کد خبر: 74743

سینمای دنیا چطور پلیس متناسب با نیازهای جامعه خود را می‌سازد

پلیس؛ قهرمان سینمای جهان

دراین گزارش ژانرسینمایی پلیسی شش کشور جهان از طریق معرفی چند پلیس معروف و مهم این سینماها معرفی می شود.

میلاد جلیل زاده، خبرنگار:نسبت ژانر پلیسی با سینما مثل آب است با بدن انسان. دوسوم از بدن انسان را آب تشکیل می‌دهد؛ هرچند جسم آدمیزاد به شکل آب نیست. نه اینکه هرجا پلیس وارد شد یا از گوشه قاب عبور کرد، آن فیلم را پلیسی بدانیم، اما ژانر پلیسی توانایی ممزوج شدن با خیلی از ژانرهای دیگر را دارد و در حال و احوال مختلفی، مثلا از کمدی گرفته تا خشن‌ترین مایه‌ها روایت می‌شود. اگر دقیق نگاه کنیم، خیلی از ژانرهایی که ابدا پلیسی به‌حساب آورده نشده‌اند عملا بدون حضور پلیس بی‌معنی می‌شوند. مثلا ژانر وسترن. هر کشوری هم در سینمای پلیسی، بخشی از خاصیت‌های بومی خودش را بروز می‌دهد. سینمای پلیسی به آدم‌های خوب و بد به‌طور همزمان احتیاج دارد. حالا ممکن است آدم خوب پلیس باشد یا حتی کسی که مقابل پلیس است. خود پلیس‌ها هم معمولا باید به پلیس خوب و پلیس بد تقسیم شوند. پلیس خوب اکثر اوقات در اقلیت است و باقی همکارانش یا خوب نیستند یا در جایی که باید طرف حق را بگیرند، بی‌طرف می‌مانند و از دردسر می‌گریزند. البته معمولا همین پلیس خوب که چون در اقلیت است، طبیعتا شمایل قهرمان پیدا می‌کند، در مقطعی از داستان می‌تواند بخش وسیعی از همکارانش را با خود همدل و همصدا کند. برای رسیدن به شمایل یک پلیس بومی در هر کشوری لازم است ابتدا راه نقادی از پلیس باز باشد. تصویر قدیس فداکار و ماشین اجرای بی‌خطای قانون، فقط مسئولان رده‌بالای نیروی پلیس در کشورهای مختلف را راضی می‌کند و منجر به خلق یک چهره همدلی‌برانگیز و باورپذیر برای مخاطبان نمی‌شود. اما تصویری از پلیس که واقع‌گراتر سراغ موضوعات برود، می‌تواند یک شمای آسیب‌شناسانه و عمیق از هر اجتماعی هم ارائه بدهد. اصولا ژانر پلیسی با مسائل جامعه‌شناختی پیوندی عمیق دارد و می‌تواند سراغ روانشناسی یا درون‌مایه‌های دیگر هم برود. در ادامه به پلیس‌هایی که تبدیل به نمونه‌ای از تیپ پلیس در سینمای آن کشور شده‌اند، اشاره می‌شود. این پلیس‌ها روی سایر پلیس‌های سینمای آن کشور تاثیر گذاشته‌اند و نگاه به آنها درحقیقت نگاه به بخش قابل توجهی از سینمایی پلیسی جهان است. در این گزارش به پلیس‌هایی که در قالب کارآگاه خصوصی یا چیزی شبیه آن به شیوه بازی و ریاضی، مساله یک جنایت را به عنوان یک معما حل می‌کنند پرداخته نشده است. از این جهت اسمی از شرلوک هلمز، خانم مارپل، هرکول پوآرو و امثال آنها که فاقد هر جنبه جامعه‌شناختی در نگاه به مسائل هستند و نمونه‌هایشان را بیشتر در ادبیات انگلستان می‌توان یافت نیامده است. سینمای کشورهایی که به آنها در زمینه ژانر پلیسی اشاره می‌شود، در حال حاضر همسنگ و همسان نیستند. فرانسه و ایتالیا روزگاری دو قله مرتفع در سینمای جهان محسوب می‌شدند اما حالا خبر چندانی از آنها نیست و در عوض نام کره جنوبی که امروز در این فهرست می آید، تا دو سه دهه پیش چندان در عرصه جهانی معتبر نبود. تیپ‌های ساخته‌شده در این سینماها روی هم تاثیر به‌سزایی گذاشته‌اند. مثلا همان ایتالیا و فرانسه، اگرچه امروز در صحنه فیلم‌سازی حضور کمتری دارند، اما فیلمسازان صاحب‌نامی از آنها روی همه جهان از جمله کره‌ای‌های صاحب‌نام امروز تاثیرگذار بودند. در ادامه تلاش شده که سینمایی پلیسی شش کشور جهان از طریق معرفی چند پلیس معروف و مهم این سینماها معرفی شود که آن را در ادامه می‌خوانید.

کمیسر ناوارو 
از نخستین قسمت سریال ناوارو که در اکتبر سال 1989 پخش شد میلیون‌ها بیننده ماجراهای این کمیسر پلیس فساد ناپذیر را دنبال می کردند. این سریال از شبکه «TF1» به مدت 18 سال پخش می‌شد. تی اف وان یکی از شبکه‌های تلویزیونی مهم در کشور فرانسه است.
کاراکتر اصلی این سریال کمیسر آنتوان ناوارو است که به عنوان یک افسر پلیس فرانسوی در پاریس پرونده ها را حل می‌کند. روژه هنن طی 18 سال نقش کمیسر ناوارو را در یک سریال تلویزیونی محبوب ایفا کرده بود. این سریال چندین سال از تلویزیون ایران نیز پخش می‌شد و طرفداران زیادی داشت. روژه هنن با نام اصلی روژه لوی در 20 اکتبر سال 1925 در الجزیره متولد شده بود. او در سال 1959 با کریستین گوز-رنال تولیدکننده سینما و تلویزیون ازدواج کرد. همسر وی خواهر دانیل میتران همسر رئیس‌جمهور سوسیالیست فقید فرانسه بوده و هنن درواقع باجناق رئیس‌جمهور بود. مجموعه تلویزیونی ناوارو، در 108 قسمت 90 دقیقه‌ای توسط پیر گریمبلات و تیتو تاپین ساخته شد و بین 26 اکتبر 1989 و 19 آوریل 2007 پخش شد. 
داستان کمیسر ناوارو در اواسط دهه‌ی پنجم زندگیش روایت می‌شود. او دختری به نام یولاند (امانوئل بوآدرون) دارد که حاصل عشق او و همسری است که عاشقش بوده اما زن بی‌خبر ترکش کرد. ناوارو از آن جنس پلیس‌هایی است که خودش قانون است، هوای ضعیفان را دارد، خلافکاران خرده‌پا را گاهی کنار می‌گذارد تا با جنایتکاران و سرمنشاهای فساد بجنگد و البته کلی دشمن دارد. شاید برخی از همکارانش به او بخندند ولی او فقط به‌خاطر حفظ شرافت‌های انسانی پلیس شده و عزیزترین چیزش در دنیا دخترش است.  این سریال بیش از اینکه مخاطب را درگیر یک دنیای پیچیده از معماهای پلیسی کند، سراغ مسائل اجتماعی یک شهر می‌رود. این جنس سریال‌سازی متاثر از فضای پلیسی‌نویسی ژرژ سیمنون است. ژرژ سیمنون یکی از بزرگ‌ترین و مهم‌ترین نویسندگان جنایی دنیاست و شخصیتی که با نام کارآگاه مگره خلق کرد، یکی از ماندگارترین و محبوب‌ترین کاراکترهای پلیسی تاریخ به‌حساب می‌آید. سیمنون برخلاف کسانی مثل آگاتا کریستی یا کانن دویل که خالقان پوآرو و خانم مارپل و شرلوک هلمز بودند، با ماجرای جنایت یک‌جور بازی و ریاضی به راه نمی‌انداخت و این‌طور نبود که آخر قصه را همان اول جلویش بگذارد و برای رسیدن به آن سر راه مخاطب ماز و مارپیچ و چند تا مانع سرگرمی‌ساز قرار دهد. او به‌شدت واقع‌گرا بود و این از تجربه‌اش به‌عنوان روزنامه‌نگار اجتماعی در اداره پلیس می‌آمد. او در داستان‌هایش تم جامعه‌شناختی عمیقی هم داشت به بورژوای رو به زوال فرانسه و تسلط فرهنگ عامه‌پسند آمریکایی بر آن و به تازه‌به‌دوران‌رسیدگی اقتصادی، به فقر و خیلی از ریشه‌های اجتماعی دیگر جنایت، در کنار علل روانشناختی حوادث نیز پرداخته بود. امروز سی‌و‌سومین سالگرد درگذشت ژرژ سیمنون است.
سریال ناوارو تا سال‌ها به عنوان یکی از مجموعه‌های موفق پلیسی و الگویی برای سریال‌های مشابه در این ژانر یاد می‌شد؛ به‌طوری‌که این سریال، در کنار آثار دیگری چون «درک» و «کمیسر رکس» قرار می‌دهند. موسیقی تیتراژ سریال «ناوارو» در زمان پخش از تلویزیون ایران، یکی از عوامل جذابیت این مجموعه پلیسی بود. ژانیک تاپ و سرژ پراتونه سازندگان این موسیقی در سال 1989 بودند که از طریق این خبر می‌توانید شنونده آن باشید.

سینگهام
این فیلم داستان باجیرو سینگهام پلیسی درستکار و راستگو که با یک سیاستمدار فاسد به نام جایکنت شیکر برخورد می‌کند و تصمیم می‌گیرد به او درس عبرتی دهد. سینگهام قرار نیست هیچ‌چیز جدیدی از نظر داستان ارائه بدهد اما آنچه در آن به‌طور موثر بسته‌بندی‌شده در اختیار تماشاچی قرار می‌گیرد، اجراهای قهرمان (با بازی اجی دوگان) و ضدقهرمان (با بازی پراکاش راج) فیلم است. سینگهام در دسته فیلم‌های ماسالای سینمای بالیوود قرار می‌گیرد. ماسالا عنوانی است که بسیاری از تحلیل‌گران سینمای هند کنایه‌وار به‌مثابه شاخصه بارز سینمای بدنه هند از آن یاد می‌کنند. عنوان یا صفت «ماسالا» از سینمای عامه‌پسند هند، یعنی اینکه آواز و رقص و موسیقی، ادویه‌‌ها و چاشنی‌هایی هستند که از مقام چاشنی فراتر رفته و در حکم مولفه‌ها و پارامترهای اساسی شناخت‌شناسی آثار سینمایی هند قرار گرفته‌اند. با این حال سینگهام بیش از اینکه اثری باشد که متکی به رقص و موسیقی، در فضایی طراحی‌شده که پیگیر سرنوشت و عمل قهرمانش هستید. با این حال فضای روایت، عمل قهرمانانه‌ای که برای کاراکتر اصلی فیلم یعنی باجیرو سینگهام ترسیم شده و حتی رفتار ضدقهرمان فیلم، در سینمای عامه‌پسند هندوستان تعریف می‌شود؛ سینمایی که در آن مکان‌ها واقعی و انضمامی است، اما موقعیت‌ها انتزاعی است. مطابق چنین طراحی با سینمایی طرف هستیم که شخصیت‌پردازی در آن در دو سر سیاه‌وسفید قرار می‌گیرد. شخصیت‌های داستانی اعم از قهرمان و ضدقهرمان بر مبنای دوگانه انگاری سطحی‌گرایانه یا مثبت مثبتند یا منفی منفی. 
در فیلم سینگهام همچون سایر آثار سینمای هند نباید توقع نمایش واقعیت را داشته باشید چون اصولا سینمای عامه‌پسند هندوستان واقعیت‌گرا نیست. درحقیقت سینمای هند واقعیت را نشان می‌دهد و نمی‌دهد. فیلم کنشی از ارتباطات انسانی یا کشاکشی از موقعیت‌های اجتماعی را به نمایش می‌گذارد اما درعین‌حال از طریق نوعی اغراق بیانی از تقطیع نماها تا تدوین‌شان، نوع حرکت دوربین تا کاربرد لنز، شیوه بازیگری تا نوع میزانسن و... به طریقی نمایشی بودن آنچه را می‌نمایاند، آشکار می‌کند. پلیسی که در سینگهام خلق می‌شود با کمک تکنیک ستاره‌سازی در سینمای هندوستان، توانسته طرفداران زیادی برای خودش دست‌وپا کند. به‌گونه‌ای که طرفدارانش تا مرز تقدس به سینگهام به‌عنوان یک اسطوره سینمایی باورمندند. 
 این فیلم در 22 جولای 2011 در هند به نمایش درآمد و در روز اول 876 میلیون روپیه در هند و در کل جهان 1.57 میلیارد روپیه به فروش رسید. نهایتا فیلم با فروش 20 میلیون دلاری دست پیدا کرد و باعث حیرت و تعجب تحلیل گران اقتصادی سینما شد. به‌دنبال موفقیت سینگهام، فیلم دیگری در سال 2014 به نام «بازگشت سینگهام» روی پرده سینماها رفت. با این حال موفقیت کاراکتر سینگام در سینمای هندوستان که گرفتار سندروم کپی‌برداری است، باعث شد نمونه‌های دیگری از سینگام ساخته شود که در تمام آنها پلیس درستکار و صادقی را نشان می‌دهد که گرفتار باندهای اخاذی و تبهکاری است و در آخر این پلیس قهرمان شهر را از شر تبهکاران نجات می‌دهد.

کمیسر بتی
پولیزیوتسکی Poliziotteschi یک زیرژانر از فیلم‌های جنایی و اکشن است که در اواخر دهه ۱۹۶۰ در ایتالیا ظهور کرد و در دهه ۱۹۷۰ به اوج محبوبیت خودش رسید. این نوع فیلم‌ها همچنین با نام‌های جنایی-اروپایی، جنایی-اسپاگتی یا فیلم‌های جنایی-ایتالیایی هم شناخته می‌شوند. این فیلم‌ها عموما دارای خشونت گرافیکی و وحشیانه، جنایت سازمان‌یافته، تعقیب و گریز با ماشین، دزدی، درگیری با اسلحه، و فساد تا بالاترین سطوح بودند. قهرمانان داستان عموما افراد تنهای سرسخت طبقه کارگر بودند و مایل بودند خارج از یک سیستم فاسد یا بیش از حد بوروکراتیک عمل کنند.
اگرچه این زیرژانر ریشه در فیلم‌های دزدی ایتالیایی اواخر دهه 1960 دارد، مانند راهزنان در میلان (Banditi a Milano، 1968) ساخته کارلو لیزانی، اما به شدت تحت تأثیر پلیسی‌های مهیج آمریکایی در اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوایل ۱۹۷۰ قرار گرفت. مثلا بولیت، هری کثیف، ارتباط فرانسوی، نیروی مگنوم و سرپیکو. موج فیلم‌های سودجوی آمریکایی exploitation در دهه ۱۹۷۰، فیلم‌های اغلب کم‌هزینه که تلاش می‌کنند موفقیت تجاری‌شان را با بهره‌جویی از یک گرایش رایج، ژانر خاص یا موضوع موحش و شوک‌آور تضمین کنند، از جمله آرزوی مرگ در سال ۱۹۷۴، از خویشاوندان این نوع فیلم‌ها هستند. افزایش بدبینی و خشونت در فیلم‌های جنایی فرانسوی؛ ظهور دوباره فیلم‌های اوباش در پی پدرخوانده؛ فیلم‌های نوآر و نئونوآر فرانسوی و آمریکایی و ظهور فیلم‌های سودجو در اواخر دهه 1960 و 1970. به طور کلی، این ژانر همچنین به شدت تحت تأثیر جنایات و ناآرامی‌های واقعی در دهه 1970 ایتالیا قرار گرفت، در دوره‌ای که به آنی‌دی‌پیومبو معروف شد (خشونت سیاسی، آدم‌ربایی، ترور، سرقت از بانک، تروریسم، ستیزه‌جویی سیاسی، بحران قریب الوقوع نفت، فساد سیاسی، خشونت مرتبط با جنایات سازمان یافته و رکود اقتصادی). این پلیس ایتالیایی، به‌شدت با برخی از همتایان آمریکایی معاصر خود مرتبط است، که در آن چهره‌هایی از افسران مجری قانون ناسازگار و اغلب خشن غوطه‌ور در واقعیت شهری تحقیر شده، وجود دارد: سرپیکوی آل پاچینو، کالاگان بازرس در هری کثیف با بازی کلینت ایستوود، ستوان بولیت از استیو مک‌کوئین، ستوان پارکر جان وین با بازی جین هکمن در بازوی خشونت آمیز قانون. در ایتالیا، این ژانر با نقش مامور آهنین، ورزشکار و همگی در یک شخصیت با بازی مائوریتزیو مرلی به اوج خود می‌رسد و در او هم بیش از همه برای سه‌گانه «کمیسر بتی» که مجموعه فیلم بسیار مشهوری است. این پلیس واقعیت‌های شهری ایتالیا در آن زمان را منعکس می‌کرد و حاوی ارجاعات مکرر به موضوعات خبری بود: جنایات سازمان‌یافته، قاچاق اسلحه، فحشا، تروریسم، خرید و فروش و مصرف مواد مخدر، آدم‌ربایی و انتقاد از سیستم قضایی، که بسیاری از آن‌ها هنوز هم تازه هستند. مارینو جیرولامی سری اول و سوم و اومبرتو لنزی سری دوم این سه‌گانه را کارگردانی کرد.
شخصیت‌های اصلی پلیس‌های این ژانر تقریباً همیشه کمیسرانی خاص هستند: مافوق‌شان آنها را اشتباه می‌فهمد، گاهی اوقات آنارشیک، اما اساسا صادق هستند و با سخاوت صادقانه و تعهد غیرقابل انکاری به مأموریت عدالت‌خواهانه‌شان هدایت می‌شوند. آنها که ماهیت خشونت‌آمیزی دارند، تقریبا همیشه برای رسیدن به اهداف خود تمایل دارند از همان روش‌های رقیب استفاده کنند و خود را به سطح جنایتکاران و تروریست‌هایی که پیشنهاد جنگیدن دادند و ایتالیا را در سال‌های سرب خونین کردند، پایین بیاورند. عبارت سال‌های سرب، در ایتالیا دوره‌ای تاریخی را بین پایان دهه 60 و آغاز دهه 80 قرن بیستم نشان می‌دهد که در آن یک دیالکتیک سیاسی افراطی وجود داشت که خشونت خیابانی، مبارزه مسلحانه و تروریسم را ایجاد کرد. پلیس‌های این ژانر ایتالیایی، اصلا اخلاق‌گرا نیستند، آنها اغلب بین کسانی که دزدی می‌کنند تا زندگی کنند و کسانی که آشکارا قصد آسیب رساندن به دیگران را دارند، تفاوت قائل می‌شوند.

هری کثیف
با شنیدن نام کلینت ایستوود، قطعا یاد فیلم‌های وسترن این بازیگر می‌افتید و این بار هم بازیگر نقش اصلی یک وسترن شهری است. «هری کثیف» فیلمی که اسلحه دارد، یک تبهکار قاتل دارد و پلیسی که مهارت استفاده از اسلحه را دارد. هری پلیس خشنی است که به‌واسطه همین خشونتش به هری کثیف معروف شده است. هری مثل کابوی‌های هفت‌تیرکش دنیای وسترن به نام عدالت، با افراد شرور می‌جنگد و به هیچ ساختار اجتماعی‌ پایبند نیست. اینکه چرا عمل قهرمانانه‌ای کاراکتر اصلی فیلم در مواجهه با دنیای تبهکاران به دنیای وسترن نزدیک شده است، به خاطر عقبه اجتماعی و ادبیاتی دنیای وسترن در آمریکا است. «وسترن» اصیل‌ترین فرم هنری زاده شده در ایالات متحده‌ی آمریکاست، فرمی که پیش از تولد سینما، در غالب ادبیات عامه‌پسند و پاورقی‌ها، هم‌زمان با شکل‌گیری این سرزمین، به‌وجود آمد.
 هری کثیف،  محصول سال ۱۹۷۱ به کارگردانی دان سیگل  است. کلینت ایستوود در نقش اصلی به عنوان «هری کالاهان» بازرس اداره پلیس سانفرانسیسکو بازی می‌کند. فیلمنامه این درام حادثه‌ای-جنایی را هری جولین فینک نوشته است. این فیلم بر اساس پرونده واقعی قاتل زودیاک طراحی شده‌است، زیرا شخصیت کالاهان به دنبال یک روان‌پریش شریر مشابه است. «هری کثیف» از دید منتقدان و از نظر تجاری موفق بود. این فیلم چهار دنباله دارد: «نیروی مگنوم» در سال ۱۹۷۳، «مأمور اجرا» در سال ۱۹۷۶، «ضربه ناگهانی» در سال ۱۹۸۳ و «فهرست مرگ »در سال ۱۹۸۸.
کالاهان از همان قسمت اول فیلم هری کثیف، به الگوی جدیدی از پلیس فیلم تبدیل شد. او در نگاه عدالت‌خواهانه‌اش با عبور از مرزهای حرفه‌ای تردید نمی‌کند، به خصوص زمانی که برای اجرای قانون، گرفتار بروکراسی ناکارآمد می‌شود. پلیس کالاهان اگرچه در دستگیری مجرمان مهارت دارد اما روش های او اغلب غیرمتعارف است. در حالی که برخی ادعا می‌کنند که او آماده است تا قانون و مرزهای حرفه‌ای و اخلاقی را نادیده بگیرد و آنها را به‌عنوان تشریفات بی‌مورد تلقی کند. هری کثیف در حقیقت یک پلیس سرخود است که حتی شهردار سانفرانسیسکو از سوابق کارهای خودسرانه و روش‌های عجیب و غریبش در اجرای قانون خبر دارد. راجر ایبرت منتقد فقید آمریکایی با وجود رضایت از ساختار فیلم، موقعیت اخلاقی که در این کار طراحی شده است را به عنوان «اثری فاشیستی» محکوم می‌کند. جین سیسکل، منتقد شیکاگو تریبون، هم این اثر سینمایی را به عنوان «یکی از مهیج‌های پلیسی بزرگ تاریخ سینما» تحسین کرده اما او هم فکر می‌کرد که پیام فیلم «خطرناک» است. به لحاظ درون‌مایه، فیلم شباهت‌های زیادی به فیلم معروف سیدنی لومت یعنی سرپیکو دارد و تفاوت بارز این دو فیلم در اینجاست که هری کالاهان بسیار خشن‌تر از سرپیکوست و به هر قیمتی که شده سعی در اجرای قانون شخصی‌اش دارد.
تصویری که دان سیگل در فیلم هری کثیف از جامعه مدنی آن روزهای آمریکا نشان‌مان می‌دهد، تصویر جامعه‌ای است که به دلیل احتیاط در اجرای قانون، به یک جانی بالفطره اجازه می‌دهد که در شهر بچرخد و هر کاری دوست دارد انجام ‌دهد. اینجاست که خودسرانه بودن و اجراکردن قانون فردی آن هم توسط هری کثیف، نه تنها بد نیست، بلکه به کمک افراد جامعه می‌آید و نشان می‌دهد که قانون مصوب جامعه به هیچ دردی نمی‌خورد. 

داستان پلیس
فیلم‌های داستان پلیس شامل هفت فیلم اکشن و جنایی هنگ‌کنگی، با بازی جکی چان و به کارگردانی جکی چان، استنلی تانگ، بنی چان و دینگ شنگ است. اولین فیلم داستان پلیس در  سال ۱۹۸۵ اکران شد. موفقیت این فیلم منجر به ساخته شدن سه دنباله، یک اسپین‌آف بنام ابرپلیس ۲ در۱۹۹۳ و دو بازسازی دیگر بنام داستان جدید پلیس ۲۰۰۴ و داستان پلیس ۲۰۱۳ شد. از آنجا که داستان پلیس یک اکشن موفق و پر از صحنه‌های سرخوشانه مخصوص به جکی چان و بدلکاری‌های خیره‌کننده اوست، کمتر پیش آمده که این سری فیلم‌ها را به‌عنوان آثاری که نماد و شاخصه بخشی از فرهنگ چین و به‌طور کل شرق آسیا هستند، بررسی کنند. اصولا کمتر پیش آمده که جکی چان به‌لحاظ مضمونی مورد بررسی قرار بگیرد، حال ‌آن‌که تمام ویژگی‌های شاخص او که باعث شهرتی چنین خیره‌کننده برایش شدند، مربوط به اکشن‌ها نمی‌شود. جکی چان یک شخصیت تیپیکال شرقی است با حال و هوای بودایی. او هیچ وقت سراغ دردسر ساختن بی‌خود و بی‌جهت نمی‌رود و اکثر اوقات در حال جنگ و گریز است. به عبارتی برخلاف فیلم‌هایی که در آمریکا امثال آرنولد شواتزینگر یا سیلور استالونه بازی می‌کردند و وارد یک مکان شده و آنجا را به‌هم می‌ریختند، جکی چان و اکثر همتایان شرقی او وقتی وارد مبارزه می‌شدند که کسی یقه آنها را می‌گرفت و به این کار مجبورشان می‌کرد. حالا همین تیپ شخصیتی به یک پلیس هم سرایت می‌کند. پلیسی که تم اخلاق‌مداری شرقی را دارد اما مثل همه پلیس‌های قهرمان جهان، مرتب از چهارچوب خودش خارج می‌شود و فراتر از فرامین رفتار می‌کند. نوعی میهن‌پرستی صادقانه هم در شخصیت این پلیس وجود دارد که نهایتا هنگ‌کنگ را بخشی از سرزمین بزرگ چین می‌داند. شروع ساخت این فیلم‌ها مربوط به قبل از زمانی می‌شود که هنگ‌کنگ مجددا  به چین الحاق شود. جکی چان در سری‌های آخر فیلم نقش همان پلیس را در حالی بازی می‌کند که پیر شده است، دیگر کمدی کمتری در رفتار آن دیده می‌شود به نوعی انگار یک تراژدی غم‌انگیز را می‌بینیم. اما این یک شکست پر از حماسه است. چیزی که از شخصیت این پلیس در سال‌های پیری باقی مانده، فقط ضرب دست‌ها و فرزی او در حرکات رزمی نیست. پایداری یک شخصیت پخته و عمیق و آرمان‌گراست. یک پلیس شرقی تمام‌عیار و نیکو. داستان پلیس 2013 که همچنین با نام فرعی قفل هم شناخته می‌شود، یک فیلم اکشن جنایی و جنایی محصول سال 2013 چین-هنگ‌کنگ به کارگردانی و نویسندگی دینگ شنگ است که جکی چان در آن در ریبوت دیگری از مجموعه فیلم‌های داستان پلیس بازی می‌کند. حالا برخلاف فیلم‌های قبلی داستان پلیس که در آن جکی چان یک پلیس هنگ‌کنگ را به تصویر می‌کشید، اینجا او یک افسر سرزمین اصلی چین را به تصویر می‌کشد. مانند داستان پلیس جدید، قفل هم یک قسمت مستقل با لحن تیره‌تر از قسمت‌های قبلی است که بیشتر کمدی بودند. در این پایان‌بندی، فلسفه قسمت‌های قبلی که عمدتا پشت کمدی‌شان مخفی می‌شد، به طور عیان و تلخی بیرون می‌زند. 
کارآگاه ژونگ ون در جست‌وجوی دختر جدا شده خود، میائو میائو، که اکنون دوست‌دختر صاحب کلوپ شبانه، وو جیانگ است، به بار او می‌رود. با این حال، ژونگ رابطه میائو را تایید نمی‌کند، که منجر به مشاجره بین پدر و دختر می‌شود. قبل از اینکه ژونگ بتواند میائو را تنبیه کند، در نقشه‌ای که توسط وو تنظیم شده بود، توسط یک مهاجم ناشناس به سر او ضربه‌ای زده می‌شود. ژونگ که به هوش می‌آید، خودش را می‌بیند که روی صندلی است و دستانش را با سیم‌های فلزی بسته‌اند. از اینجا به بعد ترکیب عمیقی بین کاراکتر پدر و کاراکتر پلیس برقرار می‌شود.

کارآگاه سابق جونگ هو
سینمای کره در سال‌های اخیر درخشش‌های بی‌نظیری داشت که نام آن را به‌طورجدی در تحلیل‌ها مطرح می‌کند. البته کره‌ای‌ها چندین و چندسال است که با کیفیت‌های قابل‌توجهی فیلم ساخته‌اند اما تا نام‌شان به‌طورجدی سر زبان‌ها بیفتد مدتی طول کشید. یکی از ژانرهایی که در سینمای جدی کره بسیار به آن توجه شده، اتفاقا همین ژانر پلیسی است. از منظر پرونده‌های جنایی، نه‌تنها می‌توان بحث‌های جامعه‌شناختی کشور کره را در فیلم‌ها نمایش داد، بلکه وجوه روانشناختی و باورهای بومی این کشور هم به این شکل قابلیت بازتاب دارند. جهان‌بینی خشونت‌گریز بودایی در این فیلم‌ها به خشن‌ترین شکل ممکن تبلیغ می‌شود. یعنی برای اینکه خشونت‌پرهیزی را انجام داده باشند، خشونت را نشان می‌دهند. فیلم‌های جریان روشنفکری کره که برخلاف سینمای روشنفکری در اکثر کشورهای دیگر قصه‌گو هم هستند، جدید از انتقام بیزارند و پوچ بودن چرخه انتقام را در خشن‌ترین فرآیند روایی و بصری نمایش می‌دهند. سه‌گانه انتقام اثر پارک چان ووک نمونه‌ای از این آثار هستند که مخاطبان جهانی بسیاری هم پیدا کردند و خصوصا از این میان «پیر پسر» بسیار تحسین شد. اتفاقا پارک امسال هم با فیلمی به نمایندگی از کره در مراسم اسکار شرکت دارد که داستان آن درباره یک پلیس جنایی و رابطه عاطفی‌اش با مظنون اصلی پرونده قتل است؛ گیر افتادن بین عشق و وظیفه، بین یک خواسته و منفعت شخصی و وظیفه‌ای آرمانی. اما گذشته از اینها تصویر خالص پلیس و موضوع وظیفه‌شناسی یا سودجویی را سینمای کره در فیلم «تعقیب‌کننده» به‌حداعلای حرارت رسانده و نمایش داده است. این فیلم را که در سال ۲۰۰۸ منتشر شد نا هانگ-جین کارگردانی کرده است و این اولین فیلمش بود. فیلم‌های دریای زرد (۲۰۱۰) و همچنین شیون (۲۰۱۶) آثار دیگر او هستند.
ماجرای فیلم از این قرار است که جونگ هو سابقا یک کارآگاه ناصادق بود و حالا به دلال محبت تبدیل شده است. او به‌دلیل ناپدید شدن دو تن از روسپی‌هایش دچار مشکل مالی شده است. یک شب، او به زنی به نام می جین دستور می‌دهد تا به یک مشتری، خدمات ارائه دهد و این با وجود اعتراض می جین بابت بیماری است. جونگ هو متوجه می‌شود که این مشتری آخرین کسی است که دختران گمشده او را دیده است و با این باور که او زنانش را قاچاق می‌کند، می جین را می‌فرستد تا بتواند آدرس مشتری را برای او فوروارد کند. جونگ هو از آن‌سو برای کمک با گروه ضربت پلیس خود در قدیم تماس می‌گیرد، اما آنها نمی‌توانند کمکش کنند، زیرا شهردار سئول که آنها از او محافظت می‌کردند، با مدفوع موردحمله یک شهروند قرار گرفته است. این باعث می‌شود که پلیس از توفان رسانه‌ای رنج ببرد. جونگ هو ناچار می‌شود خودش دنبال ماجرا بیفتد و قضیه کم‌کم از یک معمای ساده می‌گذرد و برای مخاطبش پرسش‌های اخلاقی ایجاد می‌کند. این فیلم جایی به یک شمایل کلی از پلیس در سینمای کره تبدیل می‌شود که به شکلی کاملا زمینی، محاسبات زمینی و سودجویانه یک فرد را زیر سوال می‌برد. یعنی به سان ادیان شرقی که جنبه متافیزیکی ندارند، چیزی فراتر از این محاسبات سودجویانه را به‌عنوان منطق و حکمت هستی نشان ما می‌دهد و نهایتا قهرمانش به‌نوعی از آگاهی می‌رسد که هزینه آن شکستی هزاربار وجدان‌خراش‌تر از هر معصیت و بسیار سخت‌تر از مرگ است. این پلیس سابق ناچار می‌شود به‌جای سود، به‌سمت وظیفه اجتماعی حرکت کند اما برای رسیدن به چنین نقطه‌ای، هزینه‌ای گزاف را پرداخت خواهد کرد.

مرتبط ها