هومن جعفری، خبرنگار: شهر کوچکی که سالهاست خانه دوم من شده، شهروند افغانستانی زیاد دارد. عمدتا برای کار آنجا ساکن و برای خودشان جماعتی شدهاند. حتی حسینیه جداگانه خودشان را دارند که در ایام عزاداریها، خاصه محرم آنجا حضور پررنگ دارند. به شهر نذر هم میدهند و صد البته که نذری هم میگیرند. همهجا حضور دارند. پررنگ و صد البته که مورد پذیرش و قبول اهالی. در کافه کوچکی که آنجا هست، چند بار موقع قهوه خوردن، آمدهاند و نشستهاند برای استراحت و خوردن اسپرسو. اینکه حضورشان قانونی است یا غیرقانونی یا اینکه کارت اتباع دارند یا ندارند را نه میدانم، نه برایم جذاب است. آنها خانوادههایی هستند که در آن شهر ساکنند و پذیرفته شدهاند. همینش برایم مهم است. هیچوقت برایم پیش نیامده که با آنها همکلام شوم یا از مشکلاتشان بپرسم. هیچوقت! دلیلش ساده است. هیچوقت از یک ایرانی نمیپرسم که کارت ملی دارد یا ندارد یا شناسنامه دارد یا نه یا مثلا پاسپورتش را صادر کردهاند یا نه. چرا باید همین را از یک افغانستانی بپرسم؟ مگر پلیس مهاجرتم یا مثلا مامور سرشماری؟ تصور اینکه آنها نتوانند کارت بانکی داشته باشند یا در مدرسه ثبتنام کنند، برایم باورنکردنی و از همه مهمتر تلخ است. ما ایرانیها میلیونها هموطن به کشورهای مختلف دنیا فرستادهایم که همین مشکلات را دارند. چرا باید رنجی که فرزندان ما در غربت میکشند را به میهمانان خود در ایران تحمیل کنیم؟
نیروی مهاجرتی از نظر من موتور اقتصاد نیست. در همهجای دنیا نگاه به نیروی مهاجرتی همین است. چه آن نیرو متخصص و باسواد باشد، چه نیروی مهارتی و کارگر. نگاه اقتصادی و تا اندازهای نگاه کاپیتالیستی به آنها به شیوه تنظیم بازار نگاه میکند. آنها میآیند تا موتور اقتصاد ارزانتر بچرخد! درمورد ایران صحبت نمیکنم. مشخصا آمریکای 200 سال اخیر برایم مساله است. فقط هم اقتصاد نیست. فکر کنم صحنهای از فیلم دارودستههای نیویورکی بود که در آن نشان میداد کشتی مهاجران وارد بندر میشد. مردان خانواده هنوز پیاده نشده، سوگند وفاداری میخوردند و بعد اسلحه به دست سوار کشتی دیگری میشدند تا برای لینکلن بجنگند. دقیق یادم نیست کدام فیلم بود اما این صحنه را در خاطر دارم.
من نگاهم این نیست. نگاه من این است که نیروی مهاجر باید اینجا بیاید، از خدمات و امکانات بهرهمند شود، بهرهاش را برساند و بعد هم اگر توانست به کشورش برگردد. نتیجه این بدهبستان، ساده است. آنچه میدهد، مورد استفاده دیگران قرار میگیرد و آنچه میستاند، بعدا تبلیغی به نفع کشور است. مهاجری که به ایران بیاید و اینجا قوام پیدا کند و بعد به کشور خودش برگردد یا به کشور دیگری برود، همه عمر هوادار و هواخواه کشور من خواهد بود. هیچ ایرادی در این نمیبینم که اتباع بیگانه هم در کشور ما حساب بانکی داشته باشند، کار کنند، تحصیل کنند و حتی دانشگاه بروند. اگر همینها را برای هموطنان مهاجر خودم میخواهم، طبیعتا باید برای مهاجرانی که در ایران زندگی میکنند هم بخواهم. درست است؟ همان حدیث «هرآنچه برای خودت میپسندی برای دیگران هم بپسند.»
من موافق تحصیل برای همه کودکان هستم. چه در ایران و چه در خارج از ایران. همچنین در داخل مرزهای ایران، موافق تحصیل برای همه کودکانم. چه ایرانی و چه افغانستانی. گسترش فقر سبب شده تا کودکان زیادی از تحصیل بازمانند. ملیت یا تابعیت یا داشتن کارت ملی یا کارت اتباع یا نداشتنش برای من مطلقا بیاهمیت است. هر کودکی که در این مملکت حضور دارد، باید آزاد بوده و قادر باشد که تحصیل کند. از نظر من، اگر محدودیت قانونی دارد، یعنی اتباع خارجه است یا اصلا شهروند بدون شناسنامه است، باید بیتوجه به داشتن مشکل قانونی ثبتنام شود و مراجع قانونی کمک کنند تا مشکلش رفع شود. یعنی نداشتن مدارک شناسایی نباید تحصیل را به تاخیر بیندازد. مشکل اداری را میشود به مرور حل کرد. اصل آموزش مهم است. همچنین اگر کودک دارای مشکل مادی است و توان خرید کتاب یا لباسهای مخصوص را ندارد، باید بدون فوت وقت ثبتنام شود و توسط شهرداری یا شورای محل یا انجمنهای دولتی یا غیردولتی، لوازم مورد نیاز را دریافت کند. باعث تاسف است که در این ملک، کودکی نتواند آموزش ببیند. چه به دلیل نداشتن مدرک قانونی یا ملیتی دیگر یا فقط خانوادگی! در ایران تمدنی که خود را امالقرای شیعه یا اسلام میداند، تحت هیچ شرایطی نباید کودک محروم از تحصیل داشته باشد. وظیفه انسانی و دینی و تمدنی ماست.