محمدرضا قائمینیک، عضو هیاتعلمی دانشگاه علوم اسلامی رضوی: 1. مطابق منطق نسخ ادیان الهی، هر دینی در ظرف تاریخی خاصی ظهور میکند و با پایان آن ظرفیت، براساس تکامل تاریخی ادیان، دین جدیدی ظهور میکند. بنابراین مطابق این منطق، با ظهور مسیحیت، یهودیت نسخ شده و ظرفیت تاریخی آن تمام شده است؛ هرچند یهودیان، نسخ ادیان الهی را منکرند و به همین جهت، تغییر قبله مسلمین را نمیپذیرند، با اینحال در باوری متضاد با این باور، مطابق عبارتی در تورات، حلیت همه حیوانات که بر نوح(ع) مقدر بود، با شریعت موسی(ع) نسخ شد (تورات، سفر پیدایش، باب 9، شماره آیه 3، ص11). البته روشن است که منطق نسخ، بهمعنای قلعوقمع معتقدان به ادیان گذشته در زمان ظهور ادیان بعدی نیست، بلکه مساله بر سر منطق حاکم بر مناسبات کلان سیاسی است که سعادت کلی بشر را در هر دوره تاریخی دینی رقم میزند.
2. علی رغم این منطق، بر اثر انحرافاتی که در آیین اصیل کلیمی، مخصوصا با نقشآفرینی افرادی همچون یهودا رخ داد، یهودیان مبتنیبر ایده «انتظار بزرگ» تا زمان ظهور مسیح (ع)، بر این باور بودند که مسیح، کفار را مطیع ساخته، اسرائیل را رهایی بخشیده، اورشلیم را پایتخت خود نموده و همه مردم را به پذیرفتن یهوه و شریعت موسی دعوت خواهد کرد. از اینمنظر با ظهور مسیحیت، مسالهای به نام «مساله یهود» سر برآورد که قاعده نسخ ادیان الهی را زیر سوال میبرد و تا سدههای بعد، همواره تبدیل به معضلهای در روایت تاریخی مسیحیت گردید. علاوهبر این، در جریان ظهور مسیحیت نیز با نقشآفرینی افرادی نظیر پولس که خود ابتدا یهودی بود، روایتی معضلهآفرین برای مسیحیت، مخصوصا در میانه قرون وسطی و پس از ظهور اسلام در سده هفتم میلادی رخ داد که خودش را در جریان جنگهای صلیبی آشکار کرد. در اینجا نیز عدم پذیرش قاعده نسخ ادیان، تبدیل به معضلهای اساسی شد.
3. پس از جنگهای صلیبی و آغاز دوره رنسانس در جهان غرب، مخصوصا در دوره خودآگاهی به این تحولات در سده هجدهم و نوزدهم، موسوم به دوره روشنگری، ایدهای برای حل معضله مسیحی یا یهودی پیش کشیده شد و آن، ایده سکولاریسم بود. در اوایل قرن هجدهم، در محفل بولینگبروک بحثی محرمانه درباره امکان عدم وجود عیسی صورت گرفت و «ولنی» نیز تردیدی مشابه را در «ویرانههای امپراتوری»(۱۷۹۱) مطرح ساخت. در 1769 افرادی نظیر هردر، تضادهای جدی میان مسیح وصفشده در انجیل متی، قرنس و یوقا با مسیح موصوف در انجیل یوحنا را برجسته کردند. تضعیف اعتقادات مسیحی، حتی از سوی متالهانی نظیر شلایرماخر نیز دنبال شد و او منشأ کتاب مقدس را تجربه دینی معرفی کرد. با اینحال افرادی نظیر هگل، براساس سیر تکاملی یزدانشناسی، اسلام (محمدانها) را به دلیل مشابهت در اعتقاد به خدای یگانه، بهمثابه فرقهای از یهودیت تفسیر کرده و اعتقاد مسیحی تثلیث را حمل بر تکامل این دین نسبت به ادیان قبلی معرفی کردند. ایندر حالی است که برونو باوئر، علاوهبر بیاعتباری شخصیت عیسی مسیح در تاریخ، مسیحیت را آمیختهای از الهیات یهودی، یونانی و رومی تصویر کرد و نقد مشابهی را در کتاب مساله یهود، نسبت به یهودیان مطرح میکند؛ یهودیان به دلیل اعتقاد دینیشان اجازه تشکیل دولت سکولار و آزاد در آلمان را نمیدادند و درنهایت مارکس، «درباره مساله یهود» را در نقد انگاره ایدهآلیستی دولتِ آزاد مدنظر باور و بهدنبال تمهیدی برای رهایی انضمامی مدرنیته از دین مطرح ساخت. تمام این راهحلها و راهحلهای مشابه را میتوان به تأسی از کارل لویت، در ذیل ایده سکولاریسم دنبال کرد. ایدهای که اساسا به دنبال راهحلی برای مساله دین در دنیای تجدد غربی است. با اینحال، پرسشی که در اینجا قابل طرح است، آن است که چرا ایده سکولاریزاسیون و تجدد غربی، در میانِ اقوام و ملتهای دیگر، فراگیر شده است؟
4. در پاسخ به این پرسش، بهنظر میرسد باید به رابطه پیچیده مدرنیته غربی با ادیان الهی توجه کرد. از اینمنظر شاید طرح پرسش و اشاره دکتر رضا داوریاردکانی، به طرح روشنتر این مساله یاری رساند. «در دوران قبل از تجدد، مسیحیت و اسلام مرزها را درنوردیدند و در سراسر زمین دین و آیین اقوام گوناگون شدند. اما هیچ فرهنگی از چینی و مصری و یونانی و ایرانی جهانی نشد. تنها فرهنگ بشری که با سرعتی عجیب جهانگیر و فرمانروا شد ظواهر و وجوهی از فرهنگ تجدد [غربی] بود. فرهنگ جدید با همه فرهنگها تفاوت دارد. فرهنگهای قدیم خاص هر قوم بوده و با تحولات بسیار آرام و تدریجی دوام مییافتهاند اما فرهنگ جدید بدون اینکه مردم اروپا انتظارش را داشته باشند با یک گسست عجیب تاریخی-فرهنگی در پایان قرون وسطی پدید آمد و با پدید آمدنش به دوران قرون وسطی پایان بخشید. اولین جلوههای این فرهنگ به وجهی تبیینناپذیر در روح و جان نویسندگان و صاحبنظران و شاعران و فیلسوفان قرون پانزدهم و شانزدهم و هفدهم به وجود آمد و در قرن هجدهم مثلا در تفکر کانت نام و صورت خرد منورالفکری و خرد قانونگذار پیدا کرد. گسترش آن هم از قرن هجدهم آغاز شد. فریبندگیاش در این بود که به حقوق بشر و آزادی و توانایی او وقع مینهاد اما به نظر نمیرسد که این صفت در انتشارش چندان موثر بوده باشد بلکه تجدد با اصل پیشرفت و نیروی گسترشیابنده به وجود آمده بود و نیروی گسترش را در درون خود دانست.»
5. در پاسخ به این پرسش از ماهیت تجدد غربی و مشخصا در توضیح ریشههای اصل پیشرفت (ترقی)، متفکران متعددی ازجمله کارل لویت تا کارل اشمیت (علیرغم مواضع متفاوتی که درباره جهان پس از تجدد دارند) و با نظر به ایده سکولاریزاسیون، ریشه آن را در نظریه مشیت الهی مسیحی دنبال میکنند که در دوره تجددِ غربی، صورت سکولار و ایندنیایی گرفته است. با اینحال در میان این تحلیلها، اریک فوگلین، متذکر اشارهای میشود که از حیث فهم موضوع این یادداشت اهمیت اساسی دارد. بهزعم فوگلین، در فرآیند تکوین ایده ترقی، دو ایده فلسفی شکل گرفته است. ایده اول، قدسیزدایی از امر قدسی و دینی است (dedivinization) و رخداد دوم، ناظر به دوبارهقدسیسازی امر دنیوی (redivinization) است (فوگلین، دانش نوین سیاست). از خلال همین فرآیند دوم است که امکان بسط و گسترش فرهنگ تجدد غربی در سرتاسر جهان مهیا میشود، زیرا تا امر دنیوی به امری قدسی مبدل نگردد یا در ظاهر آن، صورتبندی نشود، ظرفیت جهانی یا فراگیر نخواهد یافت. با اینحال همانطور که وبر در تحلیل سرمایهداری با استناد به پروتستانتیسم و کالونیسم و سومبارت با تکیه بر یهودیت در توضیح سرمایهداری متذکر شدهاند، مدرنیته پس از آنکه در آغازِ تکوین مبتنیبر اندیشههای دینی و دنیویسازی آنها شکل گرفت، در ادامه و با نفی الهیات بهمثابه فراگفتار، حدود و ثغور الهیات و ادیان الهی را نیز تعین میبخشید. بهتعبیر جان میلبنک، «بهمحض آنکه الهیات، ادعایش مبنیبر فراگفتاربودن را رها کند، دیگر نمیتواند کلام خدای خالق را به زبان آورد، بلکه مجبور است به آوای غیبی بُتی متناهی از جمله دانشپژوهشی تاریخی، روانشناسی انسانگرایانه یا فلسفه استعلایی تبدیل شود؛ اگر الهیات، دیگر درصدد تعیین جایگاه، مشروطکردن یا انتقاد از گفتارهای دیگر نباشد، آنگاه ناگزیر این گفتارها، جایگاه الهیات را تعیین خواهند کرد» (میلبنک، الهیات و نظریه اجتماعی).
6. این فرآیند دقیقا همان فرآیندی است که میتواند رابطه پیچیده مدرنیته غربی و ادیان الهی و مناقشهای جدی بر سرِ منطق ادیان الهی را توضیح دهد. از اینمنظر، با تکوین و تکمیل پروژه تجدد غربی، مخصوصا در اواخر قرن نوزدهم که همزمان با تکوین نسخههای کاملِ ایده ترقی است، این امکان برای تجدد غربی ایجاد شد تا جایگاه یهودیت و مسیحیت را در ذیل گفتارهای سکولار خویش معین سازد. در این دوره، دیگر مساله بر سر تردید درباره اعتبار مسیحیت یا یهودیت نیست، بلکه مساله بر سرِ تعیین جایگاه معنایی، فلسفی و اعتقادی این ادیان الهی و حتی اسلام و شرق است. به همین دلیل است که مطابق تحلیل ادوارد سعید، شرقشناسی و اسلامشناسی بهمثابه یک نظریه علمی (و با تمایز منطقی از شرقشناسی دوره مسیحی) از همین دوره آغاز میشود. به همین جهت، ایده ترقی که بنیانِ فلسفه تاریخی بورژوازی یا حتی فلسفه تاریخی مارکسیستی قرار میگیرد، در حقیقت جایگزین جهان سکولار غربی برای ایده نسخ ادیان الهی است. تنها با طرح ایده ترقی تاریخی است که میتوان توضیحی معقول برای نسخ ادوار تاریخی که پیش از این توسط ادیان الهی رقم میخورد، دستوپا کرد و مشروعیت عصر مدرن را توضیح داد.
7. مطابق تحلیل لئو اشتراوس از ریشههای ایده ترقی در نسبت با یهودیت و مسیحیت، او به اشاره به «گرشوم شولم»، متذکر میشود که تا پیش از سده شانزده میلادی، در کابالیسم یهودی، کمال در «گذشته» و در بازگشت یا توبه به نقاط آغازین دنبال میشده است، اما از این سده است که بهتدریج، بر «آینده» و «پایان» بهمثابه نقطه دستیافتن به حقیقت تاکید میشود و بنابراین تا پیش از این، یهودیت نسبتی با ایده ترقی نداشت. بهزعم اشتراوس، فیلسوفانی نظیر اسپینوزا که البته مورد نقد یهودیان نیز بوده، نقشی مهم در نگاه یهودیت به آینده داشتهاند. ایده اسپینوزا برای مساله یهود، طرح قلمرویی سکولار بود که نسبت به یهودیت یا مسیحیت، بیطرف یا سکولار باشد، اما از خلال این بیطرفی، امکان طرح یهودیت در قامت موجودیتی سیاسی و موثر در جهان مدرن ممکن میشد. به تصریح اسپینوزا، «اگر یهودیان، بنیانهای دینیشان را سست نکرده باشند، عمیقا معتقدم با توجه به این واقعیت که امور انسانی متغیرند، آنها مجددا در وضعیتی مطلوب، حاکمیتشان را به دست خواهند آورند.» اشتراوس این دقیقه اسپینوزایی را «راهحل کاملا سیاسی جایگزین برای معجزه رستگاری که انسانها بتوانند در آن مشارکت کنند» میداند. راهحل اسپینوزایی، ایده لیبرالدموکراسی است که با دولتی سکولار تضمین شود، اما یهودیت نمیتوانست به دلیل اعتقاد به برگزیدگی و تحمل رنج تبعید، تن به ایده assimilationalism یا یکدستسازی اسپینوزایی و پذیرش منطق لیبرالدموکراسی بدهد، «زیرا یهودیِ یکدستشده بیخانمان، چیزی جز خودش نداشت تا با دشمنی و تحقیر مقابله کند. تحقق کامل برابری اجتماعی، نیازمند محو کامل یهودیان بهخاطر یهودیبودنشان بود؛ مطابق تحلیل اشتراوس، این موضع یهودی، مهمترین عامل وضعیتِ بغرنج یهودیان در نیمه اول قرن بیستم و مخصوصاً در 1933 تا 1945 در آلمان نازی بود.
8. با پایان جنگ دوم جهانی، دو راهحل برای مساله یهود ممکن بود. راهحل اول، تندادنِ یهودیان به ایده لیبرالدموکراسی و توسعه و ترقی بود که در سده بیستم، بهعنوان مهمترین راهکار بلوک غرب برای کنترل کشورهای موسوم به جهان سوم مطرح میشد و راهحل دوم، نپذیرفتنِ ایده ترقی و توجه به ایده بازگشت به اصالتِ یهودی و پذیرفتن برگزیدگی یهودیت بود. انتخاب راهحل دوم، نیازمند یافتن سرزمینی بود که در عین اینکه از منازعات لیبرالدموکراسی و ایده توسعه و ترقی غربی درامان میبود و نیازمند تندادن یهودیت به یکدستی لیبرالدموکراسی نمیبود، اما ایده بازگشت به اصالت را نیز بهعنوان جایگزینی برای ایده ترقی تامین میکرد. تعریف این سرزمین در فلسطین، میتوانست رنج یهودی تبعید را مرهم نهد و در عینحال راهکاری برای غلبه بر نسخ دین یهودیت و شکلگیری روایتی سیاسی از یهودیت باشد. از این منظر، شباهت بسیاری میان ایده سکولاریسم و ترقی غربی و صهیونیسم یهودی در اسرائیل امروز برقرار است و آن، تعریف راهکاری سیاسی برای غلبه بر معضله نسخ ادیان الهی و استمرار و امتداد آنها در آینده تاریخ خواهد بود. بهاین معنا همانطور که با استناد به کار کاوانا در «اسطوره خشونت مذهبی: ایدئولوژی عرفی و ریشههای تعارض مدرن» میتوانیم مدعی شویم که سکولاریسم، یک ایدئولوژی سیاسی در جهان غرب بوده است؛ صهیونیسم یهودی در اسرائیل امروز، در حقیقت راهحلی سیاسی و ایدئولوژیک برای غلبه بر مساله یهود است که چون نمیتواند منطق و قاعده نسخ ادیان الهی را بپذیرد، ناگزیر برای توضیح نقشآفرینی سیاسی و جهانیِ یهودیت، این راهکار سیاسی و طبعا همراه با خشونت را پیش کشیده است. از اینمنظر، تنها و تنها سکولاریسم اروپایی بود که امکان طرح چنین ایدهای را مهیا ساخت و شرایط تحقق آن را در سده بیستم فراهم کرد. این ایده، از آنجهت بهبهترین شکل به «غدهای سرطانی» تشبیه شده است که میخواهد ظرفیت ناداشته یهودیت که در منطق نسخ ادیان تمام شده را تبدیل به موجودیتی سرطانی کرده که هر روز تاریخ بشریت را بیشتر و بیشتر در خود مضمحل میسازد. از این منظر، طرح هر گونه راهکار سکولار درباره منازعه فلسطینیان و اسرائیل در سرزمینهای اشغالی، در حقیقت تندادن به ایده صهیونیسم اسرائیلی است.
منابع
1. میلبنک، جان، الهیات و نظریه اجتماعی، شهناز مسمیپرست، ترجمان.
2. اشتراوس، لئو، ترقی یا بازگشت؟ بحران معاصر در تمدن غربی، ترجمه رضا تسلیمی تهرانی، منتشره در کتاب علیه نظم سکولار.
3. فوگلین، اریک، دانش نوین سیاست، محمد صبوری، تهران، پارسه.
4. لویت، کارل، معنا در تاریخ، سعید حاجیناصری و زانیار ابراهیمی، آگه.
5. کاوانا، ویلیام تی، اسطوره خشونت مذهبی: ایدئولوژی عرفی و ریشههای تعارض مدرن، ترجمان.