کد خبر: 76694

گزارش «فرهیختگان» از یک پویش جدید در حوزه کتابخوانی

پرده ‌برداری از گوشه‌های تاریک تاریخ

شاید مجبور شویم آتش را دوباره کشف کنیم و برای بار چندم دست به اختراع لامپ بزنیم، ممکن است از اول یاد بگیریم که چطور می‌شود از طبیعت، غذا و پوشاک به‌دست آورد؛ حتی شاید مجبور شویم باز هم در جنگ‌های جهانی اول و دوم قربانی شویم و آدم‌های زیاد دیگری را هم قربانی کنیم.

عاطفه جعفری، خبرنگار:شاید مجبور شویم آتش را دوباره کشف کنیم و برای بار چندم دست به اختراع لامپ بزنیم، ممکن است از اول یاد بگیریم که چطور می‌شود از طبیعت، غذا و پوشاک به‌دست آورد؛ حتی شاید مجبور شویم باز هم در جنگ‌های جهانی اول و دوم قربانی شویم و آدم‌های زیاد دیگری را هم قربانی کنیم. همه اینها درصورتی است که به تجربه و تاریخ بی‌توجه باشیم. شاید بگویید این چیزها غیرممکن است و زمان هرگز به‌عقب برنمی‌گردد. اما واقعیت این است که انسان گاهی اصرار دارد راهی را که به آخر رسانده، دوباره از اول شروع کند. می‌گویید نه؟ پنجره تاریخ استعمار را باز کنید و به تماشای جهان و آدم‌هایش بنشینید تا بدانید چطور روی تکرار رنج و اندوه پافشاری می‌کند. تاریخ استعمار ماشین زمانی است که ما را با کریستف کلمب به کشف قاره آمریکا می‌برد. جاده‌ای است که ما را با سرخپوست‌ها به کوچ اجباری می‌فرستد. الماسی است که برده‌های زیادی برای پیدا کردنش جان‌شان را در معادن آفریقا از دست دادند، پادشاهی است که از دشمنانش فریب می‌خورد و دوستانش را فریب می‌دهد، کشتی بزرگی است که روی دریایی از خون شنا می‌کند، پیکی است که خبرهای تلخ و شیرین گذشته را در گوش آینده زمزمه می‌کند، و بالاخره سرگذشت استعمار منظره‌ای تماشایی است در انتظار چشم‌های ما، که قرار است هیس‌طوری پنجره‌های رو به این منظره را باز کنیم. 
هیس‌طوری، یک پویش کتابخوانی متفاوت و جذاب برای نوجوانان کشور است که به همت آموزش‌وپرورش و با مشارکت حوزه هنری و سازمان‌های فعال در عرصه دانش‌آموزی درحال برگزاری است. در این پویش شرکت‌کنندگان قرار است رازهای تاریک تاریخ را با سکان‌داری نوجوان‌ها و دهه‌هشتادی‌ها کشف کنند، آن هم با پنج‌میلیارد تومان جایزه نقدی! مسیر ماجراجویی هیس‌طوری از ۱۵ کتاب می‌گذرد. مجموعه کتابی که برای این پویش انتخاب شده مجموعه کتاب «سرگذشت استعمار» است که به قلم «مهدی میرکیایی» و به همت نشر مهرک به رشته تحریر درآمده است و نوجوانان با مطالعه آن می‌توانند دریابند که چه بر سر دنیا آمد که غرب دیروز، غرب امروز شد. این یعنی همان گوشه تاریکی که هر وقت هر کسی خواست سراغش برود با یک سد محکم روبه‌رو شد: «هیس» و حالا نوجوان‌ها قرار است توی این پویش به توصیه «هیس‌طوری رو پاک کن!» عمل کنند و بدون هیچ پیش‌داوری به قصه‌هایی از تاریخ اروپا و غرب گوش کنند. 

چرا هیس‌طوری؟
سیدمحمدعلی جلالی، مدیر محتوا و پلتفرم پویش هیس‌طوری درمورد این پویش می‌گوید: «سرگذشت استعمار و فاجعه‌های دردناکش یکی از گوشه‌های تاریک چند قرن اخیر جهان به‌حساب می‌آید که استعمارگران تمایلی به افشای واقعیت ندارند و ترجیح می‌دهند همیشه در سکوت باقی بماند. رفتار آنها در مواجهه با موضوع استعمار، شبیه به این است که به دیگران می‌گویند: هیس! درواقع نام پویش از این رویکرد گرفته‌شده، ضمن اینکه شنیدن این واژه ما را به یاد معادل انگلیسی آن می‌اندازد که به‌معنای تاریخ است. نقش تاریخ در موضع‌گیری‌ها و تصمیم‌گیری‌های انسان غیرقابل‌انکار و پررنگ است. اگر ما درباره موضوعی اطلاعات تاریخی داشته باشیم، حتما موضع متفاوتی دربرابر آن خواهیم گرفت. به همین دلیل هم اصرار داشتیم که مخاطب را به تاریخ‌خوانی دعوت کنیم. بخشی از آثار تاریخی، همان آثاری هستند که اتفاقات تاریخی را بدون محدودیت روایت کرده‌اند. اما بخش دیگری از اتفاقات تاریخی هستند که قدرت‌ها تلاش می‌کنند حواس مردم را از آنها پرت کنند. ما تصمیم گرفتیم سراغ این بخش از تاریخ برویم. استعمار، بزرگ‌ترین جنایت بشریت درطول تاریخ است. کشتار، غارت‌ها، تحقیرها، دزدی‌ها، کوچ‌های اجباری و مرزبندی بین انسان‌ها، اتفاقات بزرگی است که در تاریخچه استعمار رخ داده و توصیه مقام‌معظم‌رهبری به نوجوانان برای مطالعه مجموعه «سرگذشت استعمار» ما را مطمئن کرد که این مجموعه بهترین انتخاب برای یک پویش کتابخوانی تاریخی و نوجوانانه است.»

35هزار شرکت‌کننده در کمتر از یک‌ماه
مهدی شریفی، دبیر پویش هیس‌طوری هم درمورد این پویش و اینکه این پویش فقط مطالعه کتاب نیست، می‌گوید: «پویش «هیس‌طوری» صرفا یک بستر برای مطالعه کتاب نیست، بلکه یک کتاب کنشگری است تا نوجوانان که این روزها مشغول تحصیل در مدارس هستند، علاوه‌بر مطالعه کتاب، به کنشگری و تولید آثار هنری بپردازند. مبنای اولیه شکل‌گیری این پویش به‌واسطه همزمانی چند رویداد بود؛ اولین نکته، تغذیه فرهنگی قشر نوجوان از کتاب‌های ترجمه شده و نکته دوم فرهنگ اجتماعی و فکری نسل دهه 80 است که متمایل به فرهنگ غرب شده؛ بنابراین ما فکر کردیم با برپایی این پویش، هم میزان مطالعه کتابی تاریخی را که با نگاه بی‌طرفانه و بدون جبهه‌گیری به شکل‌گیری برده‌داری نوین می‌پردازد، بالا ببریم و هم در قالب داستان‌های کوتاهی که گذشته را روایت می‌کند، نوجوان را به آگاهی برسانیم. تا زمانی که نتوانیم ماهیت غرب را به نوجوان نشان دهیم، مخاطب امروزی نه‌تنها تمدن اسلامی را نخواهد شناخت، بلکه رشد و موفقیت را از آن غرب خواهد دانست.»  شعار این پویش هم «هیس‌طوری رو پاک کن» انتخاب شده، به این معنی که ما می‌گوییم استعمارگر، هیس‌طوری را چه به معنای تاریخ و چه در سرکوبگری تاریخی کنار بگذارد و مجددا از نو بنویسد.  عنوان این پویش براساس سلیقه و نگاه نوجوان انتخاب شده تا نسل جدید راحت‌تر با آن ارتباط برقرار کند. بازی‌واره‌ای هم که در سایت هیس‌طوری طراحی‌شده این امکان را به مخاطبان می‌دهد که امتیاز حاصل از شرکت در این پویش را به تخفیف استخرها، سینما و خرید دیگر کتاب‌ها تبدیل کنند. این طرح با این نگاه در باشگاه هیس‌طوری لحاظ ‌شده که حتی اگر مخاطب کتابی را خرید اما در قرعه‌کشی برنده نشد، با انباشت سکه‌هایش از تخفیف‌ها بهره‌مند شود و هزینه پرداخت‌شده‌اش به‌نوعی جبران شود.  این پویش همزمان با بازی ایران و آمریکا در جام‌جهانی آغاز شده است و تا اردیبهشت 1402 ادامه دارد و در همین کمتر از یک‌ماهی که از آغاز پویش می‌گذرد بیش از 35 هزار نوجوان در آن شرکت کرده‌اند و درصورت استقبال مخاطبان، فصل دوم این پویش برای تابستان و امتحانات خرداد برگزار می‌شود. پویش کتاب کنشگری «هیس‌طوری» با همکاری آموزش‌وپرورش، حوزه هنری کودک‌ونوجوان، سازمان دانش‌آموزی، اتحادیه انجمن‌های اسلامی، بسیج دانش‌آموزشی، سازمان تبلیغات، شهرداری تهران و نهاد کتابخانه‌ها برپا شده است.»

تولید بیش از ۵۰۰ محتوای ویژه
بهنام جعفری‌بلالمی، مدیر هنری و مدیر تبلیغات پویش هیس‌طوری هم در مورد این پویش می‌گوید: «هیس‌طوری، محصولی ا‌ست که تاریخ متولد شدنش از فکر و ایده تا اجرا به تابستان و پاییز امسال می‌رسد، اما قدمتی هزارساله دارد. قدمتی در اعماق تاریک تاریخ از روزی که برای اولین‌بار موضوعی به نام استعمار در هزارتوی تاریخ پدیدار شد. حالا ما هزارسال بعد از آغاز ماجرا درحال زدودن غبار نشسته روی تاریخ برای نوجوانان ایران هستیم و در بخشی از این ماجرا تصمیم گرفتیم حداکثر استفاده را از شبکه‌های اجتماعی استفاده کنیم که این روزها بستر حضور مخاطبان هدف‌مان هستند. ما با ۲۰ موضوع و با تولید بیش از ۵۰۰ محتوای ویژه و اختصاصی در تمامی شبکه‌های اجتماعی (شاد، ایتا، بله، سروش، آیگپ، روبیکا، تلگرام، اینستاگرام، توئیتر، یوتیوب و آپارات) با آدرس hisstori_ir میزبان نوجوانان هستیم. این ۲۰ موضوع از همه‌جای تاریخ حرف می‌زنند. از قصه‌های افراد مشهور ضداستعمار گرفته، تا معنای لغت‌های مرتبط با استعمار، بریده‌ استندآپ‌ کمدی‌ها درباره استعمار، سخنرانی‌های رهبران ضداستعماری، موزیک‌ویدئوهای ضداستعماری، سلسله پست‌هایی درباره داستان‌های شنیده نشده یا کمتر شنیده شده از استعمار و... تا امروز بیش از ۷۵ هزار نفر هیس‌طوری را در شبکه‌های اجتماعی دنبال می‌کنند و برخی محتواهای تولیدشده بیش از دومیلیون بار توسط کاربران به اشتراک گذاشته شده است. این مسیر تا پایان پویش ادامه دارد و مخاطبان هر روز با بخشی از محتواهای تولیدشده مواجه می‌شوند.»

منابع پویش و نگاهی به سرگذشت استعمار 

کتاب اول: سفر به آن سوی دریاها
در کتاب سفر به آن سوی دریاها داستان روانه شدن دریانوردان پرتغالی به شرق آسیا برای دستیابی به طلا، ابریشم و ادویه روایت می‌شود. لشکرکشی که برای کشف قاره آمریکا و سرزمین‌های جدید در آفریقا انجام شد و نتیجه‌اش هم شد به استعمار درآمدن کشور هند با استفاده از قدرت نظامی پرتغالی‌ها.

کتاب دوم: گرگ‌ها با چشم باز می‌خوابند
کتاب گرگ‌ها با چشم باز می‌خوابند تصویرگر رقابت کشورهای اروپایی برای دستیابی به ثروت قاره‌های جدید کشف‌شده توسط آنهاست. نویسنده در این کتاب از ثروت شگفت‌انگیزی می‌گوید که برای کشورهای اروپایی هم قابل تصور نبود. ماجرایی که به آغاز حکومت طولانی ملکه الیزابت گره خورده‌ است.

کتاب سوم: شکار انسان
شکار انسان روایتی تلخ و تامل‌برانگیز درباره تجارت برده‌داری رایج در قرن شانزدهم تا هجدهم میلادی و ظلم و ستمی است که در پی آن به سرخ‌پوستان و سیاه‌پوستان شد. تاجران پرتغالی و دیگر کشورهای اروپایی با پیوستن به این بازار ننگین و پرسود، به شکار انسان در آفریقا می‌پرداختند و آنها را برای کار در معادن و مزارع با سودی چندبرابر بیشتر از هزینه خریدشان به فروش می‌رساندند. 

کتاب چهارم: صلیب خونین
در کتاب صلیب خونین داستان ورود کشتی‌های اروپایی به سرزمین‌های جدید به بهانه گسترش دین مسیحیت، ممنوعیت تبلیغ اسلام در ممالک فتح‌شده، تبدیل کردن بومی‌ها به کالاهای اروپایی و سرازیر شدن ثروت به کشورهای استعمارگر روایت می‌شود. 

کتاب پنجم: راهپیمایی اشک‌ها
در کتاب راهپیمایی اشک‌ها داستان کشف قاره آمریکا توسط کریستف کلمب و زندانی و شکار شدن بسیاری از سرخ‌پوستان ساکن در آن به‌عنوان برده روایت می‌شود. انگلیسی‌ها، هلندی‌ها، اسپانیایی‌ها و بسیاری دیگر از کشورهای اروپایی پس از رسیدن به آمریکا، برای دست‌یابی به منافعی همچون طلا و نقره، سرخ‌پوستان را به اجبار از سرزمین‌هایشان پراکنده کردند. 

کتاب ششم: فاخته‌ها  لانه ندارند
صدها سال پیش، هرساله جشن عجیبی در ایتالیا در شهر ونیز برگزار می‌شد. حاکم شهر در روز مشخصی با قایق به وسط دریا می‌رفت. حلقه ازدواجی را از جیبش بیرون می‌آورد، لحظه‌ای آن را به طرف دریا می‌گرفت و بعد آن را با احترام به درون آب می‌انداخت. حاکم به این صورت با دریا ازدواج می‌کرد و صاحب آن می‌شد. این مراسم نشانه فرمانروایی ونیز بر دریا بود؛ شهری که دریانوردان مشهوری داشت و از تجارت دریایی به ثروت فراوانی رسیده بود. 

کتاب هفتم: سفر الماس
در ششم آوریل 1850 میلادی، رزم ناو انگلیسی «مدیا» برای انجام دادن ماموریتی بسیار محرمانه از بمبئی، بندری در غرب هندوستان، به مقصد انگلستان به راه افتاد. ماموریت مدیا آنقدر سری بود که حتی ناخدا «لاکر»، فرمانده رزم ناو، از آن اطلاعی نداشت. فقط سه نفر از مسافران از راز این سفر آگاه بودند: «لرددالهوزی»، فرماندار انگلیسی کل هندوستان، همسرش و سروان مرزی، یک افسر انگلیسی که همیشه در کنار فرمانده کل حضور داشت. 

کتاب هشتم: به دنبال کادی
ساحل‌نشینان رود سند به مردی انگلیسی، که با کت‌وشلوار و کلاه سفید در اطراف خانه‌هایشان پرسه می‌زد، مشکوک بودند. انگلیسی‌ها بیشتر مناطق هند را تصرف کرده بودند؛ اما سند هنوز خارج از قلمرو آنها بود. خبر ستمگری انگلیسی‌ها در مناطقی که اشغال کرده بودند، مخصوصا مالیات‌هایی که از کشاورزان می‌گرفتند، به گوش ساکنان اطراف رود سند هم رسیده بود. آنها اکنون می‌دیدند که سر و کله یک مرد انگلیسی در سرزمین سند هم پیدا شده؛ مردی که تلاش می‌کند سر حرف را با مردم باز کند و گاهی با داروهای اندکی که همراه دارد به درمان بیماران آنها مشغول بود. 

کتاب نهم: افطار در کلیسا
سربازان «رستم»، آخرین پادشاه سلسله «آق قویونلو»، به دنبال پسر هفت‌ساله‌ای به نام «اسماعیل» به لاهیجان آمده بودند. جاسوسان رستم به او خبر داده بودند اسماعیل که ماه‌ها بود به دنبال او می‌گشت، در لاهیجان پنهان شده است. اما «کارکیا میرزاعلی»، حکمران لاهیجان، قسم می‌خورد که پای اسماعیل روی زمین گیلان نیست. سربازان با شک و تردید زیاد از خانه حکمران بیرون رفتند. سومین بار بود که به دنبال اسماعیل به آنجا می‌رفتند و هر بار کارکیا میرزاعلی همین‌طور برای آنها سوگند خورده بود. درحقیقت حکمران اسماعیل کوچک را در سبدی گذاشته و از سقف یکی از اتاق‌های خانه‌اش آویخته بود تا پایش روی زمین گیلان نباشد و او قسم دروغ نخورده باشد!

کتاب دهم: گنج‌های کلات
«تهماسب»، پس از هشت سال، دوباره به قصری که پدرانش از آنجا بر سراسر ایران فرمانروایی کرده بودند وارد شد. هنگامی که به سرسرای قصر پا گذاشت، پیرزنی که لباس خدمتکارها را به تن داشت به سوی او دوید. او را در آغوش گرفت و درحالی‌که اشک می‌ریخت سر و رویش را غرق در بوسه کرد. تهماسب با تعجب، به این پیرزن نگاه می‌کرد؛ نمی‌دانست این پیرزن چطور جرات کرده او را در آغوش بگیرد. اما خدمتکار پیر او را رها نمی‌کرد و دائم این کلمات را تکرار می‌کرد: «آه فرزند عزیزم، یگانه فرزندم، فرزند دلبندم.» تهماسب تلاش کرد که در چشم‌های خیس پیرزن خیره شود و سرانجام در چشم‌های بی‌رمق او نگاه مادرش را شناخت. مادر تهماسب، همسر «شاه سلطان حسین»، ملکه ایران، هنگامی که افغان‌ها به قصر هجوم آورده بودند لباس خدمتکارها را پوشیده بود تا جان خود را نجات دهد. 

کتاب یازدهم: کتاب جوانه‌های آتش
«آقا محمد خان» که برای ادامه نبردهایش به پول نیاز داشت هیچ فرصتی را برای جمع کردن ثروت از دست نمی‌داد. در یکی از سفرهایش از روستایی فقیری خشمگین شد و به یکی از جلادانش دستور داد گوش او را ببرد. مرد روستایی به جلاد التماس می‌کرد که فقط نصف گوش را ببرد؛ در مقابل او هم حاضر بود چند ریال به جلاد بدهد. آقا محمدخان که صحبت‌های او را شنیده بود به طرف آنها رفت و به مرد روستایی گفت: «اگر چند ریال دیگر روی آنها بگذاری و به خود من بدهی، تو را خواهم بخشید اما...» 

کتاب دوازدهم: بازی بزرگ
مردی که خودش را تاجری انگلیسی معرفی می‌کرد همراه فردی هندی، که مانند سادات دستار سبزی به سر بسته بود و ادعا می‌کرد نامش «سیدکرامت علی» است، از تبریز به سوی استرآباد به راه افتاد. این دو مسافر در میان ترکمن‌ها از حوادثی که در قفقاز رخ داده بود، جنگ‌های ایران و روسیه و شکست سخت ایران صحبت می‌کردند. دو غریبه عجله‌ای برای ادامه سفر نداشتند. آنها پس از دیدار با گروهی از ترکمن‌ها به ملاقات دسته‌ای دیگر می‌رفتند و در هر جمعی که می‌نشستند اصرار داشتند تا آنچه را از شکست سنگین ایران از روسیه دیده بودند تعریف کنند. درحقیقت مردی که خود را تاجر معرفی می‌کرد «سروان آرتور کانالی»، افسر ارتش انگلستان بود که سفیر انگلستان در ایران او را مامور کرده بود تا اخبار شکست ایران و ضعف ارتش آن را میان ترکمن‌ها و افغان‌ها بپراکند و آنها را به جدایی از ایران تشویق کند. 

کتاب سیزدهم: ماجرا هنوز تمام نشده
مردی که در ایستگاه قطاری در فلسطین روی بار و بنه‌اش نشسته بود و انتظار می‌کشید زمانی پادشاه سوریه بود. او منتظر ماموری انگلیسی بود تا او را برای رسیدن به تاج و تخت تازه آماده کند. این پادشاه آواره «فیصل» نام داشت. انگلسیی‌ها به شریف مکه قول داده بودند اگر علیه عثمانی قیام کند، پس از جنگ، حکومت کشورهای عربی را به پسران او خواهند سپرد. آنها یکی از پسرهای شریف مکه را که فیصل نام داشت، برای حکومت در سوریه در نظر گرفتند و پسر دیگرش به نام «عبدالله» را برای عراق. اما پس از مدتی مجبور شدند فیصل را از سوریه بیرون بیاورند تا تاج پادشاهی عراق را بر سرش بگذارند... 

کتاب چهاردهم: فارغ‌التحصیل زندان
«هنری استنلی» زمانی برای روزنامه‌ای در آمریکا خبر تهیه می‌کرد. او هیجان‌انگیزترین اخبار و ماجراها را از آفریقا برای دفتر روزنامه می‌فرستاد؛ اما چند سالی بود که روزنامه‌نگاری را کنار گذاشته بود و شغل جدیدی پیدا کرده بود. پادشاه بلژیک استنلی را استخدام کرد تا سرزمین کنگو در قلب آفریقا را برای او خریداری کند. استنلی راهی کنگو شد و شروع به معامله با سران آنجا کرد. او به رئیس قبیله‌ها هدیه‌هایی مانند دستمال‌کاغذی، کلاه، کت‌های روشن و شیشه‌های نوشیدنی می‌داد و از آنها می‌خواست برگه‌هایی را امضا کنند. در این برگه‌ها قراردای نوشته شده بود که رئیس قبیله، طبق آن، زمین‌ها و جنگل‌های اطراف را به استنلی می‌فروخت. 

کتاب پانزدهم: ملکه تهی‌دست
جنگی تمام‌عیار آغاز شد. ناوگان انگلستان گلوله‌باران بندرهای چینی را آغاز کرد. چینی‌هایی که در تمام این سال‌ها به فکر ساختن نیروی دریایی قوی نبودند نمی‌توانستند با قدرتمندترین نیروی دریای جهان مقابله کنند. یکی از افسران چینی راه‌حلی پیشنهاد کرد: «تعدادی میمون را به ساحل می‌بریم. به پشت هر میمون هفت فتیله انفجاری می‌بندیم و با قایق به کشتی‌های دشمن نزدیک می‌شویم. فتیله‌ها را آتش می‌زنیم و میمون‌ها را روی عرشه کشتی رها می‌کنیم. اگر بخت با ما یار باشد، آتش فتیله‌ها به بشکه‌های باروت می‌رسد و کشتی‌های انگلیسی را منفجر می‌کند.»

مرتبط ها