کد خبر: 78719

انوار بینش است و خرد

سخن گفتن از استاد سیدعبدالله انوار، هماره با دوگانه‌هایی مفهومی از جنس تضایف و تضاد و طباق همراه بوده است؛ جامع‌الاطرافی که در هر حوزه دانایی‌اش، توانامرد و زنی بایاست که قدرِ فهم پژوهشش کند که این کاری است نه خُرد که به‌قول مشهور سهل است و ممتنع. 

کاوه خورابه، معاون پژوهشی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی :جامی است که عقل‌آفرین می‌زندش  صدبوسه ز مهر بر جبین می‌زندش
این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف   می‌سازد و باز بر زمین میزندش
سخن گفتن از استاد سیدعبدالله انوار، هماره با دوگانه‌هایی مفهومی از جنس تضایف و تضاد و طباق همراه بوده است؛ جامع‌الاطرافی که در هر حوزه دانایی‌اش، توانامرد و زنی بایاست که قدرِ فهم پژوهشش کند که این کاری است نه خُرد که به‌قول مشهور سهل است و ممتنع. 
در ابتدائیات منطق و در باب «تعریف» آورده‌اند که تعریف را شروطی است و آدابی: لازم است که «جامع باشد و مانع»، «معرِّف اجلی و اعرف از معرَّف باشد» و آنگاه «متضمن دور نیز نباشد» حال اگر بر آن شویم که از فرید دهر و وحید عصری چون انوار و من باب «تعریف»، معرف یا قول شارحی آوریم برشناساندن معرف، به‌راستی چه باید گفت که هم دربردارنده جان کلام باشد و هم پای از دایره شروط سه‌گانه بیرون ننهد. 
حال با این تمهیدات حکم ما در باب محکوم علیه چنین خواهد بود: سیدعبدالله انوار مردی بود از جنس دانندگی و آگاهی که در مسیر تبدل انواع، خود، دانش و حکمت شده بود؛ به کوتاه گفتار «انوار بینش است و خِرد.» در این قضیه حملیه ایجابی سزاست تا در باب محمول، بینش، اندکی بیشتر تامل کنیم تا درنهایت دریابیم که این حمل محمول بر موضوع چگونه از مصادیق صدق است. در میدان نظرورزانه دانش‌شناسی به‌منظور نیل و دستیابی به بینش و خرد، گذر از چند خوان ناگزیر است تا زمینه چنین ظهوری و پدیداری صورت تحقق یابد؛ اول: داده (data) و سپس اطلاعات (information) و سپس دانش (knowledge) و واپسین بینش (wisdom) یا خرد یا آنچه حکمت خوانندش. 
خوان اول یعنی داده‌ها انجمنی از تصوراتی صرف و حقایقی پراکنده هستند که هنوز به حیطه مفهوم‌سازی گام ننهاده‌اند و از گذرگاه استقرا و مشاهده و تجربه اولیه حاصل شده‌اند. 
آنگاه که میان داده‌ها اندیشه صورت بگیرد و به‌واسطه اعمال فرآیندهایی همچون طبقه‌بندی، ترکیب، تحلیل و اصلاح، به دستگاهی مفهومی بدل می‌شود که از آن به اطلاعات نام برده می‌شود. در گام بعدی فاعل شناسا با تامل و نظرورزی در مجموعه اطلاعاتی که در شمایل قضایا و گزاره‌ها به دست است با استمداد از ابزارهای استدلالی و برهانی وارد مرحله‌ای می‌شود که حاصلش ایقان و اطمینانی است که منجر به برآمدن آگاهی و دانش می‌شود. 
تعیین غایات و اهداف مشخص برای به کارگیری دانش به‌منظور یک هدف خاص و معین، شاهراه غوطه‌وری در دریای بینش و حکمت است. با این مقدمات بازگردیم به قضیه حملیه شخصیه مورد ادعا؛ آری در مواجهه با سیدعبدالله انوار آنچه در نخست نمایان می‌شود دریایی از داده و اطلاعات و دانش‌های چندچندانه است؛ با او می‌توان در بوستانِ فلسفه و ریاضی و فیزیک و تاریخ و فقه و اصول و تفسیر و شعر و متن و نسخه و فقه‌الغه و موسیقی و... چمید و از هر دری گفت و شنید... ماحصل حیرت است و حیرانی... و نه اینکه حیرت، آغاز فلسفه و فلسفیدن است! در رویارویی با چنین آدمیزادگانی از این جنس چگونه بایسته است که تنها در محدوده تعاریف علم نظری قرار گرفت. 
عجب است که گزاره «انوار بینش است» را گزاره‌ای توتولوژیک یا اینهمان دانست و چه غم گرفتار گرداب دور و تسلسلی شویم که رواداری از حافظ بزرگ دارد؛ دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش. آری! گریزی نیست این دو را چونان دو مفهوم متضایف درنظر گیریم که هر یک در خود پدیدارگر دیگریست. 
و چه نیکو گفته است شاه نعمت‌الله ولی که «هر آن چیزی که می‌ورزی حقیقت دان که خود آنی» و به قول خواجه‌عبدالله انصاری: «همان ارزی که می‌ورزی» و اما پرسشی اساسی؟ غایت از چنین ورزیدنی عالمانه که سخت و جانفرسای‌ست می‌نماید هر تنابنده‌ای را، چه بوده است که خور و خواب و آسایش از وجود این نازنین ربوده، تن و جان فرسوده و من باب استغنا، چشم بر جاه و جلال و مقام سوده؟ همراهی و زیست صمیمانه با استاد انوار پرده از این حقیقت برمی‌دارد که با فرهیخته انسانی روبه‌روییم که پای در مسیر سنگلاخی ِمعبد ِخورشیدِ انسان دوستی و انسان پروری نهاده بود. 
مسیری گرچه لغزنده اما نلغزید و گرچه فرساینده اما نفرسودش. آری! چون بپذیریم «اگر انسان در جسم خود فانی ست اما در عمل تاریخی خود باقی ست» همانا استاد انوار، رد و نشانِ ماندگاری خود را بر سپهر تاریخ این مرز و بوم بر نشانده است. پیر دانای ما تا واپسین دم حیات چون برومندان بُرنا، دل در گرو آموختن و آموزاندن داشت. 
افتخار این را داشتم که تا ساعتی پیش ازینکه رخت خود ازین سرای فانی به آرامگاه باقی برکشد، درکنارش به گفت‌وگو بنشینم. با حالی نزار سخن از کتاب و کارهای پیش رو گفت و گفت، از دغدغه و دلنگرانی‌هایش برای مردم و جامعه، از فردا و پس‌فرداها... در خیالم داستان ابوریحان گذر می‌کرد که تا دم رفتن دست از دانستن بر نمی‌داشت. استاد خوگیر عزلت‌گزینی و خموشی بود و به راستی مصداق این بیت که همیشه تکرارش می‌کرد: بی‌نام و نشان باش که در کوی خرابات بی‌نام‌ونشان هر که بود صاحب‌نام است؛ اما بنا به قول ابوالفضل بیهقی: «فضل را هر چند که پنهان دارند، آخر آشکار شود چون بوی مشک» و از کوزه او ناخواسته دانش و آشکارگی انواری برون می‌تراوید. چه افتخاری بالاتر از مقام شاگردی در محضر صاحب‌نامی چون او. در آخرین لحظات وداع با پیکرش زیر لب این رباعی نیما بزرگ را زمزمه کردم:
افروخت که افروختنم آموزد
آموخت که آموختنم آموزد
چون این همه کرد، روی بنهفت و برفت
تا در غم خود سوختنم آموزد
دریغ و درد از نبودش! یادش همیشه جاودان باد!
 

مرتبط ها