کد خبر: 85650

هومن جعفری، خبرنگار:

هنوزم فکر می‌کنی «شام از نون شبم واجب‌تره» کمال؟!

فردوس کاویانی یکی از خودمان بود. یکی از ما. از خودمان. اگر «او» می‌توانست مثل آدم‌های دیگر باشد، پس آدم‌های دیگر هم می‌توانستند «او» باشند. درگیر زندگی و قسط و بازی‌های ساده روزگار ولی صمیمی و گرم آن‌طور‌که دیالوگش تا ابد در ذهن بماند: «به‌نظر من شام از نون شبم واجب‌تره»!

هومن جعفری، خبرنگار: نمی‌شد دوستش نداشته باشی! به دورانی تعلق داشت که برای دوست داشته شدن، نیاز نبود آدم خاصی باشی، حرف‌های خاص بزنی، کارهای خاص انجام بدهی و توجه آدم‌های خاصی را جلب کنی. شاید شما یادتان نیاید اما او اهل دورانی بود که آدم‌ها خود را با تعداد لایک‌های روزانه قضاوت نمی‌کردند و تعداد فالوور، ملاک موفقیت شما نبود. در آن روزگار شما با خودتان سنجیده می‌شدید نه با دروغ‌های مجازی‌تان. آن دوران تکرارنشدنی دوست‌داشتنی بسیار پرحسرت، روزگاری بود که زندگی ما کمتر درگیر سیاست و حزب‌بازی و از همه تلخ‌تر بیماری همه‌گیر جلب توجه و چیزهای اینچنینی بود. روزگار مهربان‌تر بود و آدم‌ها همدل‌تر و تو می‌توانستی دل ببندی به جادوی سینما یا جعبه جادو. آن روزها، تلویزیون هرچه پخش می‌کرد می‌دیدیم. دلم می‌خواست ننویسم مجبور بودم. دلم می‌خواست ننویسم انتخاب دیگری نبود. دلم می‌خواست و دلم می‌خواهد که بنویسم آن روزها نگاه کردن به تلویزیون، حال خوب خودش را داشت. می‌توانستی ببینی و بخندی و شاد باشی و به معنای واقعی کلمه سرگرم شوی و اگر حوصله‌ات سر می‌رفت، رادیو هم بود یا سینما یا کتاب. خوب که فکرش را می‌کنم، دو سه دهه قبل چه فیلم‌هایی داشتیم و چه برنامه‌هایی و چه هنرمندانی هنوز بین ما بودند و چه کتاب‌هایی قرار بود منتشر شود و به دست‌مان برسد. در آن دوران با همه محدودیت‌هایش خلاق‌تر بودیم.
سیاست هنوز وارد زندگی ما نشده بود درست عین شبکه‌های اجتماعی و فضای مجازی! زندگی هنوز در دورهمی‌هایی خلاصه می‌شد که در آن کسی تلفن همراه دستش نبود و آدم‌های خونگرم و اهل‌دل و باصفا، شمع مجلس بودند. در چنین شرایطی نگاه کردن به‌صورت دسته‌جمعی به برنامه‌های تلویزیون لذتبخش بود؛ درست همان‌طور‌که دیدن رفقای قدیمی در صف سالن‌های سینما یا در گالری‌های هنری مختلف. دوست‌داشتن آدم‌هایی مثل فردوس کاویانی، نمک آن دوران بود. دورانی که قیل و قال زندگی، کمتر از آن بود که باعث شود تا بی‌حاشیه‌هایی مثل او، کمتر به‌چشم بیایند. دوستش داشتیم. ما تلویزیون‌بین‌ترها بابت «همسران» و بعدتر «آژانس دوستی»! سینمابین‌ترها بابت «اجاره‌نشین‌ها» و «سگ‌کشی»! بیشتر نقش آدم‌های ساده را بازی می‌کرد. آدم‌های ساده‌دل... آدم‌های معمولی... برای ما آدم‌معمولی‌ها که زندگانی معمولی خودمان را داشتیم، فردوس کاویانی یکی از خودمان بود. یکی از ما. از خودمان. اگر «او» می‌توانست مثل آدم‌های دیگر باشد، پس آدم‌های دیگر هم می‌توانستند «او» باشند. درگیر زندگی و قسط و بازی‌های ساده روزگار ولی صمیمی و گرم آن‌طور‌که دیالوگش تا ابد در ذهن بماند: «به‌نظر من شام از نون شبم واجب‌تره»!
10‌سال آخر عمرش را کمتر بازی کرد. درگیر بیماری پارکینسون بود. بی‌سر‌وصدا خانه‌نشینی را پذیرفت و دیگر بیرون نیامد. بازی نکرد اما از خاطره‌ها محو نشد. هنرنمایی‌های او به فضای مجازی هم راه یافت. می‌توانستی سریال‌هایش را دانلود کنی یا در اینستاگرام تکه‌هایی ببینی از کارهای قبلی‌اش. کمرنگ شدنش در دو دهه آخر عمر را باید ربط داد به نازل‌تر شدن کیفیت کارها و همچنین تغییر زندگی همه‌مان. سیاست و اینترنت همه‌چیز را دستخوش خود قرار می‌دادند. پول‌های کلان وارد سینما شد. پول‌های کلان، فروش کلان می‌خواست و فروش کلان، چهره‌های جدید. دوران سلبریتی‌ها بود که شاید خیلی عمق و محتوا نداشتند اما فالوورهایشان بالا بود. به مرور جنس کمدی‌ها و فیلم‌ها افت محتوایی پیدا کرد و امثال او کنار رفتند. امثال او که نقش‌ها را شیرین بازی می‌کردند، باید کنار می‌رفتند تا دیگران وارد عرصه شوند.
و حالا او دیگر بین ما نیست... کمال سریال همسران حالا دیگر نیست تا از او بپرسیم: هنوزم فکر می‌کنی «شام از نون شبم واجب‌تره» کمال؟!

مرتبط ها