کد خبر: 77419

گفت‌وگوی «فرهیختگان» با پروفسور دانکان ریچتر، استاد دانشگاه ویرجینیا درباره «ویتگنشتاین و اخلاق»

عقلانیت علم‌ زده به جایی نمی‌رسد

بنا نیست عقل و دلیل همه کاره باشند

ویتگنشتاین، به‌جز «خطابه‌ای در باب اخلاق» که در سال 1929 و در کمبریج ایراد نمود، کتاب‌ یا مقاله مستقلی‌ در باب اخلاق ندارد و آنچه‌ به‌طور معمول‌ به‌‌صورت‌ دیدگاه‌های‌ وی‌ در این‌ باره‌ طرح‌ می‌شود، بیشتر برگرفته‌ از یادداشت‌های‌ وی‌ یا شاگردانش‌ از درسگفتارهای‌ او است.

محمدسعید عبداللهی، دانشجوی دکتری فلسفه اخلاق :ویتگنشتاین، به‌جز «خطابه‌ای در باب اخلاق» که در سال 1929 و در کمبریج ایراد نمود، کتاب‌ یا مقاله مستقلی‌ در باب اخلاق ندارد و آنچه‌ به‌طور معمول‌ به‌‌صورت‌ دیدگاه‌های‌ وی‌ در این‌ باره‌ طرح‌ می‌شود، بیشتر برگرفته‌ از یادداشت‌های‌ وی‌ یا شاگردانش‌ از درسگفتارهای‌ او است. باری، اگرچه قطعه‌های‌ کوتاهی‌ از رساله منطقی-فلسفی‌(بخش‌های انتهایی)، تحقیقات‌ فلسفی، فرهنگ و ارزش و در باب یقین‌ نیز‌ به‌ مباحث اخلاقی مربوط‌ است، اما او هیچ‌گاه به شکلی نظام‌مند در باب اخلاق سخن نگفته است. به هر رو، اهمیت‌ و نفوذ همین‌ نکات‌ اندکی‌ که‌ ویتگنشتاین‌ درباره اخلاق گفته، چنان‌ است‌ که در چند دهه گذشته و در مغرب‌زمین مقالات بسیاری در باب اندیشه‌های اخلاقی وی و لوازم معرفت‌شناسانه آن نگاشته شده است. این‌ نکته‌ که‌ ویتگنشتاین‌ درباره‌ اخلاق‌ کمتر بحث‌ کرده‌ است، هرگز نباید به‌‌معنای‌ کم‌اهمیت‌ بودن‌ جایگاه‌ اخلاق و معرفت اخلاقی در فلسفه‌ وی‌ تلقی‌ شود.
دیدگاه‌های او در باب اخلاق تاثیر شگرفی بر متفکران بعد خود گذاشته است و ضمن تحول در پاره‌ای از مبانی مرتبط با فلسفه اخلاق، مسیر را برای پیش کشیدن رویکردهایی نو در این حوزه فراهم ساخته است. 
پروفسور دانکان ریچتر،1 استاد دانشگاه ویرجینیا سال‌هاست که ویتگنشتاین و آثار او را دستمایه کار پژوهشی خود قرار داده است و در این زمینه کتاب‌ها و مقالات بسیاری را نگاشته است. او مدرک کارشناسی خود را از آکسفورد، مدرک کارشناسی‌ارشد خود را از دانشگاه سوانسی ولز و با پایان‌نامه‌ای در باب ویتگنشتاین و مدرک دکتری خود را از دانشگاه ویرجینا و زیر نظر کورا دیموند و با موضوعی در باب اخلاق آنسکوم گرفته است. پروفسور ریچتر که به اخلاق در فلسفه ویتگنشتاین توجه ویژه‌ای دارد معتقد است در دهه‌های گذشته تمرکز عده‌ای از ویتگنشتاین پژوهان محدود به بحث‌های زبانی بوده است و از مساله اخلاق غفلت شده است. اگرچه در دهه گذشته تلاش‌های بیشتری در زمینه اخلاق ویتگنشتاینی شده است و امید است با کارهایی که انجام می‌گیرد، بیش از پیش به این زمینه توجه شود. برخی از مهم‌ترین آثار ریچتر عبارت است از:2
اخلاق پس از آنسکوم (2000) 
ویتگنشتاین در کلماتش (2004) 
فرهنگ تاریخی فلسفه ویتگنشتاین (2004) 
فلسفه اخلاق آنسکوم (2010) 
رساله ویتگنشتاین، برای دانشجویان (2021) 
آنچه در ادامه می‌آید گفت‌وگو با پروفسور ریچتر در باب «ویتگنشتاین و اخلاق» است. 

پروفسور ریچتر، لطفا در ابتدای گفت‌وگو و برای مخاطب فارسی زبان، قدری از زندگی، تحصیل و مسیر علمی‌ای که تاکنون پیموده‌اید، بگویید. 
من در انگلستان به‌دنیا آمده و بزرگ شدم. پدرم در زمینه شیمی مدرک دکتری گرفته بود و بعد‌تر هم در دوره پسادکتری مشغول شد و به گمانم تاثیر چشمگیری در علاقه‌مندی‌ام به محیط آکادمیک داشت. خواندن فلسفه را از دبیرستان شروع کردم، درست زمانی که نوجوان بودم. در آن زمان بسیار رایج بود که زمان‌های زیادی را در مدرسه به بحث‌های دینی برای دانش‌آموزان اختصاص دهند، اما من به مدرسه‌ای خصوصی رفتم و ماجرا چنین نبود. باری، اگرچه بیشتر دانش‌آموزان آن مدرسه مسیحی بودند، اما تعدادی یهودی و مسلمان نیز در مدرسه حضور داشتند. از این‌رو، دست‌کم در دوره دبیرستان، مسئولان مدرسه لزومی نمی‌دیدند که دین مسیحی را تدریس یا ترویج کنند و به‌جای آن سعی داشتند که دانش‌آموزان با مسائل فلسفی آشنا شوند. بنابراین، به شکلی غیر‌معمول چند سالی در دوره دبیرستان به تحصیل فلسفه مشغول بودم و این امر تاثیر زیادی روی من گذاشت. در دوره کارشناسی افزون بر فلسفه، سیاست و اقتصاد هم خواندم. اما بعد و در دوره کارشناسی‌ارشد و دوره دکتری، فلسفه را جدی‌تر از همیشه دنبال کردم. بعد‌تر و برای تدریس و پژوهش بیشتر به آمریکا مهاجرت کردم و اکنون نیز سال‌هاست که در اینجا فلسفه تدریس می‌کنم. 

موضوع اصلی بحث ما در این گفت‌وگو مساله «ویتگنشتاین و اخلاق» است. بگذارید از اینجا بحث را آغاز کنم. شما کتاب‌ها و مقالات زیادی در باب ویتگنشتاین دارید و بخشی از تمرکز این نوشته‌ها در باب اخلاق در فلسفه و اندیشه ویتگنشتاین است. نزدیک به 20 سال پیش و در کتاب «ویتگنشتاین در کلماتش» در کنار بحث‌هایی در باب «یقین»، «معنا»، «دین» و «زبان» بحث مفصلی نیز در باب اخلاق دارید. لطفا در باب این فصل و دغدغه نوشتن از اخلاق ویتگنشتاینی بگویید. 
بله درست است، کتابی که بدان اشاره کردید در‌واقع تلاشی بود برای شناخت هرچه بیشتر جنبه‌های مختلف فلسفه‌ورزی ویتگنشتاین در خلال سخنان این فیلسوف مهم و مخصوصا آثار دوره دوم زندگی علمی او. دو فصل نخست آن کتاب در باب مساله «معنا» و «زبان» است و در آنجا در باب ماهیت فلسفه از منظر ویتگنشتاین نوشته‌ام. این دو فصل کتاب اساسا مبتنی‌بر پایان‌نامه‌ام پیرامون فلسفه ویتگنشتاین بود. فصل سوم را نیز به بحث «یقین» اختصاص داده‌ام که بسیار بحث مهمی در تفکر ویتگنشتاین است و در دو فصل دیگر در باب «اخلاق» و «دین» سخن گفته‌ام. به شکل طبیعی هرکه در باب ویتگنشتاین می‌نویسد، تمرکز خودش را روی بحث‌های زبانی، نظریه‌های معنا و به‌طور کلی فلسفه زبان او می‌گذارد؛ چراکه ویتگنشتاین سخنان ساختارمندی در باب اخلاق و دین ندارد. از این‌رو، غیر‌طبیعی و تا اندازه‌ای دشوار است که کسی دو فصل را به اخلاق و دین اختصاص دهد. اما تلقی من این است که دین و اخلاق نقش بسیار مهمی در اندیشه ویتگنشتاین دارند و نباید از این دو غفلت کرد. 
از همان سال‌های تحصیل، این دغدغه و تصور با من است که اغلب افراد دچار یک بد فهمی در باب آثار ویتگنشتاین شده‌اند، آنها بیشتر به‌دنبال بحث‌های پیچیده و دشوار زبانی و منطقی و نظریه‌های مختلف در باب معنا هستند، که البته خوب است، اما یک بی‌توجهی ویژه نسبت به دیگر حوزه‌های اندیشه ویتگنشتاین شده است. بنابراین باید خوانشی متفاوت و نو از آنچه به‌طور معمول ازویتگنشتاین دارند، داشته باشیم. البته دقت کنید منظور من این نیست که دیگران یکسره در باب ویتگنشتاین دچار اشتباه شده‌اند، بلکه به‌دنبال آن هستم که بگویم باید طرحی نو درانداخت و به جنبه‌های اخلاقی و دینی ویتگنشتاین نیز توجه زیادی کرد، نکات اخلاقی زیادی را می‌توان از لوازم سخنان و نوشته‌های ویتگنشتاین بیرون آورد. 

پروفسور، لطفا در باب فصل مرتبط با اخلاق توضیحات بیشتری دهید. 
اما در باب «‌ویتگنشتاین و اخلاق»، باید بگویم که برای چند دهه است که این دغدغه ضمنی را کنار دیگر مطالعات خود دارم، به‌نظرم ویتگنشتاین جایگاه ویژه‌ای برای اخلاق چه در حوزه نظر و چه در حوزه عمل قائل بود. آنجایی که او در باب ماهیت بشر، نحوه زندگی افراد، نحوه نگرش انسان‌ها به جهان، انجام کارهای خوب و مسائلی از این دست سخن می‌گوید، به‌دنبال پی‌ریزی مبانی خود در فلسفه اخلاق است. از طرفی به گمان عده‌ای فلسفه بناست به شکلی کاملا عقلانی به ما بگوید چه انجام دهیم و چه مبنایی برگزینیم. برای مثال فایده‌گرا‌ها، به یک شکل فکر می‌کنند و عمل می‌کنند، کانت و پیروان او به‌گونه‌ای دیگر و بر پایه عقل عمل می‌کنند. اما به باور من ویتگنشتاین نحوه دیگری می‌اندیشید، او معتقد بود که بنا نیست عقل و دلیل همه کاره باشند، چنین نیست که فلسفه بتواند مسیر درست زندگی و کار درست را پیش پای ما نهد. این سخن به این معنا نیست که ما باید به عقل بی‌اعتنا باشیم، بلکه به این معناست که ویتگنشتاین به ما گوشزد می‌کند که در فلسفه به دنبال راهنمایی برای انجام کار درست نباش، خودت با توجه به شرایط خود فکر کن و تصمیم بگیر. حال امکان دارد تصمیم تو بر پایه ایمان دینی یا انواع دیگری از تعهد که یک نفر امکان دارد برای خود فرض کند باشد. بنابراین کسی بنا نیست چیزی را برای تو اثبات یا توجیه کند و این تو هستی که باید با تلاش خودت و بر پایه باور‌های مختلف خود تصمیم بگیری.  

نظر شما در باب رساله منطقی فلسفی چیست؟ رساله در زمان چاپ به مرور علاقه وصف‌ناپذیر پوزیتیویست‌ها و علم‌گرایان را برانگیخت، آنها گویی در رساله تمامی آمال و آرزوی‌های خود را در باب فلسفه می‌دیدند. آیا می‌توان خوانشی اخلاقی از کتابی به دست داد که زمانی به‌عنوان مانیفست و کتاب مقدس پوزیتیویست‌ها به شمار می‌رفت؟  
خب به‌نظرم این پرسش خوب و مهمی است. پاسخ این پرسش هم بله و هم خیر است. باری، این کتاب را هیچ‌گاه نمی‌توان مانند یک کتاب درسی اخلاق در نظر گرفت و از این رو تصور کنیم کتابی اخلاقی است. اگر به کتاب نیز دقت کنید به‌جز چند مورد آن هم در بخش‌های انتهای کتاب اشاره‌ای به مسائل اخلاق وجود ندارد. بنابراین و با این توضیحات، رساله کتاب اخلاق نیست. اما از طرفی ویتگنشتاین خود می‌گوید این کتاب و کل نکته آن در باب اخلاق است و از این جهت می‌توان گفت، رساله کتابی اخلاقی است. این دوگانگی به چه معناست؟ به گمانم بیشتر کسانی که در باب رساله و اخلاق در آن نوشته‌اند، بر این باورند که ویتگنشتاین تلاش کرده است که کتابی اخلاقی بنویسد، یا اینکه دست‌کم برخی از ایده‌های اخلاقی خود را در آن بگنجاند. برای نمونه اینکه شما نباید انتظار داشته باشید بدانید که در زندگی چه اتفاقاتی قرار است رخ دهد و اگر چیزی پیش آید که خوشایندتان نباشد، نباید به جنگ آن بروید و خود را سرزنش کنید، این جهان برای خداست و اراده او وجود دارد. دیدگاه دیگر اینکه اگر در جهت ایضاح مفاهیم و کاربرد آنها تلاش کنید، شما در جهت اخلاقی زندگی کردن گام برداشته‌اید. نکته دیگری که پیش‌تر بدان اشاره کردم در باب این بود که فلسفه قرار نیست مساله‌ای را برای شما حل کند و درست و نادرست را نشان‌تان دهد و این شخص شما هستید که باید با تلاش خود و بر پایه باور‌ها تصمیم بگیرید. 

پروفسور ریچتر، اجازه دهید به 26 سال قبل و سال 1996 برگردم و مقاله‌ای که شما در باب ویتگنشتاین و اخلاق با نام «چیزی برای گفتن وجود ندارد: ویتگنشتاین و اخلاق ویتگنشتاینی» نوشتید. در باب ایده این مقاله و محتوای آن برایمان بگویید.  
جالب است، این مقاله برای سال‌ها پیش است و داستان آن این است که من چند سال قبل از نوشتن این مقاله باید در سمیناری در باب ویتگنشتاین و اخلاق سخنرانی می‌کردم. این مقاله در‌واقع بازبینی شده آن سخنرانی است. مقاله تلاشی بود برای پیدا کردن هر مطلب اخلاقی‌ای که ویتگنشتاین گفته است. من برای ساعت‌ها و با تلاشی مضاعف، بسیاری از آثار ویتگنشتاین را خط به خط مطالعه می‌کردم و نکاتی در باب اخلاق را بیرون می‌آوردم. این کار بسیار دشواری بود، آن زمان هنوز بسیاری از کتاب‌ها منتشر نشده بود و بسیاری از امکانات نیز نبود. همین‌جا بد نیست داخل پرانتز اشاره‌ای هم به کتاب «فرهنگ تاریخی فلسفه ویتگنشتاین» داشته باشم که سال‌ها پیش منتشر شد. در آن کتاب که به درخواست انتشارات نوشتنش را به عهده گرفتم و از مجموعه کتاب‌هایی است که به شکل فرهنگ تاریخی برای فیلسوفان نوشته می‌شود، سعی کردم بدون اینکه دیدگاه‌های شخصی خودم را بیاورم، فرهنگی تاریخی از مهم‌ترین اصطلاحات فلسفه ویتگنشتاین را برای مخاطب علاقه‌مند به فلسفه ویتگنشتاین فراهم بیاورم. بنابراین آن کتاب که به شکل یک مرجع است و نه نظرات من، حاصل همان تحقیق‌ها و پژوهش‌هاست که سال‌ها در باب کتاب‌های ویتگنشتاین داشتم. 
برگردم به بحث در باب مقاله‌ای که بدان اشاره کردید، دیدگاه من در آن مقاله این است که ایده‌های اخلاقی ویتگنشتاین در گذر زمان و با وجود تحول در فلسفه او تغییر چندانی نکرده است. نمی‌گویم دقیقا بی‌تغییر ولی چنین نیست که انقلابی در تفکر اخلاقی او پدید آمده باشد. از این رو نام مقاله را «چیزی برای گفتن وجود ندارد»‌3 انتخاب کردم که درواقع بگویم، ویتگنشتاین معتقد است در فلسفه نباید چیزی در باب اخلاق جست. فلسفه نمی‌تواند راهنمای ما به‌سوی اخلاق باشد. البته این سخن به معنای آن نیست که فلسفه ویتگنشتاین چیزی در فلسفه اخلاق ندارد، بلکه سخن بر سر نحوه متفاوت نگاه او به اخلاق است.  

یکی از مسائلی که اثبات یا رد آن پیامد‌های بسیار مهمی برای فلسفه‌ورزی یک فیلسوف دارد، مساله «زبان خصوصی» است. می‌دانیم که ویتگنشتاین نیز در این باب سخنان مهمی دارد و استدلال زبان خصوصی او شهرت بسیار یافته است و کتاب‌های زیادی هم در این باب نوشته شده‌اند. شما سال‌ها قبل مقاله‌ای با عنوان «اخلاق و زبان خصوصی» نوشته‌اید. چه ارتباطی میان اخلاق و زبان خصوصی وجود دارد؟ 
بله، این مقاله برای سال‌ها پیش است4 و بحث از استدلال زبان خصوصی هم تا اندازه‌ای دشوار است. امیدوارم بتوانم توضیح خوبی دهم. در خلال مطالعاتم در کتاب‌های شارحین ویتگنشتاین، در آثار استنلی کول و استفن مالهال به اشاره‌هایی مبنی‌بر ارتباط میان استدلال زبان خصوصی ویتگنشتاین و اخلاق برخوردم و به‌دنبال این ماجرا رفتم که آیا واقعا ارتباطی میان این دو است یا خیر؟ باید میان آنچه در استدلال زبان خصوصی بود و آنچه در «سخنرانی در باب اخلاق» ویتگنشتاین در سال 1929 انجام شده بود نکاتی می‌یافتم. آنچه مشترک است اظهار کردن نوعی مشخصی از احساسات است. در استدلال زبان خصوصی، ویتگنشتاین آنچنان مطالب روشنی در باب نوع مشخصی از احساسات نمی‌گوید. مساله بر سر احساس‌هایی است که نمی‌توان تعریف مشخصی از آنها ارائه داد و فقط به شکل خصوصی آنها را داریم. احساس‌هایی که ویژگی مشخصی برای ابراز ندارند. در «سخنرانی در باب اخلاق» نیز از احساساتی سخن به میان می‌آید. احساساتی مانند شگفتی نسبت به وجود جهان، احساس مطلقا امن بودن و احساساتی مانند این مواردی که یاد شد. اما ویتگنشتاین می‌گوید این احساسات نیز بی‌معنا هستند. حتی اگر بیان این احساسات با عقل سلیم جور در بیاید بازهم تنها می‌توانید بگویید اینها احساساتی‌اند که شما را ترغیب کرده و باعث شده که در باب این موارد مانند احساس شگفتی نسبت به جهان صحبت کنید نه چیز دیگری. بنابراین تلاشم در آن مقاله ایجاد پیوندی میان استدلال زبان خصوصی و «سخنرانی در باب اخلاق» بوده است.  

از آنجایی که بحث از «استلال زبان خصوصی» به میان آمد، اگر ایرادی ندارد پرسشی نیز در باب پیامد‌های انکار زبان خصوصی از جانب ویتگنشتاین داشته باشم. برخی از فیلسوفان بر این باورند که استدلال زبان خصوصی به شکلی با رد نوعی از تجربه‌گرایی همراه با شکاکیت همراه است. برخی نیز رد زبان خصوصی و استدلال ویتگنشتاین را به‌نوعی رد کردن ایده‌آلیسم می‌دانند. به‌نظر شما آیا انکار زبان خصوصی، انکار دو نظریه تجربه‌گرایی و ایده‌آلیسم را در پی دارد؟  
در جواب پرسش شما باید بگویم که این مطلب را می‌فهمم و می‌دانم که ویتگنشتاین هم تجربه‌گرایی و هم ایده‌آلیسم را رد می‌کند، اما آیا استدلال زبان خصوصی نیز به چنین کاری می‌انجامد؟ در این باب مطمئن نیستم و بهتر است بگویم خیر. باری، عقیده ویتگنشتاین این است که چنین نظریه‌های معرفت‌شناسانه یا متافیزیکی‌ای اشتباه هستند، اما اینکه با رد زبان خصوصی به این نتیجه برسد، گمان نمی‌کنم چنین باشد. بگذارید این‌طور بگویم، ویتگنشتاین در استعاره‌ای می‌گوید، هدف فلسفه چیست؟ نشان دادن راه خروج به مگسی که در بطری مگس‌گیر گرفتار شده است. به‌نظر ویتگنشتاین بر این باور است که افرادی که دل در گرو دو نظریه تجربه‌گرایی و ایده آلیسم داده‌اند، گرفتار همین تله شده‌اند. هدف ویتگنشتاین است که به افراد نشان دهد چگونه با مشکلات و دشواری‌ها دست و پنجه نرم کنند. از این رو، به عقیده من او با استدلال زبان خصوصی در پی آن نیست که نظریه‌ای را باطل کند. ویتگنشتاین به‌دنبال گونه‌ای از آزادی فکری برای همنوعانش است.  

پرسش دیگری که مایلم با شما در میان بگذارم در باب الیزابت آنسکوم است، می‌دانم شما روی آثار آنسکوم بسیار کار کرده‌اید و کتابی نیز در باب فلسفه اخلاق آنسکوم منتشر کرده‌اید، به هر رو، آنسکوم شاگرد ویتگنشتاین بود و تاثیر زیادی از او پذیرفته بود. در باب اهمیت آنسکوم در بحث‌های فلسفی و خصوصا اخلاق بفرمایید.  
بله، آنسکوم از این جهت شبیه ویتگنشتاین است که شخصیت بسیار مهمی است و افراد زیادی در باب او سخن می‌گویند اما بعید می‌دانم همگی آثار او را خوب خوانده باشند و مهم‌تر اینکه خوب فهمیده باشند. برای نمونه فکر می‌کنم کتاب «قصد» او بسیار مهجور است و شاید دلیل این خوانده نشدن، دشوار بودن آن است. این کتابی است که دونالد دیویدسن در باب آن می‌گوید: «کتاب «قصد»5 مهم‌ترین کاری است که یک نفر بعد از ارسطو انجام داده است.» همان‌طور‌که گفتم همه با این موافقند که آنسکوم شخصیت مهمی است و کتاب او نیز بی‌اندازه مهم است، اما این باعث نمی‌شود که افراد زیادی آن را بخوانند و بفهمند. برای فهم سخنان آنسکوم ناگزیر باید آثار ویتگنشتاین را به خوبی فهمید. به هر رو او شاگرد نزدیک ویتگنشتاین بوده است و مترجم آثار او، اما نباید چنین فکر کنیم که آنسکوم یکسره با آرای استاد خود موافق است، در پاره‌ای از موارد می‌توانیم اختلاف زیادی بین آنها مشاهده کنیم. کار ارزشمند و تاریخ‌ساز دیگر آنسکوم، «فلسفه اخلاق مدرن»6 است که در سال 1958 نوشته شد. این مقاله نیز طرحی نو در اخلاق فضیلت و خوانش ارسطو می‌اندازد. به هر حال این مقاله تحلیل و بررسی جدید و مهمی دارد که به مذاق بسیاری از فیلسوفان اخلاق خوش نمی‌آید.  
 اما در باب مقایسه اخلاق در اندیشه ویتگنشتاین و آنسکوم باید بگویم اگرچه اخلاق برای هر دوی آنها دغدغه بود اما نحوه نگرش آنها با هم اختلاف داشت. برای آنسکوم اخلاق جلوه‌ای عقلانی نیز داشت، در‌حالی‌که برای ویتگنشتاین نه‌تنها چنین نبود که گاهی ضدعقلانی می‌شد که توضیح خودش را می‌طلبد. من با تلقی آنسکوم از اخلاق بسیار همراهم و این نحوه نگرش را بسیار می‌پسندم و پیگیری می‌کنم. راستش سخنان آنسکوم در باب اخلاق بسیار روشن است، در‌حالی‌که اندیشه‌های ویتگنشتاین در باب اخلاق به هیچ‌رو روشن نیست. نکته دیگری که در بحث‌های اخلاقی آنسکوم باید به آن توجه داشت، خاستگاه دینی افکار او است، او یک کاتولیک بسیار معتقد بوده است، در‌حالی‌که در ویتگنشتاین چنین خاستگاهی را نمی‌بینیم. 

یکی از مسائل مهمی که همواره در فلسفه اخلاق مطرح است، بحث رابطه عقل و اخلاق است. اینکه عقلانیت چه نقشی در اخلاق ایفا می‌کند. برای نمونه در اخلاق کانتی اهمیت این مساله را بسیار پر‌رنگ می‌بینیم. نظریه عقل‌گرایی اخلاقی نیز گواهی دیگر بر این مدعا است. بعضی از شارحین بر این باورند که ویتگنشتاین عقل‌گریز است و ضد عقلانیت مرسوم در فلسفه سخن می‌گوید، برخی دیگر از شارحین معتقدند ویتگنشتاین به شکلی حکیم است و به‌جای عقلانیت در او باید از گونه‌ای حکمت سخن به میان آوریم. در فلسفه ویتگنشتاین نقش عقلانیت چقدر است و عقل چه جایگاهی دارد؟ 
پرسش مهمی است و البته پاسخ ساده‌ای ندارد. من علاقه‌ای ندارم که او را حکیم یا عارف بنامم. مساله قدری پیچیده است. ویتگنشتاین عقلانیت علمی و موجود در فضای علم زده و برای نمونه مجلات علمی دوره خود را به‌شدت نقد می‌‌کرد و در‌نظرش این مسیر و این مدل عقلانیت به‌جایی نمی‌رسد و از این‌رو باید مسیری جایگزین یافت. به‌جای حکیم یا عارف، من او را یک فیلسوف تمام‌عیار می‌نامم، اما فیلسوفی که یکسره به شکلی دیگر نسبت به فیلسوفان مرسوم می‌اندیشید. باری، او سعی داشت با توجه به تصوراتش مردم را از تاریکی به سوی روشنایی بیاورد، اگر این تعریف یک حکیم باشد، شاید به معنا بتوان او را نیز یک حکیم یا عارف دانست. البته که روش ویتگنشتاین در این مسیر هدایت به روشنی، روشی کاملا فکری و فیلسوفانه است، اما با عقلانیت رایج در فلسفه تفاوت دارد. او سعی داشت به مردم بگوید شیوه درست مواجهه با مسائل و نحوه زندگی به چه شکل است و مگر بسیاری از فیلسوفان در سنت رایج و عقلانی فلسفه دنبال چیزی غیر از این هستند. باری، شما نباید آن عقلانیتی که در سنت فلسفه اخلاق کانتی یا دیگر نظریه عقلانی در این زمینه وجود دارد را در ویتگنشتاین جست‌وجو کنید. اساسا در اندیشه ویتگنشتاین نباید برای اخلاق یا دین دنبال توجیه‌های عقلانی مرسوم در علم بود؛ چراکه علم بازی زبانی خودش را دارد و اخلاق و دین نیز بازی‌های زبانی خودشان را دارند و این مقایسه و معیار قرار دادن عقلانیت علمی برای دیگر زمینه‌ها به عقیده ویتگنشتاین اشتباهی مهم است. 

  پی‌نوشت‌ها
1. Duncan John Richter 
2. Wittgenstein’s Tractatus: A Student’s Edition, Lexington Books, Lanham Maryland, 2021. 
Historical Dictionary of Wittgenstein’s Philosophy, 2004. 
Anscombe’s Moral Philosophy, Lexington Books, Lanham, Maryland, 2011. 
Wittgenstein at His Word, Thoemmes Continuum, Bristol, England, 2004. 
Ethics After Anscombe: Post «Modern Moral Philosophy”, Kluwer Academic Publishers,Dordrecht, Netherlands and Boston, Mass. , 2000. 
3. Nothing to Be Said: Wittgenstein and Wittgensteinian Ethics, The Southern Journal of Philosophy Vol. XXXIV, Number 2, Summer 1996. 
4. Ethics and Private Language, Philosophical Topics Volume 38, Number 1, Spring 2010. 
5. Intention 
6. Modern Moral Philosophy. G. E. M. Anscombe. Philosophy 33, No. 124 January 1958.  

مرتبط ها