میلاد جلیل زاده: چندماه پیش که جنبش «میتو»ی ایرانی بهراه افتاد، باید منتظر ساخته شدن فیلمهایی در اینباره میبودیم. این جریان اتفاقا از سینما شروع شد و در ادامه دامن بعضی از مشاهیر دیگر در حوزههایی مثل موسیقی و نقاشی را هم گرفت. از شروع این جنبش زیاد نگذشته بود که کمکم تردیدهایی دربارهاش بروز پیدا کرد. اینکه آیا تمام این زنها درباره قربانی شدنشان راست میگویند یا نه، اینکه حدومرز تعارض کجاست؛ چه اینکه پیشنهاد عاطفی را نمیتوان به پای تعرض گذاشت، حتی اگر نامتعارف باشد، حتی اگر اختلاف سنی و موقعیت برتر مردی که چنین پیشنهادی میدهد، شکل کار را ناپسند بهنظر برساند و خیانت مرد به همسر خودش باشد. از آنسو این هم مطرح شد که آیا بعضی از زنها بهخاطر ترقی در موقعیتهای شغلی و مالی، از اغواگریشان استفاده نکردهاند؟ بعضی از روایتها دروغ محض بهنظر میرسید و بعضی دیگر بهنظر حقیقت داشت اما نمیشد درموردشان با عنوان «تعرض» قضاوت کرد. از طرف دیگر چطور میشد این را بهکل انکار کرد که رفتارهایی از این دست را مردان بسیاری در پشتصحنه عالم هنر انجام دادهاند. خشونت مردانی که موقعیت اجتماعی بالایی به سبب شهرت کسب کردهاند، حتی دامنگیر مردان زیردستشان میشد و هیچ بعید نبود که از چنین شخصیتهایی، رفتارهای نامناسبی با خانمها سر بزند. نکته دیگر این بود که بسیاری از مردان متهم به تعرض، به سبب رفتارهای دیگرشان مورد نقد بودند. فساد مالی، زدوبندهای فرقهای و چهارپایه کشیدن از زیر پای همکاران و رقیبان دیگر، از آنها چهرهای مشکوک یا گاهی منفور ساخته بود و باعث شد وقتی یک اتهام جنسی دربارهشان بهمیان آمد، خیلیها فکر کنند چنین چیزی حتی اگر دروغ باشد، انتشار آن غیراخلاقی نیست، چون سزای چنین فردی بیآبرویی است. همه این پرسشها در ذهن کسانی که صحنههای فیلم را میدیدند دور میزد و در فیلمنامه «استاد» هم وجود دارند. دختری که دانشجوی معماری است، میخواهد از استادش برای مهاجرت به وین معرفینامه بگیرد. استاد که شاهد قطع رابطه دختر با همکلاسی سابقش بوده، به او دل میبندد و روزی دخترک را با بهانه امضای معرفینامه به خانهای قدیمی دعوت میکند و حرف دلش را همانجا میزند. حالا این جناب استاد کیست؟ کسی که بعدا میفهمیم در حراجیها و اکسپوهای تجسمی، کلی زدوبند و قاچاق و پولشویی کرده، کسی که زیرآب یک معمار برجسته به نام دکتر جعفری را زده و باعث اخراجش شده و درنهایت کسی که بهشکل زنندهای مغرور و متکبر است. پیشنهاد استاد به شاگردش از این جهت هم غیراخلاقی است که او زندگی نرمالی با همسرش دارد و این رفتار نمیتواند چیزی بهجز هوس باشد. اما دخترک چه میکند؟ به استادش نمیگوید که بعد از آن قطع رابطه، وارد رابطه جدیدی شده، اجازه میدهد که جذابیتهای زنانهاش چشم استاد را بگیرد و لابد تصور میکند که از این طریق میتواند معرفینامهاش را بگیرد. درخواست استاد از شاگرد، محترمانه مطرح میشود و گلنوش هم آن را رد میکند. عصر روز بعد وقتی استاد در همین خانه قجری دارد با همان لحن متکبرش برای چند دانشجو درباره معماری آن دوره توضیح میدهد، پسر جوانی از در وارد میشود. ادریس یا همان استاد معماری، به پسرک میگوید فعلا سر کلاس هستم و اگر با من کاری داشته باشی، باید خیلی معطل بمانی. او منتظر میماند و حوالی غروب که استاد دانشجویانش را با عبارت «گمشید گمشید!» بدرقه میکند، پسرک که حالا فهمیدهایم نامزد گلنوش است، یقه استاد را میگیرد که چرا به نامزد من تعرض کردی. ادریس ابتدا با همان تکبر پاسخ میدهد و میگوید معرفینامه را امضا نکردم، چون کارهایش را دوست نداشتم. کمکم درگیری بالا میگیرد و علیرضا، پسر جوانی که نامزد گلنوش است، اتهامی میزند که ما بهعنوان مخاطب بعید میدانیم حقیقت داشته باشد. او به ادریس میگوید دست گلنوش را گرفتی و به سینه دیوار چسباندی... ما صحنه برخورد استاد و شاگرد را دیده بودیم و چنین چیزی نبود. همسر ادریس با او تماس میگیرد و قرار میشود به همین خانه بیاید. علیرضا تصمیم میگیرد ماجرا را برای شیما، همسر ادریس تعریف کند. ادریس از رسوایی میترسد و از اینجا بهبعد هم یکییکی تمام سوالها مطرح میشوند که هنگام مطرح شدن جنبش میتوی ایرانی از فروردین ۱۴۰۱ به بعد در ذهن مردم میچرخید. آیا این زن خودش هم مقصر نیست و برای بهدست آوردن چیزی که پی آن بوده، از اغواگری زنانهاش استفاده نکرده؟ با اینکه ادریس متاهل است و نباید به گلنوش پیشنهاد میداد، آیا درست است که او را به خطایی بسیار فراتر از آنچه واقعا انجامداده متهم کنند؟ برخورد علیرضا چگونه باید باشد؟ جرات این فیلمساز جوان برای تسلیم نشدن دربرابر کلیشههای فمینیستی و مطرح کردن چنین پرسشهایی، جالب و ستودنی است، اما او از پس پاسخ به هیچ کدامشان برنمیآید. ایده مرکزی فیلم در باتلاق این پرسشها به دستوپا زدن میافتد و نمیتواند روی گلها شناور بماند. همینطور که ماجرا پیش میرود، برای حفظ ریتم، مرتب به گرهها اضافه میشود و این روند حتی در مقطعی از زمان روایت که به وضوح نوبت گرهگشایی است، همچنان ادامه پیدا میکند. وقتی گرهها بهقدری روی هم تلنبار شده که حس میکنیم برای گشودنشان به ساخت سری دوم و سوم همین فیلم نیاز است، فیلمساز همان کاری را میکند که در این سالها زیاد مُد شده است؛ داستان را رها میکند و تیتراژ بالا میآید. تمام فیلم داخل یک خانه روایت میشود؛ البته خانهای بزرگ و اشرافی و زیبا که معماری آن تاریخی است. دوربین بهشدت لرزان است و تقریبا برای تمام پلانها آن را در جاهای نامتعارف کاشتهاند. قابها از پشت گلدان و لای پنجره و جاهایی مثل آن بسته شده. دقیقا شبیه به کاری که محمدحسین مهدویان میکرد و روی همین حساب، وقتی در تیتراژ پایانی نام او را بهعنوان مشاور کارگردان میبینیم، متوجه میشویم که قضیه یک تقلید ساده نبوده، بلکه ریلگذاری فنی مهدویان در کار است. بهروز افخمی هم تهیهکننده کار است و شاید جراتی که یک فیلمساز جوان برای به چالش کشیدن مقدسات روشنفکری به دل راه داده، از جانب او آمده باشد؛ هرچند هیچ ردی از سبک کارگردانی افخمی را نمیشود در فیلم دید. فیلم سه بازیگر اصلی دارد؛ حسن معجونی در نقش استاد و دو هنرپیشه جوان که نقشهای علیرضا و گلنوش را بازی میکنند. آنها هم مثل معجونی خوب از پس کارشان برآمدهاند و میشود با مقداری مسامحه گفت فیلم از لحاظ بازیها چیز چندانی کم ندارد. فیلمی که یک هنرپیشه چهره دارد، آن هم نه یک جواناول بسیار گرانقیمت؛ و تمام آن در محیط یک خانه میگذرد؛ نسبتا ارزان تمام شده و متناسب با موقعیت یک فیلماولی است. فیلمسازی که نشان داده هم اهل قصه گفتن است و هم از چالش با مضامین پردردسر نمیترسد. اما او هنوز بهلحاظ فنی تا رسیدن به یک نقطه ایدهآل فاصله دارد. بنای داستان او از ابتدا طوری رو به بالا رفتن گذاشت که معلوم بود در میانههای راه با انباشت کلافهکنندهای از گرهها مواجه میشود. از نظر کارگردانی هم ایدههای مهدویان تنها به کار روایتهایی میآمد که برای واقعنمایی فضای دهه ۶۰ کمکش میکردند. «ایستاده در غبار» و «ماجرای نیمروز» با نگاتیو ۱۶ میلیمتری ضبط شدند و لرزش و بدجایی دوربین بههمراه آن رنگ کهنه و اثیری نگاتیوها فضای تصاویر خبری دهه ۶۰ را تداعی میکرد. اما خود مهدویان هم در شهر و در روایت امروز بهمشکل برخورد و از نظر بصری، رفتار عجول و فضول و شلخته دوربینش غیرضروری بهنظر میرسید. البته اگر کارگردان «استاد» به فیلم دوم رسید، شاید تصویر کاملا متفاوتی از سبک کاری او ببینیم. فیلم اول او به فیلم اول نیما جاویدی هم بیشباهت نیست، یعنی «ملبورن» و فیلم دوم نیما جاویدی یعنی «سرخپوست» یکسره از آن فضای روایی و بصری فاصله گرفته بود. شاید عماد حسینی هم همین راه را برود.
۰۸:۲۳ - ۱۴۰۱/۱۱/۱۳
کد خبر: 77642
استاد درافتادن با مقدسات روشنفکری
چندماه پیش که جنبش «میتو»ی ایرانی بهراه افتاد، باید منتظر ساخته شدن فیلمهایی در اینباره میبودیم. این جریان اتفاقا از سینما شروع شد و در ادامه دامن بعضی از مشاهیر دیگر در حوزههایی مثل موسیقی و نقاشی را هم گرفت. از شروع این جنبش زیاد نگذشته بود که کمکم تردیدهایی دربارهاش بروز پیدا کرد.
مرتبط ها