محمد زعیم زاده، جانشین سردبیر:در روزهای پایانی دور دوم انتخابات 84 که رقابت بین هاشمی و احمدینژاد بود، علی پروین و امیر قلعهنویی برای ابراز ارادت پیش مرحوم هاشمی رفتند، پروین سالهای آخر مربیگریاش بود و در اوجِ افول، اما قلعهنویی تازه داشت با استقلال مربی میشد. هر دو اما در آن مقطع مهمترین چهرههای سرخابیها حساب میشدند، بعد از آن دیدار هم موج حمایت هنریها رسید، نیکی کریمی و هدیه تهرانی هم پای کار آمدند و به حمایت از گزینه اجماعی کارگزاران و اصلاحات پرداختند. برخیها همان روزها گفتند کار تمام شد، هاشمی با اقتدار انتخابات را برد. اما رای سلبریتیها خیلی ارزشی نداشت، نتیجه نهایی چیز دیگری بود.
از آن زمان 17 سال میگذرد، بهنظر میرسد شرایط تغییر کرده، میزان تاثیر سلبریتیها بر کنشهای جمعی سیاسی، اجتماعی همانطور که در دنیا محل پژوهش است در ایران هم باید بهشکل دقیقی مطالعه شود. اینکه سلبریتیها موجسازند یا موجسوار؟ فقط در کمپینهای اعتراضی اثربخشند یا ایده ایجابیای را هم میتوانند جلو ببرند؟ و... سوالاتی است که میتواند محل چالش باشد.
اما عجالتا آنچه قطعی است و آثارش را در حوادث اخیر هم میبینیم آن است که اثربخشی سلبریتیها با 17 سال قبل قابلمقایسه نیست. در ادامه میخواهیم در این خصوص در سهحوزه بحث کنیم؛ اول اینکه اساس این اتفاق خوب است یا بد؟ دوم اینکه علل شکلگیری چنین فضایی چه بوده است؟ و سوم آیا نیازی به اصلاح در این ماجرا داریم؟ اگر بله. چگونه؟
انفجار سرمایه، انفجار شهرت، آغاز سلبریتیسم
مثبت یا منفی بودن اثرگذاری سلبریتیها تحلیلی یکخطی ندارد. سطح اول پاسخ به این سوال این است که خوب یا بد از کدام منظر؟ خود سلبریتی؟ دولتها؟ یا عامه مردم؟
اثربخشی سلبریتیها بهطورکلی امر جدیدی نیست. در مقطع کارشناسی استادی داشتیم که در آمریکا درس خوانده بود. تعریف میکرد آنجا برای استحمام از شامپوی ارزانقیمتی استفاده میکردیم که به شامپوی دانشجویی مشهور بود، روزی سوفیا لورن در یک شبکه تلویزیونی از آن شامپو تعریف کرد، یکباره قیمتش چندبرابر شد و دیگر دست ما کوتاه و خرما بر نخیل.
سابقه تاریخی اقتصاد و جامعهشناسی تبلیغات در کشور خودمان هم این روند را نشان میدهد، نگاهی به آرشیو مجلات دوره پهلوی موید این نکته است، به مثال سیاسی اول متن هم توجه داشته باشید. حتی سیاستمدار باتجربهای مثل هاشمی هم امید به اثرگذاری سلبریتیها دارد. اما باید بگوییم رشد اثر آنها بهیکباره در عصر انفجار اطلاعات تصاعدی شد. انفجار اطلاعات منجر به انفجار شهرت شده و انفجار شهرت هم انفجار سرمایه را پدید آورده و احتمالا این چرخه در یک منطق دیالکتیکی مدام خود را بازتولید میکند و سلبریتیسم را پدید آورده است.
در بین سلبریتیهای موثر، وجیهترین آنها ورزشکاران یا بازیگران هستند؛ جمعی که بالاخره درمیان آنها زحمتکشیده و دود چراغ خورده و از زمین خاکی شروع کرده و خاک تئاتر خورده کم نیست. امروز اما فضای مجازی زیستبوم بلاگرهای شکم، مد، پزشکی، جراحی، لیپوساکشن، اپیلاسیون، کنکور و مدرک و آموزش، طب سنتی و حتی مذهب و... شده است. کمهنرانی که با رویافروشی از این بستر درآمدهای نجومی دارند و زیستشان در ادامه این چرخه است؛ بستری که در آن دولتها موجودی منفعل هستند و در فعالانهترین موضع برای استفاده از آن باید باج بدهند. مردم هم منفعل و تماشاچی هستند، آنها از سویی به یغما رفتن سرمایهها و بلندتر شدن قلل تبعیض را باید تماشا کنند و از طرف دیگر شاهد سرقت اعتراض و تبدیل آن به اغتشاش و حمایتهای بیهزینه و کاسبکارانه باشند. این وسط برنده سلبریتیها هستند که هم کاسب سرمایهاند و هم اعتبار. سلبریتیها حامی وضع موجودند و دولتها و مردم اگر عمیقتر به ماجرا نگاه کنند باید این وضعیت را تغییر بدهد.
اشتباه نکنید، از این چندخط نمیخواهم صیانت و بگیروببند مجازی را تئوریزه کنم، پاک کردن صورتمساله فقط کار سیاستگذاران کودن است، حتی نمیخواهم فرمان به جان سلبریتیها افتادن را صادر کنم، که این بساط فقط منجر به چهگوارا سازی از سوپراستارهای مصرفشده است، تنها میخواهم توصیف کنم که در چه نقطهای هستیم.
سلبریتیسم، زیرزمینی شدن سیاست و روابط عمومی شدن رسانهها
دلیل اول برای رشد پدیده سلبریتیزدگی در سیاست و فرهنگ فرصتها و تهدیدهایی است که زیست مجازی به وجود میآورد.
تکثرگرایی ارتباطی، دشوار شدن سانسور، خودمرجعی اجتماعی و کمّی شدن منزلت را چهار تغییر مهم فرهنگ و ارتباطات در عصر رسانههای تعاملی میدانند، از بین این چهارگانه هر چقدر دو مساله اول در بسط آگاهی و خردجمعی موثر بودهاند، مولفههای سوم و چهارم راه اندیشه را سد کردهاند، سادهانگارانه است که محاسن رقومی شدن ارتباط را بشماریم اما چشم بر کیلویی شدن شأن اجتماعی ببندیم.
علمای سیاست به یکمعنا قدرت را تجمیع تواناییها دانستهاند، حال اگر این توانایی جذب فالوور باشد، آنگاه باید تاسف خورد که مسیر قدرت در عصر دیجیتال از کمّی شدن منزلت میگذرد. در این دستگاه داوری است که فضیلتِ یک استادتمام دانشگاه با انبوهی پژوهش و شاگرد و خدمت به دانایی از یک سلبریتیِ شکم، کمتر قضاوت میشود، چون اعداد بالای صفحه اینستاگرام این را میگویند. در این بستر است که کُمای گروههای مرجع فکری و سیاسی اعلام میشود و نطفه سلبریتیسم منعقد میشود.
دلیل دوم، انسداد امر سیاسی است، بیرمق شدن تحزب که عدهای را خوشحال کرده است، معنایی جز غیرپاسخگو شدن سیاسیون ندارد. دولتیسازی تشکلهای دانشجویی یا تبدیلشان به بنگاههای کاریابی و ازدواج که در ادوار مختلف دنبال شده نتیجهای جز رادیکال شدن بخشی از دانشجویان و منفعل شدن تعداد دیگر نداشته است، کممایه شدن جمهوریت، قهر با صندوق رای، مشخص نبودن وضعیت چهارچوب اعتراض مدنی بهعنوان حق مردم دربرابر تکلیف حضور در انتخابات و... همه سبب زیرزمینی شدن سیاست و شهرآشوبی خیابانی شده؛ اتفاقی که اسباب مرجعیتبخشی به سلبریتیها را فراهم کرده است و ظاهرا خود سیاسیون هم آن را پذیرفتهاند و دارند لذتش را میبرند!
سعید حجاریان در سال 97 و در شرایطی که کمکم دارد آوار شراکت بیگارانتی با روحانی بر سر اصلاحات خراب میشود، پیشنهاد میدهد که به تعبیر مولانا سیاست را باید از دهان غیر مطرح کرد و آنجا رسما به سلبریتیها اشاره میکند، کاری که البته اصولگرایان هم در انتخابات یکسال قبلش با پدیدهای منحصربهفرد و عجیب چون تتلو انجام دادهاند. بعد از انتخابات هم عدهای نوشتند خوش بهحالت امیرحسین جان، ملاک تشخیص حق و باطل شدهای و برایش مراسم تقدیر گرفتند!
سومین دلیل، اصرار بر تبدیل رسانههای رسمی به روابط عمومیها، اختهسازی و گرفتن مرجعیت از آنهاست، در شرایطی که رسانه رسمی با نگاه ملی از موضوعیت میافتد، مسابقه برای گرفتن مرجعیت آغاز میشود، رسانههای اپوزیسیون و سلبریتیها کاندیداهای بالقوه این بازی مخرب هستند. رسانهوارههای اپوزیسیون و فیکنیوزها به کمک سلبریتی میآیند و در چنین وضعی است که سلبریتیها بهمثابه یک رسانه بیطرف و سفید حتی فراتر از یک سیاستمدار برساخته میشوند و مرجعیت مییابند.
از جان علی داییها چه میخواهیم؟
روی شادی خیابانی بازی ایران و استرالیا زیاد مانور دادهاند، اما آن اولین شادی فوتبالی ما نبود، نمیدانم سنوسالتان به جام ملتهای آسیا 96 قد میدهد یا نه، اما پیشنهاد میکنم دو بازی آن جام را دانلود کنید و از تماشایش لذت ببرید؛ یکی بازی ایران و کرهجنوبی که پوکر دایی اشک مربی کرهای را درآورد و ملت را در قیاسی کمتر از صعود پرافتخار ملبورن به خیابان آورد و دیگری بازی ایران و کویت در ردهبندی، سانتر مرحوم مهرداد میناوند را آقای گل جوری با ضربه سر شیرجهای ته تور فرستاد که اینجا در تهران داریوش ارجمند که آن روزها مالک سریال امامعلی(ع) و سوپراستار تلویزیون بود، گفت خوشا به غیرت دایی! فکر کردم گردنش شکست!
یادش بهخیر، آن زمان تلویزیون بازیهای نیمهشب اروپا را زنده پخش نمیکرد، شبهایی که آرمینیا بیلهفلد و کلن بازی داشتند، صبحش با شوق رادیو را روشن میکردیم تا قبل از رفتن به مدرسه خبردار شویم علی دایی، کریم و خداداد؛ اولین نسل لژیونرهای مدرن ایرانی گل زدهاند یا نه؟ تا ذوق کنیم، تا وقتی به خیابان رفتیم جور دیگری به پرچم افراشته ایران نگاه کنیم.
اینها را گفتم که بنویسم نسل دایی نسل نوستالژیهای ماست، اگر دهههای بعدی دایی را در شمایل یک مربی معمولی میشناسند، او برای ماها اسطوره است. بهنظرم همین حالا هم او بهترین گزینه ریاست فدراسیون فوتبال است، کاش عقلی پیدا شود و بهجای برگزاری انتخابات فدراسیون بین بازنشستههای چند نهاد نظامی و غیرنظامی سراغ دایی برود، که هم کاریزمای لازم را دارد و هم اعتبار بینالمللیاش و حتما دانشش هم از این جماعت خالق ویلموتسگیت کمتر نیست. همه اینها را گفتم که شهادت دهم علی دایی برای من از جنس آن سلبریتی شکم و بیوتی و... نیست.
علی دایی اسطوره است، سلبریتی هم است، بهحکم عقل و آزادی و آزادیبیان میتواند درباره هر موضعی حرف بزند، کمااینکه همه میتوانند. اما همان عقل و اصول آزادیبیان میگوید بهتر است که حرف دقیق و بدون اشکال بزند، نه مثل آنچه درباره ماجرای اردبیل گفته. کاش کمیته حقیقتیابی تشکیل شود که دایی هم عضوش باشد، کاش علیآقا دعوت دانشجویان اردبیلی را قبول کند و به خانه آن خانواده داغدار برود و کاش وقتی فهمید پست اشتباهی گذاشته است بر اشتباهش اصرار نکند و آن را اصلاح کند.
علی دایی احتمالا درمورد این دختر اردبیلی اشتباه کرده است، بدموقعی هم اشتباه کرده است، مثل هوس آن قیچی برگردان جلوی کره در جام ملتهای 2000 در محوطه خودمان، که هزینه گزافی داشت و حکم حذف ایران را صادر کرد، دایی اما برگشت و در جام ملتهای چین و در مقدماتی 2006 در جهنم امانِ اردن جبران کرد و ما را به جام برگرداند.
دایی و داییها متخصص سیاست و فرهنگ و... نیستند، حتما اشتباه میکنند، برخی اشتباهاتشان هم هزینهزاست. میتوان آنها را نقد کرد؛ نقد جدی. خوب است مشاورانی داشته باشند که کمتر اشتباه کنند.
اما بهنظرم نقد فالوور دایی و داییها و سلبریتیها از نقد خود آنها واجبتر و فوریتر و اولویتدارتر است. چرا باید موضع سلبریتیها در سیاست و امور اجتماعی ملاک قضاوت و تصمیم باشد؟ چرا باید حوزه سیاست آنقدر استادیومی شود؟ ذائقه ساندویچیشده ما چرا بهجای شنیدن استدلالها و قضاوت آن به تکخطیهای مشاهیر وابسته شده است؟ دستگاه تحلیلی و قوه ادراکی جامعه چرا به مخدر حاضریخوری عادت کرده است؟ موضع سیاسی علی دایی باید مهمتر باشد یا اساتید دانشگاه؟ موضع غیرتخصصی فلان هنرمند و فوتبالیست باید مهمتر باشد یا اساسا خود فرد؟ حتی میخواهم این ادعا را داشته باشم که خطای ما فالوورهای منفعل بدوننقد نسبت به آنها، سلبریتیها را به تکرار خطا وادار میکند.
حاکمیت و دستگاههای تبلیغی رسمی هم باید سعی کنند بهجای طمع در ظرفیت سیاسی سلبریتیهای خودی، خودی شده یا همسو، از اساس زیر میز این بازی بزنند.