آراز مطلبزاده، منتقد: انسانهای جهان کریستین پتزولد همواره تمنای عجیبی به بازیابی برشهایی از گذشتهشان دارند. در داستانهای او همیشه چیزی در گذشته مفقود شده و اکنون شخصیتهای وی به مدد همان امر مفقود در گذشته است که ساخته میشوند و برای مخاطب جذابیت دراماتیک پیدا میکند. از همین رو همیشه در نخستین مواجهه با شخصیتهای پتزولد غالبا انسانهایی را میبینیم که انزوا، سردی و سکوت در جزءبهجزء رفتارهایشان مشهود است. آنها عمدتا با رنجی به غایت شخصی و بروزنایافتنی درگیر هستند. رنجی که بهسختی و از روی ناگزیری تبدیل به کلام شده و فاش میشود. این رنج که غالبا ریشه در گذشته شخصیتها دارد از سر، گذشته اما تلخی عمیقی را پیشروی آنها گذاشته است. فهم جزئیات این رنج، راز تمنای شخصیتها برای تکرار لحظاتی از آن گذشتهشان را بر ما آشکار میسازد. این رنج در زیست شخصیتهای پتزولد به مثابه رخدادی هویتزا بوده که همه وجوه هویتی اکنون آنها را تحتالشعاع قرار داده است. از همین منظر میتوان فهمید چرا این شخصیتها همیشه بهدنبال بازتجربه گذشته خود هستند. اساسا در همین لحظه است که میفهمیم اکنون شخصیتهای پتزولد چه گره عمیقی به گذشته آنها خورده است. با فهم این واقعیت بدیهی از جهان پتزولد است که معنای تمام رنگها، نورها، نواها و رایحههایی که در آثار پتزولد موکدا بر آنها اشاره شده بر ما عیان میشود.
فلذا گذشته همیشه در آثار پتزولد واجد قدرتی است مهم و انکارناپذیر که بنای درام بر آن استوار شده است. این قدرت گاه سویههایی اساطیری و سحرآمیز بهخود میگیرد که برآیندش را میتوان در اوندین (2020) دید و گاه با منطقی رئالیستی عمل میکند که کاملترین نمونهاش در باربارا (2012) تجلی یافته است. اما مخلصکلام آنکه گذشته چنان در جهان پتزولد واجد قدرت و اهمیت است که کلیت درام، روابط، کنشها و واکنشها منبعث از آن شکل میگیرند. برای واکاوی بیشتر این گزاره شاید بیراه نباشد که خط اصلی روایتهای اخیر پتزولد را کمی مرور کنید. یکبار داستان فیلم اوندین را به یاد بیاورید. اوندین که در گذشته از یوهانس، معشوق سابقش، خیانت دیده، در رابطه کنونیاش با کریستوف به مشکل برمیخورد و ناگزیر به تحقق رسالت اساطیری خود که قتل خائن است، میشود. از طرف دیگر کریستوف هم پس از بازگشت به زندگی، دائما در تلاطم رخدادی هویتبخش از گذشته خود یعنی رویای اوندین است. یا در مثالی دیگر میتوان به فیلم ترانزیت (2018) اشاره کرد. در ترانزیت هم گذشتهای از سر گذشته و اکنون شخصیتها لاجرم به تبعیت از روح گذشته هستند. ماری در خیابانهای مارسی بهدنبال همسرش وایدل میگردد و گئورک اکنون مجبور است دقیقا مطابق با هویتی که در گذشته ربوده است، زندگی کند. یکی دیگر از مصادیق ادعایی که این نوشتار مطرح میکند بهطرز بسیار بارزی در فیلم ققنوس (2014) به چشم میخورد. در این فیلم هم نلی که از بازماندگان هولوکاست است بهجای اینکه با چهره جدیدی که به دست آورده زندگی نویی را آغاز کند، به دادخواهی گذشتهاش برمیخیزد. او به آلمان باز میگردد و عشق از دست رفتهاش را میجوید. فیلم باربارا (2012)، با تبعید باربارا به آلمانشرقی آغاز و با کمک باربارا به استلا برای فرارکردن تمام میشود. در طول روایت برای ما از خلال ارتباطات باربارا با شخصیتهای دیگر آشکار میشود که بر او چه گذشته است و اتفاقا همین بازتاب گذشته باربارا در استلا است که منجر به کمک کردن او به استلا میشود. اما آنچه در تمام این روایتها جالب توجه است به چگونگی بازنمایی گذشته بازمیگردد. در تمام این روایتها یا بخشی از گذشته در افتتاحیه فیلم در حد چند دقیقه به تصویر کشیده میشود یا به مدد گفتوگوهای شخصیتها و مجموعهای از عناصر یادیار، وجوهی از آن بر ما آشکار میشود.
مراد آنکه اگرچه کلیت جهان این قصهها متاثر از گذشته شخصیتهاست اما خود گذشته چندان پررنگ به تصویر کشیده نمیشود و تماما به تبعات برآمده از گذشته شخصیتها و تمناهای آنها به جهت بازیابی گذشته از دست رفته پرداخته میشود. این الگو که از آن حرف زدیم در چهار اثر پتزولد یعنی اوندین، ترانزیت، ققنوس و باربارا رعایت شده است. اما جدیدترین اثر پتزولد یعنی شعلهور (2022) واجد تفاوتهای آشکاری با ساختههای پیشین او است که از قضا مهمترینشان همین عدمرعایت تناسب گذشته و اکنون است. شعلهور فیلمی است درباره چگونگی زایش ادبی و حرارت در پس این زایش. فیلم درباره مجموعهای از تجربیات، لحظات و احساسات در زیست شخصی مؤلف است که به غنای تالیفی او کمک میکند. به عبارت دقیقتر میتوان گفت اینبار در شعلهور ما با جزئیات چگونگی روند ساخته شدن گذشته سروکار داریم و این در حالی است که در ساختههای پیشین پتزولد ما صرفا با تبعات گریزناپذیر گذشته مواجه بودیم. به یک معنا میتوان اذعان کرد اصلیترین تفاوت ساخته جدید پتزولد با ساختههای پیشینش به عدول از فرمول همیشگی وی یعنی تقسیم زمان در سیر روایت باز میگردد. درواقع در این فیلم نقطه آغاز روایت تغییر کرده و پتزولد بهطرز وارونهای عمل کرده است. در شعلهور روایت از نقطهای مشخص آغاز میشود. اما اگر قرار بر این بود که پتزولد با اتخاذ رویکرد روایی همیشگیاش این فیلم را بسازد، روایت از نقطهای بسیار جلوتر از آن نقطه مشخص آغاز میشد. به عبارت دقیقتر برعکس روال همیشگی پتزولد، گذشته فربهتر و اکنون لاغرتر شده است. ما تماما در حال تماشای چگونگی وقوع اتفاقاتی هستیم که قرار است تبعات آن را در چند سکانس پایانی فیلم ببینیم و این در حالی است که در ساختههای پیشین پتزولد مجموعهای از وقایع از سر گذشته بود و کلیت فیلم درباره تبعات آن اتفاقات از سر گذشته بود. فیلم از نقطهای آغاز میشود که لئون و دوستش فیلیکس در تعطیلات با نادیا و دیوید آشنا میشوند. در تمام این مدت آشنایی، لئون بهواسطه ناتوانی در خلق ادبی کلافه است. او نمیتواند آنطور که مطلوب ناشرش است، بنویسد. با این حال آنچه در طول این تعطیلات میگذرد که حجم متعددی از رخدادها و فراز و فرودهای احساسی را شامل میشود و درنهایت با یک تراژدی تلخ به پایان میرسد، برای او یک غنای ادبی به بار میآورد و سکانس پایانی فیلم ما میبینیم که بالاخره لئون توانست بنویسد. به عبارت دقیقتر میتوان چنین انگاشت که برآیند تمام آنچه از سر میگذرد در کتاب لئون متبلور میشود. فذا این بار در روایت پتزولد گذشته امری مبهم و مفقود نیست. بلکه اتفاقا پیش چشمان مخاطب جزءبهجزء آن ساخته و پرداخته میشود. پس میتوان ادعا کرد که با خرق عادتی شگرف از جانب پتزولد مواجه هستیم. یکی دیگر از تفاوتهای شعلهور با ساختههای پیشین پتزولد به پرداخت روابط بازمیگردد. در جهان پتزولد روابط عمدتا محدود هستند. به این معنا که ما در اکثر مواقع با یک رابطه دوسویه بین یک مرد و زن مواجه هستیم و شخصیتپردازیها بیشتر متمرکز روی مرد و زن قصه است. اما اینبار به فراخور قصهای که در تفریحات تعطیلات میگذرد ما با تعدد شخصیتها و روابط سروکار داریم. چنانکه گاهی نظم روابط بههم میخورد. بهطور مثال از نیمههای فیلم به بعد، زوج لئون و فیلیکس از بین میرود و زوج لئون و نادیا شکل میگیرد و از طرف دیگر هم زوج نادیا و دیوید از هم میپاشد و رابطهای بین فیلیکس و دیوید برقرار میشود. با این حال عناصر شناساننده جهان پتزولد به قوت سابق برقرار است. هنوز موتیفهای تکرارشونده فیلمساز را میتوان بهوضوح دید. شخصیتها در حین سرخوشی از اندوهی عمیق رنج میبرند؛ تنهایی، نغمه ناخوانده همه آنهاست و پیچیدگیهای عاطفی و اخلاقی در زیست آنها چالشبرانگیز و مسالهساز است.
مضاف بر تمام این مواد، ادبیات استعاری فیلمساز هم واجد کارکرد است و زیباییشناسی منحصربهفرد پتزولد مرهون همین ادبیات استعاری اوست. احتمالا از یاد نبردهاید که در فیلم اوندین، آب در جهان درام چه کارکرد دراماتیک درخشانی داشت. این بار در شعلهور به آب، آتش را هم اضافه کنید. آتش در این فیلم وجه استعاری درخشانی دارد. از یکسو مظهر شعله خلق ادبی در لئون است و از سمت دیگر زمانی که هرمش بیشتر میشود به شمایل بصری عشق لئون به نادیا میماند که هر لحظه آتشینتر میسوزد و میسوزاند. از طرف دیگر ما دریا را هم میبینیم که غالبا آرام و مهربان است و از قضا دریا هم در سیر درام کارکردی زیباییشناسانه دارد؛ چراکه اساسا لئون مبهوت و معلق بین اوج و فرودهای احساسی خود است. زمانی پرخاش میکند و فریاد میزند و زمانی دیگر آرام میگیرد و ساکت است. خشم و عشق عمدهترین احساساتی است که ما در لئون میبینیم و اتفاقا تعارض بین آتش جنگل و آب دریا این سرگشتگی لئون را به زیبایی بازنمایی میکند. گفتوگوهای لئون و نادیا را بهخاطر بیاورید. عمدتا کنار ساحل و زیر وزش لطیف باد دریا رخ میدهند. یا آن لحظه سوختن حیوان در آتش را به یاد آورید. دقیقا در لحظاتی که لئون به عمق شخصیت نادیا پی برده و از عطوفت خود به او آگاه شده، گمان میکند که او را از دست داده است. لئون با تلاطم در جنگل موحش، مدام بهدنبال راهی میگردد تا به نادیا در بیمارستان برسد و در آن حین در جنگل حیوان کوچکی را میبیند که در حال سوختن در آتش است و کیست که نداند این خود لئون است که در آتش عشق میسوزد. یکی دیگر از چیزهایی که در سیر روایت فیلمساز به زیبایی به آن کارکردی استعاری بخشیده، «نگاه کردن» است. در طول فیلم موکدا شخصیتها را در حال چشمچرانی میبینیم. شخصیتها ابتدا از دور به هم نگاه میکنند و سپس آرام آرام از نزدیک به یکدیگر خیره میشوند. در جایی از فیلم هم فیلیکس و لئون درباره مفهوم «پی.اُ.وی» یا «منظرگاه» صحبت میکنند و در آن سکانس لئون قادر به فهم اهمیت این مفهوم نیست. پتزولد این مفهوم را بسط میدهد و سویههایی استعاری به آن میبخشد. لئون قادر نیست از چشم دیگری به خود آن دیگری نگاه کند. او نمیتواند دیگری را بفهمد یا بشناسد و اساسا به همین دلیل است که نمیتواند روایت کند، چون که مطلقا نمیتواند به دیگری درست نگاه کند. مجموعه آنچه در آن تعطیلات رخ میدهد به لئون نگاه کردن را میآموزد و وقتی لئون میتواند به دیگری درست نگاه کند، قادر میشود تا روایت کند. سکانس پایانی فیلم را مرور کنید. لئون و نادیا به یکدیگر نگاه میکنند. لبخندهایی مرغوب بر لبهای آنها نشسته است. آنجا لحظهای است که لئون توانسته کتابش را برای چاپ مهیا کند. او دیگر قادر است بهدرستی نگاه کند. نگاهها بههم گره میخورند و باد در موهای هردو میپیچد.
۰۲:۵۹ - ۱۴۰۲/۰۸/۱۵
کد خبر: 87661
نگاهی به فیلمسینمایی «شعلهور» ساخته کریستین پتزولد؛
آنگاه که نگاهها به هم گره میخورند
انسانهای جهان کریستین پتزولد همواره تمنای عجیبی به بازیابی برشهایی از گذشتهشان دارند. در داستانهای او همیشه چیزی در گذشته مفقود شده و اکنون شخصیتهای وی به مدد همان امر مفقود در گذشته است که ساخته میشوند و برای مخاطب جذابیت دراماتیک پیدا میکند. از همین رو همیشه در نخستین مواجهه با شخصیتهای پتزولد غالبا انسانهایی را میبینیم که انزوا، سردی و سکوت در جزءبهجزء رفتارهایشان مشهود است.
مرتبط ها