کد خبر: 79340

سیری کوتاه در کلاس مقدمه‌ای به فلسفه - 7

فلسفه علم و حقیقت

دانشجویان من در کلاس فلسفه کم‌کم درمی‌یابند که هم از نظر اخلاقی و هم از نظر وجودی، ما به‌نوعی بی‌پایگی معنوی می‌رسیم و به این نتیجه می‌رسند که تفکر مسلط علمی-فلسفی غرب، در واکنش افراطی به خرافه‌پرستی، دروغ و ریا و گزافه‌گویی مذهبی، به انواع نسبی‌گرایی اخلاقی و نفی «دنیای درونی انسان» رخ داده، بنابراین دیدن وجود انسانی به‌عنوان زیرمجموعه اجزای مرده تبدیل می‌شود، حتی آگاهی انسانی را توهمی بیش نمی‌داند.

اسدالله رحمان زاده، مدرس کالج کانترا کاستا:دانشجویان من در کلاس فلسفه کم‌کم درمی‌یابند که هم از نظر اخلاقی و هم از نظر وجودی، ما به‌نوعی بی‌پایگی معنوی می‌رسیم و به این نتیجه می‌رسند که تفکر مسلط علمی-فلسفی غرب، در واکنش افراطی به خرافه‌پرستی، دروغ و ریا و گزافه‌گویی مذهبی، به انواع نسبی‌گرایی اخلاقی و نفی «دنیای درونی انسان» رخ داده، بنابراین دیدن وجود انسانی به‌عنوان زیرمجموعه اجزای مرده تبدیل می‌شود، حتی آگاهی انسانی را توهمی بیش نمی‌داند. این آگاهی چنان مکانیکی است که مغز برای وجودش ضروری نیست و می‌توان این آگاهی را در یک کامپیوتر شبیه‌سازی کرد. نتیجتا انسان، هم فاقد دنیای معنوی درونی و هم فاقد هرگونه ارتباط معنادار با جهان است. در بهترین حالت، بنابر کیهان‌شناسی مدرن، انسان خاکستر ستاره‌های ابراختر (سوپرنوا) است که به پایان عمر خویش رسیده و از درون منفجر شدند و عناصر سنگین، وجود انسانی را شکل دادند. 
به دانشجویانم می‌گویم که اگر خوب توجه کنید در این سفر زمان، ما کم‌کم به نقطه‌ای رسیدیم که پس از اینکه انسان دنیای درونی- معنوی خاص خویش را در اثر تئوری واقعیت بازنمایی از دست داد، ذهن یا آگاهی خود او نیز به توهمی تبدیل شد و انسان به یک ماشین پیچیده تنزل پیدا کرد و هیچ اختیار و نظام فطری و ارزشی ندارد‌ که این نیهیلیسم است. 
ممکن است شما بگویید چه اشکالی دارد که به این نتیجه برسیم، اگر این حقیقت است؟ اما خود مفهوم «حقیقت» هم به‌تدریج ذوب می‌شود و دیگر معنایی ندارد. نیچه «حقیقت» را سایه خدا می‌داند که پس از مرگ خدا، خواهد مرد. او در داستان «پیرمردی با چراغ» این موضوع را به‌خوبی نشان می‌دهد. «دیوانه‌ای چراغ به دست و در ملأعام در میان خیل ملحدان، مدام بانگ برمی‌آورد که «خدا را می‌جویم! خدا را می‌جویم!» جماعت بی‌ایمان او را به‌سخره می‌گیرند: یکی پرسید: آیا این خدا گم شده؟ دیگری پرسید: آیا راهش را مثل بچه‌ای گم کرده است؟ یا مخفی شده؟ از ما می‌ترسد؟ رفته به سفری دریایی؟ مهاجرت کرده؟ چنین آنها خندیدند و فریاد کشیدند. دیوانه در میان آنها می‌جهد و با چشمان پرنفوذ به آنها می‌نگرد: خدا کجا رفت؟ او فریاد می‌زند. من هم اینک به شما خواهم گفت. من و شما، یعنی ما، او را کشتیم. ما همه، قاتل او هستیم! ولی ما چگونه این کار را انجام دادیم؟ چگونه توانستیم دریا را بنوشیم؟ چه کسی به ما اسفنج داد تا افق را تماما پاک کنیم؟ وقتی پیوند میان زمین و خورشید را گسستیم چه کردیم؟ اکنون زمین به کجا می‌رود؟ ما به کجا می‌رویم؟ دور از همه خورشیدها؟ آیا ما بی‌وقفه سقوط نمی‌کنیم؟ به پس، به پهلو، به پیش، در همه جهات؟ آیا هنوز بالا و پایینی هست؟... آیا ما سرگردان نمی‌شویم، در نیستی لایتناهی؟ آیا وزش دم عدم را بر چهره خود احساس نمی‌کنیم؟ آیا سردتر نشده است؟ آیا شب متداوم ما را فرانمی‌گیرد؟ آیا ما نباید چراغی را در صبح روشن کنیم؟»... (نیچه، دانش شاد)
به دانشجویانم می‌گویم بعد از این مرحله از سفرمان در زمان، به فلسفه علم و درک ویلیام جیمز، پیرس، پوپر و تامس کوون درباره حقیقت به‌طور اعم و حقیقت علمی به‌طور اخص می‌رسیم. نظریات تطابقی۱، انسجام۲ و مصلحت‌گرایانه۳ حقیقت را بررسی می‌کنیم۴ و درمیابیم که هیچکدام از این «حقیقت ها» قادر به اثبات منطقی قطعی هیچ باوری، چه علمی و چه غیر علمی نیستند. آنها به ما قدرت توضیح‌دهندگی، سادگی، اطلاعات تجربی، کاربرد عملی و تکنولوژی و زندگی بهتر (حداقل برای کوتاه‌مدت) می‌دهند. اما بنابر تعریف، هیچ نظریه علمی قابلیت تحقیق و توجیه نهایی را ندارد، بنابراین هرکدام، دیر یا زود در چاه ابطال فروخواهند رفت. 
 پوپر «اثبات گرا»۵ و تحقق گرا۶ نیست، بلکه «نفی‌گرا»۷ و ابطال‌گرا‌۸ ست نه به‌معنای منفی‌بافی، بلکه به این معنا که حقیقتِ هیچ فرضیه‌ای را با ضرس‌قاطع نمی‌توان توجیه و اثبات کرد. آنگاه درمی‌یابیم منظور او از اینکه حقیقت دارای ارزش «تنظیم کننده»۹ است، چیست، یعنی اینکه حقیقت، یک ایده‌آل ذهنی است که اساسا واقعی نیست و هیچ‌وقت به آن نمی‌رسیم. 
پوپر به وجود دنیایی واقعی قائل است که اشتباهات فرضیه‌ها و تئوری‌های ما را نشان می‌دهد (تئوری تطابقی حقیقت). اما این واقعیت به ما اثباتا جهت و غایتی نمی‌دهد، زیرا این «واقعیت» به ما بی‌تفاوت یا مرده است، بنابراین نمی‌توانیم بگوییم علم یا دانش بشری به‌سمت حقیقتی پیشرفت می‌کند. مفهوم «پیشرفت» مفهوم «جهت» را در خویش دارد. پوپر پیشرفت دانش بشری را در آموزش از اشتباهاتش به شیوه آزمون و خطا می‌داند. اما آیا این آموزش از اشتباهات، معنای جهت را هم شامل می‌شود؟ دانشجویان من همه یک‌صدا می‌گویند بله! 
می‌گویم آموزش عملی، بله. گسترش ذهن بشری، بله. اما پیشرفت به‌سمت حقیقتی عینی، نه. 
برای روشن شدن منظورم، این مثال را می‌زنم؛ تصور کنید در جنگلی بینهایت درحال سفریم. علی‌القاعده هر راهی را که برویم، ما را به مقصد نمی‌رساند و نهایتا تئوری ما ابطال خواهد شد. اما طبق آزمون و خطا متوجه می‌شویم که راه‌های رفته را دوباره نرویم و اشتباهاتمان را تکرار نکنیم. نتیجتا با گذر زمان ذهن گسترده‌تر و ابزارها و نظریات بهتری خواهیم داشت اما اگر هرگز هیچ راهی به حقیقت نهایی ختم نمی‌شود و این جنگل بینهایت است، آیا می‌شود گفت ما به«سمت» حقیقت نهایی می‌رویم؟
 در رد نظر کلیفورد که می‌گوید ما از نظر اخلاقی حق نداریم هیچ چیز را بدون مدارک و شواهد کافی باور کنیم و آن را مساوی «حقیقت» بگیریم، ویلیام جیمز به‌درستی می‌گوید که ما یک‌نوع «باور» نداریم. ممکن است من بخواهم تصمیمی سیاسی، شغلی، عشقی، جنگی، دینی یا علمی بگیریم. فرآیند «باور» هرکدام از اینها با دیگری متفاوت است. در مقایسه با تصمیم برای ازدواج یا قبول یک‌ریسک سیاسی، جیمز تصمیم علمی را معمولی یا بی‌اهمیت می‌داند. به این معنی که تصمیم درباره حقیقت علمی عاجل نیست. ما می‌توانیم مدت زمانی طولانی را صرف آزمون و خطا کنیم و به همین خاطر حقیقت علمی ضمانت بیشتری دارد ولی به این معنا نیست که هر باور دیگری باید معلق بماند تا شواهدی کافی مانند روش علم پیدا کند. ما ناگزیریم در لحظه‌های خطیر زندگی تصمیم بگیریم. جیمز می‌گوید: «دو نگاه متفاوت به وظیفه ما در قبال اعتقادات‌مان وجود دارد- راه‌های کاملا متفاوت- که تئوری دانش تا به حال توجه کمی به تفاوت‌شان کرده است. یکی این است که باید حقیقت را بدانیم و دیگری اینکه باید از خطا پرهیز کنیم. اینها اولین و مهم‌ترین اوامر ما به‌عنوان کسانی است که می‌خواهند دانش اخذ کنند. اما اینها دو راه متفاوت برای گفتن حرف واحدی نیستند. اینها دو قانون متفاوتند. اگرچه این ممکن است وقتی ما به حقیقت «الف» باور می‌آوریم، به‌نحوی تصادفی از اعتقاد به عقیده کاذب «ب» پرهیز کنیم. اما این به‌سختی اتفاق می‌افتد که تنها با عدم اعتقاد به «ب»، ما ضرورتا به «الف» معتقد شویم. ممکن است که در گریز از خطای «ب»، عقاید کاذب دیگری مانند «پ» یا «ت» را باور آوریم که به همان بدی «ب» هستند یا می‌توانیم از خطای «ب»، با اعتقاد نیاوردن به هیچ چیز، پرهیز کنیم، حتی نه باور کردن الف.» (اراده معطوف به باور) 
منظور جیمز این است که حقیقت نهایی و قطعی وجود ندارد که در انتظار آن باید در مقابل خطا کردن، وسواسی شویم. این وسواس، ما را لزوما به‌حقیقت نزدیک‌تر نمی‌کند. منطقا پرهیز از خطا به معنای رسیدن به حقیقت نهایی نیست، پس جیمز حکم کلیفورد را ناصواب می‌داند که ما از نظر اخلاقی حق نداریم هیچ حقیقتی را بدون شواهد و مدارک کافی قبول کنیم، زیرا ابتدا باید مشخص شود که از چه نوع عقیده‌ای داریم حرف می‌زنیم (عقیده سیاسی، شغلی، علمی و...) و از طرف دیگر، معنی «کافی» چیست؟
جیمز می‌گوید که پس از مدتی بررسی، دانش واقعی در حدس حقیقت به‌وجود می‌آید. این حقیقت ممکن است غلط از آب در‌آید، اما نباید از ترس فریب خوردن، از حدس حقیقت پرهیز کرد. به سیاق پوپر، جیمز هم باور دارد که «حقیقت» نهایی وجود ندارد، بلکه ما خرده‌حقیقت‌ها داریم و مهم‌تر اینکه گاهی ایمان و عمل به یک باور، حقیقت آن را متحقق می‌کند. او مثال قطاری را می‌زند که دزدان تسخیرش کرده‌اند. اگر مسافران قطار به این واقعیت ایمان داشته باشند که اگر یکی مقاومت کند، بقیه به او خواهند پیوست، آنها بلافاصله دزدان قطار را دستگیر و تارومار می‌کردند، پس برای اینکه این واقعیت استقامت در مقابل دزدان قطار رخ دهد، باید ایمان به همکاری گروهی وجود داشته باشد. حال اگر هر مسافر منتظر شواهد و مدارک کافی برای این همکاری ممکن باشد، این واقعیت هرگز روی نخواهد داد، بعد از بررسی شواهد و مدارک همکاری تا حدی، فقط ایمان به امکان این همکاری می‌تواند واقعیت این مقاومت را متحقق کند، پس نکته عجیب این است که در مواردی، ایمان بیش از وحشت از خطا، امکان تحقق واقعیتی را دارد. 
مثال دیگر معروف به «معضل زندانی» است. بسیاری خودخواهی را طبیعت بشر می‌دانند. اما اگر در مواقعی که سند و مدرکی رد و بدل نمی‌شود، من به تو خدمت می‌کنم به ازای اینکه تو نفعی به من برسانی، از کجا مطمئن باشم که پس از خدمت من، تو آن را جبران می‌کنی؟ یعنی حتی خودخواهی نیز نیاز به کمی «ایمان بدون تضمین» دارد و این نشان می‌دهد که هیچ کس، حتی گانگسترها و تبهکاران در یک کار تیمی نمی‌توانند کاملا خودخواه باشند. 
برای نمونه این آزمایش فکری را در نظر بگیرید؛ پلیس دو مجرم را دستگیر کرده است. هرکدام در سلولی مجزا هستند. پلیس به زندانیان این معامله را پیشنهاد می‌کند که اگر تو به دیگری خیانت کنی و او را لو دهی، و او تو را لو ندهد، به‌جای 20 سال زندان، آزاد خواهی شد اما اگر هر دو همدیگر را لو دهید، هرکدام ۱۰ سال زندان خواهید گرفت. از طرف دیگر اگر هر دو زندانی دهن‌شان را ببندند و همکاری با پلیس را رد کنند، هر دو آزاد خواهند شد. 
 اگر یکی از زندانیان دیگری را لو دهد به هوای اینکه آزاد خواهد شد، این را فرض گرفته است که دیگری او را لو نخواهد داد که بنابر اصول خود او غیرممکن است اما اگر این دو زندانی کاملا خودخواه باشند و به هم اعتماد نکنند هرگز بهترین امکان که آزادی هر دو است روی نخواهد داد، بنابراین چیزی بیرون از خودخواهی لازم است تا به «خودخواهی» آنها خدمت کند! و آن مثلا یک نوع وفاداری به آن قرارداد یا اخلاق یا مرام است. 
داشتن مرام و اخلاق نیز مستلزم رفتن نیمی از راه با ایمان بدون تضمین است تا هدف متحقق شود. بنابراین اخلاق حتی خودخواهی نیز مستلزم این است که مبتنی‌بر نوعی ایمان به‌خوبی و رحمت باشد. 
مثال دیگر این است که کسی بخواهد به زنی یا مردی ابراز علاقه کند یا در رابطه‌ای اولین کسی باشد که ابراز عشق کند. اگر فرد منتظر شواهد قطعی باشد، ممکن است هرگز از کسی درخواست ازدواج نکند. زندگی بنگاه اقتصادی نیست. جیمز می‌گوید هر دوطرف باید نیمی از راه را در ایمان بدون تضمین بروند تا عشق اتفاق بیفتد. عجیب نیست؟ عشق فقط در ذهن و خیال اتفاق نمی‌افتد. بعد از همه محاسبات تا فرد قدم برندارد، عشق متحقق نمی‌شود. 
پیرس۱۰، فیلسوف مصلحت‌گرای مشهور آمریکایی نظر مشابه‌ای درباره حقیقت دارد. او می‌گوید که درد شک و تردید، ما را به تلاش برای باور چیزی وامی‌دارد. در راه این باور، ما به تحقیق و تفحص می‌پردازیم. او ادامه می‌دهد: «بنابراین با شک یک تلاش شروع می‌شود و وقتی آن شک از بین می‌رود، آن تلاش هم تمام می‌شود. پس تنها موضوع تحقیق، توافق درباره یک عقیده است. ممکن است ما خیالبافی کنیم که این برای ما کافی نیست. ما نه‌فقط رسیدن به عقیده‌ای را دنبال می‌کنیم، بلکه می‌خواهیم به عقیده‌ای برسیم که درست است. اما اگر این خیالبافی را آزمون کنید، نشان خواهد داد که بی‌اساس است، زیرا به محض اینکه به عقیده‌ای محکم می‌رسیم، راضی خواهیم بود، چه آن باور درست یا نادرست باشد.» (تثبیت باور۱۱)
ادامه دارد... 

  پی‌نوشت
1- Correspondence
2- Coherence
3- Pragmatic
4- https://plato.stanford.edu/entries/truth/
5- Positivist
6- Verificationist
7- Negativist
8- Falsificationist
9- Regulative
10- Peirce
11- The Fixation of Belief

مرتبط ها