کد خبر: 75064

کوتاه‌نوشت‌هایی درباره ۵ فیلم داستانی در سی‌ونهمین جشنواره فیلم کوتاه تهران

جادوی ژانر در فیلم کوتاه

سی‌ونهمین جشنواره فیلم کوتاه تهران به پایان راه خود رسید. جشنواره‌ای که به ادعای برگزارکنندگانش با هدف حمایت از تنوع ژانر، کارش را آغاز کرد و اتفاقا یکی از مزیت‌های این دوره از جشنواره، حضور آثاری از فیلمسازان کوتاه بود که سراغ جهان جدیدی از رنگ و معنا رفتند و در قالب روایت‌هایی نو، ژانرهای متنوعی را به نمایش گذاشتند.

هومن جعفری-کیانا تصدیق مقدم، خبرنگار:سی‌ونهمین جشنواره فیلم کوتاه تهران به پایان راه خود رسید. جشنواره‌ای که به ادعای برگزارکنندگانش با هدف حمایت از تنوع ژانر، کارش را آغاز کرد و اتفاقا یکی از مزیت‌های این دوره از جشنواره، حضور آثاری از فیلمسازان کوتاه بود که سراغ جهان جدیدی از رنگ و معنا رفتند و در قالب روایت‌هایی نو، ژانرهای متنوعی را به نمایش گذاشتند. آنچه می‌خوانید نقدهای کوتاهی به چند فیلم داستانی در جشنواره فیلم کوتاه تهران است.

گم شده در برف

1- اول از همه به همه دست‌اندرکاران فیلم «دریچه» احترام می‌گذارم که در چنین فضای سرد و یخ‌بندانی، وقت گذاشته‌اند برای تولید یک فیلم. برای نقد کردن یک کار هنری، قبلش باید ببینی آن کار برای خالقانش چقدر مهم بوده و با یک بار نگاه کردن به فیلم، می‌توانی متوجه شوی ساختن فیلمی در این سرما، کار آدم‌هایی است که عاشق کار خود هستند. 
2-«دریچه» داستان ساده و سرراستی دارد که مرا یاد سریال  «from»می‌اندازد. در این سریال، شهری نفرین‌شده قرار داشت که آدم‌ها داخلش گیر افتاده بودند. غریبه‌ها از جاده‌ای وارد شهر می‌شدند و بعد دیگر امکان خروج نداشتند. هر جاده‌ای، آنها را به میدان شهر برمی‌گرداند! جایی که آنها در معرض شکار شدن توسط اشباح شیطانی قرار داشتند. 
دریچه این داستان را ساده‌تر و سرراست‌تر بیان کرده. مرد تنهایی (با بازی بهروز تورانی)، در یک خلوت دورافتاده در جنگلی دوردست زندگی می‌کند. او در میان جنگلی برفی، دلخوش به ماده گاو و گوساله تازه به دنیا آمده‌اش است. با ورود یک دختر (روجا جعفری) به نزدیک کلبه او داستان شکل می‌گیرد. دختر آمده تا برای دوستانش که همین نزدیکی‌ها کمپ کرده‌اند، کمی آب جور کند و از مرد کمک می‌خواهد. بعد از پر شدن ظرف آب، دختر تلاش می‌کند به پیش دوستانش برگردد ولی از هر مسیری که می‌رود، دوباره به کلبه مرد می‌رسد. مرد برایش توضیح می‌دهد که در یک بن‌بست گیر افتاده‌اند و کسی توان خروج از آن را ندارد. دختر باور نمی‌کند و می‌کوشد تا راهی برای خروج بیابد و ادامه ماجرا. 
3- داستان ساده و سرراست است اما عیب و ایرادهای خودش را دارد. وقتی تلاش می‌کنی برای خودت یک زیست‌بوم جدید بسازی، باید حواست باشد که همه چیزش جور در بیاید. مرد ادعا می‌کند پانزده سال است در این جنگل برفی گیر افتاده. استاد در این مدت فقط شیر گاو میل کرده‌اند؟ و بعد گاوهای این منطقه، به صورت خودجوش باردار می‌شوند؟ چون کارگردان محترم به وقت رونمایی از خانواده گاو، از پدر خانواده رونمایی ننمود! فکر نکنید قصد گیر دادن الکی دارم. فقط می‌خواهم بدانم یک مرد چطور می‌تواند 15 سال در یک منطقه برفی زنده بماند در‌حالی‌که مشخص است چیزی برای خوردن دور وبرش نیست!
4- سوال بعدی اینکه مرد چرا اینقدر توسری‌خور است؟ دختر مدام کتکش می‌زند و به او بد و بیراه می‌گوید و سمتش چیز پرت می‌کند و دوستمان خیلی راحت همه این کتک‌ها را پذیرا می‌شود! دختر تلاش می‌کند خانه او را آتش بزند و مرد باز هم اعتراضی نمی‌کند؟ دقیقا چرا؟ این حجم از پخمه بودن برای من باورپذیر نیست!
5- نقطه خروجی فیلم کجاست؟ اینکه مرد داخل زیرزمینش تونلی دارد که به قله کوه منجر می‌شود؟ بعد هرکسی در این مدت آنجا مانده، می‌رود آن بالا و خودش را به پایین ابرها پرت می‌کند؟ من یک مقدار گیج شده‌ام. دقیقا این گیر افتادن در یک جنگل برفی و بعد نیاز به پرت کردن خود از یک بلندی برای نجات از این وضعیت، کنایه‌ای، استعاره‌ای چیزی است؟ مفهوم خاصی هم دارد که بنده سراپا تقصیر نگرفته‌ام؟
6- فیلم کوتاه ساختن، یک تمرین است. بحثی نیست. تلاش برای ایجاد یک دنیای جدید هم قابل احترام است. دم‌تان هم گرم. اما معنایی، چراغی، کلیدی، چیزی هم قرار بدهید که آدم بتواند رمزگشایی کند!
به مسعود حاتمی توصیه می‌کنم روی جزئیات فیلم بعدی‌اش بیشتر کار کند و همین ژانر را ادامه دهد. کمی جزئیات بیشتر لطفا!

ارتفاع پروازت رو کم کن

1- اگر توانش را دارید، حتما فیلم کوتاه «بالا افتادن» را ببینید. فیلمی دوست‌داشتنی و ساده است و از عنصر خیال، به خوبی استفاده کرده. تماشای این فیلم کوتاه، یکی از لذت‌بخش‌ترین کارهایی بود که در بیست‌وچهارساعت گذشته انجام دادم. گفتم قبل از ورود به نقد، تشکر از دست‌اندرکاران فیلم لازم‌تر است!
2- فیلم راحت شروع می‌شود. خلوت خصوصی یک زوج (وحید راد، نسا قمسه‌ای)، با باز شدن چمدان خاطره‌های کودکی مرد و عصبانی شدن زن، به یک اتفاق عجیب منجر می‌شود: مرد خودش را از پنجره به بیرون پرتاب می‌کند!
هنوز از شوک این صحنه خارج نشده‌ایم که شوک بعدی، از راه می‌رسد. مرد به اداره‌ای رفته و بابت خوابی که دیشب دیده شکایت می‌کند. او انتظار این بخش آخر را نداشته. خیلی زود می‌فهمیم که داستان نه در یک دنیای عادی، که در یک دنیای دیگر شکل گرفته. دنیایی که شما  می‌توانید خواب‌هایتان را سفارش دهید. 
کمی بعدتر، خانمی (مریم بختیاری) از راه می‌رسد که او هم بابت همین موضوع گله دارد؛ چرا‌که در خوابش مردی از بالا به پایین سقوط کرده. مشخص می‌شود، مرد سقوط کرده در خواب زن، همان مرد خواب اول است. خواب‌ها روی هم خط به خط یا خواب به خواب شده‌اند! 
3- فیلم از اینجا زیبا می‌شود. فانتزی دختر جوان و خواب‌های کودکانه و شاعرانه‌اش و تلاش او برای نفوذ به دنیای سرد و پر از زخم مرد، چنان دل‌چسب و لذت‌بخش است که تماشا کردنش را با حالی خوب ادامه می‌دهی. مرد زخم‌خورده از خاطره‌ای تلخ است که هر شب، خاطره‌ای تکراری را تماشا می‌کند. دختر جوان سرشار از شور زندگی است و مدام خاطراتش تغییر می‌کنند. در هیچ‌کدام از خاطراتش تنها نیست. او خواب خانواده‌اش را می‌بیند. خودش، پدرش، مادربزرگش، خانواده‌اش. فیلم در مدت کوتاه خود، حالی دلچسب به مخاطبان خود ارائه می‌کند. دختر با حضور کوتاه‌مدت خود، به دنیای سیاه و سفید مرد گرما، لبخند و حالی خوب می‌بخشد که نمی‌شود نادیده گرفتش. 
4- به مریم بختیاری بابت کارگردانی، نوشتن و بازی بسیار باورپذیرش باید تبریک گفت. امید که او بتواند خیلی زود، همین گرما و حال خوب را در فیلمی بلند به مخاطبان خود هدیه بدهد. حیف است چنین فیلم‌هایی دیده نشوند.

رنگارنگ مثل خیال

با یک خاطره شروع شد. خاطره‌ای که پسر از روزهایی که پدرش زنده بود می‌گفت. اسم فیلم «رنگارنگ» است و محمدرضا مرادی آن را کارگردانی کرده است. دقیقه‌های اول این فیلم کوتاه 14 دقیقه‌ای می‌گذرد و منتظر هستیم تا ببینیم قرار است چه چیزی حواسمان را جمع قصه کند. قرار نیست با تعدد لوکیشن حواس‌مان پرت شود. کاراکتر اصلی فیلم جلوی دوربین نشسته است و موتور محرک قصه را با تک‌گویی‌هایش روشن می‌کند. کم‌کم که قصه پیش می‌رود عناصر جدید خیال به کمک کارگردان می‌آید. فیلمساز از داستان معروف غول چراغ جادو و قصه‌های اساطیری وام گرفته است با این حال روایت و پرداخت به این المان‌های فانتزی، توی ذوق نمی‌زند. فیلمساز زیرکانه و با ایده‌ای نو سراغ این موضوع رفته و با این کار لحظه‌ای لبخند روی لب مخاطبش می‌آورد. مثلا جایی کاراکتر آرزو می‌کند تا در پول شنا کند و فرد ماورایی که قرار است آرزویش را برآورده کند انبوهی از پول‌های ده تومانی روی سرش می‌ریزد که امروز اصلا به کار نمی‌آید. کارگردان در این سکانس علاوه‌بر اینکه خلاقیتی به خرج داده که شاید در فکر مخاطب نمی‌گنجد، نوستالژی و خاطره‌ای از سال‌های دور را برای بیننده‌اش تداعی می‌کند. فیلم کوتاه رنگارنگ، به دلیل توجه به عنصر خیال و استفاده از فضایی فانتری و کمدی، نگاهی نو در جشنواره امسال بود. سینمای ما تمرکز جدی روی پرداخت به گونه‌های ژانری مختلف ندارد، اما خلاقیتی که در «رنگارنگ» بود، این قابلیت را دارد که توجه مخاطب را جلب کند.

شکارچی بدون شکار

فیلم کوتاه «آندورا» را نمی‌توان با قواعد و انتظارت یک روایت فرمال نگاه کرد. لحظه شکار و و صدای تیری که در شبی تاریک بلند می‌شود و حتی شکارچی فیلم و کودکی که به خون آغشته شده است همه عناصر یک فیلم کوتاه بدون قصه هستند. فیلم بی‌رنگ و رو نیست اما تاریک است. ژانر وحشت است نمی‌دانیم، قرار است یک فیلمساز تجربه‌گرا از درونیات کاراکترش حرف بزند. نتیجه‌اش، نمایش حیرانی کاراکتر فیلم است. تماشاچی هم مثل کاراکتر دنبال بی‌روایتی به این سو و آن سو کشیده می‌شود. انتخاب چنین ریتمی برای یک فیلم کوتاه کمی سوال برانگیز است. البته امیر پذیرفته، کارگردان «آندروا» درباره ایده‌محوری که داشته گفته است:«این اثر بیشتر یک تجربه فرمی درباره فرآیند شکار و تجربه‌های شکارچی است. اتفاقاتی را در این روایت مدنظر داشتم که به شخصه آنها را دیده بودم و بخش‌هایی از آن را هم برایم تعریف کرده‌اند. خلاصه تم اصلی این فیلم هم همین نکته است که هر سنگی پرتاب کنی، سرانجام به سمت خودت برمی‌گردد.»

خوب تمام نکردی رعنا

فیلم کوتاه «رعنا» به کارگردانی علی جعفرآبادی در سی‌ونهمین جشنواره فیلم کوتاه به نمایش درآمد. ایده‌ فیلم تامل برانگیز و کمی خنده‌دار است. فیلمساز با کمک همین ایده نیمه ابتدایی فیلم را به‌خوبی پیش می‌برد. انتخاب گویش‌های شمالی و کردی برای سربازان یک پادگان نظامی به کمک ایده اصلی فیلم می‌آید و این کاراکترها هستند که لحظات فیلم را پیش می برند. کارگردان قدر بازیگران کار را دانسته و از هرکدام به اندازه ظرفیت‌هایشان به خوبی بهره گرفته است. فیلم کوتاه «رعنا» صحنه‌آرایی پیچیده‌ای ندارد اما جالب است که فیلمساز توانسته به کمک یک طراحی دقیق میزانسنی از زیست بوم یک پادگان مرزی را به نمایش بگذارد. پادگانی که قرار است محملی برای تقابل عشق و وظیفه باشد و از دل موقعیت‌های کمیک، بازتعریفی از جدایی آدم‌ها از محبوبشان ارائه دهد. دیالوگ‌ها در بعضی سکانس‌ها خنده‌دار هستند اما نه از آن جنس کمدی‌هایی که فقط دل آدم را خوش کند و اگر المان‌های تصویری را شکلی نمادین از قصه‌های عاشقانه بدانیم، تلخی این طنز را بیشتر حس می‌کنید. نیمه دوم این فیلم کوتاه 20 دقیقه‌ای، از ریتم می‌افتد به‌خصوص آنجایی که کارگردان سراغ بازنمایی حس درونی هر کاراکتر می‌رود. خیلی سریع، قصه‌ها و کاراکترها حذف می‌شوند و آن حس و شوری که ابتدای فیلم شکل گرفته بود به پایانی نمادین و بهتر بگوییم بی‌سرانجام می‌رسد. 

 

مرتبط ها