کد خبر: 75374

گفت‌وگوی «فرهیختگان» با سیدجلال دهقانی‌فیروزآبادی درباره فرهنگ گفت‌وگو در جامعه ایران

باید فرهنگ گفت‌وگو در حوزه عمومی نهادینه شود

شرایط نامطلوب معیشتی، گفت‌وگو را در اولویت آخر قرار می‌دهد

اهمیت و ضرورت گفت‌وگو در شرایط امروز، شاید بیش از گذشته مورد توجه سیاست‌مداران و نخبگان جامعه قرار گرفته است. امری که تا به حال شاید التفات چندانی به آن نشده است. با سیدجلال دهقانی فیروزآبادی استاد تمام رشته علوم سیاسی و روابط بین‌الملل درباره فرهنگ گفت‌وگو و ضرورت آن در کشور به گفت‌وگو نشستیم.

سیدحسین امامی، دانشجوی دکترای جامعه‌شناسی سیاسی:اهمیت و ضرورت گفت‌وگو در شرایط امروز، شاید بیش از گذشته مورد توجه سیاست‌مداران و نخبگان جامعه قرار گرفته است. امری که تا به حال شاید التفات چندانی به آن نشده است. با سیدجلال دهقانی فیروزآبادی استاد تمام رشته علوم سیاسی و روابط بین‌الملل درباره فرهنگ گفت‌وگو و ضرورت آن در کشور به گفت‌وگو نشستیم. وی معتقد است «به لحاظ فرهنگ گفت‌وگویی در وضعیت مطلوبی نیستیم و در جامعه ما گفت‌وگو هم در فرهنگ عمومی و هم در فرهنگ حرفه‌ای به معنای خاص، یک فرهنگ فراگیر نبوده و حداقل می‌توان گفت اولویت اول نیست.» مشروح گفت‌وگوی ما با این استاد دانشگاه را در ادامه از نظر می‌گذارنید. 

آقای دکتر! یکی از موضوعات مهمی که در بحث فرهنگ عمومی مطرح است، بحث فرهنگ گفت‌وگوست. شرایط اکنون نشان از وضع نامناسب فرهنگ خصوصا فرهنگ گفت‌وگو در جامعه است. فرهنگ گفت‌وگو باید از خانواده، آموزش‌وپرورش همین‌طور دانشگاه و به‌تدریج در انسان شکل بگیرد. درصورتی‌که هنوز در آنجاها مشکل داریم. نظر شما در این‌باره چیست؟
فرهنگ، فراگیرترین بعد حیات انسان است. انسان، موجودی فرهنگی است به این معنا که معناساز است و وجه ممیزه انسان با بقیه موجودات در این است که می‌تواند معناسازی کند و براساس آن فرهنگ شکل می‌گیرد. فرهنگ، هم امری بسیار گسترده است، از ابتدایی‌ترین لایه‌های حیات انسان شروع می‌شود، حتی اگر از کوچک‌ترین واحد انسانی _ خانواده _ شروع کنیم، طبیعتا فرهنگ‌سازی از آنجا شروع می‌شود. در همه زمینه‌ها هم این‌گونه است؛ مثلا در فرهنگ گفت‌وگو و فرهنگ کتابخوانی. طبیعتا در خانواده‌ای که چندان کتاب خوانده نمی‌شود فرزندان هم کتابخوان نخواهند شد، البته نه اینکه استثنایی وجود نداشته باشد، بلکه منظورم این است که این حرف عمومیت دارد. بنابراین یادگیری در فرآیند زندگی بسیار حائز اهمیت است. در جامعه ما گفت‌وگو هم در فرهنگ عمومی و هم در فرهنگ حرفه‌ای به معنای خاص، یک فرهنگ فراگیر نبوده و حداقل می‌توان گفت اولویت اول نیست. در صورتی که خود این امر نیاز به جامعه‌پذیری دارد:در خانواده، بعد در مدرسه، سپس در جامعه. یکی از پیش‌نیازهای این‌گونه اقدامات، فرهنگ کار جمعی است، یعنی اگر ما فرهنگ انفرادی و مبتنی‌بر فردیت و تفرد داشته باشیم، آنجا کمتر گفت‌وگو شکل می‌گیرد. گفت‌وگو در جمع شکل می‌گیرد. در دین اسلام هم به اعمال جمعی سفارش شده است، در پیشینه تاریخی ما به‌ویژه در دین اسلام برخی از مناسک عبادی، جمعی است. جمعی برگزار شدن مناسک دینی به یادگیری کار جمعی و فرهنگ‌سازی کمک می‌کند. علی‌رغم همه این موارد ما هنوز به لحاظ فرهنگ گفت‌وگویی در سطح مطلوبی نیستیم. 
در سطح تخصصی و حرفه‌ای هم همین‌طور است. مثلا در مدارس تاکید چندانی بر فرهنگ‌سازی مبنی‌بر کار جمعی که لازمه‌اش گفت‌وگو است وجود ندارد. بیشتر به دانشجوها و دانش‌آموزان تکالیف فردی واگذار می‌شود. در بعضی از کشورها در کلاس‌ها، کار جمعی تعریف می‌کنند و حتی اگر دانش‌آموزی یا دانشجویی آن را به‌صورت انفرادی انجام دهد امتیاز منفی می‌گیرد. برای اینکه خود کار جمعی نیاز به گفت‌وگو و هماهنگی دارد که لازمه آن نوعی عقلانیت است. تقسیم‌بندی‌های مختلفی از عقل وجود دارد، مثلا می‌گوییم عقل ارتباطی. اینکه انسانی با انسان دیگری چگونه ارتباط برقرار کند به‌نوعی عقلانیت نیازمند است که مبتنی به فهم دیگری است. ما باید دیگری را بفهمیم، او هم باید ما را بفهمد تا با هم ارتباط برقرار کنیم. 

آیا اصلا در سطح جامعه و مسئولان احساس نیاز می‌کنیم که به این سمت حرکت کنیم؟ اولا آیا ضرورت این تغییر و رویکرد احساس می‌شود و مسئولان می‌خواهند به این سمت حرکت کنند؟ چقدر ضرورت دارد که به این سمت حرکت کنیم؟
بسیاری از کنش‌های ما براساس سوءفهم از دیگری یا نفهمیدن دیگری است. به جای اینکه با او گفت‌وگو کنیم در غیاب او به جمع‌بندی می‌رسیم. بعدا متوجه می‌شویم که برداشت ما کاملا اشتباه بوده است. بنابراین ارتباط درست با دیگران به نوعی عقلانیت نیاز دارد که نامش عقل ارتباطی است. مبتنی‌بر فهم دیگری و نوعی عقل ارتباطی که شاید در این بحث بیشتر عنوان عقل استدلالی موضوعیت پیدا کند، چون مبتنی‌بر گفت‌وگو است. ما حتی اگر بخواهیم به تصمیم‌گیری هم برسیم باید در جریان گفت‌وگو که می‌تواند دوجانبه یا چندجانبه باشد به آن برسیم. چه بسا وقتی بدون تعصب خاصی به چیزی باور داریم، ممکن است در جریان گفت‌وگوی آزادی که شکل می‌گیرد نظرمان عوض شود، البته قواعد و هنجارهایی لازم است که می‌تواند در فرآیند گفت‌وگو شکل بگیرد، لذا ترویج فرهنگ گفت‌وگو و نهادینه شدن آن ضرورت دارد: به‌خصوص در جامعه امروز ما که جامعه‌ای است که انسان‌ها به سمت زندگی فردی عادت می‌کنند، حتی در خانواده هم گفت‌وگو شکل نمی‌گیرد. چه بسا در شرایط فعلی به برنامه‌ریزی نیاز داریم که گفت‌وگو ولو گفت‌وگوی عادی شکل گیرد و این از تهدیداتی است که تکنولوژی برای ما به بار آورده است که نوعی حیات فردی مثل اتم‌های خاص است که هر کدام دارند کار خودشان را انجام می‌دهند. طبیعتا وقتی در فرهنگی، گفت‌وگو براساس عقلانیت استوار نباشد به طریق اولی، گفت‌وگو با بیگانه یا گفت‌وگو با غیر یا دیگرانی که هم حتی ممکن است با فرهنگ ما قرابتی نداشته باشند و چه‌بسا تفاوت‌ها و تعارض‌های فرهنگی وجود داشته طبیعتا در آنجا کمتر هم هست. شاید یکی از ضرورت‌هایی که لازم است فرهنگ گفت‌وگو در سطح عمومی و در داخل کشور ترویج شود همین امر است. اگر این امر شکل گرفت، می‌توان برنامه‌ریزی کرد که گفت‌وگو در حوزه بین‌فرهنگی هم صورت گیرد که ما بتوانیم حرف دیگران را هم بشنویم و البته ما همیشه باید تلاش کنیم که انفعالی نباشیم. در بسیاری از گفت‌وگوها به جای اینکه دیگری را تحت‌تاثیر قرار دهیم خودمان تحت تاثیر قرار می‌گیریم که این امر عاملی بازدارنده در گفت‌وگوهای بین‌فرهنگی است، چون ترسی ایجاد می‌شود و ما چون احساس می‌کنیم نمی‌توانیم دیگری را تحت تاثیر قرار دهیم، حتی از گفت‌وگو منصرف می‌شویم. بنابراین به نوعی خودباوری در این زمینه نیاز داریم. ما باز هم به‌خصوص در سطح بین‌المللی دچار نوعی خودکم‌بینی‌ و نداشتن اعتمادبه‌نفس هم هستیم و این می‌تواند به سطح ملی هم سرایت کند، در صورتی که حداقل در کشور ما همه عناصر و عوامل فرهنگی که به ما اعتمادبه‌نفس بدهد را داریم. به لحاظ تاریخی، دینی و فرهنگی جزء ملت‌هایی هستیم که همه عوامل گفت‌وگو را داریم. کشوری هستیم که اتفاقا مزیت نسبی ما بیشتر در عرصه فرهنگی است تا اقتصادی و نظامی. درست است که در حوزه‌های دفاعی پیشرفت کردیم، ولی مزیت انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی ایران حوزه‌های نرم و فرهنگی است. 

همان‌طور که فرمودید از طرفی در فرهنگ‌مان نکاتی داریم که مثلا حافظ می‌گوید با دوستان مروت، با دشمنان مدارا. اما اگر بخواهیم ناظر به حل مسائل واقعی اجتماع صحبت کنیم، باید گفت شاید اصلا امکانی برای گفت‌وگو وجود ندارد. چه شد که به این وضع رسیدیم؟ چگونه می‌توان به نقطه بهتر و مطلوب‌تری رسید؟
عرض کردم که یک بخش مشکلات موجود، ناشی از آموزش ندادن است. باید از همان ابتدا در خانواده و به‌خصوص در مدرسه فرهنگ گفت‌وگو را بیاموزیم. مرحله بعدی جامعه‌پذیری است. واقعا اگر ارزش‌ها و هنجارهای حاکم بر جامعه براساس اخلاق و فرهنگ و گفت‌وگو نباشد طبیعتا ما هم یاد می‌گیریم. همان‌طور که اگر کسی در خانواده براساس فرهنگ گفت‌وگو و تعامل و ارتباط با دیگران بار آمده باشد، وقتی وارد جامعه‌ای می‌شود که آن جامعه جدا از ارزش‌هاست، متاسفانه همین وضعیتی می‌شود که به آن اشاره کردید. بنابراین یک دلیل آن شاید حاکمیت عقل‌ابزاری بر جامعه ما باشد. در جاهای دیگر هم شاید عقل‌ابزاری حاکم باشد، ولی ممکن است آنجاها حد و حدودی را برایش تعیین کرده باشند، اما ما انجام ندادیم، یا حداقل موفق نبودیم که ارزش‌ها و هنجارهایی که به لحاظ فرهنگی و دینی داریم در آن نهادینه کنیم. در قرآن کریم آمده است: «ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّک بِالْحِکمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهمْ بِالَّتِی هی أَحْسَنُ: با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به شیوه‏‌اى که نیکوتر است مجادله نماى.» (نحل/125) این دستور قرآنی هم در سطح جامعه مومنان و هم در برخورد با مخالفان است. سیره معصومان و به‌ویژه سیره نبی اکرم(ص) و امیرالمومنین(ع) همین‌گونه بوده است. اصل بر این است که بتوانیم با طرف مقابل با استدلال و منطق صحبت کنیم. سفارش شده که دعوت به دین هم این‌گونه باشد. اگر نگاه کنیم چگونگی گسترش اسلام در مکه و مدینه و بعدها در دنیا براساس مولفه‌های انسانی، اخلاقی و فرهنگی اسلام بود. بنابراین اگر در جامعه عقلی که فقط منفعت‌محور باشد یا به تعبیری عقل ابزاری حاکم باشد به جامعه مبتنی‌بر نوعی خودبیگانگی و مسخ‌شدگی می‌رسیم که ممکن است در برخی جوامع غربی وجود داشته باشد یا اینکه در شرایط خشنی قرار می‌گیریم که آنجا اگر قواعد لازم هم وجود نداشته باشد می‌تواند به آن شرایط برسد. بنابراین کار فرهنگی، کار چندان آمرانه‌ای نیست و با این روش به نتیجه نمی‌رسد. کار فرهنگی، نرم است، اما به نظرم نتوانستیم نرم‌افزارهایی که برای نسل مبتنی‌بر گفت‌وگو لازم بوده را ایجاد کنیم. نقص‌ها ممکن است در سیستم آموزشی یا در خانواده بوده باشد. به نظرم اولویت دادن به امر فرهنگ نیاز ضرورری ماست. در ایران شاید به خاطر ضرورت‌ها و مسائل معیشتی که وجود دارد، اقتصاد اولویت پیدا کرده، در حالی که به نظرم بخش مهمی از مشکلات اقتصادی ما هم ریشه‌های فرهنگی دارد، به‌خصوص در عرصه عمومی و دولتی یا فرهنگ عمومی. برخی در جامعه فکر می‌کنند که دولت باید پول نفت را به آنها بدهد و در نتیجه نباید کار کنند. در صورتی که اصلا این‌طور نیست. وجدان کاری و میزان کار اثربخشی که انجام می‌گیرد در بخش خصوصی بیشتر است، چون اگر کار نکنند امورشان نمی‌گذرد. مشکلات در عرصه بهره‌وری کار در بخش دولتی بیشتر به چشم می‌آید، لذا اولویت دادن به فرهنگ حتی می‌تواند خیلی از مشکلات اقتصادی ما را هم حل کند. نبود فرهنگی که باعث مشکلات اقتصادی می‌شوند همدیگر را بازتولید می‌کنند، یعنی فقدان فرهنگ در شرایط بحرانی اقتصادی، فرهنگ غیرمولد را بازتولید می‌کند. وقتی که در شرایط مناسب معیشتی نباشیم، انسان‌ها بیشتر پرخاشگر می‌شوند، گفت‌وگو را اولویت آخر هم قرار نمی‌دهند. می خواهم بگویم که مسائل فرهنگی و اقتصادی یکدیگر را بازتولید می‌کنند. شاهد یک دور هستیم که تغییرات ارزشی در جامعه هم وجود دارد. در شرایط نامناسب وقتی چیزی قبلا ارزش نبود به ارزش و فرهنگ تبدیل می‌شود و فرهنگ هم به‌عنوان ساختار حاکم بر جامعه توسط مردم بازتولید می‌شود. فرهنگ جدا از روابط اجتماعی ما نیست. وقتی همه دعوا می‌کنند، این وضعیت ناهنجار به فرهنگ تبدیل می‌شود. برعکس اگر همه گفت‌وگو کنند _ یعنی کارگزاران اجتماعی و فرهنگی هستند که فرهنگ‌ها را بازتولید می‌کنند _ فرهنگ می‌تواند تغییر کند.

در شرایط امروز به‌خصوص در دانشگاه‌ها شاهد شرایطی هستیم که گویا گوش شنوایی برای گفت‌وگو وجود ندارد. هیچ کس تحت تاثیر حرف دیگران قرار نمی‌گیرد و صرفا روی چیزی که فکر می‌کنند درست است تعصب دارند. این معضل فرهنگی خاص ماست؟ از طرف دیگر شاهد شکل‌گیری گفت‌وگوهایی در شبکه‌های اجتماعی هستیم که از قضا اصلا شکل گفت‌وگو ندارد و به نوعی کارزار تبدیل شده است. 
صحبت کردن در شبکه‌های اجتماعی، گفت‌وگو نیست؛ بلکه مونولوگ است. شما در جمع هستی، اما در واقعیت نیستی. صرف گفت‌وگو، عقلانیت و ذهنیت است. نوعی الگوی کنش است. در این فضاها ممکن است ما با هم حرف بزنیم، اما توجهی به حرف طرف مقابل نکنیم. اینکه شما چیزی بگویی و من هم نظرم را بگویم دیالوگ نیست. این همان مونولوگ است، منتها هر کسی حرف خودش را می‌زند. هیچ بده‌بستانی در اینجا شکل نمی‌گیرد. براساس این هم گفت‌وگو صورت نمی‌گیرد که من خودم را اصلاح کنم یا شما را خودتان را اصلاح کنید. ما چیزی می‌گوییم، طرف مقابل هم حرف خودش را می‌زند و فقط پیام رد و بدل می‌کنیم. اگر از طرف بپرسید که چه گفتم ممکن است بگوید که اصلا نخواندم یا اینکه بخواند و براساس ذهنیت خودش پاسخ دهد. چنین گفت‌وگویی نه مبتنی‌بر عقلانیت ارتباطی استدلالی است و نه هدف گفت‌وگو را تامین می‌کند، چون بسیاری از کارشناسان معتقدند فرآیند یادگیری در گفت‌وگو است. کارشناسان معتقدند علم و دانش هم در فرآیند دیالوگ شکل می‌گیرد، برای اینکه شناخت بهتری پیدا می‌کنیم. نمی‌توانیم تنها به‌صورت کمی نگاه کنیم، مثلا بگوییم فرهنگ گفت‌وگو در ایران را براساس میزان مبادلات پیامک یا میزان گروه‌ها در شبکه‌های اجتماعی ارزیابی کنیم. نمی‌خواهم بگویم اینها موثر نیست، ولی این امر کمی‌گرایی خام است و شاید ما را به اشتباه هم برساند. اینکه مثلا فکر کنیم چون تیراژ روزنامه بالا رفته یا گروه‌های مختلفی در پیام‌رسان‌ها تاسیس شده نشانه این است که به هدفی که از گفت‌وگو داریم رسیده‌ایم. چقدر افراد در اثر این گفت‌وگوهای شناخت بیشتری پیدا کرده‌اند، رفتارشان تغییر کرده، چقدر الان فرهنگ گفت‌وگو تغییر کرده است؟ در همان جا هم گفت‌وگوی ما خشن است. خشونت فقط خشونت فیزیکی نیست. بیشترین خشونتی که الان داریم خشونت کلامی است. می‌توان به کسی سیلی زد ولی خشونت کلامی می‌تواند بیشتر از آن سیلی، روح و روان فرد را آزار دهد. اینها حتی شکل‌های جدیدی از اعمال خشونت هستند و صرف اینکه دیالوگ داشته باشیم، دلیل بر حاکم کردن فرهنگ گفت‌وگو در جامعه نیست، البته این ابزارها خیلی خوب است. لازم نیست که برای گفت‌وگو حتما همدیگر را بببنیم. ابزارهای جدیدی به وجود آمده ولی به شرطی که گفت‌وگو هدفمند باشد و کسی که تربیت می‌کنیم واقعا براساس این نکته باشد که از این ابزارها برای یادگیری استفاده کند. مهم‌ترین مشکل فضای مجازی در ایران این است که برخلاف اهدافی است که تولید‌کنندگان ابزارها دنبال کرده‌اند. مثلا بسیاری از کانال‌ها در جوامع غربی برای یادگیری است، برای به‌اشتراک‌گذاری مقالات و منابع استفاده می‌شوند که مبادله اطلاعات صورت گیرد، ولی در ایران برای رد و بدل کردن ناسزا و جُک استفاده می‌شود. اصلا کارکرد اولیه آن گروه این نبوده است. اینها همه ابزار و ظرف است، مظروف را ما در آن می‌ریزیم. می‌خواهم بگویم خود آن ابزارها هم برای چیزهایی که ما استفاده می‌کنیم نبوده است. 

پس در واقع زمینه‌ها و بسترهای دیالوگ و گفت‌وگوی واقعی چیست؟
اولا هدف از گفت‌وگو، باید یادگیری باشد. حالا هر کدام از طرفین می‌توانند به هم یاد بدهند. دوما براساس یک‌سری هنجارها و ارزش‌های مشترک است. اعتقاد داریم حقیقت‌هایی هست و یکی از راه‌هایی که می‌توانیم به حقیقت برسیم این است که با هم گفت‌وگو کنیم. سوم اینکه گفت‌وگو با مذاکره متفاوت است. در مذاکره می‌خواهیم هدف خود را به هر قیمتی به طرف مقابل بقبولانیم. گفت‌وگو یعنی من احتمال می‌دهم که نظرم عوض شود. چهارم اینکه باید بپذیرم که ممکن است نظرم رد شود، یعنی هر دو طرف باید این را بپذیرند که برداشت‌شان از حق و حقیقت درست نباشد، یعنی اگر دو طرف این‌گونه فکر کنند بسیار موثر است و به‌خصوص در بحث‌های سیاسی ما با این ذهنیت وارد نشویم که همه حقیقت پیش ماست و آن طرف هم کاملا باطل است. 

نکته اصلی این جاست که همیشه این‌طور است که هر دو طرف خود را حق می‌دانند!
اگر من خود را حق مطلق بدانم، گفت‌وگو در این وضعیت معنایی ندارد؛ مگر اینکه بخواهم با شما جدال احسن کنم. شما را به حقیقتی دعوت کنم که آن به این معناست که من شما را دعوت کنم به حقیقتی که ولو اگر حق با من باشد باید به طرف مقابل هم حق بدهم که حقیقت من را متوجه شود و اینکه در یک گفت‌وگو اصل بر این است که طرف مقابل اقناع شود. بعضی اوقات به جایی که می‌رسیم می‌خواهیم تحکم کنیم و گفت‌وگویی از موضع برابر باشد. ممکن است شأن من از نظر اجتماعی یا سیاسی از طرفی که گفت‌وگو می‌کنیم بالاتر باشد. مثلا او دانشجو و من استاد باشم. اینکه بخواهم چیزی به آنها یاد بدهم گفت‌وگو نامیده نمی‌شود. نام آن آموزش است. گفت‌وگو این است که احتمال می‌دهم حتی این دانشجو که می‌خواهد با من گفت‌وگو کند چیزهایی بگوید که حق را با او بدانم. ما در حوزه‌های علمی هم این وضعیت را نداریم. یکی از مشکلات ما در حوزه علمی هم این است که به‌ندرت پیش می‌آید اساتید با هم یا با دانشجویان گفت‌وگو کنند و بعد از گفت‌وگو، اگر واقعا سخن مقابل منطقی‌تر و قانع‌کننده‌تر بود آن را بپذیرند. حالا در حد گفت‌وگوهای نامتوازن به‌لحاظ شأن اجتماعی یا پایگاه اجتماعی، که اگر فرد مقابل ما نقدی به ما وارد کرد و درست بود آن را بپذیریم. بنابراین گفت‌وگو فقط عمل مکانیکی نیست که دو ساعت با هم صحبت کنیم بگوییم ما داشتیم گفت‌وگو می‌کردیم. در خیلی از جلسات براساس اینکه در جریان گفت‌وگو و با عقل جمعی به بهترین تصمیم برسیم، ولی خیلی از جلسات برگزار می‌شود که از قبل تصمیم لازم جلسه گرفته شده و تنها می‌خواهند بگویند که جلسه‌ای برگزار شده و آن تصمیم تایید شده است. این اصلا گفت‌وگو به حساب نمی‌آید. در عرصه عمومی و سیاسی، اصلا فرهنگ سیاسی نداریم، به کار بردن این عبارت ممکن است بدبینانه باشد، ولی فرهنگ حاکم نیست. فرهنگ حاکم در احزاب سیاسی براساس گفت‌وگو به معنای واقعی نیست. چندی پیش آقای رئیسی ابتکاری به خرج داد که خوب بود. اینکه کسی که منتقد است را دعوت کنیم و نظرش را بشنویم، به شرطی که واقعا در آن گفت‌وگوها بتوانیم رفتارهای خودمان را هم اصلاح کنیم یا اینکه طرف مقابل به حرف‌های ما گوش کند، چون ممکن است حق با او نباشد. کلا و درمجموع می‌توانم بگویم فضای سیاسی ما فضای گفت‌وگویی نیست. در هیات حمایت از کرسی‌های نظریه‌پردازی، نقد و مناظره، خانه گفت‌وگوی آزاد در حال شکل‌گیری است که اقدام خوبی است یا مقام‌معظم‌رهبری فرمودند کرسی‌های آزاداندیشی را راه بیندازید. اینها شاید در سطح عمومی لازم نباشند، اما در محافل علمی لازم است. ما باید فرهنگ‌سازی کنیم بعد ممکن است در فضای عمومی هم گسترش پیدا کند. در فضای علمی، آکادمیک و فرهنگی به‌شدت به گفت‌وگو و گوش کردن به حرف دیگران و بیش از اینکه حرف بزنیم گوش کنیم ببینیم بقیه چه می‌گویند نیاز داریم. نباید با ذهنیت از‌پیش‌تعیین‌شده وارد گفت‌وگو شد. در بسیاری از اوقات که به وجدان‌مان رجوع می‌کنیم می‌بینیم که طرف مقابل راست می‌گوید و حق با اوست، ولی ما حاضر نیستیم آن را بپذیریم. بخشی از آن هم به خاطر فرهنگ عمومی ما هم هست. مثلا در غرب دانشجویان در کلاس درس از استاد سوال می‌پرسند و می‌گوید نمی‌دانم هفته دیگر مطالعه می‌کنم و پاسخ می‌دهم، ولی ما نمی‌توانیم در کلاس درس چنین حرفی بزنیم، چون فرهنگ متناسب آن وجود ندارد، یعنی اگر خواسته باشم که چنین چیزی سر کلاس بگویم همه می‌گویند این استاد بی‌سواد است یا اگر دانشجویی حرفی زد و استاد قبول کرد می‌گویند استاد بلد نبود و دانشجو به استاد یاد داد. 

یک سوال هم می‌خواهم مطرح کنم که شاید بیشتر در حوزه تخصص جنابعالی به‌عنوان یک استاد روابط بین‌الملل است و آن اینکه یکی از مسائلی که امروز با آن مواجه هستیم، تصویری است که از ایران در دیگر کشورها ساخته شده است، آیا این امر را هم ناشی از مثلا ضعف گفت‌وگو در حوزه بین‌الملل می‌دانید که نتوانسته‌ایم تصویر مناسبی از کشور ارائه دهیم؟ 
اگر ما دنبال دیپلماسی فرهنگی موفق هستیم باید سطوح دیپلماسی، سیاست‌گذاری، هدف‌گذاری و اولویت‌گذاری وجود داشته باشند. باید راهبرد داشته باشیم. سیاست‌های مبتنی‌بر آن راهبردها، برنامه‌ها و اقدامات را هم باید داشته باشیم. برخی از الزامات هم باید وجود داشته باشد مثلا یکی از این موارد، تعریف فراگیری از فرهنگ به‌خصوص دیپلماسی فرهنگی است. در موارد متعددی فرهنگ را بسیار محدود تعریف می‌کنند. در‌صورتی‌که در دیپلماسی فرهنگی باید تعریف موسع و فراگیری از فرهنگ داشته باشیم که بتوانیم از همه مولفه‌های آن استفاده کنیم. دوم اولویت بخشیدن دیپلماسی فرهنگی در سیاست خارجی است که در سیاست خارجی به‌خصوص در دیپلماسی مبتنی‌بر گفت‌وگو، وقتی می‌توانید آن را داشته باشید که دیپلماسی فرهنگی یا فرهنگ در سیاست خارجی اولویت داشته باشد. ممکن است اولویت کشور در سیاست خارجی اقتصاد باشد؛ مانند ژاپن و کره‌جنوبی. کشوری که می‌خواهد در عرصه فرهنگ فعال باشد باید در دیپلماسی فرهنگی و سیاست خارجی جایگاه فرهنگ را ارتقا دهد، نه اینکه در اولویت آخر باشد. داشتن سند ملی توسعه روابط فرهنگی برای کشور ما بسیار لازم است. ایجاد ساختار دیپلماسی فرهنگی یکپارچه بسیار ضرورت دارد. در دوره‌ای سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی شکل گرفت. قرار بود که همه فعالیت‌های فرهنگی متمرکز شود ولی در عمل این اتفاق نیفتاد، امروزه این سازمان و سازمان‌های دیگری وجود دارد. شاید تعدد و تکثر فی‌نفسه بد نباشد، ولی موازی‌کاری و مراکز متعددی که هیچ هم‌افزایی و هماهنگی با هم ندارند دیپلماسی فرهنگی را حداقل از مطلوبیت خارج می‌کند. علاوه‌بر اینها به یک تقسیم کار ملی نیاز داریم که وظایف هر یک از این نهادها مشخص شود. در آن چهارچوب گفتمان حاکم بر دیپلماسی فرهنگی بتواند کارها را انجام دهد. در سطح کارگزاری هم نمی‌خواهم بگویم دیپلمات فرهنگی حرفه‌ای نداریم، ولی در این زمینه با کمبود مواجه هستیم. به‌شدت به یک‌سری کارگزاران دیپلماسی فرهنگی حرفه‌ای که برای این کار تربیت شده باشند یا اگر در جاهای دیگر وجود دارند بتوانیم از ظرفیت‌های آنها استفاده کنیم. امروز یکی از مهم‌ترین کنش‌گران عرصه دیپلماسی فرهنگی، بخش خصوصی و کارگزاران غیردولتی هستند. باید این امر را در دیپلماسی فرهنگی‌مان تقویت کنیم. استفاده از توانایی‌ها و ظرفیت‌های بازیگران غیردولتی به‌خصوص در حوزه فرهنگی لازم و ضروری است. با توجه به امنیتی کردن هویت فرهنگی و انقلاب ما امروزه بیشتر در حوزه غیردولتی به کارگزاران غیردولتی نیاز داریم. نمی‌خواهم بگویم ابزارهای دیپلماسی فرهنگی ما کاملا سنتی است، ولی هنوز هم غلبه با ابزارهای سنتی است. از ابزارهای نوینی که به آن اشاره کردیم کمتر استفاده می‌کنیم. باید از ابزارهای جدید بیشتر استفاده شود. در عرصه‌های دیپلماسی علم و دیپلماسی فناوری هم باید بیشتر از این ورود کرد. باید قابلیت‌های فرهنگی خودمان و قابلیت‌های فرهنگی طرف مقابل را بشناسیم، یعنی به نوعی مخاطب‌شناسی هم در دیپلماسی فرهنگی نیاز داریم، البته داشتن سند و راهبرد کلی لازم است. منتها در مورد هر کدام از جوامعی که می‌خواهیم دیپلماسی فرهنگی را نسبت به آن اعمال کنیم دارای ویژگی‌های خاص خودشان هستند که باید آنها را بشناسیم. باید به مزیت‌های نسبی خودمان واقف باشیم. همان‌طوری که اشاره کردیم محیط‌شناسی خیلی مهم است. باید ببینیم گفتمان فرهنگی حاکم بر روابط بین‌الملل چیست؟ قدرت فرهنگی رایج در نظام بین‌المللی چیست؟ باید با آن زبان با آنها صحبت کنیم. این سفارش قرآن کریم هم هست. 

مرتبط ها