کد خبر: 77288

گفت‌وگوی «فرهیختگان» با پروفسور جان هِر، فیلسوف اخلاق و دین

برای فهم سنت مسیحی چاره‌ای جز فهم سنت اسلامی نداریم

اخلاق مبتنی بر دین است

جان هر، فیلسوف اخلاق و دین سال‌هاست که به تدریس و تحقیق مشغول و کتاب‌ها و مقالات او گواه تلاش‌های ارزشمندش در سپهر فلسفه اخلاق و دین است.

محمد سعید عبداللهی، دانشجوی دکتری فلسفه اخلاق :جان هر، فیلسوف اخلاق و دین سال‌هاست که به تدریس و تحقیق مشغول و کتاب‌ها و مقالات او گواه تلاش‌های ارزشمندش در سپهر فلسفه اخلاق و دین است. امروزه اگر نتوانیم او را مهم‌ترین نظریه‌پرداز امر الهی بدانیم، دست‌کم می‌توانیم نامش را در زمره مهم‌ترین نظریه‌پردازان مساله امر الهی بیاوریم. وی سنت فلسفه باستان را به نیکی می‌شناسد و اندیشه‌های ارسطو و افلاطون را بارها تدریس کرده است. به قرون وسطی علاقه بسیاری دارد و الهی‌دانان این دوره را به‌دقت می‌شناسد. افزون بر دوره باستان و قرون وسطی، وقتی سخن از کانت می‌آید، می‌توان با اطمینان به تقریر او از تفکر کانت گوش کرد و لذت برد. کانت را فیلسوف بزرگی می‌داند و به او علاقه دارد، اما وقتی پای امر الهی به‌میان می‌آید با کانت نیز تعارف ندارد و تیغ نقد را از نیام برمی‌کشد و دست به نقد اندیشه‌های کانت در این مساله می‌زند. 
او فرزند فیلسوف پرآوازه و مهم، ریچارد ماروین هر است. از پدر اندوخته‌های زیادی دارد و خودش را مدیون او می‌داند، اما زیرسایه پدر باقی نمی‌ماند و اندیشه خود را می‌پروراند، درست به همین دلیل در پاره‌ای از بحث‌ها زاویه‌ای جدی با پدر دارد، مساله رابطه اخلاق و دین را یکسره برخلاف پدر فهم می‌کند و با آرای او مخالف است. جان هر، بیشتر زندگی علمی خود را وقف فهم رابطه اخلاق و دین و مساله امر الهی کرده و در این زمینه توفیقات بسیاری داشته است. برخی از آثار مهم او عبارتند از: 1
امر خداوند (2016) 
خدا و اخلاق (2007) 
ندای الهی (2001) 
شکاف اخلاقی (1996 ) 
آنچه در ادامه می‌آید بخشی از گفت‌وگوی صمیمانه با پروفسور هر است. 

مایلم در وهله نخست و پیش از آنکه به بحث‌های فلسفی بپردازیم، در باب زندگی علمی و مسیر آکادمیکی بپرسم که پیموده‌اید. همچنین قدری برایمان از کودکی و تاثیر آن در زندگی حرفه‌ای امروز خود بگویید. 
به‌هرحال من فرزند یک فیلسوف هستم. پدر من، آر. ام. هر بوده است.2 پدرم از همان کودکی علاقه بسیاری داشت که با یکدیگر بحث فلسفی کنیم. گفت‌وگوی فلسفی پدرم حتی با من که شش‌سال بیشتر نداشتم نیز او را به‌شدت سر کیف می‌آورد. البته در نظر او شش‌سالگی سن کمی نبود و کودک دیگر اندکی عقل‌رس شده بود، بنابراین من در چنین محیطی پرورش یافتم و از حدود شش‌سالگی به بعد مرتب با یک فیلسوف برجسته، گفت و شنود فلسفی داشتم، حتی به‌یاد می‌آورم همان زمان بود که شعری فلسفی نیز سرودم (می‌خندد). زمانی که پا به مدرسه نهادم، شروع به یادگیری زبان لاتین، یونانی کردم و در 16، 17 سالگی مطالب بسیاری در باب افلاطون فراگرفتم و بعد از آن نیز وقت بسیاری را صرف خواندن و بررسی آرا و اندیشه‌های افلاطون و ارسطو کردم تا جایی که موضوع رساله دکتری‌ام در دانشگاه پرینستون هم در باب ارسطو و فلسفه اخلاق او بود.
 
اشاره‌ای به تاثیر پدرتان بر زندگی فکری و فلسفی خود داشتید، آیا اگر فرزند آر. ام. هر معروف نبودید، باز مسیر فلسفه‌ورزی را انتخاب می‌کردید و در محیط آکادمیک می‌بودید؟
بله، نکته شما درست است، به هر روی من نکات و درس‌های بسیاری از پدرم آموختم و هنوز هم گویی همواره و در همه‌جا صدای او را می‌شنوم، اما چنین نیست که یکسره مرید او بوده باشم، درباب بسیاری از امور با او اختلاف داشتم، به‌طور مشخص درباب رابطه دین و اخلاق با او مخالف بودم و هستم، بنابراین می‌توانم بگویم اگرچه تاثیر بسیار زیادی از او گرفته‌ام، اما چنین نبوده که شاگردی گوش به حرف باشم و این خودم بودم که مسائل مهم فلسفی را تحلیل و ارزیابی  می‌کردم و درنهایت تصمیم می‌گرفتم. 

اگر مایل باشید در این بخش از گفت‌وگو درباب اثر جدید شما، دلیل نوشتن آن صحبت کنیم. به‌طور مشخص می‌خواهم با آخرین نوشته شما یعنی کتاب (gods command) شروع کنم. از آنجا که در بخشی از کتاب (فصل ششم، امر الهی در برخی از متفکرین اسلامی قرون میانه) به اندیشه‌های پاره‌ای از متفکران جهان اسلام در دوره میانه نیز پرداخته‌اید، این کتاب می‌تواند برای مخاطب مسلمان و به‌خصوص ایرانی که آثار شما را دنبال می‌کند هم بسیار جذاب باشد، ‌انگیزه شما از نوشتن این کتاب چه بود و چه دغدغه‌هایی را در آن مطرح کرده‌اید؟  
پیش‌تر از هر چیز، درباره تصویر روی جلد این کتاب باید بگویم که اگر به عکس مورد نظر خوب دقت کنید، کوه‌هایی را می‌بینید که در دل آنها دو سازه کوچک وجود دارند؛ یک مسجد و یک کلیسای کوچک که درست کنار یکدیگرند. این کوه برای هر سه دین اسلام، مسیحیت و یهود مقدس است و من به‌شخصه این تصویر را برای روی جلد کتاب انتخاب کردم؛ چراکه قصدم تاکید بر این نکته بود که این سه دین ابراهیمی یعنی اسلام، مسیحیت و دین یهود، سه فرهنگ خانوادگی مشترک دارند و هر سه گروه تلاش دارند با سنت فلسفی‌ای که از یونان و به‌طور مشخص افلاطون و ارسطو به ارث برده‌اند گرد یکدیگر آیند و البته همین سعی و تلاش برای کنار یکدیگر آمدن، مشکلات و دشواری‌های یکسانی را در هرکدام از سه دین پیش آورده است. بنابراین این کتاب (امر خداوند) به‌نحوی درباب این دشواری و معضل ارسطویی‌ است که خداوند امری ندارد، درحالی‌که در هر سه دین ابراهیمی ما امر خداوند را داریم. پروژه من در این کتاب نگریستن به این سه دین ابراهیمی است و اینکه ببینم هرکدام چگونه به مساله امر الهی پرداخته‌اند و ربط و نسبت امر الهی با دلایل اخلاقی را بسنجم. باری، سنجیدن این رابطه، یعنی رابطه امر خداوند و دلایل اخلاقی همان‌طور که می‌دانید کار بسیار دشواری است، پس سعی کرده‌ام که ببینم هرکدام از این سه دین چگونه با این مساله کنار می‌آیند. 

شما برای فصل چهارم کتاب چنین عنوانی قرار داده‌اید «آیا می‌توانیم اخلاق را از ماهیت و سرشت بشر بگیریم؟» این پرسش بسیار مهمی است که همان‌گونه که در مقدمه این فصل به آن اشاره دارید، آیا می‌توان اخلاق را از حقایق «طبیعی» یا از اظهارات در باب ویژگی‌های «طبیعی» افراد و اعمال نتیجه گرفت؟ همچنین در این فصل به ایده اسکوتوس درباب قانون طبیعی می‌پردازید و از اهمیت شخصیت او سخن می‌گویید. اگر امکان دارد توضیح بیشتری درباب این فصل از کتاب و اهمیت بحث بگویید.  
در مسیحیت دو سنت اصلی داریم، یکی بحث از قانون طبیعی (سنت قانون طبیعی) و دیگری امر الهی. در سنت و بحث قانون طبیعی ما می‌توانیم استنتاج کنیم که چگونه از ماهیت بشر به اخلاق برسیم و چگونه زندگی کنیم. دلایلی این مساله را بیان می‌کند، برای نمونه اینکه ما سرشت و ماهیتی مشخص داریم، بنابراین به‌شکلی مشخص زندگی می‌کنیم. البته دلایل را به‌شکل مفصل در کتاب آورده‌ام. از طرفی در بحث امر الهی چیز درست و نادرستی وجود دارد که خداوند بدان امر یا آن را منع کرده است. باری از طرفی نزاع و چالشی یکسان را در اسلام و میان معتزله و اشاعره یافتم. برایم روشن شد که متفکران اسلامی نیز با چنین نزاعی روبه‌رو بوده‌اند و افرادی در این میان سعی در نزدیک کردن این ایده‌ها و کنار هم نشاندن دو تفکر متفاوت بوده‌اند. به گمانم متکلم سمرقندی یعنی ماتریدی درپی آن بوده که دو تفکر و حقایق آن دو را در اسلام کنار هم بیاورد. فکر می‌کنم این کاری است شبیه به آنچه دان اسکوتوس در دوره خود و در سنت مسیحی انجام می‌داد و سعی داشت دو تفکر را با یکدیگر همراه سازد. به‌نظر مجال خوبی برای مقایسه اندیشه‌های او با برخی سنت‌های فلسفی اسلامی وجود دارد. 
بنابراین فصل چهارم کتاب را به این پرسش اختصاص داده‌ام که «آیا می‌توان اخلاق را از ماهیت بشر استنتاج نمود؟» و در آنجا به تفصیل در این باب سخن گفته‌ام. من این پرسش را رد می‌کنم، به گمانم اخلاق، ماهیت انسانی را متناسب می‌سازد و شکل می‌دهد و امر الهی این مطلب را به‌وجود می‌آورد. ماهیت انسانی ماست که این ترکیب را انجام می‌دهد و‌ انگیزه و برانگیختی به امور خوب و برانگیختگی به امور بد را تقسیم‌بندی می‌کند. این امر که ما کدام را برمی‌گزینیم ساده نیست و با نگاه به آنها به‌دست نمی‌آید، باید معیار‌هایی داشته باشیم که دریابیم به کدام برانگیختگی توجه کنیم و کدام را رها کنیم و به‌نظرم آنچه به ما این معیار‌ها را می‌دهد همان مساله امر و نهی الهی است. 

در ابتدای فصل سوم کتاب پرسشی جالب مطرح می‌شود که مخاطب را به فکر فرو می‌برد؛ «آیا اخلاق می‌تواند ما را خرسند و خوشحال سازد؟» شما در آنجا می‌نویسید اینکه می‌گویند اخلاق ما را در این زندگی خوشحال می‌کند یا اینکه اگر خوب رفتار کنیم، همه‌چیز خوب پیش ‌می‌رود، یکسره درست نیست. دو دلیل برای این وجود دارد؛ اول اینکه ما می‌توانیم از نظر اخلاقی خوب باشیم و همچنان آشفته روز باشید؛ چراکه فضیلت اخلاقی اهرم مناسبی برای تضمین خوشبختی و سعادت ندارد. دلیل دوم را چنین می‌گویید که اخلاق نه‌تنها در تضمین دادن برای سعادت و خوشبختی ناکام است، بلکه می‌تواند آن را کاهش دهد و به کانت اشاره می‌کنید و اینکه هرچه بافضیلت‌تر باشیم، رنج اطرافیان خود را شدیدتر احساس می‌کنیم و از بی‌عدالتی که باعث آن می‌شود متنفر می‌شویم و از آنجا که بهترین نوع زندگی شامل فعالیت‌هایی مطابق با فضیلت است، افرادی که به‌طور سیستماتیک فرصت‌های این فعالیت‌ها را از شما سلب می‌کنند، بهترین نوع زندگی را از شما سلب می‌کنند. لطفا قدری بیشتر در این باب توضیح دهید. 
خب ببینید، در وهله نخست پاسخ به پرسش مطرح‌شده این است که بله، مشیت الهی چنین است. خداوند آنچه از نظر اخلاقی درست است را در کنار خوشبختی و سعادت قرار می‌دهد. اما توجه کنید که این لطف و رحمت و عنایت ‌الهی است و خداوند مجبور به انجام چنین کاری نیست. البته ما نمی‌توانیم به‌شکلی یکسره درست ‌انگیزه‌های خویش را به‌سمت آنچه که اخلاقا درست است، هدایت کنیم. بنابراین من با فیلسوف بزرگ کانت هم‌داستان هستم و البته همین‌طور ماتریدی که او نیز مطلبی یکسان می‌گوید، اینکه آدمی در ماهیت خویش دو برانگیزاننده دارد و ما اگر براساس امر الهی پیش برویم و‌ انگیزه‌های خویش را هدایت کنیم سعادتمند و اگر بر خلاف امر الهی عمل کنیم و‌انگیزه‌های نا‌درست را پیش بگیریم، بدبختی پیش‌روی‌مان است. 

با توجه به ایده شما و اینکه یک نظریه‌پرداز امر الهی هستید، پاسخ به این پرسش که رابطه دین و اخلاق را چگونه تفسیر و تبیین می‌کنید تا اندازه‌ای روشن است، اما می‌خواهم بیشتر در این باب برای ما بگویید. 
بله، همان‌طور که گفتید من یک نظریه‌پرداز امر الهی هستم، بنابراین در نظر من آنچه امور را اخلاقا خوب یا بد می‌کند، امر و نهی الهی است. این به معنای آن است که اخلاق مبتنی‌بر دین است. اما بگذارید مطلب طوری دیگری بگویم. کانت با آنکه به نحوی به تقدم اخلاق به دین قائل بود اما بر این باور بود که اخلاق ناگزیر به دین می‌انجامد. این را داخل پرانتز بگویم که اگر از من بپرسید که چرا پیوسته در هر بحثی از کانت سخن می‌گویم، پاسخ می‌دهم که در نظر من کانت بزرگ‌ترین فیلسوف دوره مدرن است. پس اگر می‌خواهیم دوره مدرن را درک کنیم باید فلسفه کانت را بفهمیم. به بحث خودم برگردم و نگاه کانت به مساله رابطه اخلاق و دین. برای روشن‌تر شدن بحث بگذارید مثالی بزنم. 
داستان جالبی هست که در کتاب مقدس وجود دارد و همه ما شنیدیم و در قرآن هم با جزئیات متفاوتی وجود دارد. ماجرای حضرت ابراهیم و امر کردن خداوند به کشتن فرزندش. باری، در اینجا من با کانت مخالفم. کانت بر این باور بود که ابراهیم باید می‌گفت این خدا نیست که از من چنین درخواستی دارد، چراکه من می‌دانم کشتن فرزند بی‌گناه نادرست است، اما نمی‌دانم که این دستور از سوی خداوند آمده یا خیر؟ از این رو در اینجا اصل اخلاقی مقدم است. من با نتیجه کانت مخالفم، ابراهیم مامور بود و باید امر الهی را انجام می‌داد. اما چیزی که در اینجا می‌خواهم بدان اشاره کنم این نکته است که خداوند اوامر خود را به ترتیب نازل می‌کند. ما در موقعیت متفاوتی با حضرت ابراهیم قرار داریم، چراکه ما داستان او را در اختیار داریم ولی او چنین داستانی را نداشت. ابراهیم در این داستان از کشتن فرزند خویش معاف شد و چیزی که ما از این داستان یاد می‌گیریم این است که خداوند نمی‌خواهد فرزند بی‌گناه کشته شود. ما این مطلب را از این داستان و البته کلی دلایل دیگر می‌دانیم. بنابراین ما می‌توانیم اوامر خداوند و آنچه از ما می‌خواهد را به‌واسطه قانون اخلاقی‌ای که خداوند به ما داده است داوری کنیم. 

به‌نظرم در این داستان شما به جای کانت بیشتر با کیرکگارد هم داستان باشید؟ 
 (می‌خندد) بله درست است، اما در جزئیاتی با او همراه نیستم. 

شما در این کتاب و دیگر نوشته‌هایتان توجه خاصی به متفکران جهان اسلام و به‌طور مشخص متفکران دوره قرون میانه داشته و دارید، این علاقه برای چیست و از کجا می‌آید؟ 
خب، من همان چالش‌ها و تنش‌های فکری‌ای را که در مسیحیت خواندم و می‌بینیم، در سنت اسلامی دوره میانه نیز می‌بینم؛ و به‌نظرم این چالش‌ها و تنش‌ها برخاسته از تلاش برای این امر هست که متون مقدس را در کنار فیلسوفان یونان گرد هم آوردند. 
می‌دانید که من عربی نمی‌دانم و نمی‌توانم متون را بخوانم و ‌ای کاش که این زبان را می‌دانستم. بسیاری از متون اصلی عربی در سنت اسلامی که برای من اهمیت بسیاری دارند به زبان انگلیسی، آلمانی یا فرانسه ترجمه نشده‌اند و خب این مساله برای من بسیار دشوار است. پس همواره محتاج افراد دیگری هستم که منابع مهم را برایم ترجمه کنند و به این فرآیند علاقه‌ای ندارم، پس مشکل عدم فهم متون به زبان اصلی بسیار مهم است. بنابراین و با توجه به شرایطی که گفتم من در این زمینه متخصص نیستم. برای متخصص بودن در رشته‌ای باید بتوانید متون اصلی آن را به زبان اصلی بخوانید. 
 یکی از دلایل تلاش من برای فهم سنت اسلامی و اندیشه‌های متفکران مسلمان، فهم و شناخت بهتر از سنتی است که در آن هستم. بسیاری از متفکران و الهی‌دانان دوره قرون وسطی در مسیحیت برای فهم بهتر ارسطو و افلاطون، به ترجمه‌ها، شرح‌ها و نوشته‌های فیلسوفان و اندیشمندان مسلمان مراجعه می‌کردند. به‌طور مشخص در زمینه ارسطو به‌شدت وام‌دار مسلمانان هستیم. دوباره می‌گویم برای فهم سنتی که بدان تعلق دارم، چاره‌ای جز فهم سنت اسلامی ندارم. نکته دیگر اینکه در متون اصلی که من از متفکران مسلمان دوره میانه خواندم، نکات و مفاهیمی وجود دارد که به دشواری‌های فهم من از سنت مسیحیت کمک می‌کند، من به‌طور مشخص به سه تا از این دشواری‌ها در کتاب اشاره کردم. 
1. ارزش ذاتی
2. آزادی بشر
3. وحی و عقل 
این سه مساله را در سه شخصیت مهم اسلامی بررسی کردم و به‌نظرم نکات بسیار خوبی برای یادگیری وجود دارد. 

شما پیرامون متفکران اسلامی دوره میانه نکات بسیاری می‌دانید. آیا در باب متفکران ایرانی و شیعه نیز مطالبی را دیده‌اید؟
راستش را بخواهید اطلاعات چندانی از اوضاع فلسفه در ایران ندارم، اما اخیرا سعی کردم با برخی از متفکران شیعه آشنا شوم و به گمانم نکات خردمندانه زیادی برای آموختن وجود داشته باشد. 

از علاقه شما به اندیشمندان مسلمان در دوره میانه شنیدیم و تلاش برای فهم هرچه بهتر متون کلاسیک اسلامی در آن دوره مهم تاریخی؛ می‌دانم که کتاب مقدس ما مسلمانان یعنی قرآن، ترجمه‌های خوبی به زبان انگلیسی دارد، آیا قرآن را خوانده‌اید و اگر آری چه نکته‌ای بیشتر از هر چیز در باب این کتاب مقدس شما را جذب کرده است؟
درست است، همان‌طور که گفتید ترجمه‌های خوبی از قرآن به زبان انگلیسی در دسترس است و من هم ترجمه و هم برخی از تفسیر‌ها را خوانده‌ام. نکات بسیاری در قرآن وجود دارد که برای من اهمیت دارد. اما مهم‌ترین و جالب‌ترین چیزی که در قرآن وجود دارد که به نظرم خیلی با‌ارزش و گرانقدر است این احساس سرسپردگی خالصانه به اطاعت خداوند است. این مساله فوق‌العاده است. اگرچه در مسیحیت نیز این مساله مهم است اما تفاوت‌هایی وجود دارد. در مسیحیت علاقه‌ای وجود دارد که نشان دهند که ما آزاد هستیم. به گمانم این حس سرسپردگی که در قرآن وجود دارد بسیار درس‌آموز است. 

پروفسور هر، شما به‌عنوان فیلسوف اخلاق و دین و کسی که سال‌هاست در محیط‌های آکادمیک به تحقیق و تدریس مشغول هستید، نقش و وظیفه یک فیلسوف در جامعه را چگونه تحلیل می‌کنید؟ 
پرسش بسیار دشواری است. راستش را بخواهید به‌شخصه تلاش می‌کنم کارهای مختلفی انجام دهم. یکی از این کارها همین تدریس در دانشگاه و نوشتن کتاب و مقاله است. کار دیگری که شاید تعجب‌برانگیز باشد این است که در بیمارستان با دکتر‌ها کار می‌کنم و تعامل دارم. دکتر‌ها کسانی‌اند که پرسش‌های اخلاقی بسیار و سختی دارند. همچنین در حوزه دیپلماسی خارجی و پرسش‌های اخلاقی بسیاری که در این حوزه وجود دارد، تلاش می‌کنم، قلم می‌زنم و در جلساتی در واشنگتن حضور داشته و دارم و سعی می‌کنم به سهم خود در این جایگاه مفید باشم.3

در بخش‌های مختلفی از صحبت‌هایتان به کانت اشاره کردید، بسیاری از فیلسوفان بزرگ بی‌اندازه تحت‌تاثیر کانت بوده‌اند، به گمانم پدر شما یعنی آر. ام. هر نیز یکی از آن فیلسوفان بزرگ بوده است که در بسیاری از اندیشه‌های خود وامدار کانت است. پروفسور لطفا در باب پروژه اصلی پدر خود در فلسفه برای ما بگویید. 
 بله درست است، ببینید پدر من یک توصیه‌گرا بود. پروژه فکری او این بود که نشان دهد در اخلاق سه مشخصه وجود دارد. نخست اینکه اخلاق توصیه‌ای است.4 پس زمانی که من یک داوری اخلاقی می‌کنم، اینکه چیزی درست یا خوب است، من درحقیقت ابراز می‌کنم، آنچه در قلب خویش است، آنچه که اراده دارم. این بخش توصیه‌ای آن بود. بخش دوم اینکه اخلاق کلی و فراگیر و جهانی است. به این معنا که اگر بگویم چیزی درست یا خوب است، منظور تنها این نیست که من چنین توصیفی کرده‌ام بلکه به این معناست که هرکس دیگری در چنین شرایطی چنین سخنی می‌گوید. البته که پدرم این ویژگی دوم را وام‌دار کانت بود. این همان معنای قانون عمومی کانت است. و مساله سوم اینکه اخلاق فراتر از هرچیزی است. به این بیان که اگر نزاعی میان دو اصل به وجود بیاید، اصلی اخلاقی باید ترجیح داده شود. بنابراین این موارد، سه شاخصه اصلی پروژه اخلاقی او هستند. 

  پی‌نوشت‌ها 
1. God’s Command (Oxford Studies in Theological Ethics, 2015) 
God and Morality: A Philosophical History, (Malden, Mass. : Blackwell Publishing, 2007). 
God’s Call: Moral Realism, God’s Commands, and Human Autonomy, (Grand Rapids, Mich. : Eerdmans, 2001)
The Moral Gap (New York: Oxford University Press, 1996) 
2. ریچارد مروین هر  (Richard Mervyn Hare)زاده ۲۱ مارس ۱۹۱۹ و درگذشته ۲۹ ژانویه ۲۰۰۲، فیلسوف اخلاق انگلیسی است که از ۱۹۶۶ تا ۱۹۸۳ استاد دانشگاه آکسفورد بود. دیدگاه‌های مهم او در فرا‌اخلاق و در نیمه دوم قرن بیستم تاثیرات بسیاری در دیگر متفکران در این زمینه داشت. بیشتر شهرت او به دلیل نظریه «‌توصیه‌گرایی» او بود. آر. ام. هر نه‌تنها در فلسفه اخلاق که در بحث‌های متعددی در فلسفه دین نیز دستی بر آتش دارد. مقالات و کتاب‌های او آثاری ارزشمند و اصیل در تاریخ اندیشه صد سال گذشته به شمار می‌آیند. 
3. جان هر کتابی نیز با عنوان «‌اخلاق و امور بین‌الملل‌» دارد که سال‌ها پیش منتشر شده است و گواهی بر دغدغه‌های اجتماعی او در زمینه اخلاق است. او همچنین چند سالی را عضو کمیته امور خارجی مجلس نمایندگان آمریکا بوده است. 
4. آر. ام. هر، زبان اخلاق را زیرمجموعه زبان توصیه‌گر می‌دانست. منظور از گفتار توصیه‌ای، گفتاری است که به پرسش‌های عملی پاسخ می‌دهد. به ادعای هر، جمله «باید راست گفت»، نه از واقعیتی خبر می‌دهد و نه در‌صدد ابراز احساس و جهت‌گیری گوینده یا برانگیختن احساس در شنونده است، بلکه به مخاطب می‌گوید که چکار بکند، گویا مخاطب از گوینده پرسیده است که چه کاری بکنم؟ و گوینده با جمله باید راست گفت پاسخ داده است ( زبان اخلاق، آر. ام. هر، ترجمه امیر دیوانی، نشر طه، ص 22). مترجم کتاب دکتر دیوانی، مقدمه‌ای عالمانه بر این کتاب نوشته‌اند و علاقه‌مند به پیگیری بیشتر اندیشه هر می‌تواند به آن مراجعه کند. 

مرتبط ها