کد خبر: 77385

بررسی جدیدترین اثر کامرون، در آستانه‌ تکرار رکوردشکنی آواتار

جنگ ماشین و طبیعت در هالیوود ادامه دارد

جیمز کامرون با اثر جدیدش که به‌تازگی روی پرده‌ سینما آمده، سعی بر تولید اثری جذاب در دنباله آواتار1 دارد.

سجاد مشهدی، خبرنگار:تقابل سنت و مدرنیته، تقابل ویژگی‌های پاک انسانی دربرابر طمع و قدرت‌طلبی، تقابل مفاهیمی همچون اغوا و ارشاد، همگی مضامین مهمی هستند که بشر امروز لحظه‌به‌لحظه با آنها دست‌وپنجه نرم می‌کند؛ بشر امروز در هرلحظه‌ زندگی خود، درگیر با مضامین تمدن غرب است. بروز و ظهور تمدن غربی در زندگی‌ها، تبدیل به مفهومی به نام مدرنیته شده است و کشتی روح انسان را در اقیانوس مواج و پرتلاطم خود به این طرف و آن طرف می‌کشاند. آدم هوشمند، در این هجوم همه‌جانبه، همواره به‌دنبال پهلو گرفتن در ساحل آرامش است. یک فیلمساز فرصت‌طلب در چنین محیط مساعدی برای ارائه‌ اثر، دیگر منتظر نخواهد ماند! تولیدکننده یک اثر سینمایی، بر سکان این کشتی ایستاده و آن را به‌سمت جزیره‌ سینما هدایت می‌کند. آخرین ساخته‌ جیمز کامرون یعنی Avatar: The Way Of Water (آواتار: راه آب) در همین مسیر گام برداشته است. جیمز کامرون با اثر جدیدش که به‌تازگی روی پرده‌ سینما آمده، سعی بر تولید اثری جذاب در دنباله آواتار1 دارد. کامرون 13 سال پس از ساختن دنیای جدیدش در آواتار که آن را زیست‌کُره‌ پاندورا می‌نامد، حالا سراغ قسمت دوم این فیلم رفته و امید دارد که برای دومین‌بار بتواند رکورد فروش تاریخ سینما را جابه‌جا کند. البته سال‌ها قبل از تولید آواتار نیز فیلمسازانی سعی کرده‌اند همین مسیر را در پیش بگیرند و آثار قابل‌توجهی را نیز تولید کرده‌اند. بررسی دو نمونه‌ از این آثار، می‌تواند کمک‌کننده باشد؛ چراکه روند تغییرات سینما در این سال‌ها را نمایان خواهد کرد، چه تغییرات در تکنیک‌های ساخت فیلم و چه تغییرات در محتوای فیلم‌ها.

استثمار انسان و طبیعت 

یک اقتباس ادبی موفق
در سال 1988 میلادی، نویسنده‌ای به نام مایکل بلیک، کتابی با عنوان «رقصنده با گرگ» نوشت. دوسال بعد، کوین کاستنر، بازیگر و کارگردان نام‌آشنای سینما با اقتباس از این رمان، فیلمی به همین نام را ساخت. کاستنر در این فیلم هم کارگردان بود، هم تهیه‌کننده و هم نقش اول فیلم را برعهده داشت. او در این فیلم طبیعت زندگی پاک بومیان سرخ‌پوست را دربرابر زندگی سفیدپوستانی قرار می‌دهد که تنها به‌دنبال پول و قدرت بیشتر هستند. او نقش یک ستوان آمریکایی را ایفا می‌کند که از مافوق خود می‌خواهد او را به سرزمین‌های مرزی بفرستد. کوین کاستنر دلیل خود را برای رفتن به مرزها، این‌طور عنوان می‌کند: «مایلم قبل از اینکه مرز از بین برود، آن را ببینم.» او مدتی را در مرز زندگی می‌کند و هر روز تجربیات خود را در دفترچه‌ای مکتوب می‌کند. به‌تدریج با یک سرخ‌پوست آشنا می‌شود، به سرزمین آنها می‌رود و به‌تدریج با آنها ارتباط برقرار می‌کند. ستوان آمریکایی که نماد یک آمریکایی متجاوز است، به‌تدریج مجذوب فرهنگ و اخلاقیات سرخ‌پوست‌ها می‌شود، تا حدی که پوشش خود را نیز تغییر داده و با آنها زندگی می‌کند. در ادامه به‌عنوان یک سرخ‌پوست توسط آمریکایی‌ها اسیر و شکنجه می‌شود و توسط سرخ‌پوست‌ها رهایی ‌یافته و پیش آنها برمی‌گردد. رقصنده با گرگ به زیبایی تفاوت خوی انسانی و حیوانی را به‌تصویر می‌کشد و از نمادهای زیادی نیز در این مسیر استفاده می‌کند. به‌عنوان مثال او در دوره‌ زندگی در مرز، با یک گرگ به‌ظاهر وحشی ارتباط برقرار می‌کند و با او دوست می‌شود. همین گرگ، در ادامه‌ فیلم توسط آمریکایی‌ها کشته می‌شود تا وحشی‌گری ارتشی‌ها علیه طبیعت را بهتر به‌تصویر بکشاند. این فیلم پس از انتشار، موردتوجه منتقدان سینما قرار گرفت و در جشنواره اسکار سال 1991 میلادی، در 12 بخش نامزد دریافت جایزه‌ اسکار شد و در هفت بخش از آنها، ازجمله بهترین فیلم و بهترین کارگردانی، موفق به دریافت جایزه‌ اسکار شد. بازی چشمگیر کوین کاستنر در این فیلم، موسیقی گوشنواز، فیلمبرداری مناسب و طراحی فرهنگ سرخ‌پوست‌ها به سبکی واقعی نه کاریکاتوری این فیلم را به یکی از فیلم‌های موفق آن روزها تبدیل کرد.

مدرنیته سراغ شرقی‌ها رفت
13 سال بعد از ساخت رقصنده با گرگ و ماجرای درگیری آمریکایی‌ها با بومیان سرخ‌پوست، حالا نوبت به شرقی‌ها و ماجرای شورش سامورایی‌ها رسید. ادوارد زوئیک با ساخت یک اثر اکشن در همین باره، در سال 2003 توجه‌ها را به خود جلب کرد. تام کروز، بازیگر نقش اول فیلم «آخرین سامورایی»، نقش یک افسر سابق ارتش آمریکا به نام ناتان آلگرن را بازی می‌کند که از زندگی و اعمال خود گریزان است. او برای رهایی از این خستگی، ماموریتی را برای نبرد با سامورایی‌های ژاپنی می‌پذیرد. در یکی از این نبرد‌ها، او اسیر می‌شود و به‌دست سامورایی‌ها می‌افتد. اسیر شدن او و به‌تبع آن، زندگی با سامورایی‌ها، شخصیت افسر آمریکایی را دچار تحول جدی می‌کند. او حتی در زمان زندگی با سامورایی‌ها به زن بیوه‌ای نیز علاقه‌مند می‌شود و رابطه محبت‌آمیزی بین او و آن زن شکل می‌گیرد. به‌تدریج نظرات آلگرن درباره سامورایی‌ها تغییر می‌کند و خود تبدیل به یک سامورایی می‌شود و با ارتش امپراتوری ژاپن مبارزه می‌کند. جدای از داستان خوب و جذاب، آخرین سامورایی از منظر تکنیکی نیز فیلم قابل‌قبولی است. طراحی فرهنگ سامورایی‌ها در این فیلم به‌خوبی انجام شده و بازی بازیگران فیلم نیز به نمایان شدن فرهنگ‌ آنها کمک می‌کند. روایت سیر تطور این شخصیت آمریکایی، شاید جذاب‌ترین عنصر این فیلم سینمایی باشد و روایت خوب داستان، مخاطب را تا لحظه‌ آخر به‌دنبال خود می‌کشاند. آخرین سامورایی پس از اکران توانست بیش از 400 میلیون دلار فروش داشته باشد و همچنین در جشنواره‌های مختلف موفقیت‌هایی را به‌دست آورد، ازجمله این موفقیت‌ها نامزد شدن آخرین سامورایی در چهار بخش در اسکار بود. 

قهرمانی که به ضدقهرمان تبدیل شد
برایان هنسون آمریکایی چندین سال پس از تولید فیلم نوستالژیک جک و لوبیای سحرآمیز، اثری را تولید کرد که همه‌ چیز آن داستان قدیمی را به یک باره تغییر داد. او در سال 2001، مینی‌سریالی با عنوان «جک و لوبیای سحرآمیز: داستان واقعی» تولید می‌کند که در آن، روزهای سخت و پرمحنت ساکنان سرزمین به یغما رفته‌ غول‌ها را نشان می‌دهد؛ رنجی که به واسطه‌ دزدی جک از گنجینه‌‌ ملی آن سرزمین، بر مردمانش وارده شده است. در فیلم هنسون القا می‌شود که آنچه جک در نسخه‌ قدیمی فیلم به سرقت برده بود، همه‌ سرمایه‌ ملی یک سرزمین است که متعلق به «دیگری» است؛ دیگرانی که موجودات همان سرزمین غول‌ها هستند و پس از این دزدی، سرمایه‌، پایداری اجتماعی، تمدن، اقتصاد، طبیعت و همه‌ مال و منال‌شان را از دست داده‌اند. جک رابینسون از نوادگان همان جک فیلم قبلی است. او در این مینی‌سریال 4 قسمته، یک تاجر بزرگ و ثروتمند است که پس از وقوع اتفاقاتی در فیلم به‌تدریج متوجه اشتباهات اجداد خود می‌شود و به سرزمین غول‌ها سفر می‌کند تا این اشتباهات را اصلاح کند. درواقع این اثر در سیر تقابل همیشگی سنت و مدرنیته نشان می‌دهد که چطور یک شخصیت مثلا قهرمان، توانسته به جامعه‌ای با نمادهای سنتی تعدی کرده و برای آنها فلاکت به بار بیاورد. هنسون در مصاحبه‌ای درباره‌ی فیلم خود گفته بود: «این یک افسانه است که در زمانی که ساختن امپراتوری و تسخیر فرهنگ‌های دیگر قهرمانانه بود، بخشی از فرهنگ بریتانیا شد.»

کامرون به ترکیب برنده دست نزد
جیمز کامرون، سازنده فیلم معروف تایتانیک با یکی از کمپانی‌های مشهور فیلمسازی دنیا وارد همکاری شد تا یکی از مهم‌ترین آثار تاریخ کارگردانی خود را بسازد. او این بار برای حرف زدن از تقابل سنت و مدرنیته، دست به دامن تکنولوژی‌های عجیب‌وغریب فیلمسازی شد که در نوع خود کم‌نظیر بود. شاید بتوان نسخه اول فیلم آواتار را که در سال 2009 تولید شد، انقلابی در حوزه‌ فیلم‌های سه‌بعدی قلمداد کرد. کامرون در فیلم آواتار به‌جای پرداختن به سوژه‌های تاریخی سراغ آینده رفت. او با ساخت موجوداتی جدید به نام آواتار مجددا تقابل سنت و مدرنیته را به پرده‌ سینما کشاند. بومی‌های زیست‌کُره‌ پاندورا با شمایلی شبیه به انسان، طعمه‌ای برای انسان‌های جهان مدرن بودند تا منافع‌شان را از طریق آنها تحمیل کنند. داستان باز هم داستان تجاوز سفید‌ها به بومی‌هاست. باز هم یک ارتشی سابق آمریکایی، قهرمان قصه‌ ماست. سم ورسینگتون در نقش جیک سالی، یک آمریکایی معلول است که از طریق ماجراهایی برای یک پروژه‌ به‌ظاهر تحقیقاتی از طریق تکنولوژی کنترل ذهن، یک آواتار را کنترل کرده و وارد سرزمین آواتار‌ها می‌شود. مدیر این پروژه در اوایل فیلم اشاره می‌کند که برای به‌دست آوردن یک سنگ معدنی بی‌نظیر به اینجا آمده‌اند تا با استخراج آن بتوانند پول دربیاورند. به‌تدریج جیک سالی متوجه هدف کثیف این پروژه می‌شود و جلوی آنها می‌ایستد و تبدیل به قهرمان فیلم می‌شود. دشمن او در این فیلم یک کلنل بی‌رحم آمریکایی است که برای استثمار پاندورایی‌ها خیلی عجله دارد و از هیچ‌گونه جنایتی سر باز نمی‌زند. 13 سال پس از ساخت این فیلم، حالا آواتار 2، با ادامه‌ داستان این فیلم، شخصیتی انتقامجو را به‌تصویر می‌کشد که برای انتقام از جیک سالی گویا مجددا متولد شده است. جیک سالی پس از ازدواج و تشکیل خانواده با دختر رئیس قبیله در آواتار1، حالا صاحب چند فرزند شده و دغدغه‌ اصلی او محافظت از خانواده‌ خویش است و به همین علت کمی محافظه‌کار شده است. او برای محافظت از خانواده و قبیله به مقصد یکی از روستاهای آبی پاندورا ترک منزل می‌کند و در این مسیر ماجراهایی برای او اتفاق می‌افتد که نهایتا با دشمن خود روبه‌رو می‌شود. آواتار: راه آب، درکنار همه‌ تکنیک‌های پیشرفته‌ فیلمسازی در ساخت شخصیت‌ها و شکل دادن داستان همچون نسخه اول کلیشه‌ای عمل می‌کند. آواتار در حوزه‌ شخصیت‌پردازی از شخصیت‌های گذشته‌ فیلم‌های مشابه وام می‌گیرد. چه در ترسیم جبهه‌ قهرمانان فیلم و چه در ترسیم ضدقهرمان، شخصیت‌ها کاملا مشابه هستند. در نسخه‌ دوم آواتار نیز مشابهت‌های شخصیتی وجود دارد و خلاقیت به خصوصی در ساخت شخصیت‌ها مشاهده نمی‌شود. مابه‌ازای تمامی شخصیت‌های این فیلم، در فیلم‌های دیگری وجود دارد و بیننده‌ای که آثار سینمای جهان را دنبال می‌کرده است، به‌خوبی متوجه این کلیشه‌ها خواهد شد. 
دو اثر رقصنده با گرگ و آخرین سامورایی که قبل‌تر به آن اشاره شد، تنها دو نمونه از این آثار است. یکی دیگر از نقاط ضعف عجیب فیلم کامرون، حذف بخش مهمی از هویت شخصیت‌های داستان است؛ اگر بیننده‌ آواتار2، نسخه‌ اول آواتار را نیز دیده باشد، احتمالا متوجه ضعف‌هایی در فیلمنامه‌ نسخه‌ دوم آواتار، نسبت به نسخه‌ اول خواهد شد؛ داستان شروع فیلم آواتار2 به‌شدت ناقص است و نمی‌تواند کششی ایجاد کند که مخاطب را سه‌ساعت پای فیلم بنشاند. فیلم شروع می‌شود و پس از چند دقیقه، سالی می‌گوید که دوباره آسمانی‌ها برگشتند. نه علت برگشتن‌شان مشخص است و نه برای این بازگشت دوباره، هیچ‌گونه مقدمه‌چینی صورت گرفته است که مخاطب را آماده‌ دیدن یک فیلم طولانی کند. فیلم در ادامه نیز دچار چنین ضعف‌هایی می‌شود. یکی از پسران سالی که در اواخر فیلم کشته می‌شود، کاریکاتوری تصویر شده است. مخاطب شناخت خاصی نسبت به او ندارد، به همین دلیل هرچقدر که فیلم تلاش می‌کند تا فضا را احساساتی کند و اشک به چشمان مخاطب بیاورد، موفق نمی‌شود. شخصیتی که فیلمساز قریب به دوساعت فرصت داشت تا او را برای ما معرفی کند اما موفق به این کار نشد. پایان فیلم نیز درگیر ضعف‌هایی جدی است. یک درگیری عظیم بین قهرمان و ضدقهرمان که مخاطب از ابتدای فیلم منتظر آن است، خوب از آب درنیامده و آخرش هم به نتیجه نمی‌رسد و این مبارزه هیچ برنده‌ای ندارد. کارگردانی که از قبل قول ساخت یک‌دنباله‌ چندقسمتی از آواتار را داده است، معلوم نیست که با یک پایان‌بندی ضعیف، چطور قرار است تشنگی دیدن نسخه‌های بعدی را در مخاطب ایجاد کند! درکنار تمامی نقاط ضعف آواتار2 که می‌تواند در اواسط فیلم، مخاطب را از دیدن ادامه‌ فیلم منصرف کند، نکات قابل‌توجهی وجود دارد که احتمالا آواتار را مجددا به قله‌ فروش سینمای جهان خواهد رساند. این نکات اثرگذار در دو چیز خلاصه می‌شود: یکی تکنولوژی بی‌نظیر در ساخت جلوه‌های ویژه‌ تصویری جدید فیلم و دیگری درک درست او از تقابل سال‌های آینده بین سنت و مدرنیته. 

ساخت اقیانوس در یک مخزن آب
کامرون درکنار استفاده از تکنولوژی‌های پیچیده‌ برای ساخت شخصیت‌های جدید فیلم، حالا به سمت تکنولوژی فیلمبرداری در زیرآب رفته است. گفته می‌شود که این تکنولوژی به‌حدی سخت و پیچیده بوده که با مخالفت تعدادی از همکاران او در ساخت فیلم مواجه شده بوده. تعدادی از همکاران او در گروه تولید، سعی کردند تا او را متقاعد کنند که در خشکی و با سیم‌هایی که به بازیگران وصل می‌شود، فیلمبرداری انجام شود. کامرون در گفت‌وگو با مجله‌ آمریکایی Entertainment Weekly گفته بود: «همکاران من به‌شدت برای ما لابی کردند تا فیلم را در خشکی به‌جای دریا بسازیم و بازیگران را به سیم آویزان کنیم. من گفتم که این کار را نمی‌کنم. با این روش قرار نیست که فیلم واقعی به‌نظر برسد. حتی به آنها اجازه دادم تست کنند؛ یعنی در خشکی به‌جای درون آب فیلمبرداری کردیم و سپس در آب فیلمبرداری را انجام دادیم، نتیجه حتی نزدیک به فیلمبرداری در آب هم نبود!» کامرون برای ساخت محیط مناسب فیلمبرداری زیرآب، یک مخزن آب با ظرفیت 900 هزار گالن درست کرد و با ایجاد امواج آب، محیط یک اقیانوس مواج را شبیه‌سازی کرد. بازیگران آواتار2 مجبور بودند با غواصان حرفه‌ای تمرین کنند که بتوانند در حین فیلمبرداری، چند دقیقه نفس خود را زیرآب حبس کنند. یکی از بازیگران نسخه دوم آواتار در مصاحبه‌ای اشاره کرده بود که برای فیلمبرداری این فیلم، تحت آموزش یک فرد متخصص قرار گرفت تا پس از گرفتن اکسیژن اضافی بتواند نفس خود را بیش از شش دقیقه در زیرآب نگه دارد! فناوری‌های جدید سینما و پافشاری کامرون برای بهبود کیفی اثر خود،‌ موجب افزایش جذابیت‌های بصری فیلم نسبت به نسخه‌ اول آن شد که این روزها خود را در فروش بی‌نظیر راه آب در گیشه نشان می‌دهد.

نمادسازی، راهی برای حفظ بقای آواتار
موضوع نحوه‌ ارتباط موجودات زنده با محیط‌زیست پیرامونی‌شان، مرکز ثقل فیلم کامرون است. موضوع ارتباط انسان با محیط‌زیست در سال‌های اخیر بیش‌ازپیش موردتوجه سینماگران قرار گرفته است و هریک از زاویه نگاه خود به آن می‌پردازد. به‌عنوان نمونه، «الماس خونین» اثر ادوارد زوئیک، در سال 2006 با سوژه‌ جدال‌های سیاسی اجتماعی برای به‌دست آوردن جواهری کمیاب به آن پرداخت یا تایتانیک، اثر مشهور کامرون در سال 1997 از این بستر برای ساخت یک اثر دراماتیک استفاده کرد؛ بستر اقیانوس اطلس که بر اثر افزایش گازهای گلخانه‌ای و گرم‌ترشدن کره‌ زمین موجب ضعیف شدن یخچال‌های طبیعی شد و اتفاقات فیلم را رقم زد. بعضی هم به‌سمت ساخت فیلم‌هایی رفتند که واکنش‌های محیط‌زیست به تغییرات را به تصویر کشید. کامرون در این فیلم از دو زاویه به روایت یک جدال پرداخت. یکی از زاویه‌ انسان طمع‌کاری که به‌دنبال به‌دست آوردن قدرت و ثروت از طریق غارت محیط‌زیست به‌نفع خویش است و دومی از زاویه‌ نگاه یک قبیله‌ سنتی در پاندورا که رابطه‌ای عاطفی با محیط‌زیست دارند و با تک‌تک اجزای آن به‌راحتی ارتباط می‌گیرند. یکی از نکات جذاب در روایت این دو گونه‌ زندگی، پرداختن به نمادهایی است که ذهن بیننده را با جامعه‌ امروزی تطبیق می‌دهد. دنیای بومی‌های پاندورا سرشار از طراوت و سرزندگی است که این امر حتی در ساخت رنگ‌ها و نورپردازی‌های آنجا به چشم می‌خورد اما دنیای انسان‌ها جامعه‌ مدرن، کاملا برخلاف این نمادهاست؛ دنیایی تاریک، بی‌عاطفه و مملو از تکنولوژی. در یکی از سکانس‌های آواتار2، یک نمای لانگ‌شات از ساخت‌وساز انسان‌ها پس از بازگشت مجدد به پاندورا نشان می‌‌دهد که تا چه اندازه در غارت پاندورا پیش رفته‌اند و عنصر اصلی در این پیشرفت را ربات‌ها و تکنولوژی نشان می‌دهد. یکی از نظامیان آمریکایی که ماموریت پیشبرد اهداف نظامی در پاندورا را برعهده دارد، در یکی از دیالوگ‌های فیلم اشاره می‌کند که از طریق ربات‌‌ها و ماشین‌هایی که ساخته‌اند تا چه اندازه سرعت ساخت‌وساز و غارت منابع طبیعی را بالاتر برده‌اند. یکی دیگر از نمادهای مهم فیلم زنده بودن اجزای محیط‌زیست در دنیای پاندوراست. از درخت، گل و گیاه گرفته تا حیوانات، همگی زنده هستند و بومی‌ها از طریق یکی از اجزای بدن خود، می‌توانند با همه‌ آنها ارتباط برقرار کنند. بدون این‌که کوچک‌ترین آسیبی به اجزای محیط‌زیست وارد کنند. چیزی که باز هم در بین انسان‌ها کاملا برعکس به نمایش گذاشته می‌شود. نمادهای دیگری از قبیل عاطفه، خانواده‌دوستی و پرستش یک خدای مشخص نیز در پاندورایی‌ها وجود دارد که در انسان‌ها به‌چشم نمی‌خورد. البته کامرون عامدانه یا سهوا به‌تفصیل وارد دنیای انسان‌ها نمی‌شود و از نمادهای آن سخن مفصلی نمی‌گوید. همان‌طور که قبل‌تر اشاره شد، وارد ریشه‌های شکل‌گیری این تقابل نمی‌شود. به همین دلیل در نسخه‌ دوم فیلم آواتار خبری از دیالوگ‌های عمیق و قابل‌تامل نیست، بلکه صرفا روایتی از سطوح مبارزه بین این جوامع به چشم می‌خورد و گاهی نیز از تک‌وتا می‌افتد. با همه‌ این اوصاف نمادسازی‌های کامرون هنوز جذابیت خاص خود را دارد و یکی از نقاط قوت فیلم او به‌شمار می‌آید.

مرتبط ها