کد خبر: 74330

سیدمهدی فخرنبی

جنگ با استعمار زیر یک پرچم

اکران این فیلم در سینماهای هندو جهان با استقبال زیادی همراه بود و رکورد پرفروش‌ ترین افتتاحیه تاریخ سینمای هند را به خود اختصاص داد.

سیدمهدی فخرنبی: خیزش، غرش، آتش (RRR) عنوان فیلمی غیرایرانی است که به‌تاز‌گی بعد از چند دهه در سینماهای ایران اکران شده است. این فیلم اکشن محصول سال ۲۰۲۲ هندوستان است که با بودجه‌ای بالغ بر ۵۵۰ کرور روپیه (۷۲ میلیون دلار) ساخته شده است. همین رقم بالا هم موجب شده تا این فیلم، عنوان پرهزینه‌ترین اثر سینمایی هند را به نام خود ثبت کند. اکران این فیلم در سینماهای هندوستان و جهان با استقبال زیادی همراه بود و رکورد پرفروش‌ترین افتتاحیه تاریخ سینمای هند را به خود اختصاص داد و امتیاز 8 از سایت معتبر IMDB و امتیاز 94٪ از سایت Rottentomatoes را به‌دست آورد.
این فیلم نگاهی متفاوت به ماجرای استعمار هندوستان توسط بریتانیا دارد. کارگردان در طول فیلم تمام تلاشش را می‌کند تا با داستان خود، به سایه‌ سنگین استعمار در زمان حال هندوستان هم اشاره کند. سایه‌ای که دیگر به‌صورت مستقیم توسط نیروهای بریتانیایی در این کشور گسترده نشده است. بلکه توسط عوامل بومی در این کشور اجرا می‌شود. هندی‌هایی که تحصیل‌کرده‌ مدارس و دانشکده‌های انگلیسی هستند و به‌راحتی آب‌خوردن اوامر استعماری انگلستان را در هندوستان پیاده می‌کنند. تنفر و انزجار از این سیستم استعمارزده در فیلم موج می‌زند. مردمی خسته، خشمگین و متحد که در طول فیلم منتظر فرصتی هستند تا هندوستان را از لوث استعمارگران پاک کنند. فیلم پا را از استعمارگری بریتانیا فراتر گذاشته و برای اولین‌بار در سینمای خود، به آمریکا هم اشاره می‌کند که در ادامه به بررسی آن خواهیم پرداخت.
فیلم درباره دو مبارز انقلابی به نا‌م‌های آلوری سیتاراما‌ راجو و کومارام بهیم است که در فاصله‌ سال‌های ۱۸۵۸ تا ۱۹۴۷ یعنی زمانی که هندوستان مستعمره بریتانیا بود و شورش‌های متعددی هم در این سال‌ها برای آزادی هندوستان از یوغ استعمار بریتانیا رخ‌می‌داد روایت می‌شود. البته این روایت به‌صورت تخیلی توسط اس.اس.راجامولی کارگردان این فیلم صورت گرفته است. شروع فیلم در سال ۱۹۲۰ جایی که اسکات باکستون فرمانده نیروهای بریتانیا در دهلی، به خواست همسر خود (کاترین)، دختربچه‌ای (مالی) را از مادر و قبیله‌اش در دل جنگل‌های عادل‌آباد جدا می‌کند روایت می‌شود. هنگامی که باکستون از شکار گوز‌ن‌ها بازمی‌گردد، همسرش به سراغ او می‌آید تا دست‌هایش را که توسط مالی نقاشی‌شده‌ نشان دهد. کارگردان در همین ابتدای فیلم به ظرافت، بی‌رحم بودن روح استعمار را به‌تصویرکشیده و به مخاطب گوشزد می‌کند که این بی‌رحمی در خون استعمارگران جریان دارد و فرقی هم نمی‌کند باکستون باشد یا کاترین زنش. هر دو استعمارگران بی‌رحمی هستند که برای شکار به دل جنگل آمده‌اند. یکی برای شکار گوزن و دیگری برای شکار یک برده خوش‌صدا. باکستون به خواست زنش مالی را در ازای دو سکه‌ بی‌ارزش از مادرش می‌گیرد. در ابتدا مادر مالی تصور می‌کند که آن سکه‌ها در ازای آوازخواندن مالی بوده، اما در ادامه وقتی می‌بیند که دخترش را از جلوی چشمانش درعین بی‌رحمی به بردگی می‌برند، متوجه می‌شود که آن دو سکه بهای دخترش بوده است. او خودش را به ماشین آنها می‌رساند تا مانع این اتفاق شود. یکی از سربازان ملکه با تفنگ به سمتش نشانه می‌رود تا با یک گلوله او را بکشد اما باکستون از راه می‌رسد و مانع این کار می‌شود‌. البته نه به‌خاطر اینکه مادر مالی نباید جلوی چشمان دخترش کشته شود، بلکه به‌خاطر بی‌ارزش بودن این زن رنگین‌پوست درمقابل گلوله‌ای که یک پوند انگلیس ارزش دارد. باکستون به گروهبان می‌گوید که نباید با گلوله‌ای که در یک کارخانه‌ انگلیسی با مواد انگلیسی ساخته و توسط یک کشتی‌ انگلیسی بعد از عبور از چند دریا به هندوستان رسیده، یک آشغال‌قهوه‌ای را کشت. این نگاه تا انتهای فیلم وجود دارد. از طرف دیگر بهیم (اختر) که حکم محافظ قبیله را دارد، برای آزادکردن مالی از جنگل به سمت دهلی رهسپار می‌شود. خبر به گوش انگلیسی‌ها می‌رسد. کاترین وعده می‌دهد که هرکس بتواند اختر را زنده دستگیرکند، به درجه‌ افسر پلس‌ویژه می‌رسد. این دقیقا همان چیزی است که راجو دنبالش است. راجو یک سرباز ارتشی است که با وجود هندی بودن، تمام تلاشش را می‌کند تا به بریتانیا خدمت کند.
در ادامه راجو و اختر هر دو درتلاش برای رسیدن به اهداف خود در دهلی هستند که به‌صورت اتفاقی سر راه یکدیگر قرار می‌گیرند. آنها برای نجات یک کودک که در محاصره آتش است تلاش می‌کنند. شاید یکی از سکانس‌های نمادین این فیلم همین جا باشد که راجو با پرچم کشور هندوستان در آسمان به پرواز درمی‌آید تا آن را به‌دست اختر برساند. اختر هم درحالی‌که به‌سمت شعله‌های آتش می‌رود پرچم را از راجو می‌گیرد. بعد از لحظه‌ای اختر درحالی که پرچم هندوستان را به دور خود پیچیده به همراه کودک، سالم از دل شعله‌های آتش خارج می‌شود.
کارگردان تلاش می‌کند تا با پرچم هندوستان این پیام را منتقل کند که راجو با وجود اینکه سرباز بریتانیا است اما دلش برای کشورش می‌تپد. از طرف دیگر اختر هم به‌لطف آن پرچم است که از شعله‌های آتش جان سالم به‌در می‌برد. دوستی راجو و اختر عمیق‌تر می‌شود. اختر تمام تلاشش را می‌کند تا برای نجات مالی به کاخ باکستون بریتانیایی برود. درنهایت او موفق می‌شود به آنجا برود و مالی را پشت میله‌های اسارت ببیند. او به مالی قول می‌دهد که برای نجاتش برخواهد گشت. اختر بار دوم با کامیونی بزرگ از حیوانات وحشی جنگل به درون کاخ می‌رود و تمام نظم و امنیت آنجا را به‌هم می‌ریزد. اما همان شب راجو متوجه می‌شود که اختر کسی است که دنبالش بوده و برای همین به سراغش می‌رود. دقیقا لحظه‌ای که اختر به مالی و باکستون نزدیک شده، راجو از راه می‌رسد و با گردنبند مقدسی که خود اختر به او داده، اختر را به‌ بند‌‌می‌کشد و مانع رسیدن او به هدفش می‌شود. گردنبندی که کارگردان به‌صورت تعمدی از آن به‌عنوان یک نماد خرافاتی استفاده می‌کند تا بگوید همین خرافات و جهل مردم می‌تواند باعث عقب‌افتادگی و اسارت ملت‌ها شود. یعنی دقیقا همان چیزی که هندوستان در دوران استعمار طعمش را چشیده است. شاید ماجرای سفیر انگلستان در این‌باره جالب باشد؛ معروف است روزی سفیر انگلیس در دهلی از مسیری درحال گذر بود، در همین حین می‌بیند که یک جوان هندی لگد به گاوی میزند (گاوی که درهندوستان مقدس است) سفیر انگلیس فورا ازخودروی خود پیاده شده و به‌سوی گاو می‌دود و گاو را می‌بوسد. در همین لحظه گاو ادرار می‌کند و سفیر انگلیس با ادرار گاو دست و صورتش را می‌شوید. مردم وقتی می‌بینند که یک غریبه تا این‌حد گاو را محترم می‌شمارد، جلوى گاو سجده می‌کنند و آن جوان را مجازات می‌کنند. همراه سفیر انگلیس با تعجب می‌پرسد: «چرا این کار را کردید؟!» سفیر می‌گوید: «لگد این جوان آگاه، می‌رفت که فرهنگ هندوستان را پنجاه سال جلو بیندازد، ولی من نگذاشتم.»
درنهایت اختر توسط راجو دستگیر و روانه زندان می‌شود. در ادامه، داستان سراغ راجو و گذشته‌اش می‌رود. پدر راجو یک انقلابی بوده که در یک روستا علیه بریتانیا فعالیت می‌‌کرده است. او مردم بومی را آموزش می‌داده تا روزی بتواند آنها را مسلح و برای قیام علیه بریتانیا آماده کند. اما درنهایت توسط سربازان بریتانیایی کشته می‌شود و راجو تمام تلاشش را می‌کند تا با نفوذ در ارتش بریتانیا و نهایتا راه‌یابی به اسلحه‌خانه‌، آرمان پدرش را که مسلح‌کردن مردم بوده جامه‌عمل بپوشاند. تنفر مخاطب از راجو به‌عنوان افسر ارتش بریتانیا، شمایی است از تنفر مردم هندوستان نسبت به هندی‌های خودباخته‌‌ای که هنوز هم به انگلستان خدمت می‌کنند. راجو تصمیم می‌گیرد اختر را آزاد کند. درنهایت راجو و اختر به‌سمت کاخ باکستون می‌روند و او را با یک گلوله‌ انگلیسی که در انگلستان با مواد انگلیسی ساخته و با کشتی انگلیسی به هندوستان منتقل‌شده می‌کشند.
نکته‌ قابل‌ تامل اما، ظاهر این کاخ است. زمانی که راجو و اختر می‌خواهند به‌سمت کاخ که در بک‌گراند تصویر است حرکت کنند، شعله‌های آتش کنار می‌رود و اولین نمایی که از تاج این کاخ دیده می‌شود، تداعی‌کننده کاخ سفید است. ماجرا به اینجا ختم نمی‌شود. در طول فیلم بارها شاهد رفتار‌هایی مشابه آنچه در دوران برده‌داری در آمریکا بوده است هستیم. مثلا زمانی که اختر برای اولین‌بار وارد کاخ بریتانیایی‌ها در دهلی می‌شود، آنجا افسرنگهبان به اختر می‌گوید که چون او یک هندی است باید از در غیراصلی رفت‌وآمد کند. دقیقا مشابه رفتاری که با رنگین‌پوستان آمریکا می‌شود. همچنین در بخش‌هایی از فیلم شاهد شکنجه‌ اختر با شلاق به سبک‌وسیاق آنچه در دوران برده‌داری آمریکا بوده و هستیم.
این فیلم دارای صحنه‌های حماسی فراوانی است که با روحیات و علایق مخاطبان شرقی همخوانی دارد. در این روایت حماسی اختر و راجو با یکدیگر درگیر می‌شوند و تا سرحد مرگ یکدیگر را می‌زنند اما نهایتا آنها با اتحاد و کمک یکدیگر می‌توانند درمقابل استعمار پیروز شوند. دقیقا همان چیزی که کارگردان در ابتدای فیلم به آن اشاره کرده بود؛ اتحاد زیر یک پرچم.
درنهایت می‌توان گفت فیلم بی‌محاباتر از قبل به دولت‌های استعماری و امپریالیستی نهیب می‌زند. اشاره مداوم فیلم به قیام در زمان مسلح‌شدن هم می‌تواند موید هندی باشد که درحال قدرتمند‌ترشدن است. هندی که خودش را آماده می‌کند تا شاید روزی از زیر سایه‌ استعمار انگلیس و آمریکا خارج و به‌عنوان یکی از ابرقدرت‌ها مطرح شود.

مرتبط ها