محمدحسن امانی، خبرنگار:هر روز که میگذرد، کارهای بیشتری را به ماشینها میسپاریم؛ آنقدر که گاهی ممکن است از وسایلی که جزئیترین کارها را هم انجام میدهند، خندهمان بگیرد. بااینحال، این واقعیت قابل انکار نیست که ماشینها روزبهروز هوشمندتر، پیچیدهتر و قدرتمندتر میشوند و اگر جانبدارانه داوری نکنیم، غالبا کارها را سریعتر و بهتر از ما به پایان میرسانند. اما به راستی ماشینها قرار است تا کجا کارها را از دست ما بگیرند؟ اگرچه بسیاری از ما، هر روز به اجبار راهی محل کارمان میشویم، اما اگر کار فعلیمان را هم قرار باشد ماشینها انجام دهند، چگونه از پس مخارج زندگی برآییم؟ پس از این بازنشستگی اجباری، قرار است المپیک تخصصی دوز و تخته و شطرنج برگزار کنیم یا این فرصتی طلایی است تا با فراغت به دست آمده، به کارهایی که دوست داریم مشغول شویم؟ درآمد و جایگاه اجتماعیمان چه خواهد شد؟ همه اینها نشان از آینده غبارآلود ما در ارتباط با ماشینها است.
آدمی از بدو زیستن، با ترسهای متعددی دست و پنجه نرم میکرد که بیشتر به طبیعت مربوط میشد. میتوان پیدایش کار را در ابتدای امر، نتیجه ضرورتی به نام بقا و تنها انتخاب برای ایمن ماندن از شرور طبیعی دانست. بدون کار، امکانی برای تامین نیازها وجود نداشت و از این رو، انسانهای نخستین به شکار حیوانات و جمعآوری آنها پرداختند. با توسعه جوامع انسانی، اشکال مختلف کار ازجمله کشاورزی، تولید و تجارت پدیدار شد. هر چه میگذشت، تکنولوژی بیشتر به کمک انسانها میآمد؛ اما مدتی است که هشدارهایی درمورد پیشرفتهای اعجابآور آن داده میشود؛ گویی ترس از طبیعت حالا به ترس از دستسازههای خودمان انتقال یافته و ماشینها در حال تبدیل به طبیعتی هوشمندتر و هولناکتر هستند. اینبار فلزهایی سرد تهدیدمان میکنند که بینهایت در تجزیه و تحلیل و شناسایی پرتوانند اما قلبی برای آنها تعبیه نشده است.
با افزایش اتکا به ماشینها، امکان از دست دادن شغل برای بسیاری از افراد وجود دارد. ماشینها قادرند کارها را با کیفیت بهتر و خطای کمتر انجام دهند و همین امر، میتواند کاهش نیاز به نیروی کار انسانی را به همراه داشته باشد. با توجه به قانون عرضه و تقاضا، شرکتهایی که هر روز به اصطلاح خودشان لیلی به لالای کارگران غرغرویشان میگذارند، غالبا حقوقشان را نادیده میگیرند، هر روز آرزو میکنند که کاش با ماشین طرف بودند نه انسان، بدیهی است که با وجود ماشینآلات، تقاضایی برای جذب نیروی کار نخواهند داشت؛ بدن و وقت کارگرها روزبهروز بیارزشتر خواهد شد و نرخ بیکاری سر به فلک خواهد کشید. البته این را نیز باید در نظر داشت که بسیاری از شغلها، همراه با ماشینیشدن کارها، به وجود خواهند آمد.
از پیامدهای دیگر این روند میتواند از بین رفتن تدریجی تعاملات انسانی باشد. تا امروز، خبری مبنیبر ارتباط عاطفی و حسی بین انسان و ماشین منتشر نشده است. هرچند، احتمالا تکتک ما به انسانهایی در ردههای سنی مختلف برخوردهایم که عاشق اتومبیل یا دلباخته کنسول بازیشان هستند، اما از بد روزگار، همه این عشقها فعلا یکطرفه است و خبری از واکنش احساسی از طرف ماشینها نیست. از این رو، با رشد فزاینده ماشینها و عدم نیاز به روابط انسانی، که قبلتر به واسطه کارها محقق میشد، تعاملات عاطفی و همدلانه نیز در جامعه کمیابتر شده و به تشدید انزوای اجتماعی و تنهایی منجر خواهد شد. بهعنوان مثال، ظهور فروشگاههای آنلاین و انجام بعضی کارهای اداری بهصورت هوشمند و از راه دور، به این معنی است که مصرفکنندگان دیگر نیازی به تعامل رودررو با فروشندگان یا کارمندان ادارات ندارند. روابط ما با ماشینها از جنس تراکنش است؛ به این معنا که میخواهیم تنها بر انجام کار تمرکز کنیم، نه بر ایجاد روابط شخصی. درمقابل تعاملات انسانی معمولا پیچیدهتر است و اغلب شامل احساسات، همدلی و ایجاد روابط معنادار و دوستانه میشود. پس ادامه این روند، میتواند به کاهش شکلگیری روابط انسانی و ارتباطات اجتماعی منجر شود.
همچنین سپردن کامل کارهایی همچون قضاوت، وظایف امنیتی، مراقبتهای پزشکی، عملهای جراحی و... به ماشینها، میتواند عواقب جبرانناپذیری به دنبال داشته باشند. همانطور که اشاره شد، دقت و بهبود کیفیت کارها با پیشرفت تکنولوژی قابل انکار نیست اما به نظر میرسد ماهیت بعضی امور تنها به سرعت و دقت وابسته نیست و ملاکهای دیگری نیز وجود دارند که باید در نظر گرفته شوند.
هنر نیز همین وضعیت را دارد. شاید اگر قبلتر، سخنی از تفاوت هنر ماشینی و انسانی به میان میآمد، ناگاه به فرش ماشینی و فرش دستباف میاندیشیدیم. اما هماکنون، رشتههای هنری بسیاری تاختگاه هوش مصنوعی و ماشینها شدهاند. داستان مینویسند، طرح میکشند، موزیک میسازند و بیشتر و بیشتر قلمرو هنر را تصرف میکنند. نقلهایی وجود دارد که حتی در بعضی از جشنوارهها مقامهای نخست را ماشینها کسب کردهاند. اما با همه اینها، بسیاری قائل به امکان هنر ماشینی نبوده و آثار آنها را در زمره فنون محسوب میکنند. به نظر میرسد هنر ماشینی خالی از هرگونه خلاقیت، اصالت و احساس است. از طرفی امضای هنری نیز در این آثار وجود ندارد؛ چراکه هر انسانی، با توجه به نقصهای وجودی و فردانیت خود در تجربه زیستهاش، دست به خلاقیت هنری میزند که فعلا چنین چیزی در ماشینها متصور نیست.
در کنار همه مسائلی که با سپردن کار به ماشینها میتواند بهوجود بیاید، خطر اساسی دیگری بشر را تهدید میکند. اتکای بیش از حد به ماشینها میتواند ما را مسخ کند. ممکن است روزی به خود بیاییم که دیگر دیر شده باشد. وابستگی به ماشینها آنقدر در زندگی ما ریشه دوانده باشد که انجام هر کاری بدون آنها امری ناممکن جلوه کند. وای به روزی که به هر دلیلی ماشینها از کار بیفتند؛ بازگشت به کار یدی، که همراه چالشهای بزرگ و گوناگون خواهد بود، به زمان و منابعی نیاز دارد تا افرادی آموزش ببینند و دوباره انسان کارها را دست بگیرد. باز هم باید برای بقا آستینها را بالا بزنیم.
این مساله که اگر همه کارها را به ماشینها بسپریم سعادتمند یا نگونبخت خواهیم شد، به مسالهای بنیادیتر باز میگردد و آن خیر یا شر بودن خود کار است. همانطور که گفته شد، به نظر میرسد پیدایش کار براساس ضرورت بقا بوده است. اما در ادامه مسیر زندگی انسان، کار فقط نقشی مادی برای بقا را ایفا نکرده و بقای ذهنی و روانی را هم با تبدیل شدن به معنای زندگی حفظ نموده است.
در نظر ارسطو، فیلسوف یونان باستان، کار برای رسیدن به سعادت و رضایت از زندگی امری ضروری بود. کار به افراد اجازه میداد تا مهارتهای خود را توسعه دهند و به جامعه کمک کنند. همچنین، هدف از کار باید خود کار میبود نه منافع مادی حاصل از آن. فیلسوف قرون وسطایی توماس آکوییناس نیز کار را راهی برای مشارکت افراد در فعالیت خلاق خداوند و کمک به خیر عمومی میدانست. هگل، کار را راهی برای به رسمیتشناختهشدن برده توسط ارباب و ضامن آزادی او تلقی میکرد و ماکس وبر، معتقد بود که کار معنا و هدف زندگی انسان و سختکوشی یکی از ابزار رسیدن به موفقیت است. هانا آرنت نقش اساسی کار در هویت و کرامت انسانی را متذکر شد و از آن بهعنوان راهی برای ابراز وجود افراد جامعه یاد کرد. طبق استدلال آبراهام مزلو نیز، کار بخش اساسی خودشکوفایی و بالاترین سطح نیاز انسان تعریف میشد. در نگاه او، کار حس هدفمندی را برای افراد فراهم میکند و به آنها اجازه میدهد از استعدادها و تواناییهای خود، برای دستیابی به کمال خویش، استفاده کنند.
در طرف دیگر، ژان ژاک روسو و کارل مارکس از منتقدان جدی کار و ساختارهای موجود در آن بودند. روسو کار را منبع سرکوب و ابزار قدرتمندان، برای کنترل و استثمار میدانست و برای مارکس اگر کار به رهایی و منفعت همگانی ختم نمیشد عامل زوال انسانیت بود نه تحقق آن. این موضعگیریهای متقابل تا امروز ادامه دارد. هنوز هم این دعوای قدیمی بین متفکران و عموم مردم در مورد خیر یا شر بودن کار جریان دارد. بعضی کار را ارزش و اصطلاحا جوهره انسان و بعضی ضدارزش و واقعیتی تلخ و تحمیلی میدانند.
مسلما، کسانی که تلقیشان از کار «شر ضروری» است، با آغوشباز از ماشینیشدن کارها استقبال میکنند و در طرف دیگر ماجرا، آنهایی که کار را «معنابخش» زندگی انسان میدانند، ناچارند بعد از هر پیشرفت و توسعهای در تکنولوژی، هشدار دهند و عقلانیبودن احتیاط در این زمینه را یادآوری کنند.
بگذارید فردای ماشینیشدن جهان را از هر دو جایگاه نظاره کنیم: ۱- مخالفان: ماشینها اربابان جدید ما شدهاند، زمین به تصرفشان درآمده و ادعا این است که زمین حالا وضع بهتری دارد. در عصرکنونی، آنها تعیینکننده ارزشها هستند و ما انسانها، در کمال انفعال، صرفا تماشا میکنیم و مصرفکنندهای بیش نیستیم. ۲- موافقان: یوتوپیا محقق شده است، دیگر هیچ انسانی برای امرار معاش کار نمیکند، همه نیازهایمان در کسری از ثانیه برطرف میشوند، دیگر نیروی ذهنی و بدنی، وقت و مهارتمان را به کسی نمیفروشیم، هر کس آزادانه به کاری که دوست دارد مشغول است، هر ساعتی در شبانه روز اوقات فراغت محسوب میشود و همه مشغول توسعه فردی و ذهنی خود هستند.
به زمان حال بازگردیم، راهحلی برای خطرات احتمالی که در همزیستی با ماشینها انتظارمان را میکشند، میتوان پیشنهاد کرد؟ میتوان در دام بیمعنایی و مصرفگرایی محض گرفتار نشد؟ شاید چاره کار این باشد که در حد توان از گستردگی تکنولوژی، بهعنوان امری بیگانه از ما، جلوگیری کنیم و در عوض با آن ادغام شویم، این بدان معناست که به جای استفاده صرف از تکنولوژی، آن را مستقیما در بدنهایمان حل کنیم.
اما بهنظر میرسد، حتی اگر سایبورگ (انسان-ربات) نشویم، حتی اگر دستهایمان مانند ترمیناتور به تفنگ یا مثل ادوارد دستقیچی به ابزاری پیوند نخورد، باز هم گسترش روزافزون تکنولوژی و بیکاری حاصل از آن، لزوما یک مشکل محسوب نمیشود. اینکه ما عموما بیکاری را امری ویرانگر تلقی میکنیم، دلیلش یا ترس از دستدادن درآمد و جایگاه اجتماعی است، یا این است که هنوز نمیدانیم اگر آزادمان بگذارند، چگونه باید اوقات فراغتمان را پرکنیم.
به راحتی میتوان این پیشفرض را که سپردن کار به ماشینها، قطعی درآمد، تنزل جایگاه اجتماعی و رنجوری ما را در پی خواهد داشت را زیر سوال برد؛ هرچند در مقابل، اثبات این امر که با ماشینی شدن کارها قرار است همه به سطحی برابر از رفاه برسیم هم کار آسانی نیست، اما به زندگی طبقه مرفه جامعه نگاه کنید، میتوان با مدارکی معتبر نشان داد که لزوما از زندگی بیمعنایی برخوردارند؟ اصلا شاید تا به حال به پیداکردن کار فکر هم نکرده باشند، چه برسد بخواهند برای گرفتن کاری به آب و آتش بزنند. بدیهی است که اگر مجبور نباشید کاری را انجام دهید آن را از دست نیز نخواهید داد. همچنین اگر مهارت پر کردن اوقات فراغت را بیاموزیم چرا باید بیکاری را مساوی با بیمعنایی بدانیم. چرا نشود مانند گربهای که روی خاکها غلت میخورد و گرمای آفتاب به جانش نشسته، برای لحظاتی به هیچکاری فکر نکنیم؟ در ضمن، حتی اگر معنای زندگی را دستیابی به یک امر عینی ارزشمند تلقی کنیم، شاید زندگی بیکارها معنادار نباشد، اما از طرفی کسانی که شاغلند نیز لزوما زندگی معناداری را تجربه نمیکنند؛ نکته این است که ثروتمندبودن مستلزم بیمعنایی در زندگی نیست.
به بازنشستگی فکر کنید، برخی از مردم مشتاقانه منتظرند زمان بازنشستگیشان فرا برسد و برخی از آن وحشت دارند؛ گروه دوم غالبا سعی میکنند راهی برای کنار آمدن با این ترس پیدا کنند، هرچند مطابقت پیداکردن با وضعیت بیکاری ممکن است زمان بسیاری ببرد، خصوصا اگر تصورمان از زندگی کار کردن بوده باشد، گویی در ناخودآگاه، انسان را حیوان ناطق کارگر میدانیم. از آنجا که کار کردن نقطه کانونی زندگی ماست و همه مسائل ما حول آن میگردد، تمایل داریم خود را از طریق آن تعریف کنیم. زمانی که بازنشسته میشویم، نیاز به تعریفی جدید از خود و ذهنیتی متفاوت نسبت به جهان داریم، شاید چنین تغییری آسان نباشد اما غیرممکن نیست. در عصر بیکاری تکنولوژیک نیز بشریت بازنشسته خواهد شد، اما چنین تغییری یکشبه رخ نخواهد داد. گمان میرود آرامآرام در آن حل شده و بهتدریج یاد خواهیم گرفت که چگونه با این تغییر کنار بیاییم.
نتیجه آنکه معنا فقط در انحصار کسانی که کار میکنند نیست. تماشا و تجربه صرف جهان نیز میتواند پاداش گرانبهایی باشد. ما میتوانیم با مطالعه کتابی که خود ننوشتهایم، غرق شدن در نقاشیای که نکشیدهایم، یا همراه شدن با موسیقیای که حتی خالقش را نمیشناسیم به معنا دست یابیم. مگر تا پیش از این، مبهوت منظرهای طبیعی نشدهایم؟ یا در دریایی که هیچ نقشی در به وجود آمدنش نداشتیم شنا نکردهایم؟ پس چرا نتوانیم معنا را در دستاورد ماشینهایی که ساختهایم پیدا کنیم؟ اگر درست بنگریم، ایده ادغام انسان و ماشین هم میتواند هیچ ضرورتی نداشته باشد. در عین جدایی نیز، زندگی به خوبی جریان خواهد داشت.
پینوشت
برگرفته از یادداشت مایکل هاوسکلر در
https://daily-philosophy. com/hauskeller-technological-unemployment