حمید ملکزاده، پژوهشگر اندیشه سیاسی: آنچه در این نوشته میخوانید بر نابسندگیهای جماعتگرایی از منظری پدیدارشناسانه متمرکز شده است. ما تلاش کردهایم تا موضوع مورد نظر خودمان را از طریق مطالعه درباره مفهوم عدالت به انجام برسانیم. انتخاب مفهوم عدالت در این یادداشت بهطور همزمان از توجیهی نظری و اهمیتی تکنیکی برخوردار است. تا جایی که به جنبه نظری این انتخاب مربوط میشود، مفهوم عدالت مانند تابلویی عمل میکند که از بههم پیوستن مهمترین عناصر تشکیلدهنده آن میتوانیم به تصویر یا تصور نسبتا روشنی درباره آنچه بهعنوان جماعتگرایی معرفی کردهاند دست پیدا کنیم. این مساله بیشتر به این خاطر است که جماعتگرایی در مقام یک مکتب فکری با مجموعه آشفتهای از ایدهها و تصورات مبهم درباره جهان اجتماعی، فرد و رابطه آن با نهادهایی که امر جمعی را نمایندگی میکنند و همچنین رابطه او با افراد دیگر شناخته میشود. ما انتظار داریم که ضمن پرداختن به فهمی که جماعتگرایان از عدالت دارند کلیات روشنتری از چیزی که میشود بهعنوان رویکرد جماعتگرایانه ارائه کرد را مشخص کرده و به خوانندگانمان نشان دهیم. این مانند این است که برای دست پیدا کردن به تصوری حداقلی از یک اثر هنری مخدوش، عناصر از هم گسیخته و مبهم آن را به اعتبار یک مفهوم مرکزی سازماندهی کنیم؛ تا شاید چیزی معنادار و نزدیک به آنچه احتمالا روزگاری در قالب یک اثر واحد وجود داشته است را بازسازی کنیم. بهلحاظ تکنیکی، از آنجایی که روایت جماعتگرایانه از مفهوم عدالت در مواجه انتقادی جماعتگرایان با لیبرالیسم شکل گرفته است، میتوانیم انتظار داشته باشیم که تمرکزی انتقادی بر این مفهوم زوایای مختلف یک ذهن جماعتگرا را برای ما روشن میکند. از این نظر همچنین انتظار داریم که منازعه میان جماعتگرایان و نظریههای لیبرال در باب عدالت شرایطی را برای ما فراهم کند که بر اساس آن امکان دستیابی به معیارهایی روشن برای ارزیابی کردن دعاوی جماعتگرایانه برای ما فراهم میشود. به بیان دقیقتر چون فهم جماعتگرایانه از عدالت از یک مواجهه انتقادی با لیبرالیسم حاصل شده است، ما میتوانیم دعاوی جماعتگرایانه درباره عدالت را از پارههای انتقادی مطرح شده نسبت به دعاوی لیبرالیسم بهخوبی استخراج کرده و پس از آن به مطالعه درباره این موضوع بپردازیم که آیا جماعتگرایان در مسیری که برای صورتبندی فهم جدیدی از عدالت طی کردهاند، توانستهاند به شکل مناسبی به انتقاداتی که علیه لیبرالیسم مطرح کردهاند، پاسخ دهند یا خیر؟ آیا پاسخهایی که ارائه کردهاند بهخودیخود پاسخهای مناسبی هستند؟ ما درست در همین بخش دوم است که از پدیدارشناسی استفاده خواهیم کرد. اجازه دهید تا در مرحله اول و برای انجام دادن کاری که بنا داریم در این یادداشت کوتاه انجام دهیم، روح حاکم بر نقد جماعتگرایانه از مفهوم عدالت در لیبرالیسم را برای خوانندگانمان حاضر کنیم. قبل از انجام دادن این کار باید این مساله را یادآور بشویم که مواجهه جماعتگرایانه با روایتهای لیبرال از مفهوم عدالت عموما در برخورد انتقادی جماعتگرایان با فهمی که جان راولز از عدالت دارد پیوسته هستند. بههمینخاطر تمرکز ما در این یادداشت بیشتر بر راولز و نظریه عدالت او خواهد بود.
ما کاملا آگاه هستیم که جان راولز را نمیشود بهعنوان تنها نماینده لیبرالیسم بهحساب آورد. همینطور این مساله را بهخوبی میدانیم که لیبرالیسم بهعنوان یک مکتب فکری گستره متنوعی از نظریهپردازانی را شامل میشود که هر کدام بهنحوی و بهمعنای متفاوتی خود را لیبرال میدانند و حقیقت ماجرا هم این است که لیبرالیسمی که هر کدام از آنها ارائه کردهاند ممکن است تا حد بسیار زیادی با آنچه دیگران از لیبرالیسم درنظر دارند، متفاوت باشند. با این وجود چیزی هست که همه انواع لیبرالیسم در آن مشترک هستند. نقطه اشتراکی که میتوانیم آن را بهعنوان اصل متافیزیکی لیبرالیسم یا مبنای متافیزیکی لیبرالیسم معرفی کنیم؛ فردگرایی روش شناختی. منظور ما از فردگرایی روش شناختی در مقام بنیان متافیزیکی همه صورتهای لیبرالیسم آن گرایشی است که نقطه عزیمت تحلیل را بر اصالت فرد منفرد ایدهآل بنیان گذاشته است. در همه صورتهایی از نظریه سیاسی و اجتماعی که بر فردگرایی روششناختی بنیان گذاشته شدهاند، فرض فرد منفرد ایدهآل بهعنوان یک هستی ناب، واقعی و پیشینی که جهان و هر چیزی که در آن وجود دارد به اعتبارش سامان پیدا کرده، اصلی است که از پیشفرض گرفته میشود. در این مجموعه از صورتبندیها از جهان در فقدان فرد منفرد ایدهآل با غیاب جهان مواجه هستیم. این مانند این است که بگوییم فرد ایدهآل چراغی است که تاریکی جهان را روشن میکند. او که موجودی ایدهآل است، حیثیتی جهانشمول دارد یعنی هستیای مفهومی است که اعتبار همه دعاوی بعدی درباره جهان اجتماعی به اعتبار او و برای او سنجیده میشود. او همچنین مطلق و ناب است، یعنی موجودی بیزمان و مکان است و بدون توجه به اقتضائات اجتماعی در جهانهای اجتماعی گوناگون وجود دارد. فرد منفرد ایدهآل مطلق و ناب، معیار همه چیز است؛ البته نباید این هستی مفهومی را با «انسان» آنطور که در سوفسطاییگری یونانی مشاهده میکنیم، اشتباه بگیریم. مفهومی که در اینجا از آن صحبت میکنیم، در لیبرالیسمهای مختلف به اعتبار یک مشخصه خاص تعریف میشود. او چه بهعنوان موجودی که از قابلیت تشخیص منافع شخصی خود برخوردار است، چه در مقام موجودی که به ابزار خرد مسلح بوده و از امکان فهم قوانین عام حاکم بر طبیعت، جهان و جهان اجتماعی بهرهمند است، بههرحال و به اعتبار مشخصه خاصی که در تعریف او بهکار بردهاند معیار مطلق همهچیز است. نباید این نکته را از نظر دور داشته باشیم که فرد ایدهآل، همانطور که از ترکیب اصطلاحی آن برمیآید، موجودی خیالین یا یک هستی مفهومی است. یعنی ایدهای است که نظریهپردازان لیبرال برای معنادار کردن صورتبندیهای خاص خود از جهان اجتماعی انسان آن را ساختهاند. الگویی ناب از انسان بودن که در هیچ جایی از جهان واقعی نمیشود او را پیدا کرد، اما همه انسانهای واقعی باید بهسمت او شدن باشند.
در میان نظریهپردازان لیبرال، جان راولز بیش از هر کس دیگری این حیثیت ناب یعنی خیالین بودن این هستی مفهومی را بهرسمیت شناخته و از آن آگاهی دارد. این مساله را وقتی میتوانیم متوجه شویم که میبینیم راولز برای اینکه بتواند نظریه عدالت خودش را صورتبندی کند، از یکجور تعلیق خیالین پیوندهای اقتضایی فرد انسانی با جهان پیرامونش صحبت میکند. دقیقهای خیالین که پرده جهل فرد انسانی را در موقعیتی قرار میدهد که در آن میتواند به قوانین عام عدالت منصفانه دست پیدا کند. این همان وضعیتی است که با عنوان وضع نخستین میشناسیم. در وضع نخستین که یک وضعیت خیالین است است پیوندهای اقتضایی فرد با جهان پیرامونش معلق میشوند تا او بتواند بهعنوان فردی ایدهآل به قوانینی دست پیدا کند که میشود آنها را در مورد هر انسانی، بدون توجه به پیوندهای هویتی خاصی که با دین، طبقه، جنس یا جنسیت خاصی دارد بهکار برد. در اینجا نیز درست مثل همه انواع لیبرالیسم فرد ایدهآل، در مقام انسان ایدهآل از قابلیت دست پیدا کردن به قوانینی عام و جهانشمول برخوردار است. این دو مساله یعنی فردگرای روششناختی راولزی و آگاهی راولز به عدمامکان حیات چنین فردی او را به موضوعی جذاب برای مطالعه ما تبدیل کرده است.
به هر تقدیر نقد جماعتگرایانه به نظریه عدالت راولز از فردگرایی روش شناختی موجود در مبانی لیبرالیسم کانتی آغاز میشود. همانطور که پیشتر گفتیم بر اساس فردگرایی روششناختی لیبرال فرد انسانی غایتی در خود است و در این مقام به شکل بنیادینی از قابلیت دست پیدا کردن به قواعد عام و جهانشمولی برای رفتار برخوردار است. همین مبنای متافیزیک لیبرال به راولز اجازه میدهد تا وضعیتی را پیشبینی کند که اگر فرد ایدهآل را در آن قرار دهیم او میتواند در مقام فرد ایدهآل اخلاقی به قواعد عام عدالت دسترسی پیدا کند. وضع ایدهآلی که از آن صحبت میکنیم همان وضع نخستین راولزی است. مهمترین عنصر مفهومی این ایده راولزی مفهوم پرده جهل است. کارکرد مفهومی این ایده برای راولز در امکانی خلاصه میشود که این ایده برای گسستن یا تعلیق موقتی یا انتزاعی فرد ایدهآل از پیوندهای واقعی خود با محیط پیرامونش بهدست میدهد. راولز انتظار دارد که در نتیجه این تعلیق، فرد ایدهآل اخلاقی مورد نظرش در موقعیتی گسسته از پیوندهای عاطفی، تعلقات فرهنگی و منافع مادی خود از قابلیت دست پیدا کردن به قواعد عام عدالت برخوردار شود. این همان گلوگاهی است که نقدهای جماعتگرایانه به نظریه عدالت راولز با یکدیگر تلاقی میکنند.
برای خواندن متن کامل یادداشت، اینجا را بخوانید.