کد خبر: 86245

مهران زارعیان، منتقد سینما؛

آه از این سردابه قرون وسطایی

تراژدی خاموش شدن فروغ عمر مهرجویی، قطعا به سبب اهمیت این نام بلند در سینمای ایران، غم‌انگیز است اما درد مضاعف، چگونگی این خاموشی است. کشته شدن مهرجویی، آن هم با توصیف تکان‌دهنده‌ای که در رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی آمده، حقیقتا آدمی را در بهت فرو می‌برد و یک پله بالاتر از بهت، دچار ترس و وحشتی هستی‌شناسانه می‌کند. لحظه‌ای از خود جدا می‌شوی و در برهوت ذهنت غرق می‌شوی و نمی‌دانی این دیگر چه مصیبتی است که اصلا در مخیله‌ات نمی‌گنجد.

مهران زارعیان، منتقد سینما: لحظه غریبی است؛ روزنامه از من می‌خواهد درباره داریوش مهرجویی بنویسم با این تعبیر که «شاید آخرین فرصت برای نوشتن درباره مهرجویی باشه!» جمله ناباورانه‌ای است. تصور کن آنقدر جوان هستی که سنت حتی به سال ساخت شاهکارهای مهرجویی قد نمی‌دهد و اکنون در موقعیتی قرار می‌گیری که باید سوگنامه بنویسی برای کارگردان بزرگی که چند اتفاق عظیم در سینمای ایران را رقم زده و اگر فیلمی از او در فهرست برترین‌های تاریخ سینمای ایران نباشد، به اعتبار آن فهرست باید شک کرد. داریوش مهرجویی دیگر نفس نمی‌کشد؛ همین قدر تلخ، سرد، فسرده و غم‌انگیز.
تراژدی خاموش شدن فروغ عمر مهرجویی، قطعا به سبب اهمیت این نام بلند در سینمای ایران، غم‌انگیز است اما درد مضاعف، چگونگی این خاموشی است. کشته شدن مهرجویی، آن هم با توصیف تکان‌دهنده‌ای که در رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی آمده، حقیقتا آدمی را در بهت فرو می‌برد و یک پله بالاتر از بهت، دچار ترس و وحشتی هستی‌شناسانه می‌کند. لحظه‌ای از خود جدا می‌شوی و در برهوت ذهنت غرق می‌شوی و نمی‌دانی این دیگر چه مصیبتی است که اصلا در مخیله‌ات نمی‌گنجد. پیرمردی هشتادوچند ساله که رها از شلوغی تهران، انتهای عمر پربرکتش را به آسایش مشغول است، در یک شب سرد پاییزی، به خشن‌ترین شکل ممکن به همراه همسرش کشته شود و تا لحظه نگارش این سطور هرگونه ظنی نسبت به قاتلان احتمالی و ‌انگیزه‌شان با عقل و منطق جور درنیاید. چند ماه پس از خبر ناباورانه‌ مرگ‌خودخواسته کیومرث پوراحمد، ناگهان صبح را با خبر ترسناک و عجیب کشته شدن فجیع داریوش مهرجویی آغاز می‌کنیم. در چنین مواقعی بازار گمانه‌زنی و بعضا تحلیل‌های سیاسی یا شایعات بی‌پایه داغ می‌شود که کاری با آن ندارم اما به لحاظ نمادین، مرگ غیرطبیعی دو فیلمساز برجسته در عرض چند ماه، تصویر تاریک و افسرده‌کننده‌ای از این روزهایمان القا می‌کند و بسیار ناامیدکننده است؛ خصوصا زمانی که به یاد بیاوریم، هر دو کارنامه‌ای سرشار از سرزندگی داشتند و در آثارشان به وفور لحظات مفرح و شیرین را می‌توان به یاد آورد. مرگی جز مرگ طبیعی لااقل با سبک و سیاق آثار و جهان ذهنی آنها هیچ سنخیتی ندارد.
شاید کلیشه‌ای به نظر برسد، اما دور از حقیقت نیست که بگوییم هنرمندان حساسند و چیزی که نمایش می‌دهند، بیش از هر سخنرانی و آمار و عدد و رقمی وضعیت جامعه را بازتاب می‌دهد. اینکه تصویر به غایت شوم و تلخی از سرگذشت‌شان ببینیم و بشنویم، معنای بدی به همراه دارد و نگران‌کننده است. به امید روزهایی که وقتی از خواب بیدار می‌شویم، خبرهای شیرین و گوارا بخوانیم و روزمان را خوب و زیبا شروع کنیم.

مهرجویی را چگونه به یاد می‌آوریم؟
«گاو»، «هامون» و «اجاره‌نشین‌ها» اهمیت تاریخی دارند و چندین فیلم دیگر در کارنامه مهرجویی در سطح بهترین آثار در دهه‌ای که ساخته شدند همواره مورد توجه بودند و در ذهن سینمادوستان ماندگار. می‌توانیم یک قطار نام ردیف کنیم از «درخت گلابی» و «دایره مینا» تا «آقای هالو» و «سارا»، از «میهمان مامان» و «لیلا» تا «پری» و «سنتوری». علی‌رغم روند نزولی کارنامه‌اش در سال‌های اخیر، عظمت آثار قدیمی، نام داریوش مهرجویی را برای همیشه در سینمای ایران به‌عنوان یکی از شاخص‌ترین فیلمسازان و مولفان ثبت کرده و خواهد کرد.
مهرجویی در یکی از بهترین دانشگاه‌های دنیا فلسفه خوانده بود و رگه‌هایی از نگاه فلسفی در بعضی فیلم‌هایش وجود داشت. (و امان از ماضی! کاش می‌شد از فعل مضارع استفاده کنم) مشخصا «گاو» که امضای غلامحسین ساعدی را نیز به همراه داشت، شرحی از وضعیت ازخودبیگانگی روستاییان ایرانی و فقر در سال‌های پس از اصلاحات ارضی بود که به زیبایی دراماتیزه شده و ستایش‌های گسترده‌ای را برانگیخت و یکی از نمادهای موج نوی سینمای ایران لقب گرفت. سینمای مهرجویی، در سال‌های پس از انقلاب، آینه‌ای بود که تصویر طبقه متوسط شهری ایران معاصر را در جدال سنت و مدرنیته به نمایش می‌گذاشت. زنان در سینمای مهرجویی جایگاه ویژه داشتند و سوژه‌های این جدال بین سنت و مدرنیته بودند. آدم‌های آثار مهرجویی شبیه به خودش بودند و جایگاه طبقاتی و فرهنگی مشابه با او داشتند. مهرجویی آشفتگی و سرگشتگی روشنفکر ایرانی در سال‌های پس از انقلاب را به نمایش می‌گذاشت که با شمایل حمید هامون با صدای خسته و بازی گرم خسرو شکیبایی ماندگار شد.
فیلم‌های مهرجویی ارزش جامعه‌شناسانه دارند و او با بیانی شیوا دغدغه‌های انسان‌ها، مناسبات فرهنگی و زیست مردم عصر ما را بازنمایی می‌کرد. در آثار مهرجویی چندان علاقه‌ای به سیاست نمی‌بینیم و اگر کسانی سعی کردند چیزی در فیلم‌هایش (مثلا «اجاره‌نشین‌ها») تاویل کنند یا فیلمی از او توقیف می‌شد (از جمله «سنتوری» و «دایره مینا»)، بیش از اینکه رد پای سیاست را بتوان در آن دید، رویکرد جامعه‌شناسانه این آثار در نقد رویه‌ها و پدیده‌های موجود، گزندگی داشت و توجه متولیان سانسور را جلب می‌کرد. مهرجویی به اقتباس از آثار ادبی علاقه‌مند بود و با توجه به عدم اقبال فیلمسازان و فیلمنامه‌نویسان ایرانی در تولید آثار اقتباسی، مهرجویی از این جهت جایگاه ویژه‌ای داشت و بعضی از بهترین فیلم‌هایش مثل «گاو»، «درخت گلابی»، «میهمان مامان» و... اقتباسی بودند و خیلی هم هنرمندانه به زبان تصویر درآمده بودند. مهرجویی ادبیات و موسیقی را می‌شناخت و پیگیری می‌کرد و از این جهت به سینماگران غربی شباهت داشت، خاستگاه و آبشخور ذهنش هم البته این‌گونه بود و به‌هر‌حال در آمریکا زندگی کرده و درس خوانده بود. نکته جالب درباره مهرجویی، گرایش او به عرفان ایرانی علی‌رغم خاستگاه فکری غربی‌اش بود. این موضوع را مشخصا در فیلم «هامون» و «پری» می‌توان دید و به یاد ساز مورد علاقه او یعنی سنتور افتاد که ظاهری شبیه به سازهای غربی دارد اما صدایش بسیار ایرانی است.
این اواخر، مهرجویی فیلم‌های خوبی نساخت و فیلم‌هایش یکی پس از دیگری با واکنش سرد سینمادوستان و منتقدان مواجه می‌شد. شاید بیراه نباشد که بگوییم توقیف «سنتوری» چنان برایش دردناک بود که دیگر نتوانست به کیفیت قبل بازگردد. زمان اکران «لامینور» آخرین باری بود که پرده‌های نقره‌ای، نام داریوش مهرجویی را نمایش دادند و پس از آن ملودی نوای مهرجویی در گوش سنگین هستی آرام گرفت. روحش شاد و یادش تا ابد گرامی باد.

مرتبط ها