کد خبر: 80888

روایت‌هایی از سفر حج اهالی ادب و فرهنگ

دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن

کوچک‌ترین عضو کاروان بودم. وقتی به گذرنامه در دستم نگاه می‌کردم در دلم قند آب می‌شد که باز هم در اوج جوانی دعوتم کرده به خانه‌اش.

عاطفه جعفری، خبرنگار گروه فرهنگ:«... امروز از چهار صبح بیدارمان کردند، یعنی ولاالضالین محدث بیدارم کرد. دیدم که باز دارند قبل از اذان صبح نماز می‌خوانند. روشنایی خیابان‌ها و عمارات مرکز دره را، که تازه سمت غربی خیمه‌های ماست، سپیده گمان کرده‌اند و نماز خوانده‌اند. تا به‌حال دو سه بار این جوری شده، یکی بی‌خوابی به سرش می‌زند. برمی‌خیزد؛ لابد به نماز شب. دیگران خیال می‌کنند صبح شده؛ همه بلند می‌شوند و می‌ایستند به نماز. داشتند می‌خوابیدند که من بیدار شدم و غری زدن که این هم فایده سفر با عوام‌الناس. و آبی زدم به صورتم و راه افتادم به طرف مسجد خیف. برای شرکت در نماز صبح که هنوز نیم ساعتی مهلت داشت...
دو تا چفیه خریدم- سه تا عصای خیزران- چند بسته عود شاخه ای- و چهار تا قلم خودنویس. همسفرها پرس‌وجوکنان که تو چه خریده‌ای؟ از قلم خوششان آمد. و چند نفری سراغ گرفتند که بخرند. اما از خیزران خوش‌شان نیامد. کسی چیزی نگفت. ولی می‌شد فهمید چرا. آخر تیری که گلوی علی‌اصغر را درید از چوب خیزران بود و مگر می‌شود سفرنامه حج بنویسی و گریز به کربلا نزنی؟»(جلال آل‌احمد، خسی در میقات، صص۱۰۲ و۱۰۳)
حتما جلال آل‌احمد وقتی داشت «خسی در میقات» را می‌نوشت، حال‌وهوای متفاوتی داشت و درنهایت منجر به نوشتن کتابی شد که برای همه نویسندگان که سفر حج رفته‌اند، الگویی منحصربه‌فرد شده است.

در گزارش امروز سراغ شاعران و نویسندگانی رفتیم که سفر حج رفته‌اند تا برایمان از خاطرات این سفر به یادماندنی بنویسند؛ حامد عسکری، فاطمه افشاریان، گلعلی بابایی، علیرضا قزوه و ابراهیم حسن‌بیگی برایمان نوشته‌اند.

کوچک‌ترین عضو کاروان بودم. وقتی به گذرنامه در دستم نگاه می‌کردم در دلم قند آب می‌شد که باز هم در اوج جوانی دعوتم کرده به خانه‌اش. قبلا هم یک‌بار رفته بودم. نوجوان بودم که دو هفته‌ای حج عمره را تجربه کردم و مادربزرگم خدا بیامرز از همان زمان در جمع فامیل، حاج خانوم صدایم می‌زد...
این بار ولی فرق داشت. خیلی هم فرق داشت. حج تمتع خیلی جدی‌تر از این حرف‌ها بود…

متن کامل را اینجا بخوانید.

 

مرتبط ها