کد خبر: 79631

برادر شهید حمیدرضا الداغی در گفت‌وگو با «فرهیختگان»:

بی‌تفاوت نبودن در ژن برادر من بود

ما غمگین و خشمگین تصاویری هستیم که روبه‌روی چشم‌مان سینه و پهلوی یک جوانمرد را شکافتند اما افتخار می‌کنیم در روزگار خود قهرمانی را دیدیم که نسبت به رنج و ظلم به دیگری بی‌تفاوت نبود و سینه سپر کرد برای دفاع از شرافت. شهید حمیدرضا الداغی نمونه روشنی است برای باز شدن چشم‌هایمان و بی‌تفاوت نبودن نسبت به اتفاقات پیرامون‌مان. 

عاطفه جعفری، خبرنگار:ما غمگین و خشمگین تصاویری هستیم که روبه‌روی چشم‌مان سینه و پهلوی یک جوانمرد را شکافتند اما افتخار می‌کنیم در روزگار خود قهرمانی را دیدیم که نسبت به رنج و ظلم به دیگری بی‌تفاوت نبود و سینه سپر کرد برای دفاع از شرافت. شهید حمیدرضا الداغی نمونه روشنی است برای باز شدن چشم‌هایمان و بی‌تفاوت نبودن نسبت به اتفاقات پیرامون‌مان. 

  انسانیت برای برادرم ارزش بزرگی بود
برای اینکه بیشتر درمورد این شهید بدانیم به سراغ برادر کوچک‌ترش احسان رفتیم و او در روز تشییع پیکر شهید حمیدرضا الداغی از ویژگی مهم این شهید برایمان گفت. احسان الداغی گفت: «وقتی برخی افراد از کنار ما می‌روند اگر از ویژگی‌های آنها حرف بزنید شاید شعارگونه به نظر برسد. بی‌تفاوت نبودن در ژن برادر من بود و هر کسی که ایشان و پدرم را می‌شناخت برای مراسم او آمده بود. می‌گفتند این پسر همان پدر است. پدر من نیز همین‌طور بودند، اگر برای کسی مشکلی ایجاد می‌شد در حد توان خود کمک می‌کرد. مثلا همسایه ما که خانم تنهایی بود از خانه او به خانه خودمان سیم‌کشی کردند که اگر اتفاقی افتاد زنگ بزند و ما مطلع شویم. برادرم هم دقیقا همین‌طور بود. یک‌سری رفتارهای شخصیتی داشت که همه بر آن تاکید می‌کنند. مثلا طی همین چند روز، یکی از همسایه‌ها می‌گفت وقتی من بچه بودم و دوچرخه‌سواری می‌کردم، یکبار بچه‌های کوچه روبه‌رویی اذیتم ‌کردند. برادر شما با آن سن کم کمک کرد. برای او فرقی نمی‌کرد زن یا مرد باشد، هرکسی را می‌دید که به او ظلم می‌شود برای کمک می‌رفت. در دانشگاه استادی داشتیم که حرف زور می‌زد، وسط کلاس می‌ایستاد و زیر بار حرف زور استاد نمی‌رفت. دانشجویان هم از این حرکت خوشحال می‌شدند که کسی پیدا شده که زیر بار حرف زور نمی‌رود. مادرم فرهنگی هستند و از پدرم هم که تعریف کردم، پدر و مادرم این‌طور شخصیتی داشتند که همه اینها به برادرم منتقل شده بود. برای برادرم انسانیت بسیار ارزشمند بود و اولویتش در زندگی این مساله بود.»

  مبارزه با بی‌عدالتی در جامعه 
الداغی با بیان اینکه برادرش رشته علوم ارتباطات و جامعه‌شناسی خوانده بود به دغدغه‌هایی که این شهید داشت، اشاره کرد و گفت: «با توجه به اینکه برادرم جامعه‌شناسی خوانده بود و روی این حوزه مطالعه می‌کرد، مسائل جامعه برایش بسیار اهمیت داشت و بی‌تفاوت نبود. خبرها را می‌شنید و تحلیل می‌کرد. فقر و بی‌عدالتی‌ها او را بسیار آزار می‌داد. روحیه بسیار حساسی داشت، برخی مسائل که برای ما طبیعی جلوه می‌کرد اصلا برای او طبیعی و عادی نبود. با اینکه دو برادر بودیم برخی از حساسیت‌های او را درک نمی‌کردم. مثلا وقتی کمک‌هایش را می‌دیدم، می‌گفتم این کار را برای یک نفر انجام دادی، با بقیه می‌خواهی چه کنی؟ اما او کارش را انجام می‌داد؛ آن هم کارهای خاص. حتی حیوانات زخمی را پیدا می‌کرد و به خانه می‌آورد و درمان می‌کرد. کارهای عجیبی می‌کرد که به نظر ما منطقی نبود. فقر و بی‌عدالتی جامعه خیلی برایش اهمیت داشت و درکل می‌توان گفت محیط اطراف و جامعه برای او مهم بود. کرختی‌ای که خیلی از ما با توجه به شلوغی و دردسرهایی که داریم را او نداشت. برای خودش چیزی نمی‌خواست. با اینکه درآمد خوبی داشت، خوشحالی و لذت او این بود که درآمد خود را خرج دیگران کند. بارها حقش تضعیف شد، اما یک بار هم شکایت نکرد و می‌گفت ارزش ندارد. از مسائلی که مربوط به خودش بود به‌راحتی می‌گذشت اما مسائل دیگران برایش اهمیت داشت، رگ غیرت او درباره این مسائل عجیب بالا می‌زد.»
او روایتی هم از ماجرای شب شهادت شهید الداغی گفت: «سبزوار شهر کوچکی است و کسانی که آن شب در آن خیابان بودند، همدیگر را می‌شناختند. برادرم آن شب به دنبال دخترش می‌رفت که می‌بیند عده‌ای می‌خواهند دو دختر را به زور سوار ماشین کنند. او مداخله می‌کند و از آن دو دختر دفاع می‌کند. درنهایت، یکی از آن افراد از پشت 4 بار چاقو می‌زند و نفر جلویی هم دو ضربه دیگر می‌زند. پزشکی قانونی می‌گفت پارگی قلب و ریه و طحال باعث مرگ او شده است. برادرم با این‌ همه خونریزی که داشت اما باز هم مقابله کرد و آنها فرار کردند. بعد مسیر را به سختی راه می‌رفت که یکی از دوستان‌مان او را می‌بیند و می‌خواهد که سوار موتور شود اما برادرم می‌گوید لباسم خونی است و موتور خونی می‌شود. دوستش او را سوار می‌کند و چند متر جلوتر می‌بیند سوار موتور نیست و بدنش دچار شوک شده و از موتور افتاده است. آمبولانس می‌آید و پیکر او را می‌برند و...»
 

مرتبط ها