشد. بنابراین منظور ما از تربیت، لباس تربیتی و عنوان آن نیست، بلکه روح تربیت است که پیامبران الهی بر آن بودند و به این دلیل «معلمی شغل انبیا است.» این جهت لازم می‌دارد که معلم از نوعی تسلط و سلطه نسبت به دانش‌آموزان برخوردار باشد اما این تسلط هرگز با زور و تحمیل نیست، بلکه دانش‌آموز او را با دل خود می‌پذیرد و این در صورتی است که معلم به آنچه می‌گوید ایمان داشته باشد و سخن از دل برآید تا بر دل دانش‌آموزان بنشیند و توان اداره کلاس را هم داشته باشد.
ضلع سوم، محیط مدرسه است، یعنی فضایی که بچه‌ها در آن آموزش می‌بینند و تربیت می‌شوند و رشد می‌کنند و معلمان خاک آن را می‌خورند. مدرسه صرف یک ساختمان نیست. اگرچه شکل و شمایل ساختمان هم مهم است اما مدرسه یک واحد اعتباری است که دانش و معلمان و کادر مدرسه را به هدف معین تربیتی و تعلیمی خود دور هم گرد می‌آورد. مدرسه نخستین محیطی است که کودکان را از حریم خانه به قلمروی اجتماع و سیاست وارد می‌کند. بنابراین مدرسه تنها محل آموختن یک‌سری دروس نیست، بلکه در وهله نخست تربیت سیاسی، اجتماعی و دینی است و در مرحله دوم، ساختن جهانی برای نوآموزان است که با جهان انقلاب اسلامی تطابق داشته باشد و هویت ایرانی - اسلامی - انقلابی را در آنها نهادینه کند که زیست جهان او شود. به این دلیل مدرسه مختص گروهی خاص در سنین خاص است و ماهیت آن با دانشگاه یا مدرسه عالی یا مدارس حوزوی تفاوت دارد.
سابقه مدرسه در ایران به قرن‌ها پیش بازمی‌گردد و ایرانیان در آن هم موفق بودند اما مدارس مدرن، بنیان مدرسه را در ایران نابود کرد و باید فکری برای آن کرد. در گذشته مدارس نه تنها کنار مساجد بودند، بلکه مدارس و مساجد باهم ادغام شده بودند و دانش‌آموزان تنها یک‌سری دروس را آموزش نمی‌دیدند، بلکه محل مهارت‌آموزی یعنی توانمندی و پرورش روح و روان کودکان هم بود. به این دلیل مدرسه با مسجد هماهنگ بود. به این معنی که علم و عبادت، تحصیل و تهذیب در کنار هم بودند. اما تنها این نبود. ارتباط مدرسه با محله و عمل و کار مردم نیز بود. به این دلیل تحصیل و تهذیب و تمرین، آمیختگی سه رکن توانمندسازی، عزتمندی و هویت‌بخشی را ایجاب می‌کردند. اما در دوره مدرن به اقتضائات آن، مدارس هویتی مستقل از محلات و مساجد و عمل و کار مردم پیدا کردند. اولین مشکل این مدارس آن بود که در آنها شیوه زندگی تعلیم داده نمی‌شود، بلکه نوعی بیگانگی از شیوه زندگی ایرانی و اسلامی تعلیم داده می‌شود. مدرسه باید تمرین حضور دانش‌آموزان در جهانی باشند که آنان را رشد می‌دهد و شکوفا می‌کند اما مدارس مدرن فاقد این توان هستند. مشکل مدارس دولتی یک طرف ماجراست و مدارس غیرانتفاعی، طرف دیگر آن. بگذریم از برخی مدارس غیرانتفاعی که به بنگاه اقتصادی تبدیل شدند و تربیت و آموزش در آنها فرع اقتصاد شد.
به دلیل است که دانش‌آموخته مدارس ما هیچ روش زندگی را آموزش نمی‌بیند و نسبت به هویت خودش هم آگاه نیست تا جایی که شناختی حتی اجمالی از دانشمندان و بزرگان ایرانی حتی معاصر ندارد اما به‌خوبی فلان فوتبالیست یا هنرپیشه را می‌شناسد. این مساله دردناکی است اما دردناک‌تر تجربه تلخی است که در سال‌های اخیر پیدا کرده‌ایم و آن نوعی بی‌فکری عمیق در نسلی از جوانان است که موجب سردرگمی و بی‌مبالاتی و بی‌ملاحظگی خودپسندانه شده که جمع آن زندگی در پندار و توهم است و نتیجه آن پوچی و دغدغه‌های پیش پاافتاده کم‌بها است و ریشه آن در نظام تربیتی ما در مدارس است. این امر حکایت از نیست‌انگاری منفعلانه دارد که ایجاد بحران در جوانان کرده که بیش از آنکه بحران فعال باشد، بحران منفعل است. تفاوت این دو آن است که اولی به‌سادگی شناخته می‌شود، زیرا بروز و ظهور بیرونی دارد و دومی سخت‌تر به شناخت سیاستگذاران و برنامه‌ریزها درمی‌آید. اما بیان شد که کار آموزش‌وپرورش ساختن نیست. آنان با شیء مواجه نیستند تا آن را آن‌گونه که دوست دارند بسازند، بلکه با انسان‌هایی مواجهند که هریک وجود و شخصیت و هویت خاص خود و من مخصوص و منحصر به خود را دارد و در عین حال در منی بزرگ‌تر یعنی من ایرانی ادغام شده و باید در محیطی آزاد رشد کند. این محیط نباید گلخانه‌ای باشد چنانچه بسیاری از مدارس غیرانتفاعی چنین هستند و نباید محیط کارخانه‌ای باشد (مدرسه دوره راهنمایی ما چنین بود، الان را خبر ندارم) بلکه باید کوچک‌شده محیط عینی و ایده‌آل باشد و بچه‌ها در محیطی آزاد و سرشار از زندگی رشد یابند. این امر تا چه حد در مدارس ما تحقق دارد؟ مدارس دولتی که باعث ناامیدی است و اگر نبود برخی معلمان و مدیران دلسوز و مبتکر، باید عطایش را به لقایش می‌بخشیدیم. امیدی به مدارس غیرانتفاعی هم نیست، استثنا است اما قاعده چیز دیگری است. ما نیازمند تحول بنیادین و انقلابی در شاکله مدارس خود هستیم و این تحول از بطن آموزش‌وپرورش مدرن برنمی‌خیزد بلکه باید به سنت و حکمت موفق خود رجوع کنیم و آن را در دنیای جدید و زیست خود روزآمد کنیم و امتداد دهیم. اگر مدارس تحول نیابند، تحول نظام آموزش‌وپرورش ممکن نیست و از معلم هم نمی‌توان توقع زیادی داشت و دانش‌آموزان هم در این فرایند معیوب، رشد نخواهند کرد. بحران اینجاست.
ادامه دارد

مرتبط ها