کد خبر: 77806

نگاهی به فیلم سینمایی «هوک»

همه‌چیز جز سینمای اقلیمی!

فیلم «هوک» در رسانه‌ها به‌عنوان اثری برآمده از «سینمای اقلیمی» یادشده است. اما تماشای فیلم، این گزاره را صریحا نفی می‌کند. اگر به‌دنبال تماشای فیلمی از این دست هستید، قطعا فیلم هوک را نبینید.

آراز مطلب زاده، منتقد سینما:فیلم «هوک» در رسانه‌ها به‌عنوان اثری برآمده از «سینمای اقلیمی» یادشده است. اما تماشای فیلم، این گزاره را صریحا نفی می‌کند. اگر به‌دنبال تماشای فیلمی از این دست هستید، قطعا فیلم هوک را نبینید. فیلم اگرچه نماها و قاب‌های چشم‌نوازی از طبیعت سیستان‌و‌بلوچستان پیش چشمان مخاطب می‌گذارد اما عملا هیچ ربطی با آنچه سینمای اقلیمی شناخته می‌شود، ندارد. یکی از اصلی‌ترین عناصر این جنس سینما، نسبت قصه روایت شده با جغرافیای مورد نظر است. به زبان ساده‌تر چنین قصه‌هایی در منطقه‌ای جز آن جغرافیا قابل روایت کردن نیستند؛ چراکه بنیان دراماتیک عمده این فیلم‌ها برآمده از مناسک، رسوم و زیست اجتماعی مردم آن منطقه هستند. لذا به آن سادگی نمی‌توان هویت اینچنین فیلم‌هایی را از جغرافیایی که در آن روایت می‌شوند، تفکیک کرد. حال اگر فیلم هوک را دیده‌اید، برای لحظاتی قصه آن را مرور کنید. آیا نسبتی بین قصه فیلم با جغرافیایی که فیلم در آن می‌گذرد پیدا می‌کنید؟ احتمال قریب به یقین پاسخ منفی است. مثلا ورزش رزمی بوکس نسبت خاصی با آن منطقه دارد؟ احتمالا می‌شد به جای بوکس، به ورزشی دیگر مثل فوتبال یا کاراته پرداخت. یا به جای سیستان‌و‌بلوچستان می‌شد داستان را در خود همین تهران یا تبریز یا هرشهر دیگری روایت کرد. بنابراین فیلم هوک هیچ نسبتی با سینمای اقلیمی ندارد؛ چراکه هویت قصه‌اش از جغرافیایی که داعیه آن را دارد به‌راحتی قابل تفکیک است. در مقابل کافی است فیلم درخشان پوست (‌ساخته برادران ارک) را به یاد آورید. داستان فیلم پوست عمیقا ریشه در فرهنگ و جغرافیای آذربایجان داشت. به یک معنا کلیت بار دراماتیک اثر براساس مجموعه‌ای از عناصر فرهنگی جغرافیای آذربایجان ساخته شده بود. همین مولفه‌ها با درجات کمتری در فیلم‌هایی از قبیل آتابای (‌نیکی کریمی) و تومان (‌مرتضی فرشباف) هم مشهود بود. در تمام این آثار، عنصر تعیین‌کننده در شکل‌گیری شمایل فیلم چیزی نبود جز اقلیم! اما فیلم برخاسته از اقلیم نیست. بلکه محصول چند سوژه خام، پیش‌پا‌افتاده و کلیشه‌ای است که التقاط‌شان شده این فیلم. ظاهرا فیلمساز سعی در خلق یک درام ورزشی داشته است. اما ما صحنه ‌چندانی از یک مبارزه تاثیر‌گذار که در کاربست درام دارای اهمیت باشد، نمی‌بینیم. اشتباه مهلک دیگر فیلمساز استفاده از بازیگران غیر‌بومی بوده است. بازیگرانی که لحن و لهجه بلوچی هنوز بر زبان‌شان زار می‌زند و قادر نبوده‌اند چهره ملموسی از شمایل یک بلوچ ارائه بدهند. فیلمساز در پرداخت قصه خود مکررا به کلیشه‌ها اتکا کرده است و این امر سطح اثر را در قامت یک سریال شبانه تلویزیونی پایین آورده است. نمونه‌اش؟ تعارض بین وسوسه در برابر ثروت! مطلقا پرداخت احساس گناه شخصیت اول تاثربرانگیز نیست. به یک معنا ما قادر به فهم چگونگی مواجهه این کاراکتر با رنجش نیستیم. شخصیتی که امیرجعفری آن را ایفا می‌کند مشکل اساسی دیالوگ‌نویسی دارد. از قامت یک مربی بوکس که حتی آن هم برای مخاطب باورپذیر نیست، به حد و اندازه یک فیلسوف ارتقا پیدا می‌کند و تز صادر می‌کند. فیلم مشکل اساسی ریتم هم دارد. ریتم آرام و بی‌تناسب فیلم که معلول ناتوانی در قصه‌گویی است، مخاطب را به‌شدت خسته می‌کند. در یک کلام فیلمساز برای خلق یک قهرمان دست به هر چیزی زده است. از کلیشه‌های رایج سریال‌های تلویزیونی گرفته تا جملات حکیمانه و ناصحانه. اما مطلقا نتوانسته روندی برای پوییدن قهرمانش ترسیم کند. و این وسط وای به حال سینمای اقلیمی که ندانسته به چنین آثاری اطلاق می‌شود.

مرتبط ها