عاطفه جعفری، خبرنگار گروه فرهنگ: روی تابلوی جلوی اردوگاه نوشته شده: «231 کیلومتر مانده به قدس.» میخواهم لبنان را سرزمینی بنامم که هر کیلومتر در آن مهم است، چون کیلومترهایشان با فاصله از فلسطین یا قدس معنا پیدا میکند. اکثر تابلوهای خیابانها، جادهها فاصله تا قدس را نوشتهاند. برای مردم هم این مهم است، مثل همان پسری که در ملیتا میگفت: «20 کیلومتر بیشتر تا فلسطین فاصله نداریم.» قبل از شروع سفر، اسم اردوگاهها را برای خودم ردیف کرده بودم و روی نقشه همه را مشخص. برای اینکه بدانم از کجا شروع کنم و به کجا برسم. میدانستم که حتما باید «عینالحلوه» را در صیدا ببینم. از روز اول رایزنیها را شروع کردم. همه از خطرناک بودن عینالحلوه میگفتند و اینکه نمیشود یکه و تنها به آنجا رفت. بهانهها پشت هم ردیف میشد که آنجا نمیشود رفت و اردوگاهی را در همین بیروت برای بازدید انتخاب کن. برج البراجنه را همان روز اول حضورم در بیروت سر زده بودم، در لیست اردوگاهها هم اسمش را نوشته بودم تا حتما آن را ببینم و بالاخره از بین اردوگاههایی که در آن لیست ابتدایی نوشته بودم، شنبه اسم برج البراجنه را برای «جواد» رابط لبنانی نوشتم. بعد از چند دقیقه گفت: «صفحه اول پاسپورت و حکم ماموریت را هم بفرست.» فرستادم و گفت: «خبر میدهم.»
چند روزی گذشته و ساعت 3:30 عصر دوشنبه شمارهاش در واتساپ زنگ خورد و گفت: «ساعت 4 جلوی خیمهگاه برج البراجنه منتظرم.» اولینبار که اسم اردوگاه را برای جواد بردم، گفت ما در لبنان به اینجا میگوییم خیمهگاه یعنی جایی که فلسطینیها در آن ساکن هستند. سریع وسایلی که لازم داشتم را جمع کردم و آدرسی که فرستاده بود را به تاکسی نشان دادم و زودتر از ساعت چهار رسیدم. ورودی برج بسیار شلوغ بود و دلیلش هم وجود مغازههای متعدد، مثل فلافلفروشی و ترهبار و حتی لباسفروشی در کنار هم بود. موتورهای پارک شده و موتورهایی هم که درحال رفتوآمد بودند، ایستادن برای تماشا و رصد را مختل میکرد، چون هر بار با صدای شنیدن بوقی باید خودت را کنار میکشیدی. ورودی اردوگاه تابلویی است که با خواندنش متوجه میشوی که چقدر مردم اینجا دلتنگ وطنشان هستند، روی تابلو نوشته شده: «به اردوگاه برج البراجنه خوش آمدید؛ ۲۳۱ کیلومتر مانده به قدس!» فاصله این اردگاه تا مرز فلسطین در جنوب لبنان حدود 91 کیلومتر است ولی تا مسجدالاقصی که منظور این تابلو است 231 کیلومتر است. این یعنی امید و میرسیم به آنچه میخواهیم.
تلفنم زنگ خورد و با گفتن اینکه رسیدم سرم را برمیگردانم و بالاخره ناجی این روزهایم در لبنان را میبینم که اتفاقا با موتور هم میرسد، احوالپرسی میکنیم و اشاره میکند که برویم. روبهروی مسجد اول اردوگاه ایستادیم و با چند نفری صحبت کرد و بعد هم شمارهای را گرفت و چند دقیقه بعد پسری شلوارکپوش رسید، سلام و علیکی کردیم و جواد من را معرفی کرد که خبرنگار ایرانی هستم و میخواهم از فضای اردوگاه گزارشی بگیرم، پسر شلوارکپوش سری تکان داد و بعد خواست که چند تماس بگیرد. از ما کمی فاصله گرفت و مردی که جلوی مسجد ایستاده بود نزدیک شد و از جواد علت حضورمان را پرسید و دوباره من را معرفی کرد و وقتی گفت ایرانی، لبخندی بر صورت مرد نشست و به عربی خوشآمد گفت. این استقبال را به فال نیک گرفتم. کوچههای ورودی اردوگاه انگار تنگ و خفه است، شاید دلیلش هم ساخت بدون استاندارد ساختمانها باشد که همینجور بالا رفتهاند و سایهشان باعث میشود هیچ نوری نباشد.
بالاخره پسر شلوارکپوش بعد از تلفنهای متعدد رسید و گفت: «با چه کسانی میخواهید صحبت کنید؟» جواد میخواست حرفهایش را ترجمه کند، گفتم متوجه شدم، بگو با مردم میخواهم صحبت کنم. جواد ترجمه کرد و پسر گفت: «خب همینجا بمانید من آدمها را میآورم و مصاحبه کنید.» قبول نکردم و گفتم میخواهم فضای اردوگاه را ببینم و خودم انتخاب کنم. سری تکان داد و دوباره مشغول تلفن بازی شد. بعد از چند دقیقه اشاره کرد که برویم. بچهها به دور از همه اتفاقهایی که این روزها درحال افتادن است، بازی میکنند و صدای خندهشان فضای خیابانهای باریک اردوگاه را پر کرده است. همهچیز را در فضاهای اردوگاه دارند. همینطور که فضای اردوگاه را میبینم، پسرک شلوارکپوش شروع به صحبت در مورد اردوگاه میکند و میگوید: «این اردوگاه در سال ۱۹۴۸ همزمان با اشغال فلسطین ایجاد شد، چون از همان زمان بود که فلسطینیها مهاجرتشان را شروع کردند، در آن زمان روستایی در بیروت بهنام برج البراجنه وجود داشت که بعدها اردوگاه آوارگان فلسطینی نیز در همین منطقه ساخته میشود، همهشان در این سالها در اینجا هستند.» از تعداد جمعیت حاضر در اردوگاه میپرسم که میگوید: «خیلی آمار دقیقی وجود ندارد، چون هم آوارگان فلسطینی را داریم هم آوارگان سوری، اما خب در این اردوگاه تعداد فلسطینیها بیشتر است. شاید بین 25 تا 30 هزار نفر در اینجا ساکن باشند.»
نگاهم به یکی از مغازهها میافتد که چند مرد جلوی آن نشسته و درحال صحبتند. جواد و پسرک شلوارکپوش وقتی نگاهم را میبینند، متوجه اولین انتخاب میشوند و جلو میروند. معرفی میشوم و میگویم میخواهم با صاحب مغازه صحبت کنم، قصابی دارد اما فضای داخل مغازهاش با تصاویری که از مسجدالاقصی و فلسطین نصب کرده متفاوت شده است. وقتی متوجه میشود که میخواهم در مورد فلسطین سوال کنم، خوشحالی به چشمش میدود و استقبال میکند. از این میپرسم که چند سال است که در لبنان حضور دارد، خودش را موسی ابراهیم دراب معرفی میکند و میگوید: «در بیروت بهدنیا آمدم و 50سالهام. خودم اصلا فلسطین را ندیدم. پدرم 11ساله بود که با خانوادهاش مجبور میشود از آنجا مهاجرت کند.» از تصویری که از فلسطین در ذهنش دارد میپرسم. با اینکه آنجا را ندیده چه تصویری از فلسطین در ذهنش ترسیم کرده است. کمی مکث میکند و با نگاهی به عکسهای داخل مغازه میگوید: «در دو جمله جوابت را میدهم، اگر میخواهی به بهشت نگاه کنی، باید به بیتالمقدس نگاه کنی. برای من تصویر فلسطین اینطور است. انگار بهشت روی زمین است.» همه کسانی که دورمان نشستهاند با لبخند حرفش را تایید میکنند.
از اتفاقات و جنگ اخیر میپرسم و اینکه چقدر دلش میخواست آنجا باشد، دستش را بالا میگیرد و با هیجان جواب میدهد: «عملیات حماس باعث افتخار و سرافرازی است. اسرائیل که همیشه دشمن ماست، کاری کرده که موضوع فلسطین دوباره بهعنوان موضوع اصلی جهان مطرح شود و ما مهمتر از تمام جهان شدیم؛ مهمتر از آمریکا. این اتفاق به فضل جنگ 7 اکتبر افتاده است. وقتی طوفان الاقصی اتفاق افتاد فکر کردیم داریم خواب میبینیم، اما همه چیز واقعی بود. 22 کشور عرب نمیتوانند حتی یک قطره آب به غزه برسانند با اینکه پول و نفت دارند، مردم ما چندین سال است که در غزه محاصره هستند. ما به مردم غزه افتخار میکنیم و به آنها میگوییم که شما خط دفاعی ما در برابر جهان هستید. شما امید ما هستید برای آزادی و انشاءالله آزادی بهدست شما رقم میخورد. در این چند وقتی که از شروع جنگ گذشته، 10 نفر از اعضای فامیل و خانوادهام که در غزه بودند به شهادت رسیدند.» از اطمینانش در حرفهایی که نسبت به آزادی فلسطین میزند، میپرسم که میگوید: «قطعا همینطور است، ما امید داریم و قطعا به فلسطین برمیگردیم، فلسطین کشور ماست. اگر من برنگردم حتما پسرم به آنجا برمیگردد. شما مطمئن باشید که فلسطین آزاد خواهد شد. من این اطمینان را دارم که فلسطین آزاد را میبینیم. همه ما که در این اردوگاه هستیم حتما به وطنمان باز میگردیم. طوفان الاقصی باعث فخر ما بود.» آنقدر شیرین صحبت میکند که اطرافیانمان با کلمات الله الله از حرفهایش استقبال میکنند. سوال آخر را از آرزویی که برای کشورش دارد، میپرسم و بدون مکث میگوید: «اولین آرزویم امنیت و آرامش برای وطنم است، میدانم که روزی آزاد میشود، روزی که به آن نزدیک هستیم و اگر در آن روز دست و پا نداشته باشم حتما سینهخیز به آنجا برمیگردم.»
حرفهایمان تمام میشود و تشکر میکنم و به جواد میگویم لطفا بگو ما ایرانیها همراه شما هستیم و میدانیم که با هم بهزودی در فلسطین آزاد جشن خواهیم گرفت. خوشحال میشود و میخواهد که هم دعا کنم هم از مظلومیت مردم غزه بسیار بنویسم. خواهش میکنم تا از مغازه و عکسهایی که در آنجا گذاشته است، عکس بگیرم و اجازه میدهد. وقتی عکسها را میگیرم و میخواهیم مغازه را ترک کنیم، صدایم میکند و میگوید: «القدس ستتحرر إنشاءالله... .»
خودش را ولید موسی معرفی میکند و از حضورش در لبنان میپرسم، میگوید: «من فلسطینی هستم اما در لبنان به دنیا آمدم، پدرم هم متولد لبنان است. اجدادم از فلسطین کوچ داده شدند.» با حسرت این حرفها را میزند و سریع میگوید: «ما هر روز فلسطین را میبینیم، میخواهم زنده بمانم و آزادی آن را ببینم. ما از 1967در اردوگاهها زندگی میکنیم. الان فلسطین را نزدیکتر میبینیم، درست است که از آن دوریم اما نزدیک هستیم و امیدمان بزرگ است؛ البته نه امید به دولتهای عربی که بچههایمان را میکشند و به ما ضربه میزنند. هر بچهای که در فلسطین کشته میشود و خونش ریخته میشود، نمادی از این است که دولتهای عربی ضد ما هستند. ما با مقاومت سرزمینمان را بازمیگردانیم و این را نزدیک میبینیم که در قدس نماز بخوانیم.» از حرفهایش مشخص است که آن روحیه خبرنگاری را بسیار دارد، از امروز غزه و فلسطین میپرسم و میگوید: «این چیزی که الان در غزه میبینند، ما از سال 1948 دیدیم. ما از مرگ نمیترسیم، ما از هیچ چیزی به جز خدا نمیترسیم، ما طرفدار حقیم و حقیقت ترسناک نیست. مبادا فکر کنید این اتفاقی که دارد میافتد ما را میترساند. ما سرافراز هستیم. این اتفاقات ما را به سرزمینهایمان باز میگرداند و من دارم این را به بچههای خودم یاد میدهم و حتی به بچههایی که در این اردوگاه هستند تا برای روزی که قرار است به فلسطین بازگردیم، آماده باشند. همانطور که من از پدرم یاد گرفتم، با وجود اینکه پدرم هم اینجا به دنیا آمد و اینجا دفن شد، اما حب فلسطین را یادم داد، به من یادآوری میکرد که ما روزی به فلسطین برمیگردیم؛ من هم به بچههایم یاد میدهم چون فلسطین سرزمین و شرافت ما است.» از ابتدا ناراحتیاش درمورد کشورهای منطقه را بسیار عنوان میکند و میگوید: «هر قدر که زمان طولانی شود تا فلسطین آزاد شود، همه مردم دنیا متوجه میشوند که فلسطین غصب شده است. کشورهای عربی میدانند رژیمصهیونیستی چه جنایتهایی انجام داده است اما باز هم خودشان را به خواب زدهاند، آنها میدانند صهیونیسم دشمن است، اینکه چه زمانی این کشورها بیدار میشوند را نمیدانم.» درمورد روز 7 اکتبر میپرسم و میگوید: «بعد از 7 اکتبر خیلی احساس خوبی دارم، نسبت به کشورم نسبت به سرزمین و شرافتم؛ چراکه آنجا سرزمین ما است کاری که حماس و نیروهای مقاومت انجام دادند، باعث سرافرازی ما بود و این اولین سیلیای است که اسرائیل بعد از سال 1948 میخورد. امیدوارم هر کشور عربیای که تانک و موشک دارد بتواند نشان بدهد که در حد مقاومت هست. این کاری که مردم غزه انجام دادند مایه فخر همه ماست، هیچ کشور عربیای که تانک و موشک دارد، جرات انجام این کار با اسرائیل را ندارد چون ترسو هستند. همه نگران صندلیها و اموالشان هستند.» از موسی درمورد زندگی در فلسطین میپرسم و میگوید: «آنجا بهشت است برای ما در قرآن نوشته شده است که فلسطین چگونه سرزمینی است؛ سرزمین زیتون، سرزمین لیمو. مصر مادر دنیا نیست، فلسطین مادر دنیاست. فلسطین اگر مادر دنیا نبود، اینطور زمینش نمیزدند؛ همه دنیا غصبش نمیکردند که اولین غاصب اسرائیل است، البته اسرائیلی وجود ندارد. این یک کیان صهیونیستی است که این سالها در حال غصب کردن فلسطین بوده است؛ روزبهروز جلو آمده، اگر این نبود به آن کیان صهیونیسم نمیگفتند. الان نسلی وجود دارد که متوجه نمیشود، کیان چیست؟ کیان یعنی جمعآوریشده! از شرق و غرب به فلسطین آمدند! اما میخواهم بگویم اینها باید برگردند و همه کشورهای عربی که خودشان را به خواب زدند؛ باید بیدار شوند.»
بارها در حرفهایش تاکید میکند که آن سرزمین، سرزمین ما است و باز هم میگوید: «سرزمین ما فلسطین است و تا روز قیامت هم فلسطین باقی میماند؛ سالها خواهیم جنگید تا بتوانیم این سرزمین را پس بگیریم. چون در قرآن هم نوشته شده است و ما هم به فلسطین برمیگردیم.» از کاری که جلوی مغازه اش انجام داده میپرسم، اینکه پرچم اسرائیل را روی زمین کشیده است، با چه هدفی بوده؟ میگوید: «این بچهها را میبینید اینها باید نگاهشان از همین الان روشن باشد و این کیان صهیونیستی را بشناسند، این پرچم را با کمک بچههای حاضر در اردوگاه از فلسطینی، سوری و لبنانی کشیدیم تا این پرچم را لگدمال کنند؛ با شروع این جنگ، حتی بچههای کوچک هم متوجه میشوند که اسرائیل چه جنایتکاری است. این نقشی که روی زمین میبینید را با کمک بچهها با اسپری کشیدیم تا هر کسی که از اینجا میرود آن را لگد کند و همه باید بدانند که پرچم اسرائیل نباید روی آسمان تکان بخورد بلکه جایش روی زمین است.» گفتوگویمان تمام میشود و سروصدای بچهها برای پریدن روی پرچم بیشتر میشود. میخواهیم خداحافظی کنیم که میگوید: «تروهوا بعیدا و نراها قریب» یعنی «ما میدانیم که حتما میرسیم به آزادی فلسطین.»
برای خواندن متن کامل گزارش، اینجا را بخوانید.