کد خبر: 76966

گفت‌وگوی «فرهیختگان» با سیدعلی کشفی درباره نهاد دانشگاه و شورش‌های اخیر-بخش نخست

چرا آشوب‌های اخیر به شکل نمادینی در دانشگاه شریف ظاهر شد؟

دانشگاه ارتباطی با جریان واقعی سیاست ندارد

چندی پیش سیدعلی کشفی مدیرمسئول و عضو شورای علمی موسسه اشراق به بهانه اتفاقات دانشگاه شریف در آشوب‌های اخیر، یادداشتی با عنوان «استارتاپ شورش» منتشر کرد که ما را بر آن داشت تا برای تنقیح بیشتر موضوع به سراغ وی برویم.

سیدجواد نقوی، خبرنگار:چندی پیش سیدعلی کشفی مدیرمسئول و عضو شورای علمی موسسه اشراق به بهانه اتفاقات دانشگاه شریف در آشوب‌های اخیر، یادداشتی با عنوان «استارتاپ شورش» منتشر کرد که ما را بر آن داشت تا برای تنقیح بیشتر موضوع به سراغ وی برویم. او در این یادداشت می‌نویسد: «عجیب و اتفاقی نیست که آشوب‌های مخرب اخیر به شکل نمادین خود را در دانشگاه شریف ظاهر کرده است؛ جایی که مهد تولد استارتاپ‌های جدید و آموزش پیشرفته‌ترین اشکال وارداتی دانش مدیریت و سیاستگذاری است.» کشفی معتقد است ما با تحویل کامیابی به آزادیخواهی مواجه هستیم. او همچنین بیان می‌کند که مساله به امیال محدود نمی‌شود که به آرزوها هم بازمی‌گردد و دانشجوی ایرانی تحقق آرزوها را در مذهب پولساز موفقیت می‌بیند. در چنین شرایطی دیگر مساله قدرت ملی رنگ می‌بازد و علم و آموزش با قدرت ملی ارتباطی برقرار نمی‌کند و عمیقا فردگرایانه و ضداجتماعی می‌شود. با این وصف ما در وضعی هستیم که دانشجوی ایرانی گمان می‌کند همه آن آرزوهایی که در سر داشته محقق نخواهد شد، پس باید با کل این وضعیت جنگید. به بهانه یادداشت استارتاپ شورش با سیدعلی کشفی گفت‌وگو کردیم که بخش اول آن را در ادامه از نظر می‌گذرانید. 

وقتی یادداشت شما یعنی استارتاپ شورش را می‌خواندم احساس کردم بحث شما محدود به یک رشته مدیریت یا یک دانشگاه خاص، نیست و من گمان کردم کل نهاد دانشگاه ما می‌تواند به این شکل دربیاید. چون حداقل در یک دهه‌ای که من به آن توجه می‌کنم کل نهاد دانشگاه‌های ما به این شکل افتاده است و هیچ نگاه ملی وجود ندارد و هیچ آینده‌ای را تصور نمی‌کند. آیا شما این نکته را قبول دارید یا اینکه مد نظر شما همین دانشگاه شریف بوده است؟ یا فقط همین گرایش مدیریت بوده؟ آیا می‌توان این نکته را تعمیم داد و کل دانشگاه‌های کشور را به این سمت برد؟ آیا نهاد علم و نهاد دانشگاه در کشور ما تعهدی علمی دارد و افقی برای آینده کشور و ملت دارد؟
جنبه‌ای از مساله، وضع عمومی‌تری دارد. یعنی وضعیتی است که می‌شود آن را به‌عنوان وضعیت دانشگاه و به‌طور کلی وضعیت نهاد علم قلمداد کرد. وقتی از نهاد علم حرف می‌زنیم منظور ما دانشگاه‌ها و حوزه‌های علمیه و حتی مدارس دوره‌های متوسطه است. یعنی مجموعه چیزی که تحت عنوان آموزش عالی و آموزش عمومی می‌شناسیم. حتی می‌توان مجموعه‌های پژوهشی را که عرفا دانشگاه محسوب نمی‌شوند، جزء این بخش در نظر گرفت. ما با وضعیتی از نهاد علم مواجه هستیم که نهاد علم را در برابر جریان واقعی سیاست در وضع نمادینی قرار داده است. یعنی آن روابطی که در دانشگاه حاکم است و آن فعالیت‌هایی که دانشگاه به آنها مشغول است و آن عملی که اهل علم به شکل روزمره به آن عمل اشتغال دارند، تاثیر و ارتباطی با جریان واقعی سیاست ندارد. این مساله جای تامل دارد و باید دید چه شده که نهاد علم نسبت به جریان واقعی سیاست وضع ازهم‌گسیخته‌ای دارد و رابطه اش با سیاست، گسیخته است.  اگر بخواهم حرفم را در ابتدا خلاصه بکنم باید بگویم اگر دانشگاه نمی‌تواند در طرحی از قدرت ملی و آینده ایران مشارکت کند، باید دلیلش را در همین ازهم‌گسیختگی جست‌وجو کرد. یعنی عدم مشارکت دلیل و نشانه این ازهم‌گسیختگی است و باید بیشتر درباره این ازهم‌گسیختگی فکر کنیم.  اما شاید در اینجا جنبه‌هایی وجود داشته باشد که نسبت به دانشگاه شریف اختصاصی‌تر است. یعنی دانشگاه شریف به‌عنوان جایی که پیشگام محیط‌های استارتاپی و پیشگام کاربردی شدن دانش به شکلی جدید و پیشگام پرورش ذهن علمی «در مقام فناوری» است، پس شاید بتوان جنبه‌هایی از مساله را مختص دانشگاه شریف دانست. 

شما در یادداشت خود به‌درستی گفته‌اید که مسائلی در دانشگاه شریف در حال انجام است که در ذیل بحث آزادی است، به احتمال زیاد مدل و خوانشی از آزادی است که مختص دانشگاه شریف است و ذیل همان دیدگاه استارتاپ‌ها و علم مدیریت آمده است و در ادامه آن را هم بحث می‌کنیم. اما مساله‌ای که وجود دارد این است که وقتی اعتراضات دانشگاه شریف را می‌دیدیم این اعتراضات به کل دانشگاه‌ها تعمیم پیدا کرد. آیا آن اعتراضات، اعتراض زیست شریف است یا اعتراضات زیست جهان شریف است که ذیل همان گفتمان و تفکر خود از آزادی، فهم می‌کند و قطعا نمی‌تواند هیچ ارتباطی بین آزادی دانشجوی شریف یا آزادی از نگاه یک دانشجوی سیستانی وجود داشته باشد. او برداشتی از موفقیت و زیست انسان ایرانی دارد و شکل خاصی از پیشرفت را مد نظر دارد. چرا در ادامه شریف به نماد تمام دانشگاه‌های کشور تبدیل می‌شود؟ چرا صدای اعتراض شریف از همه بلند‌تر است؟ من متوجه قدرتمند شدن صدای این اعتراض نمی‌شوم. آیا ایده شریف فربه‌تر از آن چیزی است که ما فقط آن را به شریف اختصاص بدهیم؟ گویی وقتی شریف فریاد می‌زند خودآگاه و ناخودآگاه دانشگاه‌های دیگر هم فریاد می‌زنند و می‌گویند ما هم همین آزادی که شریفی‌ها می‌خواهند را می‌خواهیم که در پس آن موفقیتی یا فناوری یا استارتاپ یا شکلی از حکمرانی که خیلی هم با عدالت اجتماعی همخوانی ندارد، است. 
آنچه که در قسمت اول عرض کردم تا حدودی پاسخ به همین مطلب است. یعنی شکلی از رابطه سیاست و حقیقت در نهاد علم وجود دارد و کار می‌کند که این شکل در دانشگاه شریف به نهایی‌ترین درجه ظهور خود می‌رسد.  اگر بخواهیم استعاری‌تر نگاه کنیم دانشگاه شریف چه اسمی را یدک می‌کشد؟ اسم یکی از مبارزان دوران انقلاب یعنی شهید شریف واقفی را بر آن نهاده‌اند. در آن زمان چه رابطه‌ای از سیاست و حقیقت وجود داشت که آدم‌ها آن‌طور برایش مبارزه می‌کردند؟ چنین مبارزات ملی‌خواهانه و اسلام‌خواهانه و آرمان‌خواهانه‌ای آنجا حاضر بود. باید کمی به این مساله بپردازیم و مساله رابطه بین حقیقت و سیاست را در شکل امروزین نهاد علم، مورد کنکاش قرار بدهیم. دقیقا به دلیل همین شکل از رابطه است که می‌بینیم در دانشگاه شریف محیط‌های استارتاپی این‌طور رشد می‌کنند و اینجا روی آنها سرمایه‌گذاری می‌شود، چون درک ما از این رابطه تغییر کرده است. وقتی درک ما از رابطه تغییر کرده به اشکال خاصی از دانش و کاربست دانش گرایش پیدا می‌کنیم و این اشکال خاص، کارگزاران و کنشگران ویژه خود را پرورش می‌دهد. درون آن فرآیند و نظام پرورش است که چنین مطالبات و چنین خواستی تولید می‌شود. خواستی که ما از آن به خواست موفقیت یاد کردیم یا به‌عنوان کام‌خواهی یا کامیابی از آن یاد کردیم، درون این فرآیندهاست که چنین خواستی پرورش پیدا می‌کند.  به نظر من چیزی که باید مورد توجه قرار بدهیم این است. اول اینکه چه شکلی از رابطه حقیقت و سیاست اکنون در دانشگاه ما و نهادعلم ما عمل می‌کند. دوم اینکه این شکل از رابطه حقیقت و سیاست چه اشکالی از نظام دانش و چه شمایلی از کارگزاران و کنشگران دانش را شکل می‌دهد. سوم اینکه این شکل از نظام دانش و اداره سازمان دانش و شمایل کنشگران و کارگزاران و بازیگران نهاد علم، چه ربطی به خواست موفقیت و کامیابی دارد؟ به عقیده من اگر به‌نحوی بتوانیم به این سه سوال پاسخ بدهیم، گمان می‌کنم تا حدی می‌توانیم به درک این وضعیت برسیم. طبق آمار‌هایی که روزنامه شما منتشر کرد بیش از صد دانشگاه کشور درگیر اعتراضات هستند و در اعتراضات مشارکت داشتند. پاسخ دادن به این سه سوال، ما را به تحلیل این وضعیت نزدیک می‌کند و شاید بتوان به شکل موردی درخصوص دانشگاه شریف حرف‌های تازه‌تری زد. 

نکته‌ای در یادداشت شما بود که مهم است. وقتی نیروی سیاسی به موفقیت تبدیل می‌شود و موفقیت به دال اصلی گفتمان دانشگاهی تبدیل می‌شود، خود سرآغاز کنش سیاسی است، حال اگر با کنش سیاسی همراه شویم در بلندمدت چه چیزی خلق می‌شود؟ فرض را بر این بگیریم که کنش سیاسی دانشجویان دانشگاه شریف که پی موفقیت هستند و این موفقیت، کامیابی به سبک خاص آنهاست و شکل خاصی از حکمرانی را هم مد نظر دارند، اگر این کنش سیاسی را حقیقت جلوه بدهیم آینده به چه شکلی خواهد بود؟
الان ممکن است طرح مساله آینده قدری زود باشد. باید ابتدا درباره رابطه حقیقت و سیاست کمی تامل کنیم و ببینیم به چه نتایجی می‌رسیم.  اعتراضات و مناقشات اخیر را باید با اعتراضات در سال‌های 88 و 78 و حتی اعتراضات دانشگاه‌ها قبل از پیروزی انقلاب مقایسه کنیم. در همه آن اشکال، شکلی از آرمان‌خواهی را داریم. این آرمان می‌توانسته اسلام‌خواهی یا استقلال‌خواهی یا آزادی و دموکراسی باشد. در 16 آذر دانشجویان با حضور نیکسون در دانشگاه مخالفت کردند و به شکل خونباری سرکوب شدند. ما آنجا با اشکالی متنوعی از آرمان‌خواهی مواجه هستیم. اما این بار با چنین آرمان‌خواهی روبه‌رو نیستیم که مساله بسیار مهمی است. تا زمانی که با آرمان‌خواهی روبه‌رو هستید با تقریری از حقیقت روبه‌رو هستید و این امکان را خواهید داشت که درباره آن تقریر گفت‌وگو کنید. مثلا این امکان را خواهید داشت که آرمان استقلال اولویت دارد یا آرمان آزادی؟ کدام آرمان در وضعیت سیاسی اولویت دارد؟ ولی وقتی با وضعیتی روبه‌رو هستید که مطلقا آرمان‌خواهانه نیست از این رو اینجا با تقریر‌های کلاسیک از حقیقت روبه‌رو نیستیم. یعنی حقیقت به‌مثابه آزادی، حقیقت به‌مثابه دین یا حقیقت به‌مثابه استقلال. بلکه با تغییر شکل خود حقیقت روبه‌رو هستیم یعنی بلایی بر سر خود حقیقت آمده است. چون اصلا مساله علم، جست‌وجوی حقیقت است. ما در نهاد علم، دور هم جمع می‌شویم و با هم همکاری می‌کنیم تا با درکی از حقیقت به پژوهش بپردازیم و در باب حقیقت پژوهش کنیم. وقتی بلایی بر سر خود حقیقت می‌آید و آن چیزی که ما تا پیش از این فکر می‌کردیم حقیقت است، دیگر حقیقت شناخته نمی‌شود و حقیقت شکل دیگر و شکل تازه‌ای پیدا می‌کند، از این رو طبعا پژوهش درباره حقیقت و همکاری در پژوهش درباره حقیقت نیز تغییر خواهد کرد. حال درباره این فکر می‌کنیم که ما با چه شکلی از حقیقت روبه‌رو هستیم یا به تعبیر یکی از دوستان چه بلایی بر سر حقیقت آمده است؟

من از جایگاه یک دانشجوی شریف می‌گویم حقیقت همین عملگرایی، همین پراگماتیسم و همین استارتاپ‌هایی است که من می‌خواهم جلوه دهم. 
آفرین! مساله دقیقا همین است. نه اینکه مستقیما عمل‌گرایی و پراگماتیسم است که منجر به این استارتاپ‌بازی‌ها می‌شود. درواقع حقیقت شکلی دارد که ظهور آن می‌شود همین استارتاپ. می گوییم حقیقت همین است و چیز دیگری نیست! یعنی وقتی می‌گوییم بلایی بر سر حقیقت آمده است منظورمان دقیقا همین است. آنها می‌گویند حقیقت همین است که من بتوانم شرکت فناورانه‌ای را با چهار دانشجو و با سرمایه‌ای اندک بالا بیاورم و به نتایجی برسم و موقعیت‌هایی را خلق کنم و از این بابت ثروت زیادی کسب کنم، این عمل حقیقت است و این همان چیزی است که علم باید به دنبالش برود. همه چیز-آزادی، دموکراسی و... - در برابر این شکل از حقیقت انتزاعی و مباحثی بی‌فایده هستند و جلوی ما را می‌گیرند.  در اوایل ناآرامی‌ها کلیپی منتشر شد که آقای بیژن عبدالکریمی که چهره‌ای روادار است و تا حدودی نسبت به سیاست‌های جمهوری اسلامی در دانشگاه اعتراض و نقد دارد، ویدئوی کوتاهی داشت که در جایی حاضر است و دانشجویان را به گفت‌وگو دعوت می‌کند و دانشجویان شدیدا از گفت‌وگو امتناع می‌کنند و مرتبا شعار می‌دهند که: «همش میگن گفت‌وگو مرگ بر دروغگو» و این صحنه جالب بود چون به شکل آشکاری نشان می‌دهد که مساله به آن نحو کلاسیکی که ما متوجه می‌شدیم بر سر حقیقت نیست. در اینجا ما دیگر با تقریر‌های حقیقت مواجه نیستیم که بتوانیم بر سر آن استدلال کنیم و از نتایج عملی‌اش بپرسیم. بلکه اینجا به‌نحوی با عمل‌گرایی مواجه هستیم که هر گونه گفت‌وگو درباره حقیقت از نظرش گفت‌وگویی بی‌فایده و بلکه دروغ است. چون از نظر او ربطی به جریان واقعی خلق ثروت و کار و فناوری ندارد و چون ربطی به جریان واقعی ندارد، دروغ است و فقط مساله را به تعویق می‌اندازد. بنابراین آنها از هر گونه گفت‌وگویی ابا می‌کنند. این وضعیت همان چیزی است که شما می‌گویید مختص شریف نیست و تمام دانشگاه‌ها به سمت این وضعیت حرکت می‌کنند. این نحو از عمل‌گرایی و تکنیک‌زدگی چیزی است که کل دانشگاه‌های ما به سمت آن حرکت می‌کنند و ما با اشکال کلاسیک تقریر از حقیقت و پژوهش درباره حقیقت روبه‌رو نیستیم. ما با چیز جدیدی روبه‌رو هستیم که تمام دیسکورس‌های فلسفی و تمام بحث‌های کلاسیک در سیاست و درکی که از ملت و دولت و از آینده کشور وجود دارد، تمام اینها در شکل تازه از حقیقت و در بلایی که بر سر حقیقت آمده است بی‌معنی و بلاموضوع می‌شوند. 

شما در یادداشت خود به‌درستی اشاره کرده بودید که علم مدیریت خود در جای سیاست نشسته است.
اینکه می‌گوییم مدیریت جای سیاست نشسته است دقیقا به تقریری برمی‌گردد که از حقیقت وجود دارد.

بودریار در کتاب‌های آخرش وقتی از عصر فعلی با گرایش‌های پست‌مدرنی که دارد، اعتبارزدایی می‌کند، نکته مهمی دارد و می‌گوید این عصر دیگر عصر حقیقت نیست و اگر حقیقتی وجود دارد کسی میل به آن ندارد. آیا می‌توانیم بگوییم ما به چنین مرحله‌ای رسیده‌ایم و نهاد علم ما و معترضانی که کف خیابان هستند به آن معنا در پی حقیقتی نیستند و پی عمل‌گرایی پرسرعتی هستند؟ آیا می‌توان این را گفت یا اینکه این جمع‌بندی درست نیست؟
به نظر من ما خودمان را در چهارچوب مفاهیم و توضیحاتی که دیگران پیشنهاد داده‌اند، اسیر نکنیم و به وضع خودمان نگاه کنیم. وضع خود ما به‌اندازه کافی گویا هست. اگر به وضع خودمان فکر کنیم به نتایجی می‌رسیم. من سعی کردم نشان بدهم که با مقایسه حرکت دانشجویی درطول تاریخ مبارزات سیاسی از قبل از انقلاب تا امروز، تفاوتی ماهوی اتفاق افتاده است، یعنی از ماجرای اعتراض دانشجویان به حضور نیکسون در دانشگاه تهران از 1320 تا جریان‌ها و مبارزه‌های دانشجویی پیش از انقلاب که بخشی هم به مبارزات مسلحانه انجامید تا شلوغی‌های دانشگاه بعد از انقلاب و تحرکات دانشجویی در سال‌های 78 و 88 و توسعه گفتار عدالت‌خواهانه درمیان دانشجوها و تشکیل بسیج دانشجویی بعد از جنگ در دانشگاه‌ها و... وقتی به همه اشکال فعالیت‌های دانشجویی نگاه می‌کنید، متوجه تفاوتی ماهوی می‌شوید با چیزی که موتور محرک اعتراضات دانشجویی در دوره جدید است. 
ما سعی کردیم بگوییم این تفاوت ماهوی را می‌توان با این توصیف نشان داد که ما با شکل تازه‌ای از حقیقت مواجه هستیم. وقتی می‌گوییم شکل تازه‌ای از حقیقت، یعنی پرهیز داریم که بگوییم عصر حقیقت‌ها به‌پایان رسیده است. آنچه حقیقت است همین است، یعنی این شکل از عمل دانشجویی به‌عنوان حقیقت در نظر دارد، همین است که می‌بینیم و همین ‌که از طریق تدبیر امکانات موجود موقعیت‌هایی خلق کند که در نظام بازار منجر به سودآوری شود و منجر به خلق ثروت شود و این خود حقیقت است. ما باید روی این خیلی فکر کنیم. اگر به‌سادگی این مساله را بین برچسب‌هایی چون غلبه بازار بر دانش و یا پایان یافتن عصر کلان روایت‌ها یا به‌پایان رسیدن عصر حقیقت نادیده بگیریم نتوانسته‌ایم به مساله نفوذ کنیم، درحالی‌که باید به همین چیزی که با آن روبه‌رو هستیم نفوذ کرده و سعی کنیم ببینیم این مساله چیست؟ این چه وضعیتی است؟ تا زمانی که این وضعیت را به‌درستی فهم نکنیم نمی‌توانیم به‌درستی با آن روبه‌رو شویم و همچنان درگیر عوارض آن خواهیم بود. عوارض آن یعنی اعتراضاتی که همچنان دامن یکی از سیاسی‌ترین نظام‌های حکومتی جهان را گرفته و این محصول این عدم فهم است. باید تاجایی‌که می‌توانیم بی‌واسطه مواجه شویم و مساله را فهم کنیم.

این مساله هم پارادوکس است و هم عجیب است. انقلاب اسلامی یکی از سیاسی‌ترین و آرمان‌خواهانه‌ترین حکومت‌هایی است که می‌توان از آن در تاریخ یاد کرد. اما یکباره چه می‌شود که دانشگاه ما با استادش گفت‌وگو نمی‌کند. دانشجوی ما حتی پشت آقای زیدآبادی که از سیاست ما دفاع می‌کند درنمی‌آید! دانشجوی ما شعار می‌دهد که اینقدر نگویید آمریکا آمریکا، استبداد همین‌جا است! ظاهرا حافظه تاریخی‌اش حذف می‌شود و فکر نمی‌کند که اگر دانشجو قبل از انقلاب با استبداد می‌جنگید یک‌طرف استبداد، آمریکا بود و گویی استبداد خود غرب بود. یکباره چه می‌شود؟! چرا در سال‌های اخیر آن آرمان‌ها به این مرحله می‌رسد که من به موفقیت برسم و سوژه می‌گوید تمام آزادی و عدالت همین موفقیت است و گویی موفقیت، کل آرمان‌ها است. برچسب هم نمی‌خواهیم بزنیم. نکته عجیب در این است که گویی چندان خیر عمومی را هم نمی‌خواهد و تنها محدوده پیرامونی خود را می‌بینید. ما با پدیده عجیبی روبه‌رو هستیم که گویی در عین اینکه بیشترین خواسته‌ها را می‌خواهد گویی هیچ‌ چیزی هم نمی‌خواهد؟
منظور من از برچسب این نبود که قضاوت اخلاقی بکنیم یا نه، بلکه منظور من این بود که با تفسیرهای پیشینی، خودمان را از تحلیل این وضعیت معاف نکنیم. تحلیل این وضعیت فکر می‌خواهد وگرنه تمام تناقضاتی که به آن اشاره کردید درست است و به نظر می‌آید همین‌طور است که شما می‌فرمایید. اما درباره چرایی آن باید چیزی بیشتر از تغییر وضع حقیقت گفت و از این رو باید بیشتر در این رابطه فکر کرد.

آیا یکی از دلایل این نیست که علم مدیریت به‌جای سیاست نشسته است؟ ما این وضعیت را در انتخاب آقای روحانی می‌بینیم، گویی علم مدیریت و تکنوکرات‌ها آمدند و جای سیاست نشستند و جامعه این را می‌خواست. درمورد آقای رئیسی هم کسی از او بازگشت سیاست یا خیر عمومی را نمی‌خواست، موفقیت می‌خواست! آیا در دهه 90 امر سیاسی به مدیریت کردن تبدیل شد و مدیریت کردن امر سیاسی شد؟
من می‌خواهم برعکس این مطلب را بگویم، چون موفقیت به‌عنوان حقیقت نهایی درک شده است، می‌بینید که کارشناسان، جای اندیشمندان و مدیران، جای سیاستمداران را می‌گیرند. اندیشکده‌ها جایگزین دانشگاه‌ها می‌شود و استارتاپ‌ها جایگزین پژوهش‌های محض در علوم دقیقه می‌شوند. اینها جایگزین هم می‌شوند و این به‌خاطر درکی است که ما به‌تدریج از حقیقت پیدا کرده‌ایم.  مساله موفقیت برای ما به‌تدریج نسبت به هرگونه حقیقتی اولویت پیدا کرده است. به نشانه‌های این اولویت یابی اشاره کردیم. این مکانیسمی پیچیده است. چگونه می‌شود که موفقیت خواهی نسبت به هرگونه حقیقتی اولویت پیدا می‌کند؟ یعنی اگر تا پیش از این معنی داشت که فرد یا افراد یا گروه‌هایی خود را برای استقلال قربانی کنند، این در سیاست معنی داشت. ولی آیا امروز معنی دارد که کسی خود را برای موفقیت قربانی کند؟ به نظر می‌رسد این کمی بی‌معنی است. اخیرا دیدم که کی‌روش مربی تیم ملی قبل از بازی ایران و آمریکا در کنفرانس خبری تعبیری جالب به کار برد که به گمان من یکی از نشانه‌ها و عوارض همین اولویت‌یابی موفقیت‌خواهی نسبت به هرگونه حقیقت است. ایشان گفت من از پدرم یاد گرفته‌ام که فوتبال یک سرگرمی است اما برای این سرگرمی باید با تمام توان و جدیت وارد میدان شوید ولی درعین‌حال خودتان را هم به کشتن ندهید. این مطلب با شعار «تا پای جان برای ایران» که در بیلبوردهای سطح شهر می‌دیدیم فرق دارد، یعنی معنی ندارد که افراد برای موفقیت خود را به کشتن بدهند، چون موفقیت درنهایت باید به خود من برسد و اگر قرار باشد من در این میانه قربانی بشوم و خودم را به کشتن بدهم که نمی‌توانم موفقیت را تجربه کنم. این مکانیسم اولویت پیدا کردن موفقیت نسبت به هرگونه حقیقتی یک مکانیسم پیچیده است و باید خوب شناسایی شود. از عوارض آن این است که لازم نیست در سیاست قربانی بدهید.  یکی از چیزهایی که این اعتراضات نسبت به آن واکنش داشت، این بود که می‌گفتند ما این همه قربانی می‌دهیم و چرا باید قربانی بدهیم؟ چرا باید ذیل تحریم هزینه بدهیم؟ چرا باید به‌خاطر فلسطین هزینه بدهیم؟ چرا باید به‌خاطر عدالت هزینه بدهیم؟ قربانی دادن موضوعیت خود را در سیاست از دست می‌دهد. اصلا عجیب نیست که معترضانی که این اعتراضات را مدیریت و اداره می‌کنند، نه‌تنها خود هیچ هزینه‌ای نمی‌دهند، بلکه مرتبا به‌دنبال این هستند که چند کشته و قربانی را در این بین پیدا کنند، چون واقعا قربانی وجود ندارد. این مکانیسم، قربانی، طلب نمی‌کند و مجبور هستند رو به کشته‌سازی بیاورند. این مکانیسم هیچ‌وقت به این منجر نمی‌شود که آدم‌ها خود را به کشتن بدهند.

گویی اتفاقی بر سر حقیقت افتاده و حقیقت بی‌معنی شده است.
بله، درواقع اولویت خود را از دست داده است.

در اینجا وقتی حقیقت معنازدایی شده است و سیاستی هم نیست، سیطره مدیریت و موفقیت پیش می‌آید و این سیطره بدنمند است.
مساله تمتع و کامیابی است که اگو باید داشته باشد. دو مساله و دو سازوکار وجود دارد که اگو با آنها بسیار فعال می‌شود. یکی شهوات هستند و دیگری آرزوها و امیال یا امیال و آمال. موفقیت یعنی من می‌توانم میلم را احراز کنم یا به آرزویی که داشتم برسم و به این معنی موفقیت است، یعنی امیال و آمال بر حقیقت سیطره پیدا می‌کنند. البته امیال و آمال همیشه در جریان سیاست حضور دارند ولی مساله این است که چقدر غلبه پیدا می‌کنند و چقدر در ضعف قرار می‌گیرند. ما امروز در وضعیتی قرار داریم که امیال و آمال غلبه زیادی دارند، چون مکانیسم ارجاع‌شان، نظر به خود اگو دارد (من اینجا عامدانه از مفهوم نفس استفاده نمی‌کنم و منظور من از اگو، خود غریزی است) دیگر معنی ندارد که اگو چون به امیال و آرزوهایش نرسیده است حالا برای رسیدن به آرزوها و امیال، خود را قربانی کند. 
می‌خواهم اینجا روی این مساله تاکید کنم که ما با وضعیتی روبه‌رو هستیم که قربانی از مکانیسم و از میدان سیاست حذف می‌شود. وقتی قربانی از میدان سیاست حذف شد دیگر شما شهید ندارید. وقتی شهید ندارید مجبورید به کشته‌سازی روی بیاورید. اصلا اتفاقی نیست که معترضان به‌سمت کشته‌سازی می‌روند، چون در این شکل از عمل سیاسی با این مکانیسم اصلا نمی‌توانند به کشته برسند. در اشکال کلاسیک مبارزه سیاسی معنا داشت که فردی خود را قربانی استقلال کند و نامش جاودانه شود و خون او میدان سیاست را سیراب و گرم و پرحرارت کند ولی امروز خون‌ریزی معنا ندارد و معنا ندارد که من برای این ماجرا شهید بدهم، چون کل مساله موفقیت است و کل اعتراض بر سر این است که چرا من نمی‌توانم موفق باشم؟ چرا من نمی‌توانم به آرزوهایم برسم آن‌طور که در استارتاپ‌ها می‌بینیم و چرا من نمی‌توانم به شهواتم آن‌طور که درمورد حجاب و آزادی مصرف مشروبات الکلی و آزادی مصرف مواد مخدر می‌خواهم، برسم.  آزادی امیال به‌معنای تمنا برای نیل به آمال، هسته درونی مساله موفقیت است به‌این‌ترتیب است که موفقیت نسبت به هرگونه حقیقتی اولویت پیدا می‌کند. در همین چهارچوب به حدیث مشهور نبوی اشاره می‌کنم که من درباره امتم از دو چیز بیشتر از همه می‌ترسم؛ آن دو چیز غلبه امیال و درازی آرزوها بر میدان سیاست است که می‌تواند موجب انحطاط یک قوم شود و این خودش را در مساله موفقیت‌خواهی و کامیابی به‌نحوی‌که ما آنجا اشاره کردیم نشان می‌دهد.  البته من بین موفقیت‌خواهی و کامیابی تفاوتی قائل هستم. در این شکل از کامیابی و کام‌خواهی نمی‌توانید طرحی از ملت و طرحی از جامعه سیاسی داشته باشید، چون ما اینجا با صداهای سیاسی مواجه نیستیم که هرکدام یک آرمانی را جست‌وجو کنند و به‌خاطر آن حقیقت، شکلی از سیاست را طلب کنند. درواقع ما با میدانی از سیاست که آکنده از صداهای متنوع است روبه‌رو نیستیم ما با خواست موفقیت و کامیابی که از خود اگو برمی‌آید روبه‌رو هستیم. به‌این‌ترتیب است که سیاست به مدیریت و تفکر به کارشناسی و نهاد علم به اندیشکده ها و اتاق‌های فکر تقلیل پیدا می‌کند.

مرتبط ها