کد خبر: 79729

گفت‌وگوی «فرهیختگان» با حسین ابوالحسن‌تنهایی درباره وضعیت جامعه ایران - بخش نخست

جامعه‌ای متکثر هستیم

:موضوع «شکاف‌های اجتماعی» در ایران در میان اندیشمندان و صاحب‌نظران عرصه علوم اجتماعی از نقطه نظرگاه‌های متفاوتی بسته به پارادایم نظری که دارند مورد دقت قرار می‌گیرد. در دومین قسمت از سلسله‌گفت‌وگوهایی‌هایی که درباره «موضوع شکاف‌های اجتماعی» با جامعه‌شناسان و نظریه‌پردازان ایران داشتیم به سراغ حسین ابوالحسن‌تنهایی، جامعه‌شناس و عضو هیات‌علمی دانشگاه آزاد اسلامی تهران رفتیم و درباره ریشه، علل و راهکار‌های بهبود شکاف‌های اجتماعی به بحث نشستیم. 

عرفان خیرخواه، خبرنگار:موضوع «شکاف‌های اجتماعی» در ایران در میان اندیشمندان و صاحب‌نظران عرصه علوم اجتماعی از نقطه نظرگاه‌های متفاوتی بسته به پارادایم نظری که دارند مورد دقت قرار می‌گیرد. در دومین قسمت از سلسله‌گفت‌وگوهایی‌هایی که درباره «موضوع شکاف‌های اجتماعی» با جامعه‌شناسان و نظریه‌پردازان ایران داشتیم به سراغ حسین ابوالحسن‌تنهایی، جامعه‌شناس و عضو هیات‌علمی دانشگاه آزاد اسلامی تهران رفتیم و درباره ریشه، علل و راهکار‌های بهبود شکاف‌های اجتماعی به بحث نشستیم. 
ابوالحسن‌تنهایی که از شاگردان بلومر بوده و سنت فکری تحلیلی او را توصیه می‌کند از نقطه‌نظر پارادایم تفسیری پراگماتیسیتی شکاف‌های اجتماعی ایران را مورد تحلیل قرار می‌دهد و قائل به این است که برهم‌کنش متقابل نیروهای متفاوت و بعضا متعارض سبب شکل‌دهی و پویایی جامعه و تنظیم روابط موجود در آن می‌شود. همچنین او وجود تضاد و اختلاف نظر در میان گروه‌های مختلف جامعه را فی‌نفسه بد و مضر نمی‌داند و قائل به این است که درصورت وجود فضای سازنده که به رشد تفاهم جمعی کمک کند می‌توان اختلافات موجود را در خدمت رشد و تعالی جامعه و بازطراحی ساختارهای اجتماعی به کار گرفت. 
اما پرسش اینجا مطرح می‌شود که کنش متقابل نمادین نیروهای متعارض در جامعه درصورت شدت یافتن و غیرقابل حل بودن مسائل، به‌طوری‌که هیچ یک از نیروها یکدیگر را به رسمیت نشناسند به چه سمتی می‌رود؟ چه خطراتی درصورت عدم شکل‌گیری فهم مشترک، ساختار جامعه و نظام سیاسی را تهدید می‌کند؟ انتهای این آشفتگی و وضعیت مشوشی که وجود دارد آیا ممکن است به فروپاشی اجتماعی برسد و سرمایه‌های عظیم فرهنگی و ملی را با آسیب‌های جبران ناپذیری روبه‌رو کند؟
در این گفت‌وگو دکتر تنهایی از اصطلاح دیگری تحت عنوان پرتفکیک‌یافتگی و کم‌تفکیک‌یافتگی سخن به میان می‌آورد که اشاره به پذیرش تکثرها و گرایش‌های فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و... دارد و فقدان تنوع‌های یادشده را به کم‌تفکیک‌یافتگی تعبیر می‌کند که آن را برای خلاقیت و سازندگی جامعه مضر می‌داند. 
حال باید دید وضعیت فعلی ایران ما به چه سمتی در حال حرکت است؟ آیا به سمت پرتفکیک‌یافتگی می‌رویم یا کم‌تفکیک‌یافتگی بر ما سیطره می‌یابد؟ پیامد‌های هر کدام از این وضعیت‌ها چه می‌تواند باشد؟ در ادامه پاسخ این پرسش‌ها را از زبان حسین ابوالحسن‌تنهایی می‌خوانید. 

موضوع شکاف اجتماعی در ایران موضوعی است که در مباحث جامعه‌شناختی به‌ویژه در مباحث انتقادی در نسبت با جامعه ایران همواره مطرح می‌شود و بر این اساس می‌توانیم از یک‌سری گسل‌ها یاد کنیم که در مواقعی همچون بحران‌ها یا اوج گرفتن تنش‌های اجتماعی فعال می‌شود و ممکن است هم برای جامعه و هم برای نظام سیاسی خطرساز باشد. عواملی همچون قومیت‌ها و تنوعات فرهنگی و فواصل نسلی و اختلافات سیاسی و مذهبی ازجمله عواملی هستند که کمابیش در ایران وجود دارند و می‌توانند در مواقعی نقشی فعال داشته باشند. به‌لحاظ تئوریک منظور از شکاف اجتماعی چیست و در بین نظریه‌های جامعه‌شناسی شکاف اجتماعی چگونه تعریف می‌شود؟
باید ببینیم شکاف اجتماعی در هر جامعه‌ای که به‌وجود می‌آید چه تعریف خاصی دارد؟ هرکسی از نقطه‌نظر خودش صحبت می‌کند. جامعه‌شناسان نیز موظفند از دیدگاه پارادایمی خودشان صحبت کنند. من هم دیدگاه پارادایمی تفسیر پرگمتیستی دارم. ما جامعه را طوری تعریف می‌کنیم که بیشتر به عاملیت انسان و انسان جمعی در هم‌کنشی‌ها یا در کنش متقابلی که بین مردم اتفاق می‌افتد، در اشکال نهادها، سازمان و تاریخ برمی‌گردد. 
باید دید مبنای این هم‌کنشی اجتماعی یا ارتباطات اجتماعی، انسجام اجتماعی یا شکاف اجتماعی چه بوده و چه هست؟ جامعه چگونه تشکیل می‌شود؟ جامعه از نظر دیدگاه تفسیری پرگمتیستی حاصل و برآیندی است از فهم مشترکی که مردم در فرآیند هم‌کنشی نهادها یا سازمان‌ها و اشکال مختلف اجتماعات انسانی ساخته‌اند و این فهم مشترک و تعریف مشترک از واقعیت را باز در همکنشی‌های جمعی با هم به اشتراک گذاشته‌اند. 
خیلی ساده و شسته‌ورفته می‌گویم. هرجا این فهم مشترک یا تفسیر مشترک یا تفسیر جمعی، بیشتر اعمال شود و کمتر موردخدشه واقع شود، انسجام اجتماعی بیشتر است و توسعه اجتماعی ممکن‌تر است و خوشحالی و شادمانی جامعه و مردم ممکن‌تر است، چون فکر می‌کنند چیزی اتفاق می‌افتد که روی آن توافق دارند، چیزی است که خودشان خواسته‌اند. 
اما وقتی این تعاریف مشترک به‌وجود نیاید یا به دلایلی کنار گذاشته شود و برخی گروه‌ها یا واحدها یا نهادها از آن کناره‌گیری کنند، پدیدهایی اتفاق می‌افتد که جامعه آنطور که ما تعریف کرده‌ایم پیش‌نمی‌رود و جور دیگری است. حال اصرار بر اینکه این تعریف مشترک کنار گذاشته شود و تعریف دیگری که ممکن است مورد اشتراک نبوده، جاری شود، احتمال بروز اختلاف وجود دارد. هرچه دامنه این عدم توافق بیشتر باشد و اختلافات بیشتر دامنه پیدا کند، شکاف‌ها عمیق تر می‌شود. گاهی اوقات شکاف‌ها آنقدر هست که بشود ترمیم کرد و گاهی شکاف‌ها آنچنان عمیق‌شده که دیگر نمی‌توان ترمیم کرد. 
البته بازهم این وضعیت به طرف‌های درگیر در اختلافاتی که به‌وجود آمده و منجر به شکاف اجتماعی‌شده بستگی دارد، یعنی آیا طرف‌های درگیر، مثلا رئیس یک مجموعه و پرسنل‌هایش یا بین والدین و اعضای خانواده یا بین کارگران و مدیریت کارگران و بین دولت و ملت عزم ترمیم یا اصلاح وجود دارد و اراده این کار هست؟ یا هر گروهی می‌گوید آنچه من گفته‌ام درست است؟ اینها پارامترها و عوامل مهم و زمینه‌های مختلفی هستند که می‌توانند این شکاف را به انسجام برگردانند یا شکاف را عمیق‌تر کنند و به فروپاشی روابط اجتماعی برسد، پس عناصر بسیار زیادی در این قضیه مداخله می‌کنند. 
پایه تئوریک یا نظری بحث من به‌شکل بسیار ساده این چنین است. ما جامعه را هم‌کنشی میان کنشگران می‌دانیم و می‌گوییم وقتی جامعه تشکیل می‌شود و منسجم و درست عمل می‌کند که تعاریف مشترک مردم در میان خودشان و در فرآیند هم‌کنشی اجتماعی به اشتراک گذاشته شود و جهت و راستای توسعه آن به‌نفع تمامی کسانی که در این اشتراک‌گذاری مداخله دارند به‌کار بیاید. هر قدر در این فرآیند اختلال ایجاد شود، به میزانی که این اختلال ایجاد شود، انسجام روی به‌سوی فروپاشی می‌کند. به‌تدریج فروپاشی اجتماعی به فروپاشیدگی اجتماعی یا فروپاشیدگی جامعه‌ای می‌رسد. این وقتی است که شکاف ایجاد شود و شکاف‌ها غیرقابل‌ترمیم باشند. 
پس ما دو نوع شکاف داریم؛ شکاف‌هایی که قابل‌ترمیم باشند و شکاف‌هایی که غیرقابل‌ترمیم هستند. از آنجا که مردم جامعه را تعریف می‌کنند، این بستگی به این نکته دارد که آیا مردم یا طرف‌های درگیر عزم و نیت برای اصلاح و ترمیم جامعه دارند یا هرکدام بر موضع خودشان پافشاری می‌کنند؟ این خلاصه و مقدمه نظری بحث من است. 

این هم‌کنشی متقابل یا کنش متقابل نمادی همان اصطلاحی است که بلومر هم در نظریاتش به کار می‌برد؟
بله، من شاگرد او بوده و هستم و مکتب او را توصیه می‌کنم و شرح می‌دهم.
 
برداشت من این است که اگر ما با عدم تفاهمی از تعاریف و عدم تفاهمی در فهم پدیده‌ها در جامعه مواجه باشیم با یک شکاف اجتماعی روبه‌رو می‌شویم.
یکی از مبانی همین است. تعاریف مشترک ما در جامعه‌شناسی زبان و روال خاص خودش را پیدا می‌کند. در جامعه‌شناسی، سازمان‌ها و نهادها، راه‌ها و اهداف تعریف می‌شوند. راه‌ها و اهداف اجتماعی یا راه‌ها و اهداف جمعی براساس این تعاریف مشترک پایه‌گذاری می‌شوند. بنابراین وقتی که راه‌ها و اهداف طوری پیش بروند که براساس و معیار آن تعاریف مشترک باشد، جامعه به‌درستی و هماهنگی پیش می‌رود ولی وقتی راه‌ها به‌دنبال اهدافی دیگر یا اهدافی تعریف‌نشده پیش می‌رود، اختلال ایجاد شود. بنابراین همه‌چیز به همان تعریف و تفسیر مشترک برمی‌گردد.

تمایز بین فروپاشی اجتماعی و فروپاشیدگی اجتماعی چیست؟
این تعریفی است که من روی آن فکر و مطالعه کرده‌ام و در دستگاه شیبوتانی هم به شیوهای مشابه هست. شیبوتانی یکی از نظریه‌پردازان هم‌کنشگرای نمادی جدید است. البته چندسالی است که فوت کرده اما از شاگردان بلومر بود. من و شیبوتانی، لائر و مینز و مرینی، و بسیاری دیگر، همه شاگردان راه بلومر بوده و هستیم و اصطلاحا این پارادایم دبستان شیکاگویی نامیده می‌شود که به هم‌کنشگرایی بلومری یا شیکاگویی هم معروف است. 
ایشان هم بحث حرکت از فروپاشی را فرآیندی می‌داند که می‌تواند در درجات مختلفی سیر و حرکت کند، مثل تبخیر آب که از صفر تا صد می‌رود تا آب بجوشد و تبخیری ایجاد شود. این فرآیند یا جریان، فرآیندی دیالکتیکی است. وقتی رسید به درجه‌ای که تحولی کیفی ایجاد شود، زمانی که دیگر آب آب نیست، بلکه فرآیند تبخیر است، یعنی یک شدنِ تاریخی رخ داده است، در این مرحله فروپاشیدگی اتفاق افتاده است. این فرآیندی تازه است که براساس آن جریان‌های تازه‌تری می‌توانند به‌وجود بیایند. به‌لحاظ دیالکتیکی اگر اصطلاح نفیِ نفی را بدانید می‌توان گفت که این جریان همان فرآیند نفیِ نفی است، یعنی وقتی واقعیت‌هایی به‌وجود می‌آیند که واقعیت‌های موجود را نفی می‌کنند. به‌عبارت دیگر، چون این واقعیت‌ها از دل همان واقعیت‌ها به‌وجود آمده‌اند، وقتی می‌خواهند نفی کنند، خودشان هم نفی می‌شوند. این می‌شود فروپاشیدگی، یعنی هیچ چیزی در جای خودش نیست و همه‌چیز زیر و رو می‌شود و چیزی تازه به‌وجود می‌آید که آن را هنوز تجربه نکرده‌ایم و نمی‌شناسیم، البته ممکن است حدس و احتمالاتی در ذهن داشته باشیم.

اینجا جایی است که تضاد‌ها کار می‌کنند یا جایی است که تضاد‌ها به تناقض تبدیل شده‌اند؟
اینجا تضادها به‌تدریج به تناقض تبدیل شده‌اند. تضاد می‌تواند مثبت باشد و باعث توسعه تعریف مشترک بشود. مثلا جناح دموکرات یا جمهوریخواه در مجلس نمایندگان تضاد دارند ولی این تضاد مثبت است، چون بحث‌ها از منظر دیدگاه‌های مختلف منجر به توسعه جامعه می‌شود. این وضعیت تناقض نیست. تناقض یعنی دو طرف درگیر هیچ‌گاه با هم کنار نمی‌آیند و شکل دیالکتیک آنها شکلی براندازانه است و یکی دیگری را می‌زند تا او را برکنار کند و خودش بالا بیاید. تضاد در جامعه نشانه مثبت‌اندیشی است. تضاد مکانیسم ثبات، پایداری و سلامت جامعه است. اگر این تضاد به تناقض تبدیل شود یا طبق اصطلاحی که شیبوتانی به کار می‌برد - واپس زنی باشد، یعنی من برای رشد خودم دیگری را پس می‌زنم، انکارش می‌کنم تا جلو بروم- این یعنی عناد و دشمنی و اینجاست که به سمت فروپاشی و سپس فروپاشیدگی حرکت شروع می‌شود. اگر در حوزه دیگری صحبت کنیم شکل یا فرمی براندازانه است که شیبوتانی هم با شرحی مشابه از آن استفاده کرده است. 

پس فروپاشیدگی مرحله نهایی فروپاشی است... 
بله، در اصطلاح دیالکتیکی نفیِ نفی کامل است. وضعیت موجود را نفی می‌کند و خودش هم نفی می‌شود. چون خود او هم برآمده از همان وضعیت بود و رخدادی تازه شروع می‌شود. 

طبق تعریفی که از شکاف اجتماعی داشتیم آیا در ایران با شکافی اجتماعی در خود جامعه مواجه هستیم یعنی شکاف اجتماعی طبقاتی یا تمایز هویتی و سبک زندگی یا ما با شکاف بین دولت و ملت روبه‌رو هستیم؟ شما قبل‌تر از شکاف دولت و ملت یاد کردید و گفتید اگر به این توجه نشود ما را به ناکجاآباد می‌رساند. 
من اخیرا هم در انجمن جامعه‌شناسی ایران سخنرانی داشتم و قبل از آن هم به آن موضوع اشاره کرده بودم، مقاله‌ای را هم در همین باب به انجمن داده‌ام. فرآیند چنین تحولی مانند یک طیف است، و می‌توان هرجامعه‌ای را از دوران آغازین آن تا هر زمانی براساس آن طیف سنجید. این طیف براساس معیار تفکیک‌یافتگی سنجیده می‌شود. تفکیک‌یافتگی یعنی هر چیزی بنابر کارکرد مثبت و آشکار چقدر سر جایش قرار گرفته است و چه میزان در این فرآیند کارکردها تخصصی شده‌اند. بنابراین در یک جامعه خوب تفکیک‌یافته، که من آن را پرتفکیک‌یافتگی می‌نامم، تفاوت‌ها و تغایرها و تضادهای بین همه چیزها در جامعه تحمل می‌شوند و همه چیز به سوی توسعه طبیعی خودش پیش می‌رود. من به این می‌گویم جامعه پرتفکیک‌یافته در طیف تفکیک‌یافتگی. اگر یک طیف را در نظر بگیرید که از منفی یک تا صفر و از صفر تا به اضافه یک امکان تغییر و تحول را نشان می‌دهد، هر چقدر جامعه به سمت منفی یک برود آن جامعه کم‌تفکیک‌یافته‌تر است، یعنی کمترتوسعه‌یافته و هرچه به سمت به‌علاوه یک برود پرتفکیک‌یافته‌تر است، یعنی توسعه‌یافته‌تر است. 
برای مثال، جامعه ایرانی در زمان آقای هاشمی کمی از طیف کم‌تفکیک‌یافتگی به پرتفکیک‌یافتگی رفت ولی در نوسان بود. ولی متاسفانه در زمان آقای رئیسی کم‌تفکیک‌یافتگی شدت گرفته است. به این معنا که تنها یک جناح فکری و یک جناح تخصصی و یک جناح معرفتی کارها را روال می‌کنند و هر چیزی غیر از آن را نادرست تشخیص می‌دهند. همین کم‌تفکیک‌یافتگی است که شکاف اجتماعی الان را به‌شدت عمیق کرده است. 
طبیعی است که ما جامعه‌ای متکثر هستیم. ما مذاهب متکثر داریم. اقوام متکثر داریم و طبقات مختلف اجتماعی داریم. اقشار و صنوف متعددی داریم و همه اینها سبک‌های زندگی متفاوتی دارند و راه‌ها و اهداف متفاوتی دارند. ولی همه اینها روی یک چیز با عنوان هویت ملی توافق کرده‌اند. همه اینها با همه این تکثرها ایرانی هستند و بر همین اساس، راه‌ها و اهداف ملی مشترکی هست تا هر کدام وزنی در این جامعه داشته باشند. تعریف مشترک می‌تواند یک جامعه متکثر را سرپا نگه دارد. برای مثال جوامع صنعتی یا مثلا جامعه آمریکا 50 ایالت با قوانین متفاوت است. هر جامعه پرتفکیک‌یافته یک هویت ملی را تقویت کرده و همه این تکثرات در این هویت ملی تعریف و محترم شناخته می‌شود و جایگاه آنها درست و بدون اِعمال تبعیض است. اهداف و راه‌های ملی و گروهی در اجتماعات متکثر بدون اعمال تبعیض دنبال می‌شوند. در این کشورها تفکیک‌یافتگی بالاست. یعنی تفکیک‌یافتگی به طرف طیف به اضافه یک حرکت می‌کند. این جامعه هیچ وقت انقلاب و براندازی و کودتا را تجربه نمی‌کند. چون تعریف مشترک در ذهن همه افراد نفوذ کرده است و از دل ذهن آنها و از باطن ذهن آگاه آنها برخواسته است. همه آنها می‌خواهند جامعه آنها ثبات داشته باشد و اگر اشکالی به وجود بیاید خواهان اصلاح آن هستند و نه براندازی. اینجاست که عزم اصلاح و نیت اصلاح وجود دارد. چون خود را دارای وزن در جامعه می‌دانند. در سازوکارهای جامعه همه‌چیز براساس احترام به تمام این تکثرها اتفاق می‌افتد. صنف، طبقه، مذهب، قوم، نژاد و هر گروه اجتماعی و هر تعریفی از تمام سبک‌های اجتماعی دارای وزنی هستند. اینجا شکاف اجتماعی ایجاد نمی‌شود بلکه تضاد اجتماعی به وجود می‌آید که هیچ اشکالی ندارد و بسیار عالی است و موجب رشد و باعث پویایی و بالندگی جامعه می‌شود. مثل این است که هر نگاهی، نگاه‌های دیگر را اصلاح می‌کند و در نتیجه شرایطی به وجود می‌آید که بنیان آن بر تسامح و تساهل و هم‌فمهی یا فهم متقابل است. یعنی با تعریف و تفسیر مشترک، پذیرش و هم‌فهمی وجود دارد. 
ولی وقتی این تکثر دیده نشود و این هم‌فهمی دیده نشود و یکی از این جناح‌ها در حاکمیت قرار بگیرد و فقط خودش را قبول کند و به هیچ نحو و هیچ شکلی آماده گفت‌وگو و کنار آمدن و صحبت کردن نباشد، به یکباره حرکت ما به طرف کم‌تفکیک‌یافتگی نزول می‌کند. این وضعیت مرتبا کم و زیاد می‌شود. به عقیده من از سال 1401 این کم‌تفکیک‌یافتگی شدت یافته است، درحالی‌که جامعه ما فدراتیو هم نیست و قوانین استان‌ها با هم فرقی نمی‌کنند. در همین روزهای آغازین سال 1402 هم می‌بینم که کم‌تفکیک‌یافتگی شدت پیدا کرده است. من این را طلیعه خوبی نمی‌دانم و بسیار وحشتناک توصیف می‌کنم. این یعنی تمام هویت‌های قومی و نژادی و جنسیتی که موجود بوده و سبک‌های زندگی و طبقات و فرهنگ روستایی و شهری و... که موجود بوده و در حال تغییر هم هستند، همه اینها را کنار بگذارید و فقط ببینید فرهنگ رسمی حاکمیت چه می‌گوید و عینا به آن عمل کنید. 

این تفکیک‌یافتگی را در سال‌های مختلف چگونه ارزیابی می‌کنید؟
من این موضوع تفکیک‌یافتگی را در مطالبه‌گری صنفی دنبال کرده‌ام. در سال 95 گفتم که مطالبات صنفی در ایران شکل گرفته و بیشتر در هپکو و هفت تپه و ماشین‌سازی اراک بود و من دیدم که توانستند نتیجه مثبتی بگیرند و اهداف صنفی خود را مشخص کردند و مسئولان هم تا اندازه‌ای پذیرفتند. به نظر من اگر این مدل بازتولید می‌شد مدل خوبی بود و شکاف‌ها به این شدت ادامه پیدا نمی‌کرد. متاسفانه حرکت ساختاری یا سازمان‌یافته‌ای که به طرف کم‌تفکیک‌یافتگی می‌رود، در سیستم اجتماعی و سیاسی ما ریشه دوانده و این باعث شده تا این مدل یا هر مدل دیگری که بر مبنای هم‌کنشی و هم‌فهمی است فراموش شود و تمام مطالبه‌گری‌ها نادیده گرفته شوند. این مساله باعث شده است تا شکاف‌های اجتماعی و شکاف هویتی شدت بگیرد. یعنی مثلا کارگری می گوید 8 ماه است کار می‌کنم و هیچ حقوقی نمی‌گیرم. در صورتی که مدیران حقوق می‌گیرند و هرچه داد می‌زند کسی گوش نمی‌دهد. جالب این است که مطالبه‌گران ما در برابر سفارت‌های خارجی بست نمی‌نشینند، آنها مقابل مجلس می‌نشینند. یعنی به خودتان رجوع می‌کنند، چرا باید نادیده گرفته شوند! 
آنچه می‌گویم تحلیل من نیست بلکه تحلیل مردم است. ما مطالعاتی میدانی داریم که پایه تئوریک آن از من یا اساتید من در پارادایم شیکاگویی است. بنیان اطلاعات ما از مردم است. مردم می‌گویند ما کار کرده‌ایم و حقوق می‌خواهیم. آیا خود شما می‌توانید بدون حقوق زندگی کنید؟ یا میزان تورم نسبت به افزایش حقوق امروز یکی از مسائل مهم است و از آغاز 1402 شدت گرفته و آن‌طور که من در اخبار می‌بینم به اعتصابات کشیده شده است. اینها یعنی چه؟ یعنی مردم می‌گویند این دو با هم نمی‌خوانند! من هم راهکار نشان داده‌ام ولی متاسفانه گوش کسی بدهکار حرف ما نیست. من می‌گویم ردیف‌های بودجه را عوض کنید و به نسبت ضرورت‌ها و اولویت‌ها تغییر ایجاد کنید. متاسفانه دولت اصلا در جریان گفت‌وگو قرار نمی‌گیرد. بنابراین، این وضعیت به این معنا است که تکثرها را و منافع گروه‌ها و صنف‌ها و قشرها و طبقات و قومیت‌ها و مذاهب را نادیده گرفته و بدون پاسخ قابل قبول از طرف مطالبه‌گران کنار گذاشته می‌شود و درنتیجه مردم هم به این نتیجه رسیده‌اند که پس حتما آنها با ما نیستند، یعنی تقابل هویت فرادستی و فرودستی را درک کرده‌اند و اینجا است که فروپاشی کم‌کم شکل می‌گیرد. مردم اهدافی دارند و مسئولان هم اهدافی دیگر دارند که با هم سازگار نیستند. این وحشتناک است، چون جمع نمی‌شوند. 
من از سال 95 به بعد این مساله را بارها و بارها در مصاحبه‌ها و سخنرانی‌هایم تذکر داده‌ام. من در مصاحبه با برنامه تلویزیونی شوکران در مهر 98 که در سیزدهم آبان پخش سراسری شد گفتم که آتشفشان‌ها در راه است و دیدید که آتشفشان 98 به وجود آمد. در سال 99 گفتم که به نظر من حرکت به طرف کم‌تفکیک‌یافتگی و به‌هم ریختن این تعادل شروع شده و متاسفانه همین‌طور شده است. چرا به جایی می‌رویم که هزینه‌های هنگفتی برای تمدن ایرانی، مردم ایران، و تمام جناح‌ها به وجود می‌آید؟ امروز به‌طور مثال در مورد حجاب به جای اینکه یک راهکار عقلایی داشته باشیم که باعث مودت بین مردم باشد، می‌بینیم که زمینه‌ای به وجود آمده است که گروهی از مردم به جان گروهی دیگر افتاده‌اند و طیف‌هایی از مردم با طیف‌های دیگر درگیر شده‌اند. این خود نشانه‌ای از این است که مدیران و مسئولان تکثرگرایی را پس می‌زنند. هر زمانی تاکتیکی به کار برده می‌شود، استراتژی‌ها متفاوت می‌شود. 
من زبان سیاسی ندارم. زبان من حرفه‌ای، زبانی نظری و جامعه‌شناختی است. درمجموع من فکر می‌کنم هیچ جامعه‌ای با این همه تکثر نمی‌تواند و نباید به سمت کم‌تفکیک‌یافتگی حرکت کند. اگر حرکت کند سقوط حتمی است و این یک قانون است. حال مهم نیست این جامعه ایران است یا عربستان است یا روسیه است. 

ریشه‌های الهیاتی یا نظری و عواملی که این کم‌تفکیک‌یافتگی بیشتر نمود و ظهور پیدا می‌کند را در چه چیزی می‌بینید؟ برخلاف اینکه جمهوری اسلامی که برخاسته از انقلاب اسلامی است در ایده مرکزی خود قائل به تکثر و گروه‌ها و احزاب مختلف بوده است، چه در شکل‌گیری قانون اساسی و چه در وضعیتی که در اوایل انقلاب وجود داشت، نوعی از تکثر و گرایش‌های مختلف به رسمیت شناخته می‌شد. چه اتفاقی افتاد که آن ایده به جای پرتفکیک‌یافتگی به این وضعیت دچار شد؟
قدرت به‌طور معمول، به عنوان یک برنهاد دیالکتیکی به طرف ثبات بیشتر و انحصارگرایی پیش می‌رود و این منوپولی است. مثلا در جوامع سرمایه‌دار، سرمایه‌داری اول متکثر بود و سرمایه‌داران مختلفی بودند ولی به‌تدریج در رقابت‌های اقتصادی که همان ریوالری یا همان واپس‌زنی است و همان مساله تناقض است، سرمایه‌داران کوچک به‌تدریج نابود می‌شوند و سرمایه‌داران بزرگ پدید می‌آیند و این به نوعی انحصارطلبی است که در سرمایه‌داری ایجاد می‌شود. به این شیوه انحصارطلبی منوپولی می‌گویند که سرمایه‌داری و کاپیتالیسم را به امپریالیسم تبدیل می‌کند. در قدرت هم همین‌طور است. قدرت‌ها جناح‌های مختلف قدرت سیاسی را به‌تدریج کنار می‌زنند و وارد رقابت از نوع ریوالری یا واپس‌زنی می‌شوند و با تناقض، رقبا را کنار می‌گذارند و به‌تدریج شاخ‌و‌برگ کم می‌شود، به‌اصطلاح سیاسیون امروز می‌گویند دهنه قیف تنگ می‌شود. مرتب تنگ می‌شود و تنگ‌تر می‌شود. این انحصار‌گرایی قدرت است. میدان نقد اجتماعی یا سیاسی به دلیل همین قضایا تعطیل می‌شود. همان کسانی که در قدرت هستند و معمولا انحصارطلبی را تقویت و پشتیبانی می‌کنند، همین‌طور پیش می‌روند و پیش می‌روند و به جایی چون امروز می‌رسد که واقعا نمی‌دانم چطور می‌خواهند مدیریت کنند!

مرتبط ها