محمدسعید عبداللهی، دانشجوی دکتری فلسفه اخلاق :فهم جهان و معنای زندگی آرزویی است که هر فیلسوفی در سر دارد. فیلسوفان در آثار مختلف خویش سخن از هدف و معنایی برای زندگی را پیش میکشند و تحلیل و تبیین آن را از مهمترین وظایف فلسفه میدانند. فهم معنای زندگی ما را به شیوه درست زندگی رهنمون میسازد. فیلسوفان تلاش بسیار کردهاند که ما را از خطاهای رهزن تفکر پیرامون «چیستی زندگی و معنای آن» برهانند و از پارهای از اندوههای روانی و فکری در این باب دور نگه دارند. اینکه در این زمینه و انجام رسالت خویش در جامعه تا چه اندازه کامیاب و موفق بودهاند، سخن دیگری است.
در نگاهی فلسفی بهطورکلی همه دیدگاههایی که درپی چیستی معنای زندگی هستند، پیشتر اصل معناداری زندگی را پذیرفتهاند. کسی که زندگی را معنادار میداند پوچگرایی و معنای جعلی و سوبژکتیو برای زندگی را رد میکند. بسیاری از فیلسوفان برجسته از یونان باستان تا دوره معاصر در باب معناداری زندگی و چیستی این معنا سخن گفتهاند. در آن سوی داستان فیلسوفانی مانند نیچه، شوپنهاور و فروید بر این باور بودند که زندگی بهخودیخود هیچ معنایی ندارد و ما باید به کمک اراده آهنین و از رهگذر گزینشها و پاسخ مثبت به لحظهلحظه زندگی و رنجهای آن، تلاش کنیم و به زندگی خود معنا دهیم. فروید، پرسش از چیستی معنای زندگی را نشانه بیماری فرد میداند و شوپنهاور نیز بر این باور بود که زندگی بیمعناست، زیرا حقیقت جهان خواست و اراده است، منتها این اراده هم بدون علت است و هم بدون هدف. از نظر او زندگی سراسر رنج است و راه رهایی از این رنج هم کاستن از شدت اراده است. این همه نمونههایی است از تلاش فکری فیلسوفان برای روشن ساختن هدف انسان از زندگی و اینکه چگونه باید آن را تحلیل و تفسیر کنیم.
دوستی و عشق از دیگر مفاهیمیاند که به قدمت تاریخ فلسفه در باب آنها گفتوگوی فلسفی شده است، برای نمونه در فلسفه اخلاق باستان توجه بسیار زیادی به فهم دوستی (فیلیا) و عشق پرشور شده است. فیلیا در وسیعترین معنایش هم شامل ارتباطهای محبتآمیز در آشناییهای گذرا و سطحی، و هم دربردارنده روابط صمیمانه و عاشقانه در درون و ورای خانواده بوده است. لوسیس افلاطون نخستین بررسی جدی فلسفی در باب دوستی است و زمینه را برای بررسیهای بعدی آماده میکند. وقتی به نوشتههای ارسطو در باب دوستی مینگریم، زندگی انسانی شکوفا، کامل و خودبسنده است. دربردارنده دوستی، عطوفت و خیرخواهی است؛ چراکه شکوفایی انسان امری وابسته به روابط است.1
با گذر از یونان باستان و ورود به دوره قرونوسطی همچنان مفاهیمی مانند عشق و دوستی در میان فیلسوفان و حتی الهیدانان جایگاه ویژهای دارد. برخی عشق و دوستی را وسیلهای برای نیل به غایتی الهی و برخی دیگر آن را امری زمینی، مادی و غیرالهی میبینند. آکوییناس که مشربی ارسطویی دارد دوست راستین را کسی میداند که فقط و فقط برای خودش دوست داشته شود، نه بهدلیلی هیچگونه عاملی بیرونی. آگوستین نیز بر این باور بود که تنها مسیحیان میتوانند دوستی حقیقی را دریابند؛ چراکه دوستی حقیقی مستلزم توافق بر امور انسانی، الهی و آرزوی متقابل خوشبختی است. در دوره جدید و پس از کانت نیز همواره فیلسوفان مفاهیم نامبرده را تحلیل و تبارشناسی کردهاند. کانت و کیرکگور از مهمترین کسانیاند که در این زمینه ایدههای مهمی دارند. در قرن بیستم سخن از مفاهیمی مانند معنای زندگی، دوستی و عشق بیشتر از پیش و با خوانشهای جدیدتری رخ نمود. اما اینبار تنها فیلسوفان نبودند که دست به تحلیل میزدند، با ظهور و توسعه صنعت سینما، مجالی جدید، جذاب و بصری پدید آمد تا کارگردانان و نویسندگان صاحبفکر نیز فرصتی برای ابراز دیدگاههای خود بر پرده نقرهای سینما بیابند.
کارگردانی که در ادامه به بررسی شخصیت و سینمای او میپردازم، کسی است که تلاشهای جانانهای برای درک مفاهیمی مانند زندگی، خانواده، عشق و دوستی و... داشته است و همواره رگههای پررنگی از ایدههای مبتکرانه و مهم را لابهلای دیالوگها و روابط میان شخصیتهای فیلمهایش میتوان یافت. باری یکی از راههای شناخت هرچه بهتر و درک عمیق پرسش از معنای زندگی، بررسی زمینهها و شرایطی است که آدمیان را به این پرسش میکشاند و مساله معنای زندگی را برای آنها دغدغه میسازد. ریچارد لینکلیتر بهخوبی میداند چگونه در سینمای خاص خود شخصیتها را دغدغهمند سازد. او شرایطی را فراهم میآورد که شخصیت فیلم با خویش نجوا کند، آیا همین زندگیای که دارم، شیوهای درست است یا باید بدیلی برای آن بیابم؟ آیا این حالتی که دارم ترجمان دقیق عشق و دوستی است یا تنها حالتی است زودگذر و وابسته به اوضاع کنونی. سینمای لینکلیتر پر از نکاتیاند که او را ویژه میسازد و مخاطب را به فکر فرومیبرد.
ریچارد لینکلیتر کیست؟
بیگمان برای بسیاری از علاقهمندان به سینما، نام کارگردان کار بلد، برجسته و مستقل آمریکایی، ریچارد لینکلیتر، همراه و یادآور آثار خوشایند و خاطرهآفرین بسیاری است. دشوار است یافتن کسی که فیلم و سینما را دوست دارد و نامی از لینکلیتر نشنیده باشد، حتی اگر نام او را هم بهجا نیاورد، دستکم فیلمی از او دیده است. لینکلیتر زاده شهر هیوستون در ایالت تگزاس آمریکا است. او پس از تحصیلات ابتدایی، شهر آستین را انتخاب کرد و در یکی از کالجهای این شهر فیلمسازی خواند و مدرک خود را گرفت. سال ۱۹۸۵، یعنی 6 سال پیش از نمایش عمومی اولین فیلم او یعنی (Slacker) ریچارد به همراه 6 تن از دوستان صمیمی و علاقهمند به سینما «کانون فیلم آستین» را بهراه انداختند. او و دوستانش درپی آن بودند که بتوانند آثار کلاسیک، مستقل و هنری سینما را برای علاقهمندان سینما به نمایش درآورند. آنها نسخههای فیلمها را از گوشهوکنار شهر پیدا اجاره میکرد، و در سالنهای مختلف به نمایش درمیآوردند. اکنون پس از گذشت سالها، «کانون فیلم آستین» به تشکیلات عریض و طویلی با ۱۹۰۰ عضو تبدیلشده و سازمان جداگانهای هم برای تولید فیلمهای مستقل بنیاد نهاده است، تا فیلمسازان جوان و شیفته سینما بتوانند آثار مستقل خود را بسازند.
نگاهی به کارنامه سینمایی لینکلیتر گواهی است بر علاقه نوجوانی که شیفته سینما است. نوجوانی که بهسرعت پلههای ترقی را طی میکند و با اشتیاق وصفناشدنی خود روزبهروز بهدنبال تجربههای جدید و متفاوت در سینماست. وقتی ابتکارها و موضوعات موردنظر لینکلیتر را مرور میکنیم با شهامت و جسارت این کارگردان صاحب سبک آمریکایی بیشتر آشنا میشویم، برای نمونه ایده فیلمی که تنها با سه بازیگر و در یک اتاق میگذرد یا ساختن سهگانه که بازهای قریب به 20 سال را دربرمی گیرد و همچنین ساختن فیلمی که 12 سال بهطول میانجامد. او برای آموختن و تجربه کردن هیچ واهمهای ندارد، حتی اگر ایده داشته باشد که در واقعیت ساختن آن دشوار باشد، بیکار نمیماند و مدیوم انیمیشن یا لایواکشن را انتخاب میکند و ایده خویش را رنگ واقعیت میزند، برای لینکلیتر در مقام کارگردان بنبست معنا ندارد؛ او متفکری است که به هر شکلی که شده راهی برای ابراز تفکر خویش مییابد.
لینکلیتر میتوانست مانند دیگر فیلمسازان پرآوازه و مشهور بهشکلی وارد صنعت بزرگ هالیوود شود و غرق ارتباط با کمپانیهای بزرگ، فیلمهای سفارشیای با هزینههای کلان بسازد، فیلمهای پرسروصدا و سودآوری که نام او را در سراسر هالیوود بر سر زبانها بیندازد، اما جوان بااستعداد تگزاسی مسیر دیگری برگزید. با چند فیلم کوتاه شروع کرد، سپس فیلم بلندی با نام «با مطالعه کتاب هرگز نمیتوان شخم زدن را یاد گرفت» را در سال 1988 و در سن 28 سالگی ساخت. اولین فیلم مهم و جدی او در سال 1991 با عنوان اسلاکر ساخته شد. لینکلیتر، هنرمندی بسیار زیرک و توانمند است که فیلمهای خود را به شکلی مستقل و بر پایه تجربه و زیست شخصیاش میسازد. پیدا کردن نمونههایی مانند فیلمهای او در سینمای هالیوود کاری بسیار دشواری است؛ چراکه کارگردان آمریکایی هیچگاه از اسلوبها و الگوهای رایج فیلمسازی در هالیوود پیروی نمیکند. سینمای او نمودار دغدغهها و آرزوهای شخصی کارگردان است. از این رو در سراسر آثار او که تنوع بسیاری هم دارند میتوان مولفههای ثابتی یافت. سبک متمایز وی در کارگردانی او را در زمره فیلمسازانی قرار میدهد که جریانسازند، این مهم در سینمای تجربی نمود بیشتری دارد، جایی که او از طریق ارتباط دادن و ترکیب دیالوگ بین داستانهای سرگردان و شخصیتهای متفاوت موفق به انجام آن شده است.
سهگانهای در باب زندگی، عشق و دوستی (پیش از طلوع-1995، پیش از غروب-2004 و پیش از نیمهشب-2013)
بیگمان هر علاقهمند به سینما، دستکم یکی از این سهگانه را دیده و یا در باب زیبایی و اهمیت آن شنیده است. سهگانهای که در آن لینکلیتر به زیبایی سه برهه مهم روابط آدمیان را به تصویر میکشد. از آغاز یک آشنایی و ماجراهای عاطفی جوانه زدن یک دوستی تا مشکلات و رنجهای روزمره یک زندگی مشترک. از بیقراریها و دلهرههای عاشقانه اوایل آشنایی تا عصبانیتها و سوءتفاهمهای ازدواجی چندینساله. لینکلیتر در گذر قریب به 20 سال، سهگانهای عاشقانه با سویههای روانشناختی و تا اندازهای فلسفی به مخاطب خویش هدیه میکند. او از گذر اشکها و لبخندها، نگاهها، مهرورزیها، سکوتها و سخنهای شخصیتهای داستان خود، تا اندازه زیادی ما را به یاد زندگی و عواطف و احساسات خودمان میاندازد. مخاطب این سهگانه با توجه به سنوسال و تجربههای زیستیای که دارد، با سینمای واقعگرایانه این سهگانه همراه میشود. لینکلیتر در کمال سادگی و بیآلایشی متنهایی کار شده و بادقت بسیار را به خورد بازیگران داده است، بهگونهای که مخاطبان عام و حتی منتقدان همواره بر این تصور بودهاند که بسیاری از دیالوگها بداههاند. کارگردان نشان میدهد که گفتوگو در زندگی و روابط عاشقانه چه نقش پررنگی ایفا میکند. بهطورکلی ساختار این سهگانه عاشقانه مهم در تاریخ سینما بر پایه گفتوگو است. نخست گفتوگو میان دو غریبه، در وهله بعد گفتوگو میان دو دوست، کمی جلوتر گفتوگو میان دو دلباخته و در قسمت آخر نیز گفتوگو میان زنوشوهری که چندین سال است با یکدیگر زندگی میکنند.
ویژگیهای واقعگرایانه بسیاری در این فیلم پدیدار است، برای نمونه لینکلیتر در قسمت سوم این سهگانه به ما نشان میدهد چگونه رابطهای که بعد از فراز و نشیب و پیمودن مسیری عاشقانه اکنون تبدیل به زندگی مشترک و باثبات شده است، درصورت توجه نداشتن و مراقبت و محافظت نداشتن از آن، هر لحظه امکان فروپاشی دارد، اینکه چطور نداشتن آیندهای روشن در زندگی مشترک میتواند آن را به بیتفاوتی و سردرگمی دوطرف سوق دهد.
دو شخصیت اصلی فیلم درخلال گفتوگوهای مفصل خود از عشق، فلسفه، هنر، زن، جامعه و... میگویند. در پارهای موارد با عقیده یکدیگر همراهند و در برخی اوقات نیز یکسره نظر هم را رد میکنند. عیار و جنس این گفتوگوها درطول این سه فیلم و گذر سالها تغییر میکند. برای نمونه در فیلم پیش از نیمهشب، جسی و سلین گویی گذشته عاشقانه و رویایی خود را فراموش کردهاند و مشاجرهکنان درحال داوری نقش یکدیگر در ناکامیهای زندگی مشترکند. گفتوگوهای عاشقانه، فلسفی و هنری جای خود را بهروزمرگی و غرولندهای خستهکننده داده است. عاشق و معشوق کارگردان آمریکایی پس از پرسههای دلچسب عاشقانه در کوچهپسکوچههای وین و بعد از آن پاریس، پس از مدتها و شناخت بیشتر یکدیگر در قسمت پایانی خود را در یونان میبینند، جایی که باید برای ماندگاری رابطه عاشقانه خویش تلاش کنند و با مشکلات و روزمرگیهای زندگی مشترک دستوپنجه نرم کنند. شاید بتوان گفت زمانی که لینکلیتر و دو بازیگر مطرحش، اتان هاوک و جولی دلپی در سال 1995 مشغول کار و تلاش روی فیلم «پیش از طلوع» بودند، هیچگاه فکر نمیکردند این فیلم چه مسیر طولانیای در پیش دارد. ابتدا بنا بود فیلمی تکقسمتی با پایانی لذتبخش و مبهم باشد که مخاطب را به فکر فروبرد، اما پس از سالها این پروژه تبدیل به سهگانهای شد که در تاریخ سینما میدرخشد.
برشی از خاطرات کارگردان (آپولو ۱۰ و نیم: دوران کودکی فضایی- 2022)
جدیدترین ساخته کارگردان آمریکایی، درواقع بخشی از تاریخ آمریکا و کودکی لینکلیتر است. او در این فیلم برای چندمینبار نشان میدهد که تا چه اندازه در روایت کردن زندگی انسانها چیرهدست است. او توانایی شگرفی در به تصویر کشیدن زندگی دارد. داستانی که در این انیمیشن روایت میکند، ماجرای پسربچهای بهنام استن است. نوجوانی که قرار است بخشی از خاطرات کارگردان را از دریچه چشم او ببینیم. پدر نوجوان در شرکت فضایی ناسا کار میکند آنهم در زمانی که ناسا در پروژهای عظیم سودای کاری بزرگ را درسر میپروراند. ناسا بنا دارد که در اواخر دهه 60 میلادی پس از تحقیقات و تلاشهای بسیار پای انسان را به ماه برساند. لینکلیتر در فیلم جدید خود با ترکیب کردن تکنیکهای انیمیشنی مختلف (از جمله تکنیکی که در «یک پوینده تاریک» (A Scanner Darkly) و «زندگی بیداری» (Waking Life) استفاده کرده و اول فیلم را لایواکشن تصویربرداری و بعد به انیمیشن تبدیل کرده است)، ماموریت آپولو ۱۱ را از نگاه پسربچهای روایت میکند؛ البته با صدای راوی که بزرگسالی استن است و جک بلک بهجایش حرف میزند.
مخاطب در این فیلم همراه با لینکلیتر به شهر هیوستون ایالت تگزاس در سال 1969 میلادی میرود شهری که در آن دوره همه هوش و حواس مردم درگیر فعالیتهای چشمگیر فضایی است. زندگی روزمره مردمان در آن دوران فضایی بخش مهمی از حس نوستالژیک فیلم است، شرایطی که کارگردان، بهدلیل خاطرات کودکی و تجربههای نوجوانیاش بهخوبی آن را بازسازی کرده است. کارگردان میداند که باید تا جایی که امکان دارد به واقعیتهای تاریخی پایبند باشد و در مرحله بعد میتواند با ابزار انیمیشن به زیبایی در مرز میان واقعیت و خیال گام بردارد. این همان ویژگی جذاب و جادویی فیلم لینکلیتر است که تجربهای واقعی، عجیب، دلچسب و شبیه به رویا را برای مخاطب خود به ارمغان میآورد. در این میان ایفای نقشهای واقعی که از صافی انیمیشن رد شدهاند، چیزی از دقت طبیعی بودن و دقت و ظرایف سینمایی کم نکرده است. انیمیشن لینکلیتر پر از اطلاعات مختلف و جالب است؛ تا جایی که مخاطب بهخود میآید و میبیند به شناختی قابلتوجه از حس و حال زندگی در شهر هیوستون ایالت تگزاس طی سال ۱۹۶۹ میلادی رسیده است. تفریحات و بازیهای کودکان، اندازه پیشرفت تکنولوژی در آن دوره، تاثیرگذاری پروژه آپولو بر زندگی مردم، موسیقی و سینما، بحثهای سیاسی روز، رفتار خانوادهها با کودکان و... همه نکاتیاند که بهزیبایی میتوان در فیلم مرور کرد.
همچنین، مشابه کارهای قبلی لینکلیتر مانند فیلم «پسربچگی»، او میداند چگونه پسر بودن را به تصویر بکشد و از یک داستان معمولی بهزیبایی برای نگاه کردن به زمان و شیوه زندگی بهره ببرد.
فیلم جدید لینکلیتر سکانسهای جذاب بسیاری دارد که در مرز واقعیت و رویا هستند و مخاطب را شگفتزده میکند، شاید بتوان یکی از جالبترین این سکانسها را در اواخر فیلم یافت، جایی که شخصیت نوجوان یعنی استن بههمراه پدرش و مادرش مقابل تلویزیون محسور تماشای ماموریت آپولو۱۱ هست و در همان حال رویای خویش یعنی قدمزدن روی ماه را میبیند و نرم نرمک پلکهایش سنگینشده و بهخواب میرود.
انیمیشن «آپولو دهونیم» تخیل را میستاید اما آن تخیلی که بر پایههای واقعیت بنا میشود و میتواند انسان را بهجایی برساند که آن تخیل را به واقعیت پیوند زند. لینکلیتر، نوجوان و جوان امروز را بهزیباترین شکل ممکن بهرویا داشتن و رویا ساختن ترغیب میکند. او شور و شوق روزافزون نوجوان دوره خود را گواهی بر موفقیتهای آینده میآورد و به نوجوان امروز میگوید هر آرزویی محققشدنی است، تنها باید با عشق و علاقه آن را پیگیری کرد.
فیلمی به بلندی 12سال زندگی (پسربچگی- 2014)
«پسربچگی» نتیجه تلاشهای بیاندازه کارگردانی صبور و باحوصله است که توانسته با پشتکار خویش اثری مهم و ارزشمند را بسازد. در دورهای که کمپانیهای بزرگ فیلمسازی بهدنبال موفقیتهای سریع و کمهزینه هستند، ساختن فیلمی که 12سال زمان ببرد، چیزی دستنیافتنی است. اما کارگردان صبور آمریکایی بهخوبی از عهده چنین چالشی بیرون آمده است. اگر این ویژگی یعنی ایده فیلمی در 12سال، تنها چیزی بود که فیلم «پسربچگی» به مخاطب خود ارائه میکرد، میتوانستیم آن را فیلمی بنامیم که قصد دارد تنها با بهکاربستن ترفند و حقه جلب توجه کند، اما این ویژگی تنها یکی از جذابیتهای فیلم است. فیلم روایت داستانی شگرف است. داستانی در باب زندگی، داستانی که گامبهگام ما را با بزرگ شدن شخصیتهای داستان محسور میکند. لینکلیتر، پس از سهگانه «پیش از طلوع»، «پیش از غروب» و «پیش از نیمهشب» که در آن سعی داشت یک رابطه عشقی را در امتداد زمان واقعی به تصویر بکشد، بهدنبال بخش دیگری از زندگی رفته و در طول چندین سال برای بار دیگر حس یک زندگی واقعی را بر پرده نمایان ساخت.
فیلم داستان پسربچهای به نام میسن (اِلار کلتران) است که پدر و مادرش از یکدیگر طلاق گرفتهاند و او بههمراه خواهر و مادرش (پاتریشیا آرکوئتا) زندگی میکند. در این میان پدر خانواده (اِتان هاوک) که درگیرودار زندگی شخصی خود است، سعی دارد وظایف پدری را نیز ایفا کند. میسن که 6سال بیشتر ندارد با مادر و خواهرش به شهر دیگری میروند تا مادر شغل بهتری داشته باشد. میسن در مسیر بزرگ شدن، آخر هفتهها را با پدر میگذراند، با همسر و خانواده جدیدی که بهواسطه ازدواج جدید مادر بهوجود آمده کنار میآید، جدایی دیگری را تجربه میکند، با مسائل مختلف نوجوانی مواجه میشود، از راهنماییهای پدر که او هم مشکلات بسیاری دارد و درحال رشد است کمک میگیرد، از دوره دبیرستان نیز فارغالتحصیل میشود، مستقلشدن را مشق میکند، بهدنبال هدف و شغل آیندهاش میشود، به دانشگاه میرود و تا 18سالگی رشد میکند و در تمامی این دوره، مخاطب نیز با او همراه است. فیلم داستان 12سال از زندگی میسن است که بسیار جذاب چالشها و موقعیتهای زندگی پسری در دوران کودکی و نوجوانی و نحوه برخورد با آنها را بهنمایش میگذارد. فیلم لینکلیتر بازه زمانی از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۳ را دربرمیگیرد، البته هیچ زیرنویسی در فیلم این را نشان نمیدهد. مخاطب در طول این بازه افزون بر داستان اصلی فیلم برشی از تاریخ و فرهنگ آمریکا را نیز مشاهده میکند. در بخشی از فیلم تلاشهای انتخاباتی دو حزب دموکرات و جمهوریخواه را میبینیم و نکات سیاسیای که بهعنوان دیالوگ میان پدر و فرزندان رد و بدل میشود. پدر به فرزند خود میسون گوشزد میکند که سیاستهای جورج بوش در خاورمیانه شکست خورده است و شاید اوباما بتواند فضایی جدید پدید آورد. از این نکته نیز نباید بهسادگی گذشت که لینکلیتر در بسیاری از فیلمهای خود لایه کمرنگ سیاسیای دارد. او معمولا اصرار دارد که نگاهی به مسائل سیاسی آمریکا، خصوصا مساله انتخابات ریاستجمهوری داشته باشد. در اغلب فیلمها به شکلی به رئیسجمهورهای قبلی آمریکا نگاه میکند و در پارهای از موارد نیز آنها را داوری میکند.
نکته جالبی که در فیلم جلوه میکند، شاهکار بازیگران است که به باورپذیرترین شکل ممکن توانستهاند در طول دورهای 12ساله ایفای نقش کنند. لینکلیتر برای شخصیت اصلی خود یعنی میسن، کودکی خیالباف و متفاوت، نابازیگری به نام الار کلتران را انتخاب کرده است که هرچه پا به سن میگذارد بازیگریاش نیز بهتر میشود. لینکلیتر برای نقش دختر فیلم نیز، دختر واقعی خود را برمیگزیند. مادر شخصیت اصلی داستان اولیویا با بازیگری پاتریشیا آرکت است که موفق به دریافت جایزه اسکار برای همین نقش نیز شد و ایتن هاوک (در نقش پدر میسون) نیز بهخوبی نقش یک پدر بیمسئولیت و ناپخته را ایفا میکند.
شاید بتوان ارزشمندترین پیام فیلم را توجه به بستر خانواده بهعنوان نهادی برای شکلگیری شخصیت کودکان دانست. خانواده جایی است که کوچکترین رخدادها در آن بر زندگی فرزندان تاثیر میگذارد. از این رو بهراحتی میتوان تصور کرد که طلاق والدین چه تاثیری بر فرزند دارد. از آنجایی که این فیلم در یک زمان طولانی ساخته شده است، کارگردان این معنا را به بهترین شکل در خلال دیالوگهای میان شخصیتها بیان میکند. مخاطب میتواند تصمیمهای پدر و مادر را بر آینده فرزند در گذر 12سال مشاهده کند. لینکلیتر همچنین بهخوبی نشان میدهد که نقلمکان کردن خانواده از تگزاس، ورود دوباره پدر به زندگی آنها، ازدواجهای مجدد مادر چگونه زندگی یک کودک را دستخوش تغییر میکند.
در باب پیامدهای جنگ (اهتزاز آخرین پرچم- 2017)
لینکلیتر در این فیلم داستان و دغدغهای یکسره متفاوت با دیگر فیلمهای خود به مخاطب نشان میدهد. اگرچه او در این فیلم موضوعی بسیار متفاوت دارد، اما همچنان سبک و امضای خود را حفظ کرده است. داستان فیلم از دسامبر سال ۲۰۰۳ و زمانی که آمریکا درگیر جنگ با عراق بود، آغاز میشود. فیلم دارای سه شخصیت اصلی است که سه بازیگر شاخص عهدهدار ایفای نقش آنها هستند. لری شپرد (استیو کرل)، سل نیلن (برایان کرانستون) و ریچارد میولر (لارنس فیشبرگ) سه شخصیتیاند که داستان را پیش میبرند. لری شپرد که در جنگ ویتنام در ارتش خدمت کرده است، این بار آسیب دیگری از پیامدهای جنگ را تجربه میکند. شخصیت دیگر سل نیلن است که اکنون صاحب یک کافه است و از همرزمهای قدیم لری بوده است و در ابتدای داستان با او مواجه میشود. شخص سوم میولر است که اکنون پس از سالها در کلیسایی به موعظه مشغول است. این سه دوست قدیمی گردهم جمع میشوند تا داستان فیلم لینکلیتر را بسازند. لری برای آنان از کشتهشدن فرزندش در جنگ عراق میگوید و از آنها تقاضا میکند که در مراسم پسرش حاضر شوند.
دغدغهای که این سه دوست و کهنهسرباز را با همه اختلافهایشان با یکدیگر همداستان میکند، نفرتی است که از جنگ دارند، نفرت و کینهای که از دولتمردان آمریکا بابت پدید آوردن جنگهایی بیثمر و خانمانسوز دارند. برای نمونه این دیالوگ گواه دیدگاه کارگردان در باب جنگهایی است که آمریکا پدید آورده است. «سی سال پیش به ما گفتند باید با کومونیستها در ویتنام بجنگیم که مبادا در سواحل آمریکا با آنها درگیر شویم و امروز هم همان حرفهای قبل را میزنند، ولی اینبار در عراق! باز هم دروغ» سه مرد با ارزشها و اخلاق متفاوت به این درک مشترک میرسند که چیزهایی که از دست دادهاند برای هیچ بوده است و تمام آن مدت را بر عبث پاییدهاند، همین درک مشترک است که قلب آنان را با هم همراه میکند. لینکلیتر در این فیلم تمام تلاشش را میکند تا به شیواترین بیان در مذمت جنگ سخن بگوید، آن هم در کشوری که هنر بسیاری در جنگ به راه انداختن و جنگهای نیابتی دارد. کارگردان بیاندازه با دقت و سنجیده این معنی را لابهلای دیالوگهای شخصیتهای خود میآورد.
هدف از این یادداشت بررسی همهجانبه و جانانه سینمای لینکلیتر نیست؛ چراکه این کار مجالی بسیار فراخ را میطلبد و نیاز به دانش و تخصصی مرتبط دارد که از عهده نگارنده خارج است. در اینجا تنها بهعنوان مخاطب و دوستدار سینمای لینکلیتر تلاش کردهام که نشان دهم چگونه سینماگری متفکر و دغدغهمند بهزیبایی نتیجه تاملات و فلسفهورزیهایش در باب زندگی، دوستی و عشق را بر پرده نقرهای سینما ظاهر میکند. باری، کارنامه سینمایی لینکلیتر آثار درخشان و قابل تامل کم ندارد، در اینجا با یادآوری تنها چند نمونه سعی در نشاندادن مهارت و چیرهدستی او در تصویر برخی از مسائل زندگی را داشتم.
پینوشت:
1- حسینی، مالک (1393) دوستی، چند رویکرد به یک مفهوم، نشر هرمس، ص 64