کد خبر: 81870

زهرا جعفریان

شکیبایی: ورای ذهن‌ها

صحنه‌ای در فیلم «پری» وجود دارد که اسد برای یوسف نامه می‌نویسد، نامه با صدای خود اسد خوانده می‌شود.

زهرا جعفریان: صحنه‌ای در فیلم «پری» وجود دارد که اسد برای یوسف نامه می‌نویسد، نامه با صدای خود اسد خوانده می‌شود. اسد برای برادرش از نوشتن می‌گوید، از اینکه با خودش عهد کرده است روزی کمتر از 30 صفحه ننویسد، اتاق اسد را نشان می‌دهد که دارد بین هزاران کتاب و نوشته می‌نویسد، تا اینکه اسد دیوار چهارم را می‌شکند، به دوربین نگاه می‌کند و صادقانه حرف می‌زند.

اصطلاحی در سینما و تئاتر وجود دارد که به آن «دیوار چهارم» می گویند. دیوار چهارم صحنه ایست که مخاطب درحال تماشای آن است و با آن مثل یک آینه یک طرفه برخورد می کند. مخاطب از حضور داستان آگاه است اما داستان از حضور مخاطب آگاه نیست. شکستن این دیوار و وارد شدن به دنیای مخاطب کار آسانی نیست. هرکسی قدرت شکستن این دیوار را ندارد. همین شکستن شما را به یاد ماندنی می‌کند. شکستن این دیوار کار هرکسی نیست. هرکسی نمیتواند این دیوار را بشکند و خودش را جاودانه کند. اما خسرو شکیبایی با نقش اسد این کار را کرد.

اسد به دوربین نگاه کرد و گفت:«اینا نمی‌دونن من اگه یه روز ننویسم، یعنی کاغذ قلم گیرم نیاد.» نفس می‌گیرد، انگار که می‌خواهد مهم‌ترین سخنرانی زندگی‌اش را بکند:«آخه میدونی نوشتن یه حال غریبی داره، ذهن رو متوجه یه کاری می‌کنه که ورای توئه.»، در اتاق شروع به راه رفتن می‌کند، بلند و سریع حرف می‌زند، دست‌هایش را تکان می‌دهد تا تمام نیازش را به کلمات نشان دهد، به سمت میز می‌رود، سعی می‌کند تا دوباره بنویسد، «نوشتن یک شور عاشقانه است.»به گوشه‌ی اتاق می‌رود و همچنان به دوربین نگاه می‌کند و به آرامی می‌گوید:«لحظه ای که من، با من هیچ فاصله‌ای ندارد.» بالاخره قلم را پیدا می‌کند و با آرامش و لبخند می‌نویسد.

صحنه‌ی نامه اسد به یوسف اوج هنر یک بازیگر را نشان می‌دهد. بازیگری که از همه‌چیز فراتر می‌رود. بازیگری که لباسی به تنش می‌آید: یک دکتر، نویسنده، پدر، مهندس، پدربزرگ و حتی یک معلم. انگار شکیبایی است که شخصیت را می‌سازد نه فیلمنامه‌نویس. انگار که فیلم، دنیای خسرو است نه فیلم کارگردان. برای همین بود که می‌گفت:«گاهی احساس می کردم که تکنیک و غریزه در من قاطی شده و یکی شده است.»

خسرو شکیبایی رویایی است.( از فعل گذشته استفاده نمی‌کنم چون فکر می‌کنم خسرو شکیبایی جز معدود آدم‌هایی است که شاید زندگی نکند اما زنده است.) هر حرکت دستش، با آرامش حرف زدنش و جوری که با شوق نگاه می‌کند، یک حماسه است که می‌توان بارها و بارها نگاهش کرد. خسرو شکیبایی حتی با پلک هایش هم بازی می‌کرد. در تمام کارهایش، گوشه هایی از خودش را برای ما گذاشت.

اما هربار اسم شکیبایی را می‌شنوم برمی‌گردم به همان صحنه! صحنه‌ای که اسد به دوربین نگاه کرد و گفت:« نوشتن یه حال غریبی داره، ذهن رو متوجه یه کاری می‌کنه که ورای توئه». کاری که خسرو شکیبایی تمام این مدت کرد. خسرو شکیبایی تمام این مدت داشت می‌نوشت، داشت کاری رو می‌کرد که ورای خودش بود، ورای سینما بود، ورای همه چیز. به همین خاطر جاودانه شد.

مرتبط ها