حسن شجاعی، نماینده مجلس:بند اول
یکی از اساتید دانشگاه - که سابقه حوزوی و ادعای اجتهاد نیز دارند – اخیرا در توییتی فرمودهاند:
موسی(ع) وقتی از میقات الهی بازگشت و دید مردم درحال گوسالهپرستی هستند، برادرش را بر سکوت تقبیح کرد. هارون(ع) پاسخ داد سکوت کردم، چون ترسیدم مخالفتم با کفر ایشان باعث تفرقه در بنیاسرائیل شود.
شرعا برای جلوگیری از شکاف و گسست اجتماعی حتی میتوان کلمه توحید را تعطیل کرد.
بند دوم
به اعمال زیر توجه بفرمایید:
دسته اول: 1- ازدواج سفید 2- همجنسبازی 3- استفاده جنسی از حیوانات 4- رابطه جنسی با محارم 5- سقط جنین 6- ازدواج دائم با بیش از چهار همسر
دسته دوم: 1- زنا 2- لواط 3- مساحقه 4- تفخیذ 5- قوادی 6- شرب خمر
دسته سوم: 1- قرار دادن زنان کاملا برهنه در ویترین مغازهها برای روسپیگری و تنفروشی 2- قرار دادن مردان کاملا عریان در ویترین مغازهها جهت تنفروشی برای همجنسبازان 3- راهاندازی مغازههایی برای فروش حیوانات مختلف جهت استفاده جنسی از آنان 4- راهاندازی مراکزی برای روابط جنسی نامحدود و کاملا آزاد و ضربدری برای زنان و مردان در فضای اجتماعی
دسته چهارم: 1- راهپیمایی همجنسبازان عریان برای ترویج همجنسبازی 2- راهپیمایی طرفداران مراکز روابط جنسی نامحدود و کاملا آزاد برای تکثیر این مراکز 3- راهپیمایی علیه سیدالشهدا(ع) 3- راهپیمایی علیه خدا
بند سوم
سوالی دارم از نخبگان و همه مردم ایران زمین؛ در بند دوم در 4 دسته و تنها بهعنوان نمونه، 20 عمل ممنوع و حرام را ذکر کردیم، سوال از دانشمندان حوزه و دانشگاه این است براساس استدلالی که در بند اول ذکر شد، یعنی: شرعا برای جلوگیری از شکاف و گسست اجتماعی حتی میتوان کلمه توحید را تعطیل کرد، کدامیک از این اعمال 20 گانه را برای جلوگیری از شکاف و گسست اجتماعی نمیتوان تعطیل کرد؟ بهسرعت میتوان به این سوال پاسخ داد و پاسخ کاملا روشن است: هیچکدام.
وقتی برای جلوگیری از شکاف و گسست اجتماعی حتی میتوان کلمه توحید را تعطیل کرد، بسیار واضح است که مستند به واژه «حتی» و به طریق اولی میتوان ممنوعیت تمامی اعمال 20 گانه مذکور را تعطیل و همه آنها را مباح و مجاز اعلام کرد.
کلمه توحید رکن اساسی و انحصاری دین است، هیچ عنصر دیگری درکنار توحید قرار ندارد، توحید نخ تسبیح دین است و تنها ستون وسط خیمه دین. توحید سرچشمه یگانه و انحصاری دین است که همه اصول دین، فروع دین، نهادهای دینی، احکام دینی، ارزشهای دینی و... از آن ناشی میشود، تعطیلی توحید یعنی تعطیلی همه ارکان و اصول و فروع و احکام و ارزشهای دین.
وقتی با استناد به قرآن کریم، شرعا برای جلوگیری از شکاف و گسست اجتماعی حتی میتوان کلمه توحید را تعطیل کرد، طبعا تعطیلی هیچ کدام از اصول و فروع دین دور از ذهن نخواهد بود. وقتی کلمه توحید را میتوان برای جلوگیری از شکاف و گسست اجتماعی تعطیل کرد، کلمه امامت را نیز میتوان تعطیل کرد. وقتی کلمه توحید را برای جلوگیری از شکاف و گسست اجتماعی میتوان تعطیل کرد، کلمه نبوت را نیز میتوان تعطیل کرد. وقتی کلمه توحید را که یگانه ستون و سرچشمه دین است، برای جلوگیری از شکاف و گسست اجتماعی میتوان تعطیل کرد، طبعا خود دین را نیز میتوان برای جلوگیری از شکاف و گسست اجتماعی تعطیل کرد.
براین اساس تعطیلی اصول دین، فروع دین، احکام دین، ارزشهای دینی و حتی کلمه توحید ممکن است و تنها و تنها یک شرط (مناط، ملاک) دارد و آن هم عبارت است از: جلوگیری از شکاف و گسست اجتماعی.
بند چهارم
ولی ظاهرا این حکم به برخی از انبیا و ائمه(ع) نرسیده است، مثلا امیرالمومنین(ع) به این حکم عمل نکرد. ایشان مطابق با این حکم برای جلوگیری از شکاف و گسست اجتماعی باید درخواستهای طلحه و زبیر را اجابت میکردند، اما نهتنها اجابت نکردند، بلکه آنچنان عمل کردند که شکاف و گسست اجتماعی به جنگی بزرگ تبدیل شد. یا ایشان مطابق با این حکم برای جلوگیری از شکاف و گسست اجتماعی باید درخواستهای معاویه را اجابت میکردند و مثلا همان اوایل حکومتشان، شام را در اختیار معاویه قرار میدادند تا معاویه بهعنوان یکی از والیان آن حضرت به تمشیت شام میپرداختند. اما نهتنها اجابت نکردند، بلکه آنچنان عمل کردند که شکاف و گسست اجتماعی به جنگی تمامعیار تبدیل شد. یا ایشان مطابق با این حکم برای جلوگیری از شکاف و گسست اجتماعی باید درخواستهای خوارج را میپذیرفتند و اذعان میکردند که هرچند حکمیت را با اکراه و تحمیل خوارج پذیرفتهاند، اما درعینحال این عمل کفر بوده و باید میپذیرفتند که کافر شدهاند و از این کفر توبه میکردند تا جلوگیری از شکاف و گسست اجتماعی محقق میشد. اما ایشان نهتنها اجابت نکردند، بلکه آنچنان عمل کردند که به جنگی خونین با حدود 4 هزار کشته منجر شد. این درحالی است که درخواستهای طلحه و زبیر، معاویه و خوارج درخواستهایی در حد امارت یک ولایت و توقف یک جنگ و توبه از کفر و... اینها بوده نه حتی تعطیلی احکام دین یا فروع دین یا اصول دین.
چرا هارونِ محمد، مثل هارون موسی عمل نکرد، او وصی بود این نیز هم؟
بند پنجم
با توجه به بندهای سوم و چهارم واضح و روشن است که این ادعا «شرعا برای جلوگیری از شکاف و گسست اجتماعی حتی میتوان کلمه توحید را تعطیل کرد.» آنچنان لوازم شگفتانگیزی دارد که هیچ وجدان بیداری حتی غیرمسلمان، نمیتواند به لوازم و تبعات آن پایبند باشد. هر وجدان بیداری علاوهبر آنکه زیربار این حکم – بهدلیل لوازم واضحالبطلانش - نمیرود، حتما نسبت دادن این حکم سخیف به قرآن کریم را نیز نمیپذیرد. مگر میشود با استناد به کتاب دین گفت: «شرعا برای جلوگیری از شکاف و گسست اجتماعی حتی میتوان کلمه توحید را تعطیل کرد.» مگر میشود شرع ستون خیمه خود را برای جلوگیری از شکاف و گسست اجتماعی تعطیل کند. وقتی با تعطیلی توحید هیچ چیزی از دین و شرع باقی نمیماند، آیا اساسا عقلا قابلفرض است که شرع به انهدام و انعدام خود حکم کرده باشد؟ لذا نه به لوازم این حکم میتوان پایبند بود و نه عقلا این حکم پذیرفتنی است.
بند ششم
موضوع گوساله سامری در ماجرای موسی و هارون را به دو شکل میتوان بررسی کرد: یکبار با رویکرد تفسیری و یکبار با رویکرد فقهی.
در رویکرد تفسیری برای بررسی دلالتهای این آیات، به اجمال ماجرای موسی و هارون را نقل میکنیم. موسی همراه جمعی به میقات رفتهاند، وعدهای 30 روزه دارند که به 40 روز تبدیل میشود. در روزهای آخر سامری مردم را به گوسالهپرستی دعوت میکند. هارون به مخالفت برمیخیزد و تا سر حد مرگ با آنان مبارزه میکند ولی بنیاسرائیل به او میگویند ما به گوسالهپرستی ادامه خواهیم داد تا موسی بیاید. موسی میآید خشمگین با هارون برخورد سختی میکند. هارون میگوید بنیاسرائیل مرا به استضعاف کشاندند و من تا سر حد مرگ مبارزه کردم و چیزی نمانده بود مرا بکشند. اینان گفتند باید موسی بیاید تا تعیینتکلیف کند و من ترسیدم که اگر بیش از این ایستادگی کنم، تو مرا مواخذه کنی که چرا بین بنیاسرائیل تفرقه افکندهام و دستور تو را در صیانت از آنها اطاعت نکردهام. موسی گوساله را به آتش کشید، سامری را به حکمی سختتر از اعدام و مرگ مجازات کرد و وعده عذابی سختتر در آخرت داد و مردم گوسالهپرست را به مجازاتی کمنظیر یعنی قتل و کشتن گروهی بهدست یکدیگر محکوم کرد که حسب برخی نقلها به اجرا درنیامد.
اگر با دقت به این آیات بنگریم، حداکثر چیزی که فهمیده میشود، این است که هارون بعد از مبارزهای سهمگین، موقتا توحید را تعطیل کرد، تا موسی بیاید و برای آن چارهای بیندیشد. بنابراین با استفاده از این آیات، قطعا نمیتوان حکم کرد که شرعا برای جلوگیری از شکاف و گسست اجتماعی حتی میتوان کلمه توحید را تعطیل کرد. زیرا:
اولا موسی سامری را به مجازاتی سختتر از مرگ کیفر داد، کسی که عامل تعطیلی کلمه توحید شده بود. کمااینکه موسی انبوه افرادی را که به شرک تن داده بودند، به مجازاتی بینظیر محکوم کرد، کشته شدن گروهی. این بدان معناست که در ماجرای موسی، تعطیلی توحید جرم بوده و تعطیلکنندگان بهشدت محکوم و مجازات شدهاند. درحالیکه اگر «شرعا برای جلوگیری از شکاف و گسست اجتماعی حتی میتوان کلمه توحید را تعطیل کرد» درست باشد، تعطیلکنندگان به حکم شرع عمل کردهاند؛ لذا نه عملشان جرم است و نه مستحق مجازاتیاند. شاید گفته شود این حکم متعلق به مبتلایان به گناه عظیم شرک نیست، بلکه متعلق است به کسانی که برای جلوگیری از شکاف و گسست اجتماعی به مشرکان اجازه تعطیل کردن کلمه توحید را میدهند. در این صورت باید گفت:
ثانیا بر خلاف ادعای ایشان که اتهام سکوت در برابر گوسالهپرستی را به نبی مکرم هارون میزند، به تصریح قرآن، هارون سکوت نکرد و تا سر حد مرگ ایستادگی کرد. هارون به موسی میگوید من در برابر این شرک و تعطیلی کلمه توحید ایستادگی کردم، بنیاسرائیل مرا به استضعاف کشاندند و نزدیک بود مرا بکشند. درحالیکه اگر این حکم درست میبود که «شرعا برای جلوگیری از شکاف و گسست اجتماعی حتی میتوان کلمه توحید را تعطیل کرد»، هارون هیچ تکلیفی برای مبارزه با شرک نمیداشت و بدون اینکه خود را در معرض مرگ قرار دهد و تا مرز شهادت به پیش رود، میتوانست در جواب موسی بگوید «شرعا برای جلوگیری از شکاف و گسست اجتماعی حتی میتوان کلمه توحید را تعطیل کرد.» لذا من دیدم بنیاسرائیل گوسالهپرست شده و هرگونه مبارزه با آنان خطر شکاف و گسست اجتماعی را ایجاد خواهد کرد، لذا سکوت کردم. بله آنگونه که ایشان این حکم را فهمیده، دقیقا اگر حکم درست میبود، وظیفه شرعی هارون سکوت بود. لذا مطابق با فهم ایشان، وظیفه شرعی هارون سکوت بوده و اینکه هارون سکوت نکرده و تا سرحد مرگ مبارزه کرده، خود شاهدی دیگر بر بطلان حکم مذکور است.
ثالثا صبر هارون بر گوسالهپرستی بنیاسرائیل بعد از مبارزه تا مرز شهادت خود و یارانش، به دلیل خطریست که از ناحیه تفرقه متوجه دین میشود و نه به دلیل خود تفرقه. تفرقه آنگاه مضر است که به هدم دین منجر شود اما هنگامی که به اقامه دین بینجامد، مفید خواهد بود. برای این است که هارون احساس کرد اگر مبارزهاش با گوسالهپرستی را که تا مرز شهادت انجام داده ادامه دهد، اختلافی میان بنیاسرائیل میافتد و قبل از آمدن موسی، سامری به مقصود نهایی خود میرسد، لذا صبر کرد برای آنکه تفرقه اساس نهضت را از بین نبرد تا موسی بیاید. از اینروست که علی وصی محمد در سقیفه صبر میکند، چراکه با قیام او برای احقاق حق و اقامه امامت، اختلافی در امت پیش میآید که اساس اسلام را از بین میبرد ولی همان علی در جمل و صفین و نهروان صبر نمیکند و گسست اجتماعی تا جنگ و کشته شدن هزاران نفر را به جان میخرد، چون این تفرقه برای اقامه حق است و به نابودی اساس دین نمیانجامد. نیز حسن صبر و صلح میکند؛ چراکه میبیند در شهادت او اقامه دین نیست و حسین اختلاف در امت میافکند که از این اختلاف منجر به جنگ و شهادتش، اقامه تاریخی دین خدا میجوشد. لذا باز تفرقه خود بهتنهایی ملاک تعطیلی موقت برخی از احکام و اصول نیست، تفرقهای که به هدم همین احکام و اصول بینجامد، مجوزی است برای تعطیلی موقتی که زمینه را برای اقامه مجدد فراهم آورد.
بنابراین هارون بعد از مبارزهای تا حد مرگ، موقتا کلمه توحید را تعطیل کرد، تا آن تفرقه به انهدام اساسی توحید نینجامد و با آمدن موسی مشکل حل شود. موسی نیز آمد و عاملان تعطیلی توحید را به سختترین مجازاتها محکوم کرد و کیفر داد. بله اگر هارون تا سر حد مرگ در برابر گوسالهپرستی نمیایستاد و صداقت او در صبر تلخ نسبت به تعطیلی موقت کلمه توحید، با هدف جلوگیری از تفرقهای که اساس توحید را میتوانست دائما تهدید کند، ثابت نمیشد، که طبعا متناسب با شأن نبوت او هم نمیبود، او نیز به مجازاتی سخت و شاید سختتر از سامری و دیگر مشرکان کیفر داده میشد.
حضرتآیتالله جوادیآملی نیز به تبیین تقدم توحید بر حفظ وحدت میپردازند و میفرمایند: «منتها میماند این مساله که آیا میشود برای حفظ وحدت دست از اصل هدف برداشت یعنی توحید. مستحضرید که وجود مبارک هارون محدوده خاصی از خلافت را داشت یعنی چند روزی مسئولیت اداره بنیاسرائیل به عهده آن حضرت بود و پیغمبر خدا هم بود و میدانست که با مراجعه وجود مبارک موسی کلیم هم توحید محفوظ میماند هم وحدت و انسجام و اگر خودش دست به کار برده و شورش داخلی میشد هم انسجام از بین میرفت و هم توحید را از دست میدادند. لذا اگر بزرگانی مثل سیدناالاستاد(رضواناللهعلیه) فرمودند هارون کار خوبی کرد، جواب حقی داد، معنایش این نیست که -معاذ الله- وجود مبارک موسی کلیم اعتراضش بهجا نبود. این گفتوگوها برای تبیین برای توده مردم است. بنابراین درست است وحدت لازم است اما توحید اصل است. درست است توحید اصل است اما اگر چند لحظهای مورد توقف قرار بگیرد تا با بازگشت مسئول نهایی یعنی پیامبر اولوالعزم هم اصل محفوظ بماند، هم فرع محفوظ بماند، باید آن کار را کرد. لذا این دو بزرگوار یعنی موسی و هارون(سلاماللهعلیهما) هم اصل را حفظ کردند هم فرع را حفظ کردند، هم توحید محفوظ شد و هم انسجام مُنحَفِظ شد و هم عامل فتنه یعنی سامری به بدترین کیفر مبتلا شد.»
بند هفتم
وقتی ایشان میگوید شرعا، متبادر از آن فتوای فقهی است. در رویکرد فقهی، ایشان در استفاده این حکم از آیات مربوطه دچار اشتباهات فاحش هستند. اینکه از آیات مربوط به نقل ماجرای موسی و هارون این حکم استنباط و استخراج شود که «شرعا برای جلوگیری از شکاف و گسست اجتماعی حتی میتوان کلمه توحید را تعطیل کرد» از کسی که سابقه حوزوی و ادعای اجتهاد دارد، بسیار شگفتانگیز است. تفاوت نظرات تفسیری با احکام فقهی امری روشن و بیتوجهی یا نادانستن آن اعجاببرانگیز است. از قضا ذیل همین آیه حضرتآیتالله جوادی در این زمینه میفرمایند:
«مستحضرید که ما یک بحث فقهی داریم، که یک بحث قرآن کریم با همه حدودش مشخص میشود. یکجا نوشته میشود، میشود کلامالله اما حجت نیست. حجت نیست یعنی حجت نیست. هیچ فقیهی برابر قرآن نمیتواند فتوا بدهد؛ چون کسی نمیتواند –معاذالله- بگوید حسبنا کتابالله که این را فقط باید بیاید بنویسد. خدمت روایات باید برود این پنج، شش جهت فقهی و اصولی روایات را تنظیم بکند، باز هم نمیتواند فتوا بدهد برای اینکه نمیتواند بگوید حسبنا –معاذالله- العتره؛ باید این دو تا را تلفیق کند عام و خاصشان را، مطلق و مبینشان را، مجمل و مقیدشان را، قرینه و ذیالقرینهشان را، ناسخ و منسوخشان را، متشابه و محکمشان را جمعبندی بکند، بعد فتوا بدهد. این کار در فقه انجام میشود اما در تفسیر فقط میبینید همه مفسران قسمت مهمش را به همین آیات برمیگردانند، بخشی از روایات را هم ذکر میکنند، لذا فتوای مرحوم شیخ طوسی را باید از نهایه و مبسوط او به دست آورد نه از تبیان. هرگز از تبیان شیخ طوسی فتوای فقهی او به دست نمیآید لذا میگویند «کما فی الفقه» قسمتهای مهم را میگویند «کما فی الفقه». خاصیت تفسیر این است وگرنه میشد فقه.»
تفسیر برای صدور حکم نیست. علم تفسیر تبیین آیات قرآن است و علم فقه برای تعیینتکلیف مکلف، چه فرد و چه حاکم. لذا اینکه با اتکا به این آیات و بدون مراجعه به آیات دیگر به داستان موسی و هارون و نیز بدون مراجعه به آیات مربوط به وحدت اجتماعی و توحید و نسبتسنجی میان آنها و نیز بدون مراجعه به روایات و جمعآوری روایات مرتبط با موضوع توحید و وحدت اجتماعی و نیز بدون قرار گرفتن در فضای استنباط فقهی و اتکا به اصول فقه، مبادرت به صدور فتوا بکنیم آن هم چنین فتوای سنگین و خطرناکی، قطعا مسیر نادرستی طی کردهایم و فتوا به اینکه «شرعا برای جلوگیری از شکاف و گسست اجتماعی حتی میتوان کلمه توحید را تعطیل کرد»، قطعا باطل و نادرست خواهد بود. هم مسیر فقهی طی نشده و هم نتیجه حاصله بیتردید باطل است.
جمعبندی
1 دین خدا عزیز است. در دوران غیبت، تنوع دیدگاه و تنوع فتوا در خود دین به رسمیت شناخته شده، اما تنوعی برخاسته از تعهد نسبت به دین و روشهایی برخوردار از اعتبار دینی و حجیت شرعی. این حکم را، «شرعا برای جلوگیری از شکاف و گسست اجتماعی حتی میتوان کلمه توحید را تعطیل کرد»، نه با روش تفسیری از آیات قرآن میتوان فهمید و نه با روش فقهی میتوان استنباط کرد. بنای متهم کردن کسی را ندارم، ولی این نوع مواجهه با دین، فضای تحریف دین و ایجاد بدعت در دین را بسط میدهد.
2 به ایشان میگویم: «حقوق دانید ولی بسیاری از روشهای معتبر در دانش حقوق، روشهای برخوردار از اعتبار و حجیت در دانش تفسیر و دانش فقه نیستند. حقوق دانید و تفسیر به نفع متهم، تفسیری است که بسیاری از مواقع در دانش حقوق و دستگاه قضا به تحقق عدالت کمک میکند ولی در مقام تفسیر آیات قرآن و در مقام استنباط حکم فقهی، تفسیر بهنفع متهمان و منحرفان، نه عادلانه است، نه مفید و نه از حجیت برخوردار است.»
3 ایشان دیدگاهها و مواضع مختلفی بهخصوص در چند ماه اخیر ارائه نمودهاند، احتمال بدهیم برخی از دیدگاهها و مواضع ایشان به سستی همین دیدگاه باشد.
4 لذا به ایشان میگویم «لطفا در نقد نظام، به هارون رحم کنید، به دین نیز هم.»