کد خبر: 90375

«قاتلان ماه کامل (گل)»؛

قاتل ایده کامل

اسکورسیزی در مصاحبه‌هایش از جنایت دهه ۱۹۲۰ علیه سرخپوست‌ها گفته است و اینکه با قاتلان ماه کامل، قصد داشته صدای آنها باشد. این موضع دادخواهانه اسکورسیزی، باید با کنشگری شخصیت اولش -ارنست- بروز می‌کرد. اما ماجرا را نه ارنست، که اف‌بی‌آی و دادگاه حاکمیت حل‌و‌فصل می‌کنند. اسکورسیزی که عاشق هیچکاک است، در این زمینه از استادش نمره قبولی نمی‌گیرد.

محمد قربانی، منتقد سینما: اسکورسیزی شبیه آن دسته افراد است که یک ماجرا را آنقدر با آب‌وتاب و تفصیل تعریف می‌کنند که آدم سرسام می‌گیرد. آدم‌های وراجی که فارغ از قصه‌ای که تعریف می‌کنند، علاقه‌‌شان به قصه گفتن آنها را به آدم‌هایی دوست‌داشتنی تبدیل می‌کند. پیرمرد استخوان‌ خردکرده سینمای جهان، برای من اینچنین است. سینمایش را جز دو سه فیلم نمی‌پسندم، اما شخصیتش برایم دوست‌داشتنی است. فیلم «قاتلان ماه کامل» از همان قصه‌های مفصلی است که با خودت می‌گویی کاش کوتاه‌تر و موجزتر روایت می‌شد. یک‌سوم ابتدایی فیلم سرحال است و وعده‌ یک فیلم حسابی را می‌دهد. سفیدپوست‌ها سعی می‌کنند به‌واسطه ازدواج با زنان یک قبیله سرخپوست که به‌دلیل کشف نفت در زمین‌هایشان ثروتمند شده‌اند، ثروت آنها را بالا بکشند. سردمدار این سفیدپوست‌ها هیل (دنیرو) است که خواهرزاده‌اش ارنست (دیکاپریو) را به ازدواج با مالی (لی‌لی گلدستون) -که از زنان ثروتمند سرخپوست است- ترغیب می‌کند.
به مرور و در غیاب پرداخت در فیلمنامه، عشقی بین ارنست و مالی به‌واسطه دوربین اسکورسیزی به فیلم اضافه می‌شود. اینجا همان جایی است که بیشتر از همه به دیدن فیلم ترغیب می‌شویم. جایی که یک تضاد سر باز می‌کند. تضادی که می‌تواند هم امکان تعمق در درون شخصیت‌ها را ایجاد کند و هم موجب بالا گرفتن تنش‌ها در سطح بیرونی شود. اما پای فیلم اسکورسیزی دقیقا همینجا می‌لنگد. جایی که باید عشق ارنست را در مقابل طمع او بگذارد.
سیر روایت باید به‌گونه‌ای می‌بود که فشارها و اقدامات هیل برای نابودی تک‌تک اعضای خانواده مالی و خود او، در نقطه اوج در مقابل عشق ارنست قرار می‌گرفت و کنش نهایی ارنست، فیلم را به نتیجه می‌رساند. عامل اصلی بد بودن فیلم، فقر فیلمنامه است که کارگردانی قابل قبول و بازی‌های خوب فیلم را تحت‌الشعاع قرار داده. به‌ویژه بازی خوب لی‌لی گلدستون در قاتلان ماه کامل، هدر داده شده است. او از عهده ساختن یک زن باوقار، قوی و عاشق برآمده، اما نقشی که برایش نوشته شده، ناکافی و سردرگم است. او هیچ شکی به ارنست ندارد، ردپای او را در قتل مادر و خواهرانش نمی‌بیند و کاملا منفعل است. همین مساله باعث شده شخصیتش یک خنگی‌ خاصی داشته باشد که شدیدا به فیلم ضربه می‌زند. او حتی پس از شنیدن اعترافات ارنست در دادگاه، فقط مساله خودش را دارد و انگار باز هم متوجه نقش ارنست در قتل خانواده‌اش نمی‌شود. این خنگی در شخصیت ارنست هم دیده می‌شود. او که در جریان قتل همه خانواده مالی هست و در یکی دوتای آنها دست داشته، هیچ‌وقت به این شک نمی‌کند که هیل به‌وسیله انسولینی که اصرار دارد مرتب به مالی تزریق شود، قصد کشتن او را دارد. ارنست هم هیچ‌وقت تا دادگاه نهایی به کنشگری نمی‌رسد. جایی که پس از مرگ فرزندش -که معلوم نمی‌شود کار هیل و آدم‌هایش بوده یا نه- تصمیم می‌گیرد علیه هیل دست به کار شود. تصمیمی دستوری که در فیلمنامه، پرداختی بسیار مخدوش دارد.
اسکورسیزی در مصاحبه‌هایش از جنایت دهه ۱۹۲۰ علیه سرخپوست‌ها گفته است و اینکه با قاتلان ماه کامل، قصد داشته صدای آنها باشد. این موضع دادخواهانه اسکورسیزی، باید با کنشگری شخصیت اولش -ارنست- بروز می‌کرد. اما ماجرا را نه ارنست، که اف‌بی‌آی و دادگاه حاکمیت حل‌و‌فصل می‌کنند. اسکورسیزی که عاشق هیچکاک است، در این زمینه از استادش نمره قبولی نمی‌گیرد. در فیلم‌های هیچکاک، پلیس‌ها هیچ‌کاره‌اند. استاد می‌دانست که حس هنری، حاصل پرداخت به درونیات یک شخصیت متعین است و به همین دلیل این شخصیت‌های هیچکاک هستند که تک و تنها با وقایع روبه‌رو می‌شوند و منتظر حکومت و پلیس نمی‌مانند. ارنست شخصیتی است که حتی یک میلیمتر در مسیر احترام به سرخپوستان حرکت نمی‌کند. عشق او به مالی، احترامش به سرخپوست‌ها را به‌دنبال نمی‌آورد و درنتیجه ماجرای عشقی، مستقل از جنایت سفیدپوستان قرار می‌گیرد. گویی ارنست صرفا به‌دلیل عشقش به مالی، پای او ایستاده و توجهی به نسل‌کشی سرخپوستان ندارد. این اتفاق، نقض غرض اسکورسیزی است که به‌واسطه فیلمنامه ضعیف فیلم، روی آخرین اثر این فیلمساز باسابقه سایه انداخته است. ساختار قاتلان ماه کامل، شبیه «رفقای خوب» است؛ بهترین فیلمی است که از اسکورسیزی دیده‌ام. انگار خود او هم این فیلم را بیشتر از بقیه آثارش دوست دارد. ساختار مشابه دو فیلم آخر اسکورسیزی، درستی این حدس را تقویت می‌کند. اما آنچه در این فیلم امکان تکرار موفقیت اسکورسیزی در رفقای خوب را از بین برده است، انتخاب اسکورسیزی بین شخصیت یا واقعه است. در رفقای خوب، اسکورسیزی مماس با شخصیت حرکت می‌کند، اما در این فیلم، اهمیت مساله در خارج از اثر، باعث شده پیرمرد روی واقعه تمرکز کند. علت ملال‌آور بودن انتهای فیلم هم همین است. در انتها اسکورسیزی ناگهان تصمیم می‌گیرد قصه ارنست را تا آخر روایت کند. این مساله در رفقای خوب که تمرکز روی شخصیت بوده، قابل درک است. اما در این فیلم که اسکورسیزی از شخصیت‌پردازی ارنست ناتوان است، ناگهان چرخش پایانی‌اش به‌سمت او و سرنوشتش، غیرمنطقی و ملال‌آور به‌نظر می‌رسد. در انتها باید بگویم که قاتل اصلی خود اسکورسیزی است. فیلمسازی که تکلیفش با شخصیت‌های فیلمنامه مشخص نیست و فیلمنامه ضعیفش، به قتل یک ایده کامل و جذاب منجر شده است.

مرتبط ها