کد خبر: 79192

مهدی رمضانی

حسرت و خسران بعد از سیدمرتضی

قلم زدن درمورد کسی که سید شهیدان اهل قلم است نه اینکه کار من نباشد که اساسا قلمی ندارم، حتی کار اهل قلم هم نیست. نه اینکه توانش را ندارند، نه، فاصله بیان و عدم‌بیان کم می‌شود و ممکن است ظلم شود در حق آقا مرتضی. من اما اصلا اهل این حرف‌ها نیستم. می‌خواهم چند سطر وصف حال بنویسم در مورد کسی که وقتی ده‌ساله بودم و خبر شهادتش را از تلویزیون شنیدم، حالم گرفته شد.

مهدی رمضانی:قلم زدن درمورد کسی که سید شهیدان اهل قلم است نه اینکه کار من نباشد که اساسا قلمی ندارم، حتی کار اهل قلم هم نیست. نه اینکه توانش را ندارند، نه، فاصله بیان و عدم‌بیان کم می‌شود و ممکن است ظلم شود در حق آقا مرتضی. من اما اصلا اهل این حرف‌ها نیستم. می‌خواهم چند سطر وصف حال بنویسم در مورد کسی که وقتی ده‌ساله بودم و خبر شهادتش را از تلویزیون شنیدم، حالم گرفته شد. مرور کردم چطور کسی بعد از تعطیلات نوروزی، می‌رود در فکه فیلم بسازد و شهید می‌شود، مگر هنوز کسی هم شهید می‌شود؟
خالق تصاویر پنجشنبه‌شب‌های سال‌های متوالی عُمرکم با صدای افسانه‌ای‌اش آرام دراز کشیده بود در میان سبزه‌های خاک‌های نرم فکه. گویی سیدمرتضی در آن لحظات هم دست بر پریشانی طرحی نو در می‌انداخت. صورت آرام صیاد بعد از شهادت، تایید همه حرف‌ها و نوشته‌های او بود. او همین قدر که می‌گفت با مرگ و شهادت رفیق شفیق و یار بود، او همین قدر رنگی شهادت را ترسیم می‌کرد چون شاهد بود.
«زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است؛ سلامتِ تن زیباست، اما پرنده عشق، تن را قفسی می‌بیند که در باغ نهاده باشند، و مگر نه آنکه گردن‌ها را باریک آفریده‌اند تا در مقتل کربلای عشق آسان‌تر بریده شوند؟ و مگر نه آنکه از پسر آدم، عهدی ازلی ستانده‌اند که حسین را از سر خویش بیشتر دوست داشته باشد؟  و مگر نه آنکه خانه تن، راه فرسودگی می‌پیماید تا خانه روح آباد شود؟  و مگر این عاشق بی‌قرار را بر این سفینه سرگردانِ آسمانی، که کره زمین باشد، برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریده‌اند؟  و مگر از درون این خاک، اگر نردبانی به آسمان نباشد، جز کرم‌هایی فربه و تن‌پرور برمی‌آید؟  پس اگر مقصد را نه اینجا، در زیر این سقف‌های دلتنگ و در پس این پنجره‌های کوچک که به کوچه‌هایی بن‌بست باز می‌شوند نمی‌توان جست، بهتر آنکه پرنده روح، دل در قفس نبندد! پس اگر مقصد پرواز است، قفسِ ویران بهتر! پرستویی که مقصد را در کوچ می‌بیند، از ویرانی لانه‌اش نمی‌هراسد... 
اگر قبرستان جایی است که مردگان را در آن به خاک سپرده‌اند، پس ما قبرستان‌نشینانِ عادات و روز مرگی‌ها را، کی راهی به معنای زندگی هست؟! اگر مقصد پرواز است، قفسِ ویران بهتر! پرستویی که مقصد را در کوچ می‌یابد، از ویرانی لانه‌اش نمی‌هراسد...‌»
خوب می‌خوانم، مرور می‌کنم مگر اولیای الهی غیر از این عبارات را بیان می‌کردند، مگر ساکنان راه حق و مرشدان طریقت غیر از این مسیر را ترسیم می‌کردند، تسلط سیدمرتضی به دنیا، زندگی و مرگ آنقدر زیاد است که گویی در میان انگشتانش آنها را ورز می‌دهد. به هم می‌مالد، شکل می‌دهد و بیان می‌کند. او از شاهدانش می‌گوید نه برداشت‌ها و دانسته‌هایش. 
«پس‌ای نفس بر خود توکل کن و صبر داشته باش... همه چیز از جانب اوست که می‌رسد و این چنین هر چه باشد نعمت است...» چقدر تلاش کنی تا تسلیم و رضا را در زبان و بیان این گونه سر به زیر ترسیم کنی. مرتضی دنیا را دیده بود ولی دنیا در دیده‌اش هیچ بود. زندگی دنیا با مرگ درآمیخته است، روشنایی‌هایش با تاریکی، شادی‌هایش با رنج، خنده‌هایش با گریه، پیروزی‌هایش با شکست، زیبایی‌هایش با زشتی، جوانی‌اش با پیری و بالاخره وجودش با عدم... 
سخن مولایش امیرالمومنین را با گوشت و پوست و استخوان عمق دل فهم کرده بود که می‌فرماید: «دل‌هایتان را از دنیا بیرون کنید پیش از آنکه بدن‌هاتان را از آن بیرون کنند.» اینجاست که وقتی از حال شهدا می‌نویسد، روی لوح وجود مخاطب حک می‌کند این مفاهیم و ترسیم را. حسرت نبود مرتضی آوینی‌ها برای ما و بعد از ما آه دارد، درد دارد، حسرت و خسران دارد. هنرمند باشی به غایت، هنر را زندگی کنی و سرآمد شوی و بعد مسیر الهی را فوری و قوی طی کنی، مرتضی آوینی می‌شوی که امضای سنگ مزارت از خودت باشد با این عبارات: «هنر آن است که بمیری پیش از آنکه بمیرانندت و مبدأ و منشأ حیات آنانند که چنین مرده‌اند.» مُردنِ قبل از مرگ و شهادت قبل از شهید شدن، زبان مشترک ساکنان طریق عشق سیدالشهداست. این گونه سید شهدای اهل قلم می‌شود سیدمرتضی و سیدالشهدا انقلاب حاج قاسم.
همین... 

مرتبط ها