ابوالقاسم رحمانی، دبیرگروه جامعه:هنوز فردا نشده، داخل دفتر مشغول کارهای مربوط به صفحه فردای روزنامه هستم، بعد از چند روزی که بالاخره سروصدای خیابانها خوابیده و انگار مردم کمی کوتاه آمدهاند و اغتشاشگرها هم از خر شیطان پایین نشستهاند، یکدفعه یکی از دوستان عکسی را داخل یکی از این پیامرسانهای داخلی فرستاده و بعد هم بلافاصله زنگ زده که ماجرای تصویر چیست. چند دقیقهای پشت خط نگهش میدارم تا عکسی که فرستاده بهقول جناب نرمافزار بارگذاری شود. بارگذاری شد و دیدم که یکی از سامانههای پیامکی داخلی که برای نمیدانم کجا بود و خودش هم نمیدانست از کجا آمده و چطور شده، گویا هک شده و پیامکی برایش فرستاده و فراخوان داده برای تجمع روز شنبه حوالی ساعت 12 در میادین و خیابانهای شهر! البته این دفعه اول نبود و این فراخوان و اینکه ساعت فلان، جایی از شهر را به هم بریزیم هم اولینبار نبود که تکرار میشد. خلاصه اینکه بوی اتفاق از شب قبل قابل استشمام بود، خصوصا اینکه اینطور همهچیز داشت عدهای را به خیابانها میکشید.
فردا شد. ماشین همراهم نبود، از ترس ازدستدادن جای پارک در خیابانهای مرکز شهر، بهعلاوه چیزهای دیگری که در ادامه قرار هست که بنویسم، با تاکسی تا دروازهشمیران رفتم جهت خرید کاغذ دیواری. خیابانها مثل چند روز قبلتر، قرق ماموران نیروی انتظامی و بسیج و بقیه بود. چرا؟ خب باید به شب قبل و شاید روزهای قبل برگردیم و ماجرایی که بالاتر نوشتم را دوباره مرور کنیم. تا حوالی ساعت یک حداقل در محدوده مرکز شهر، همان دروازهشمیران و حتی جلوتر یعنی میدان فردوسی خبری از درگیری و اعتراض و اغتشاش نبود. در مسیر بازگشت بودم و خرید هم انجام شده بود که خیلی اتفاقی یکی از دوستان را دیدم و چند کلمهای همانجا کنار خیابان با هم گفتوگویی داشتیم و بعد هم همراه هم شدیم برای براندازی وضعیت شهر. هم او کنجکاو بود و هم من آمده بودم که ببینم برای روایت کردن. با آن فراخوان دادنها و بلبشویی که در فضای مجازی و رسانهای بهپا شده بود، دور از ذهن نبود که اتفاقاتی بیفتد و در همین حال و افکار بودم که اتفاق، افتاد!
بعد از پل کالج، ترافیک سنگینتر از همیشه بود، یعنی پسزدگی ترافیک همیشه در آن ساعات روز، نهایتا تا اواسط پل بود، اما از خیلی قبلتر از پل ترافیک بود و همین شاید نشانهای بود برای اینکه آن جلوترها و در محدوده میدان انقلاب و اینطرف و آنطرفترش، اتفاقاتی درجریان بود. در مسیر بودیم و حالا نزدیک چراغ چهارراه ولیعصر، آنطرف و در محدوده پارک دانشجو، خردهدرگیری را دیدم. چیز خاصی نبود. از آن چیزهایی بود که میخواستم در این گزارش به آنها اشاره کنم و در گزارشهای قبلی مغفول مانده بود. چیزی که زیاد هم در جریان این ماجراها اتفاق میافتاد. اینکه عدهای، نمیدانم دقیقا با چه قصد و غرض و البته مرضی، حین عبور از مقابل نیروهای انتظامی و امنیتی، شروع به توهین و فحاشی به آنها میکنند. چندینبار در تمام ایام این اعتراضات، دیدم که برخی، تعمدا حین عبور از کنار ماموران، با الفاظ رکیک یا با حرکات و افعال خاصی، به مامورانی که ساعتهاست آنجا ایستادهاند و وظیفه برقراری نظم و امنیت را دارند، توهین میکنند. همین هم مکررا باعث و بانی درگیریهایی بین ماموران و این بیماران شد. جنس درگیری که آنجا و در محدوده پارک شهر دیدم، از اینها بود. تا شب که در خیابانها بودیم، این مدل تکرار هم میشد.
جلوتر رفتیم، در محدوده انقلاب جلوتر از دانشگاه بعد از خیابان 16 آذر. اینبار همان مدل قبلی یک خانم، بدون حجاب، از داخل ماشین، دستش را بیرون آورده بود و بهسمت ماموران نیروی انتظامی شروع به فحاشی و نشان دادن علامتهای ناشایستی کرد و همین باعث شد ماموران که درحال ساماندادن به تجمع کوچکی که سر خیابان 16 آذر وجود داشت بودند، بهسمت این ماشین با گلولههای پلاستیکی شلیک کنند و چند لکه و آسیب به لکهها و آسیبهای قبلی روی ماشین، اضافه شود. جالب ماجرا اینجاست که چند روز قبل وقتی با معترضان، چندنفری که به دور از این مرضها بودند گپ میزدم، خودشان آن را نفی میکردند و میگفتند اینها وضعیت را بحرانی میکنند و اصلا از عوامل اصلی درگیری بین نیروها و بقیه هستند. اما خب از قبل فاصله بگیریم و به همین امروزی که در خیابانها هستم و حالا در محدوده انقلاب، برسیم.
چپ و راست، تجمعات خرد و البته عجیبوغریبی شکل میگرفت که بروزش شعارهای بهشدت رادیکال و البته بیادبانهای بود. بهقول دوستم، نوع و جنس شعارها نشان میدهد یا طراح آنها بیشازحد بیادب و بیذوق است یا اینکه در پایههای دوره اول ابتدایی تهیه و تنظیم شده. خبری هم از مهسا امینی و ماجرای حجاب و مطالبه فرهنگی و اینها نبود. یعنی حداقل نه شعارها، نه آنهایی که من دیدم و نه مدل اعتراضکردن، این شکلیها نبود. البته ناگفته نماند، فضا اصلا مناسب شکلگیری هیچ نوعی از تجمع نبود. چهبرسد به فضای اعتراضی. اتفاقات چند روز اخیر، قبل از این آرامش نسبی بهوجودآمده، در هر نوعی از گفتوگو را بست. خصوصا وقتی مثلا دانشگاه ما در مسیر اعتراض، پا در زمین اغتشاش گذاشت و آن چیزهایی دیده و شنیده شد که توقعش از دانشجو جماعت نمیرفت. با این اوصاف چیزی که مشهود بود، فضای اعتراضات دیگر یک فضای نرم و فرهنگی و مدنی و همین تصاویر خوش رنگولعاب نبود و مطالبه هم آن چیزها نبود. یعنی قرابتی با روزهای اول نداشت. برای یکچیز اینطور فضا بالا گرفته بود و هدف یکچیز بود؛ برهمزدن نظم و امنیت شهر بهعلاوه ضدیت با نظام.
در پیادهروها، همین تجمعات خرد بود؛ یکی جلوتر از 12 فروردین، یکی نزدیکیهای شیرینی فرانسه و چندتایی هم اینطرف خیابان و در محدوده سردر دانشگاه. همه هم با حضور نیروهای انتظامی و امنیتی تاحدی حلوفصل میشد. مینویسم تاحدی چون هم جمعیت کم بود و هم اینکه کمی اینطرف یا آنطرفتر، دوباره آش همان آش و کاسه همان کاسه بود. نمیتوانم برآورد قطعی بدهم که مثلا اعتراضات شنبه نسبت به روزهای قبل پرتراکمتر بود یا نه، چون من همهجا نبودم، اما آنجاهایی که قبلتر رفته بودم وضعیت خلوتتری داشتند. یعنی از تعداد معترضان کم شده بود ولی چیزی که مشهود بود و همچنان هم میل به صعود داشت و دارد، رادیکالتر شدن وضعیت و البته نوع شعارها و الفاظ رکیک در آنها بود. با خودم میگفتم اینها که ادعایی فرهنگی و اعتراض فرهنگی دارند، اینطور بیفرهنگی میکنند، آنهم در ابتدای مسیر مطالبهگری، وای بهروزی که اپسیلونقدرتی بهدست بیاورند! بین همین بهاصطلاح معترضان بودم و اگر پا میداد گپ میزدیم و اگر نه هم صحبتهای بین خودشان را میشنیدم. حقیقت ماجرا اینجاست که هم اعتراض بود، هم اغتشاش، هم بعضا انتحار! جوری بعضیها از خودشان بیخود میشدند که مطمئنم اگر دستگاهی برای تست اعتیاد اینها وجود داشت، چیزکی مصرف کرده بودند. درگیریها و تشنج موجود در محدوده انقلاب آنقدرها بالا نبود. علت، هم تعداد بالاتر نیروهای انتظامی حاضر در این محدوده بود و هم تعداد پایینتر معترضان و اغتشاشگران.
دوباره بهسمت ولیعصر برگشتیم. چنددقیقهای کنار مغازهداران این خیابان و فروشندگان تجهیزات پزشکی، ایستادم و چندکلمه گپزدیم. طبعا وضعیت اقتصادی خیلی بدی نداشتند اما مثل خیلیهای دیگر از وضعیت بازار ناراضی بودند و نسبت به تصمیمات اقتصادی دولت هم نالان. شاید تاحدی هم با اعتراضات همراه بودند، اما نه با این فضای فعلی و این جنگی که بعضیها بهراه انداختهاند. میگفتند اعتراض راهورسم خودش را دارد و سیستم هم باید اجازه اعتراض را بدهد اما حد یقف ماجرا آنجایی است که آسیبی نه به مردم، نه به اموال عمومی نرسد. تعریف میکردند از وضعیت چند روز پیش همین محدوده تقاطع جمهوری و ولیعصر که چطور چندنفر آمدند و کل سطلهای زباله را بهآتش کشیدند و هم مردم را اسیرکردند، هم این مغازهدارها را و هم نیروهای انتظامی و خدماتی را. دنبال پایان چیزی نبودند، یعنی این چند نفری که با هم گپزدیم نه دنبال براندازی بودند و نه به چنین چیزی باور داشتند، حرف از اصلاحات بود و بهرهبرداری صحیح از منابع سرشار کشور و پولهایی که هست و معلوم نیست به جیب چهکس و کسانی میرود. از همین حرفهایی که خیلیهایمان هم از این بهترش را میدانیم. چند دقیقهای ایستاده بودم تا اینکه از آنطرف جمهوری، یعنی سمت شرق و نزدیکیهای بهارستان هرکسی میآمد میگفت که شلوغ شده و شهر را به هم ریختهاند.
فیالفور سری به آنجا زدم، جمعیت پراکنده شده بود تا زمانی که برسم. اما خب وضعیت در اطراف محدوده که حالا عدهای در کوچهوپسکوچه لات کوچه خلوت شده بودند همانطوری بود که توصیفش را نوشته بودم. از نوشتن وصف شایسته معذورم، اما خب توحشی بود که بیا و ببین. معلوم نبود چه اتفاقی افتاده بود که اینطور به جان اموال عمومی افتاده بودند. به اتوبوسها حمله میکردند، به سطلهای زباله، به مغازهها، چند نفر معدود که انگار اینها هم درحال خودشان نبودند. اصرار به این دارم برای نوشتن چیزی که در ادامه به آن میرسیم. گاز اشکآور امان چشم و گلویم را بریده بود. دور شدم، به جاهای دیگری رفتم. هرجایی که خبرش را رسانههای داخلی یا خارجیها منتشر میکردند، در برنامه میگذاشتم و سعی داشتم همهچیز را ببینم و بنویسم. شدنی نبود اما خب باید انجام میشد.
خیلی دوست داشتم اگر قرار بر روایت بود، بیش از کلمه اغتشاش از اعتراض استفاده کنم، اما چیزی که من دیدم و آثارش را هم میبینیم و کافی است که فقط چشمها را باز کنیم، ردی از اعتراض ندارد و همان اغتشاشی است که بعد از چند روز ابتدایی این ماجراهای اخیر، وضعیت غالب شد. بهنظرم دیگر سنوسال اینها هم خیلی مهم نیست. میخواهد دختر و پسر نوجوان باشند یا مرد و زن جوان و میانسال و کهنسال! همه اینها وقتی میتوانند اینطور شهر را به آشوب بکشند، اینطور به اموال عمومی آسیب بزنند و اینطور با شعارهای هنجارشکنانه و بیادبانه، گوش بقیه را اذیت کنند، اغتشاشگرند، چه بخواهد کسی خوشش بیاید و چه نه. تمیز اینها از یکدیگر هم کار سختی نیست. یکیدرمیان با آنها حرفمیزدم، همین وسط تهران، چندقدمی دانشگاه تهران، طرف خیره در چشمانم به بالا تا پایین مملکت بد و بیراه میگفت و وقتی از مهسا امینی و مساله حجاب و گشت ارشاد و اینها پرسیدم، گفت برو آقا!!! اینها باید بروند.
حافظ، ولیعصر، انقلاب، بهارستان، جمهوری و حالا کمی بالاتر یعنی خیابان فاطمی و بعد هم کمی آنطرفتر یعنی خیابان شریعتی. در محدوده فاطمی خبری نبود. آنقدری که برای رفع خستگی، یک فنجان قهوه در یکی از کافهها میهمان خودم و همان دوست همراه بودم. فوبیا گرفته بودم. چندنفری که داخل کافه بودند، گوشیهایشان را چک میکردند و از گوشی هرکدام صدای بوق و شعار و... میآمد. از گوشی پیگیر وضعیت خیابانها بودند و همین سروصدا، رشته افکارم را پاره میکرد و گمان میکردم از خیابان بغل کافه است، اما خب صدا فقط از کمی آنطرفتر، یعنی میز بغلی بود. اینحال قرابت عجیبی با وضعیت موجود و میدانی هم داشت. یعنی بیش از آنکه خیابانها شلوغ باشد، گوشیهای دست مردم و رسانهها صدایشان را بلند کردهاند و همین، برای خیلیها توهمزا شده. قهوه را در یکی از کافههای خیابان فاطمی خوردیم و راهی شریعتی شدیم.
همان نقاط قبلی، محدوده مترو قلهک و پل رومی و آنطرفها، سروصدایی بهپا شده بود و دودی هم در هوا بود که بخشی از آتش سطل زباله و چیزهای اینطوری بود و بخشی دیگر هم گاز اشکآور! شعارها همچنان بیادبانه و رادیکال. با این سنوسال و این حرفها و این شعارها، آن هم در خیابان که همهجور آدم و کلی بچه کمسن عبورومرور دارند، عجیبوغریب بود و ناراحتکننده. اینجا هم بین مردم بودم. بیشتر برخوردها بین نیروهای بسیج و مردم بود، نیروی انتظامی دورتر با مساله مواجه میشد. از ابتدا هم همین بود. توجیه منطقی و تاکتیکیاش را نمیدانم، اما خب اینطور بود. حداقل از روی لباسها اینطور میشد فهمید. چیز خاصی نبود. یعنی اینجا هم به نسبت شبهایی که شلوغ شده بود، خلوتتر است. مقصد بعدی غرب بود، نزدیکی خانه یکی از دوستان که میگفت اینجا وضعیت عجیبوغریب و مدل اعتراض در نوع خودش جالب است. البته این مدل هم جدید نبود، یا حداقل برای من جدید نبود. سری به آنجا هم زدیم، در محلات مسکونی و غیر اداری مردم ماشینها را به خیابان آورده، در صندوق را بالا داده و صدای ضبطها را زیاد کرده بودند و موسیقی پخش میکردند. از همین چیزهایی که اخیرا خوانده شد و نامش را هنر اعتراضی گذاشتند. بعد میرفتند روی پشتبامها یا از پشت پنجره خانهها، شروع به شعار دادن میکردند. اینهم بههرحال یک مدلش بود. آدم حیرت میکند از اینهمه شجاعت در اعتراض، با زیرشلواری و از داخل خانه، میل به انقلاب و اینها، بههرحال عجیب بود و خندهدار.
از اینجا هم فارغ شده بودیم. حوصله تماشای این حرکات سمی و فانتزی را هم نداشتم. یعنی آدم یکجوری میشد، این چه مدلش بود؟! دوباره به مرکز شهر برگشتم و دفتر روزنامه. اخبار از گوشهوکنار میرسید. نازیآباد، یافتآباد، پونک و نارمک شلوغ شده بود. شلوغ نه اینکه قیامی رخداده باشد، نه. وضعیت شبیه همینهایی بود که روایت کردم فقط در منطقهای دیگر. اینها را البته من ندیدم، اما بودند کسانی از دوستان که روایت میکردند. راستی دانشگاهها از قلم افتاد، در مسیر این رفتوآمدها و تهرانگردی، هم از مقابل شریف پرحاشیه گذشتیم و هم تهران و امیرکبیر. تهرانش را که نوشتم، داخل دانشگاه خبری از اعتراض و تجمع جدی و اینها نبود. امیرکبیر اما جمعیت قابل توجهی از دانشجویانش داخل حیاط اعتراضاتی داشتند و شریف هم که حسابی اینمدت حاشیهساز شده بود، در داخل خبری نبود، اما اطرافش کمی شلوغپلوغ شده بود. دانشگاه الزهرا هم بین اینها دیروز در اخبار بود و آنهم بهخاطر حضور رئیسجمهور در این دانشگاه برای مراسم شروع سال تحصیلی جدید.
جمعبندی از آن چیزهایی که دیدم، تغییر جدی و روبهصعود نوع شعارها و البته از آن مهمتر نوع و مدل اغتشاشهاست. درست است که بدنهدرگیر سنوسال زیادی ندارند، اما آنهایی که رهبری برهمزدنها را بهعهده دارند، اصلا آدمهای تازهکار و نابلدی نیستند. در چندثانیه، خیابانها را میبندند و شهر را به آشوب میکشند، به نیروهای انتظامی و امنیتی حمله میکنند، آسیب میزنند، میکشند، زخمی میکنند. از نمای دور که به حرکات و اتفاقات نگاه میکنی، اینطور نیست که با یک جماعت مطالبهگر معترض تازه خیابان و آشوبدیده مواجهباشی. نه، حداقل آنهایی که فضا را بهسمت رادیکالشدن هدایت میکنند، آدمهای بیتجربهای نیستند. نمیدانم اینهایی که دستگیر شدند، چقدرشان آزاد شدهاند و چقدرشان هنوز زندانیاند، اما خب دو چیز عجیبی که دیروز و در مشاهداتم با آن مواجه شدم، یکی این بود که برخی از همینها گویا از آزادشدههای اخیر بودند و برخی هم حسابی بالا بودند. چی کشیده بودند و چرا کشیده بودند، نمیدانم. اما خب اینطور بلبشوکردن و زمین و زمان را بههمدوختن، از آدم عادی خیلی برنمیآمد. در خبرها البته شنیدم که گویا منبعد خبری از آزادی پیش از برگزاری دادگاه نیست و این احتمالا به آرامترشدن فضا کمک میکند.
نوشتن اینها بعد از تماشای ماجراها، تداوم شرایط سختی است که محکوم به انجام آن هستم. نمیدانم آینده این وضعیت چهچیزی را رقم میزند، اما یکی از مهمترین اتفاقاتی که درحال وقوع است، آسیب جدی به کسبوکارهاست. چه آنهایی که در شبکههای مجازی، بستر و مشتریهایی پیدا کرده بودند برای رونق کسبشان و چه آنهایی که در مغازه ایستادهاند و درست در اوج ساعت کاری و خیابانگردی مردم مجبور به تعطیلکردن مغازههایشان هستند. البته چیزهای دیگری هم هست و خیلیهای دیگر هم از این وضعیت متضرر هستند، اما خب پای درددل همهشان ننشستم و نمیدانم چه عاقبتی در انتظارشان هست. چیزی که مشهود است، استمرار این وضع فقط به بدشدن وضعیت دامن میزند.
۰۰:۱۵ - ۱۴۰۱/۰۷/۱۸
کد خبر: 74728
روایت میدانی خبرنگار «فرهیختگان» از خشونت کلامی آشوبطلبان
کِی اینقدر بیادب شدید؟
استمرار این وضع فقط به بدشدن وضعیت دامن میزند.
مرتبط ها