کد خبر: 75533

نگاهی به کتاب جدید کریستوفر فالزن

فلسفه اخالق به روایت سینما

کتاب جدید کریستوفر فالزن در سال (2019) توسط انتشارات راتلج روانه بازار شد.

محمدسعید عبداللهی، دانشجوی دکتری فلسفه اخلاق:کتاب جدید کریستوفر فالزن در سال (2019) توسط انتشارات راتلج روانه بازار شد.1 فالزن استاد دانشگاه سیدنی استرالیا است و تاکنون کتاب‌ها و مقالات بسیاری نگاشته است. وی در کنار علاقه به زمینه‌های فلسفی مختلف مانند بحث‌های اگزیستانسیالیستی، فلسفه قرن بیستم فرانسه، فلسفه فوکو، سارتر و... دلی نیز در گرو فیلم و سینما دارد و پیوسته در آثار خود در تلاش است که ربط و نسبتی میان فلسفه و فیلم بر قرار کند. وی سال‌ها پیش در کتابی به نام «فلسفه به روایت سینما» (2002) 2 هنرمندی خود را در تحلیل فلسفی سینما و بررسی فیلم‌های مختلف با توجه به مضامین مختلف فلسفی نشان داده است. فالزن معتقد است که می‌تواند از رهگذر فیلم‌های سینمایی به معرفی برخی از عقاید و برهان‌های فلسفی‌ای که فیلسوفان در طول تاریخ با آن دست‌و‌پنجه نرم کرده‌اند، بپردازد. وی بر این باور است که فیلم‌ها نمودار گونه‌ای از حافظه بشری مشترک هستند، گنجینه‌ای بزرگ از تصاویر که از طریق آن بسیاری از رویکرد‌های فلسفی راحت‌تر قابل بیان است. 
 فالزن در مقدمه همان کتاب نخست به این پرسش مخاطب پاسخ می‌دهد که: «چگونه فیلم‌ها که در ارتباط با تصویر و نمایش هستند، می‌توانند به کار روشن‌تر کردن مطالب فلسفی انتزاعی و پیچیده بیایند؟ » وی پاسخ می‌دهد، باری، تصور بسیاری از مردم این است که فلسفه موضوعی خشک و فنی است و یکسره با مسائل ذهنی و پیچیده فنی سر و کار دارد و از این رو به سختی برای افراد عادی قابل فهم است. از طرفی، سینما بسیار بی‌واسطه و ملموس با مردم سخن می‌گوید و برای همگان تا اندازه زیادی قابل فهم است. بنابراین عده‌ای معتقدند میان این دو، فاصله بسیاری وجود دارد. اما باید به این نکته نیز توجه داشت که خود فلسفه نیز در پیدایش چنین تصویری نقش داشته است. در فلسفه پیرامون تصور بصری، اندازه‌ای پیش‌داوری و ضدیت وجود دارد. فیلسوفان معمولا استفاده از تصورات بصری را بیانگر شکلی از اندیشه بچگانه توصیف نموده‌اند که از جهان فلسفی و جدی به دور است. این رویکرد که تصورات، ملموس و جزئی هستند، در حالی که فلسفه با امور انتزاعی کلی سر و کار دارد، پیش داوری‌ای است که به تاریخ فلسفه باستان بازمی‌گردد. افلاطون در کتاب خود «جمهوری»، اسطوره‌ای قدرتمند و تسخیرکننده به نام «اسطوره غار» را ایجاد کرد. او در این استعاره، انسان‌هایی که از نظر فلسفه بهره‌ای ندارند و کوته‌بین هستند را مانند زندانیانی نمایش می‌دهد که چنان در بند و زنجیر‌ند که تنها سایه‌های مقابل‌شان یعنی سایه‌های روی دیوار را می‌بینند و آنها را واقعیت می‌پندارند. به عقیده افلاطون بینش فلسفی زمانی پدیدار می‌شود که شخص بتواند از درون غار گریخته و به جایی رود که نور خورشید باشد و بتواند اشیا را همان‌گونه که در واقعیت هستند نبیند. به این بیان، تجربه حسی تنها سایه را برای شخص به ارمغان می‌آورد.3 تمثیل غار از این جهت نیز مهم است که ما را به اولین مواجهه‌ میان فلسفه و سینما می‌برد. عموما بر این پندارند که شباهت مرموزی میان غار افلاطون و سینما وجود دارد. در سینما هم مثل غار افلاطون، ما در تاریکی می‌نشینیم و با بهت به تصاویر دور از واقعیت روبه‌رویمان می‌نگریم. این تصاویر نتیجه عبور نور از یک تکه فیلم در پشت سر تماشاگران است. این تصاویر صرفا یک کپی‌ از تصاویر واقعی در بیرون سینما است. در واقع شاید بتوان گفت که سینما غار پیشرفته‌ افلاطون است.
اما کتاب جدید کریستوفر فالزن، پس از مقدمه‌ای بسیار روشن و مفید دربردارنده شش بخش زیر است: 
1. افراط و وسواس: فلسفه باستان 
2. گناه و انکار نفس: اخلاق دینی
3. لذت، سعادت و قانون: اخلاق روشنگری 
4. شخصیت و خودآیینی: اخلاق کانتی
5. برده، ابرمرد، خود اصیل: اخلاق اگزیستانسیالیستی 
6. برخورد با بیگانگان: اخلاق و دیگری 
فالزن مقدمه کتاب خود را با فیلم مهم و میراث هیچکاک برای سینما یعنی «پنجره عقبی» آغاز می‌کند. او به مساله اخلاقی‌ای که در فیلم وجود دارد اشاره می‌کند، مساله‌ای که شخصیت اصلی داستان با او درگیر است. فالزن بر این باور است که بازتاب مسائل اخلاقی را در سطوح مختلف این فیلم می‌توان مشاهده کرد. فالزن در انتهای هر فصل از کتاب خود، دو فیلم را مورد بررسی قرار می‌دهد. او درباب هر فیلم به خلاصه‌ای از داستان، طرح کلی فیلم و صحنه‌های کلیدی می‌پردازد، بنابراین او دوازده فیلم را بررسی دقیق می‌کند. از میان آنها برای نمونه می‌توان به فیلم‌هایی مانند: «کازابلانکا»، «طناب»، «باشگاه مشت‌زنی»، «فورس ماژور»، «زیر پوست» و «جرم‌ها و بزهکاری‌ها»  اشاره کرد. 
نویسنده در بخش نخست کتاب موضوعات مهم اخلاق باستان را طرح می‌کند. او از نظریه اخلاقی افلاطون می‌گوید. اخلاق و فضیلت ارسطو را تحلیل می‌کند و در ادامه به دیدگاه رواقیون پرداخته و اندیشه اپیکوریان را نیز مورد بررسی قرار می‌دهد. فالزن در این فصل فیلم «زیر پوست» (2013) به کارگردانی جاناتان گلیزر را پیش چشم دارد و سخن خود را با اشاره به این فیلم آغاز می‌کند. او با توجه به صحنه‌های آغازین فیلم این پرسش را با خواننده در میان می‌گذارد که چرا ما باید اخلاقی عمل کنیم؟ و بعد از آن پای اخلاق هنجاری و فرااخلاق را به میان می‌کشد و گزارشی تاریخی ارائه می‌دهد. فالزن با تسلطی که در باب سینما دارد به خوبی می‌تواند نمونه‌های سینمایی درخشانی را برای هر کدام از بحث‌های خرد و کلان اخلاقی خود بیاورد. نویسنده با پیش کشیدن دیدگاه افلاطون در باب اخلاق و بررسی ماهیت آدمی در اندیشه افلاطون درصدد پاسخگویی به پرسش پیشین است؛ اینکه چرا باید اخلاقی عمل کنیم. 
فلسفه اخلاق افلاطون برای هر فیلسوفی جایگاهی ویژه دارد و فالزن نیز به این نکته توجه دارد و از این رو سعی دارد که به خوبی این مهم را تبیین کند. در اندیشه افلاطون نفس یا روح آدمی دارای سه قوه است و متناسب با هر یک فضیلتی وجود دارد. این قوه‌ها سه دسته اند: اول، قوه شهوانی که فضیلت مختص آن اعتدال است؛ دوم، قوه روحانی که فضیلت مختص آن شجاعت است؛ و سوم، قوه عقلانی روح که فضیلت مختص آن حکمت است. افلاطون بخش‌های سه‌گانه روح را یکسره مشابه بخش‌های سه‌گانه «مدینه فاضله» یا دولتشهر (پولیس) می‌دانست، همچنین از دیدگاه او سه فضیلت یاد شده، اجزا یک ساختارند و هر یک از فضایل بخشی از یک نظام را عهده‌دار هستند. شجاعت متکفل استقامت و پایداری و وضعیت مطلوب‌ بخش روحانی روح است و انسان را از فروغلتیدن در ترس‌های نامعقول حفظ می‌کند. اعتدال باعث تنظیم قوه شهوانی شده، آنها را محدود می‌کند و حکمت عبارت است از معرفت مناسب در بخش عقلانی روح که با امیال تربیت‌یافته دو بخش دیگر روح حمایت می‌شود. افلاطون با اینکه فضایل را از یکدیگر متمایز می‌دانست در عین حال همچون سقراط به وحدت فضایل باور داشت. او عقیده داشت که معرفت کلی خیر که ملزوم فضیلت «حکمت» است، تنها برای کسی قابل تحصیل است که در ابتدا دو بخش دیگر را با تحمل شداید به طاعت واداشته و تنظیم کرده باشد. بنابراین فضایل هر چند در ماهیت و عملکرد از یکدیگر مجزا هستند ولی یک شخص یا واجد همه آنهاست یا هیچ‌یک از آنها را ندارد. فالزن می‌گوید افلاطون تصدیق می‌کند که ما انسان‌ها امیالی داریم، اما به هیچ رو چنین نیست که بنده این میل‌ها باشیم. ما دارای پیچیدگی‌های درونی هستیم و این تعارضات اخلاقی نمایانگر این درگیری‌های درونی و ذهنی شخص است. برای نمونه کسی که تشنه است و نیاز مبرم به آب دارد اما می‌داند که این آب مسموم است. او هم به دنبال نوشیدن آب است و هم از نوشیدن آن دوری می‌کند. فالزن در این بحث اشاره‌ای به فیلم «باشگاه مشت زنی» دیوید فینچر دارد و شخصیت اصلی این فیلم را تحلیل می‌کند و معتقد است در این فیلم به شکلی اغراق‌آمیز همین تعارض و پیچیدگی درونی را مشاهده می‌کنیم. 
 نویسنده اشاره‌ای هم به اخلاق رواقی و اپیکوری دارد. فالزن می‌گوید، هر دو رویکرد فلسفی از تمدن یونان سرچشمه گرفته و در دوره روم توسعه بیشتری یافتند. هر دوی آنها ادیمونیست هستند و استدلال می‌کنند که هدف زندگی رسیدن به خوشبختی است. در جایی که افلاطون خوشبختی را با عدالت و ارسطو آن را با پیوند عقل و احساس می‌شناسد، این دو مکتب آن را به‌ویژه با آرامش، یا رضایت درونی پیوند دادند. هر دو راهبرد‌هایی برای یافتن آرامش و رضایت در دنیایی که اغلب نامطمئن و خارج از کنترل است به فرد ارائه می‌دهند. به‌طور کلی، آرامش در هر دو مورد مستلزم نوعی جدا شدن یا کناره‌گیری از جهان، همراه با دگرگونی آن عواطف، احساسات و تمایلات درونی است که قدرت ایجاد مزاحمت برای ما را دارند. در نهایت، هر دو مکتب فکر می‌کردند که فضایل برای رسیدن به زندگی سرشار از آرامش و رضایت ضروری است. اپیکوری‌ها استدلال می‌کردند که هر حیوانی زمانی که به دنیا می‌آید در پی لذت است و از آن به‌عنوان بزرگ‌ترین خیر بهره‌مند می‌شود، اما رنج را به‌عنوان بزرگ‌ترین شر از خود دور می‌کند. بزرگان رواقی اما برعکس آنها استدلال می‌کردند و معتقد بودند که اولین تمایل حیوان لذت نیست بلکه صیانت از نفس است. در اخلاق رواقی طبیعت اهمیت بسیاری دارد. طبیعت به ما می‌آموزد که در زندگی از خود مراقبت کنیم. فالزن همچنین در انتهای بخش نخست، دو فیلم «زیر پوست» (2013) و «دکتر جکیل و آقای هاید» (1931) می‌پردازد. 
بخش دوم کتاب که در باب «اخلاق دینی»4 است، دربردارنده موضوعات مهمی مانند، «نظریه امر الهی» 5، «اخلاق از منظر آگوستین» 6، «آکویناس و قانون طبیعی» 7 و « مساله شر»8 است. فالزن این بخش را با اشاره به فیلم «اعتیاد« آغاز می‌کند و می‌گوید: «در پایان فیلم «اعتیاد» (1995) اثر آبل فرارا، زن جوانی روی تخت بیمارستان دراز کشیده است. او درخواست کرده که پرده‌ها را باز کنند و اکنون منتظر است تا نور خورشید به او بتابد. کاتلین کانکلین (لیلی تیلور) خون‌آشامی است که از اعتیادش به خون وحشت‌زده شده است و دیگر نمی‌خواهد تسلیم آن شود. به‌عنوان یک خون‌آشام، می‌داند که چگونه خود را از بین ببرد. اما کازانووا (آنابلا اسکیورا)، خون‌آشامی که در ابتدا او را آلوده کرده وارد اتاق شده و به‌طور ناگهانی پرده‌ها را می‌کشد و می‌گوید: «به این راحتی هم نیست». اکنون که کاتلین تنها در تاریکی خوابیده است، یک بازدیدکننده دیگر نیز دارد. کشیشی وارد می‌شود و حال او را می‌پرسد. او زمزمه می‌کند که می‌خواهد اعتراف کند و از خدا طلب بخشش می‌کند. کشیش وی را تبرئه می‌کند. او به ظاهر آزاد شده است. در صحنه پایانی فیلم، کاتلین را در قبرستان می‌بینیم که گلی را روی قبر خودش گذاشته و سپس در‌حالی‌که دوربین به سمت بالا حرکت می‌کند به مجسمه‌ای از یک صلیب می‌رود. پس از آن صدای او را می‌شنویم که می‌گوید: «برای رویارویی با آنچه درنهایت هستیم، درمقابل نور می‌ایستیم و ماهیت واقعی ما آشکار می‌شود. مکاشفه نفس، نابودی نفس است.» با این صحنه، روایت به‌شدت رئالیستی این فیلم جای خود را به تصاویری پر از القای ماورایی می‌دهد. با پذیرش خدا، کاتلین به‌عنوان یک خون‌آشام نابود شده و از اعتیاد خود فراتر رفته است. این دیدگاه دینی، به‌ویژه مسیحی، به اخلاق و طبیعت انسانی موضوع این فصل است. فالزن در ادامه به دیدگاه‌های آگوستین در سنت مسیحی می‌پردازد. آگوستین نیز مانند بسیاری از فیلسوفان اخلاق یونان باستان بر این باور است که انسان در پی سعادت است و وظیفه فلسفه این است که چیستی خیر متعالی را نشان دهد و مسیر آن را هموار سازد. او معتقد است که آن شاخه از فلسفه که یونانی‌ها اخلاق و لاتینی‌ها فلسفه اخلاق می‌نامند، عبارت است از جست‌وجوی خیر برتر. نویسنده همچنین به خوبی به دیدگاه‌های آکویناس اشاره می‌کند و مساله شر را که یکی از پرچالش‌ترین بحث‌های فلسفه دین و اخلاق است بررسی می‌کند. در پایان این بخش فالزن دو فیلم «جرم‌ها و بزهکاری‌ها» (1989) و «اعتیاد» (1995) را بررسی می‌کند.
فالزن در بخش سوم کتاب که در باب «اخلاق روشنگری» است به بحث‌هایی مانند «هابز و قرارداد اجتماعی»، «روشنگری و سعادت»، «فایده‌گرایی»، «لاک و حقوق» و «اخلاق آزاد و علمی» می‌پردازد. فالزن تلاش می‌کند در باب هر‌کدام از این ایده‌های اخلاقی شرحی سودمند بدهد و از رهگذر برخی از فیلم‌ها نکاتی را در باب ایده‌های اخلاقی بگوید. یکی از بحث‌های مهم در فلسفه اخلاق که قدمتی به بلندای تاریخ فلسفه دارد، بحث از سعادت است. 
نویسنده کتاب در باب نظریه اخلاقی «فایده‌گرایی» می‌نویسد: «اصل و اساس این نظریه به این است که اعمال دارای فضیلت یا از نظر اخلاقی درست، آنهایی هستند که در راستای سعادتند. در این مسیر جرمی بنتام به وضوح دیدگاه اخلاق و سیاسی خود را مطرح می‌کند.» سعادت مفهومی است که همواره در نظام‌های اخلاقی از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. فیلسوفان اخلاق زیادی در تاریخ فلسفه تلاش کرده‌اند که بگویند آدمی در تمام انتخاب‌هایش در پی سعادت است. از طرفی دیگر کانت دانای مغرب زمین در چرخشی جالب در کتاب «بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق» می‌گوید که تکلیف، مهم‌ترین محرک اخلاقی است نه سعادت. بنابراین شاید بتوان گفت که اصل بیشترین سعادت بنتام تلاشی برای قوت‌ بخشیدن به یک رویکرد سنتی است. اما باید توجه داشت که نظام اخلاقی بنتام تفاوت‌های مهمی با سعادت‌گرایی سنتی دارد. بنتام سعادت را با لذت یکی می‌دانست. لذت والاترین‌ انگیزه عمل است. در اندیشه او به حداکثر رساندن سعادت همان به حداکثر رساندن لذت است. بعدتر جان استوارت‌میل در رساله‌اش به نام «فایده‌گرایی» که در نیمه‌دوم عمر خویش نوشت اذعان می‌کند که بسیاری از مردم معتقدند این دیدگاه که زندگی هدفی والاتر از لذت ندارد، اندیشه‌ای است که تنها سزاوار خوک‌ها است. او بر این باور است که بسیار احمقانه است که تصور کنیم انسان‌ها قوایی بیش از آن قوا که بین انسان و حیوان مشترک است ندارند. با این کار می‌توانیم بین لذت‌های گوناگون نه‌فقط به‌جهت کمی بلکه به‌جهت کیفی نیز تمایز قائل شویم. این رویکرد با اصل سود نیز هم‌داستان است که طبق آن تشخیص می‌دهیم که پاره‌ای از انواع لذت پسندیده‌تر و ارزشمند‌تر از دیگر لذت‌ها هستند. فالزن بحث‌هایی در باب جان لاک نیز طرح می‌کند که اگرچه بسیار مختصر است اما راهگشا و سودمند است. در پایان این فصل نویسنده به دو فیلم «شوالیه تاریکی» (2008) و «‌هری کثیف» (1971) پرداخته و آنها را بررسی می‌کند. 
بخش چهارم کتاب در باب «اخلاق کانتی» است. نویسنده کتاب در این بخش موضوعاتی مانند «وظیفه و میل»، «اشخاص»، «خودآیینی»، «مارکس» و «هابرماس» را بررسی می‌کند. فالزن آغاز بحثش را با دو فیلم «نیمروز» و «هری کثیف» همراه می‌کند. از قهرمان فیلم‌ها و مشکلات‌شان با ریاکاری و دیگر خلقیات ناپسند مردم می‌گوید و از همین رهگذر اندک وارد بحث از اخلاق کانتی و دوره پس از روشنگری می‌شود. کانت معتقد بود سعادت نمی‌تواند هدف نهایی اخلاق باشد. او نظام اخلاقی یکسره متفاوتی را پیش کشید، اما در رد سعادت‌گرایی با برخی از فیلسوفان پیش از خود مانند هیوم هم‌داستان بود. مفهوم بنیادین در فلسفه کانت تکلیف است نه سعادت. کاربرد عقل در اخلاق کانتی، پدید آوردن اراده‌ای است که به‌خودی‌خود خیر است و اراده تنها زمانی خیر است که از سر تکلیف باشد. در اندیشه او اراده خیر تنها چیزی است که بی‌هیچ قید و بندی خیر است. فالزن در باب مارکس و هابرماس نیز نکات درخور توجهی دارد که اشاره به آنها از حوصله این یادداشت خارج است. در انتهای این بخش نویسنده دو فیلم «نیم روز» (1952) و «جایی برای پیرمرد‌ها نیست» (1998) را مورد بررسی قرار می‌دهد. 
بخش پنجم کتاب پیرامون اخلاق اگزیستانسیالیستی است. فالزن در این بخش افزون براخلاق در نظر «کیرکگارد» و «نیچه» به «سارتر» و «سیمون دوبووار» نیز اشاره دارد. نظام اخلاقی کیرکگارد یکی از موضوع‌هایی است که در دهه‌های گذشته بسیاری از فیلسوفان بدان توجه زیادی داشته‌اند. کیرکگارد نگاه بدبینانه‌ای به شرایط اخلاقی انسان عادی دارد و به مسیری دینی و روحانی اعتقاد دارد که ترک تعلق را در پی دارد. ترک، که یکی از بلند‌ترین اوج‌های نظام اخلاقی است در نظر کیرکگارد تنها ایستگاهی مقدماتی برای خیزش نهایی ایمان است. فالزن در باب اخلاق کیرکگارد نکات جالبی طرح می‌کند. او معتقد است کیرکگارد در پی آن است که فرد را در مواجهه با جامعه تایید کند و از نظر فلسفی دربرابر دیدگاه هگل قرار می‌گیرد. کیرکگارد فرد را در موقعیتی قرار می‌دهد که مانند پروردگار بی‌همتا، یکسره مالک شخصیت خود باشد. برای کیرکگارد، هگل مانند کسی است که قصری با شکوه ساخته اما خود در کنار آن قصر و در کلبه‌ای محقر زندگی می‌کند. 
نیچه دیگر فیلسوفی است که نویسنده در باب اخلاق او نکاتی را طرح می‌کند. نیچه معتقد بود تاریخ دوگونه اخلاق متفاوت را پیش چشم ما نهاده است. در دوران اولیه، اشراف قوی و ممتاز احساس می‌کردند مرتبه بالاتری از همنوعان خود دارند و ویژگی‌های خود مانند اشراف‌زادگی، شجاعت و... را «خوب» می‌دانستند. آنها ویژگی‌های عوام مانند، بی‌نزاکتی، بزدلی و... را «بد» تلقی کردند. به این امر «اخلاق اربابی» می‌گویند. فقرا و ضعفا که از قدرت و ثروت اشراف متنفرند، این نظام اخلاقی را واژگون می‌کنند. آنها نظام ارزش‌های متفاوت خود را وضع می‌کنند، اخلاقی برای جماعتی عامی، که به صفاتی مانند فروتنی، همدردی و سخاوت بها می‌دهد که به نفع افراد فرو‌دست جامعه است. آنها شخصیت اشرافی را نه‌فقط «بد» که «شریر» می‌دانند و نیچه برپایی این نظام اخلاقی جدید را «باز‌سنجی ارزش‌ها» می‌نامد و تقصیر آن را به گردن یهودیان می‌اندازد. فالزن می‌گوید تقریبا هم‌زمان با مارکس، نیچه یکی دیگر از مهم‌ترین منتقدان دین و تلاش برای ارائه توجیه دینی ارزش‌ها و اخلاق است. کتاب‌های او از جمله «فراسوی خیر و شر» و «تبار‌شناسی اخلاق» در بردارنده نقد‌های گسترده‌ای است.9 فالزن بر این باور است که نیچه همچنین منتقد بسیاری از ویژگی‌های مدرنیته روشنفکرانه است، ازجمله تلاش‌های مدرنیته برای یافتن مبنایی جایگزین و عقلانی برای اخلاق و ارزش‌ها. نویسنده کتاب نکات قابل توجهی نیز در باب اخلاق در اندیشه سارتر و دوبووار دارد که برای علاقه‌مندان به این دو فیلسوف خواندنی است. در انتهای این بخش نیز فالزن در باب دو فیلم «طناب» (1948) و «باشگاه مشت‌زنی» (1999) تحلیل و بررسی خود را بیان می‌کند.  
بخش ششم کتاب نیز باعنوان «اخلاق و دیگران» تدوین شده است که دربردارنده مطالبی مانند «نقد اخلاق سنتی»، «لویناس، اخلاق و دیگری»، «فوکو، قدرت و اخلاق»، «تجارب در زندگی» است. یکی دیگر از بحث‌های مهمی که فالزن در این بخش بدان می‌پردازد، بحث «اخلاق مراقبت» است. سخن از اخلاق مراقبت در دهه‌های اخیر رواج بسیاری یافته است. فالزن سخن خود در این باب را با معرفی کارول گیلیگان، فیلسوف و روانشناس اخلاق مراقبت آغاز می‌کند. فالزن می‌گوید گیلیگان در کتاب «یک صدای متفاوت» (‌1982) این فرض را زیر سوال می‌برد که بلوغ اخلاقی را باید بر حسب توانایی اعمال بی‌طرفانه اصول جهانی سنجید. او همچنین روایت لارنس کولبرگ که در آن، رویکرد کانتی بالاترین سطح رشد اخلاقی را نشان می‌داد، زیر سوال برد. این دیدگاه از رشد اخلاقی، توانایی فاصله گرفتن از زمینه خود را به‌منظور اعمال بی‌طرفانه اصول بالاتر از توانایی همدلی با دیگران در روابط بین‌فردی خاص رتبه‌بندی می‌کند. مشکلی که گیلیگان پیدا کرد این بود که وقتی این رتبه‌بندی برای مردان و زنان اعمال شد، زنان از نظر اخلاقی به اندازه مردان توسعه‌نیافته بودند. فالزن در بحث از اخلاق مراقبت فیلم «فورس ماژور» را پیش‌رو دارد و به تفاوت‌های اخلاق زنانه و مردانه در این فیلم توجه می‌دهد. در انتهای بخش ششم، فالزن به دو فیلم «کازابلانکا» (‌1942) و «فورس ماژور» (2014) می‌پردازد. دو فیلمی که فالزن بارها و بارها در لا‌به‌لای کتاب بدان ارجاع داده است. فیلم فورس ماژور یکی از مهم‌ترین فیلم‌های سال‌های اخیر در باب اخلاق و مساله انسان است. فالزن در بخش‌های مختلف از این فیلم بهره می‌برد. فیلم در سکانس‌های اولیه در پی ترسیم خانواده‌‌ای خوب، همدل و در راستای شاخص‌های یک خانواده مدرن است. زن و شوهر به ‌همراه دو فرزندشان برای گذراندن تعطیلات زمستانی به کوهستان رفته‌اند، با هم قدم می‌زنند، اسکی می‌کنند، با هم غذا می‌خورند و از لحظات درخشان زندگی خود لذت می‌برند. در این میان هنگام استراحت و خوردن ناهار بهمنی کنترل‌شده به‌سمت محل غذا‌خوری می‌آید و در سکانسی بی‌نظیر بهمن کنترل‌شده راه خویش را گم کرده و از مسیر خارج می‌شود و به رستورانی که خانواده در آن غذا می‌خورند برخورد می‌کند. پس از فروکش کردن برف‌ها و دیدن صحنه در‌می‌یابیم که پدر خانواده در همان آغاز شکل‌گیری این بحران محل را به‌سرعت ترک کرده و این مادر خانواده است که بچه‌ها را با مهر به آغوش کشیده است. اینجاست که ما با آغاز یک چالش بزرگ اخلاقی مواجه می‌شویم. چالشی که کارگردان فهیم، با حوصله و دقت به تحلیل و بررسی آن می‌پردازد. فالزن با استفاده از دانش فلسفی خود بارها نشان می‌دهد که چگونه این فیلم فلسفی و روانکاوانه می‌تواند مفاهیم فلسفه اخلاق را بیان کند. 
در‌مجموع می‌توان گفت که کتاب فالزن، هم اثری خواندنی برای دانشجوی فلسفه اخلاق و هم کاری جذاب برای علاقه‌مندان به سینما است. نویسنده با تسلطی که بر مطالب فلسفه اخلاق و سینما دارد، روایتی خواندنی از فلسفه اخلاق در زمینه سینما ارائه می‌دهد.    

پی‌‌نوشت‌ها:
1. Christopher, Falzon(2019) Ethics Goes to the Movies, An Introduction to Moral Philosophy, Routledge
2. Christopher, Falzon(2002) Philosophy goes to the Movies, An Introduction to Philosophy, Routledge 
3. فالزن، کریستوفر (‌1382) فلسفه به روایت سینما، ترجمه ناصرالدین علی‌تقویان، انتشارات قصیده‌سرا، ص 16 
4. Religious Ethics
5. Divine Command
6. Augustine
7. Aquinas and Natural Law
8. The Problem of Evil
 9. کنی، آنتونی (1399) تاریخ فلسفه، ترجمه یعقوبی، جلد 4، نشر پارسه، ص 314

مرتبط ها