*بیتاریخی که به معنای بیعالمی است برای ماست؛ چراکه ما عالم ایرانی اسلامی را از دست دادیم و در ساحت عالم مدرن قرار نگرفتیم. اما در غرب مدرن وضعی که پیش آمده این است که عالم غرب مدرن چون خودش دچار بحران انحطاطی شده، یعنی وارد مرحله بحران انحطاطی شده، اثرات سوئی دارد که در امتداد آن مسیر آنها هم بهسمت نوعی بیتاریخی خواهند رفت، زیرا مدرنیته در انتهای مسیر خود به سر میبرد. اما آنها الان در دوران پایان یک عالم هستند. همان چیزی که نیچه از آن بهعنوان آغاز یک پایان نام میبرد. اینها در آغاز فرآیندی هستند که آن فرآیند فرآیند فروپاشی است و این رسیدن به نقطه پایان است. اما ما اساسا در مرحله دیگری هستیم. ما یک عالم را از دست دادهایم و به عالم دیگری نرسیدهایم و مسببش این است که در وضعیت برزخی شبهمدرن هستیم. این بنبست بیتاریخی است. بیتاریخی سبب میشود که در هیچ رویدادی، هیچ فعلیتی امکانپذیر نیست. ما راهی نداریم جز اینکه بهنحوی بتوانیم از این بیتاریخیِ شبهمدرنیستی عبور کنیم.
*بیتاریخی را در ایران لزوما نمیتوانیم با گفتمان پستمدرن تعریف کنیم. درست است که در ایران اندیشه پستمدرن وارد شده و غرب مدرن در مرحله پستمدرن قرار دارد. مرحله پستمدرن مرحلهای است که تمامی مبانی و مسلمات عالم مدرن که بهخصوص در دوران روشنگری تکوین پیدا کردند، بهنوعی خودشان را نفی میکنند یا حداقل مورد سوال قرار میدهند؛ اندیشه پستمدرن چنین چیزی است. غرب مدرن در آن مرحله به سر میبرد. حالوهوای آن بهسمت ما هم آمده، ما هم تحتتاثیر آن هستیم اما بحرانی که ما داریم تنها به اینکه این اندیشههای پستمدرن به سراغ ما آمده، برنمیگردد. مساله ما به بیتاریخ برمیگردد که ناشی از این است که یک عالمی را از دست دادیم و به عالم دیگری نپیوستیم.
* ما باید یک افقگشایی متفکرانه داشته باشیم که این امر خودبهخود برای ما آرمانسازی داشته باشد، چون این افقگشایی مبنا و ذکر و سنتی که بر آن اساس صورت میگیرد، نوعی سنت حکمی دینی فلسفی است و خودبهخود آرمانهایی خواهد آفرید....ادامه گفتگو