روح اله کاظمی، مسئول کتاب فروشی آیه اراک:سال 1394 یک کتابفروشی در اراک ورشکست میشود و صاحبش بعد از کلنجار رفتنهای زیاد چون نتوانسته از پس هزینههای آن بربیاید، کتابفروشی را برای فروش در سامانه «دیوار» میگذارد، روحالله کاظمی کتابفروشی را تحویل میگیرد و آنجا را تبدیل به پاتوق فرهنگی برای جوانان اراکی میکند. اما مشکلات قرار نیست دست از سر این کتابفروشی بردارد. کاظمی هم بعد از چندسال، «کتابفروشی آیه» را برای همیشه تعطیل میکند. سراغش رفتیم تا از تجربه اداره یک کتابفروشی در شهر اراک بگوید. آنچه میخوانید یادداشت شفاهی او درمورد مشکلات کتابفروشی های شهرستان است.
اتحادیه نداریم!
اول میخواهم از تعطیلی کتابفروشی شروع کنم، در این مدت چندین اتفاق ما را بسیار اذیت کرد؛ اول اینکه متولی کتابفروشی هیچگاه واقعا معلوم نیست؛ بهعبارتی نه وزارت ارشاد، یک کتابفروشی را بهعنوان فرزند خود میپذیرد، نه اصناف نسبتشان با کتابفروشیها روشن است و درواقع در هر استانی یک صنفی این کار را جلو میبرد و هیچ نهاد دیگری بهطور جدی پای این کار نیست. به همین دلیل است که سیاستهای وحشتناک و مشتتی در هر شهر اتفاق میافتد.
البته این را بگویم که در چند ماه اخیر اتفاقات مثبتی حداقل از سمت ارشاد کل کشور درحال رقم خوردن است و این نگاه جدید جدی است، گرچه همان بلبشو وجود دارد. این مشکلات صنفی از گیرهای جدی کار ما بود که توضیحات ریزی دارد.
اتحادیه ما مثلا متشکل از تابلوسازان و چاپ بنر و... و لوازمالتحریر و کتاب بود که دنیاهای کاملا متفاوتی با هم دارند و رئیس این اتحادیه نگاه خاصی داشت و اتفاقا بیشترین موانع را بر سر راه کتابفروشی ما ایجاد میکرد.
تبعیض؛ مسالهای جدی
از تیرماه 1398 سالی که من کار را در کتابفروشی شروع کردم، گرانی شدید کاغذ را داشتیم و یک جهش شدید قیمتی را شاهد بودیم و نهادی هم نبود که از ما حمایت کند. با اینکه سعی کردیم فعالیتمان را متوقف نکنیم اما به این دلیل که با جهش قیمتی ملک هم روبهرو بودیم و هستیم، توان تهیه مکانی حتی بهصورت حداقلی برای کارمان را نداریم. استان مرکزی رتبه اول افزایش قیمت ملک در کل کشور و شهر اراک بعد از تهران رتبه دوم را دارد.
اما بهتر است کمی هم درمورد تفاوتها بین کتابفروشیهای سطح کشور صحبت کنیم، برای من از سهمنظر تفاوتها اهمیت داشت؛ یکی تبعیض در مواجهه است. وقتی ما ادعای نظام اسلامی داریم و نگاهها مبتنی بر بحث عدالت است، تبعیض مسالهای جدی است که باید رفع شود. بحث من در آنجا بحث فلان فروشگاه در فلان شهر نیست، بلکه بحث کلی است. دومین تفاوت، نگاه درونی و خودکمبینی بچههای شهرستان است که فکر میکنند مثلا چون فروشگاهی در تهران بزرگتر، زیباتر و پرسروصداتر است، پس مرغ همسایه غاز است، پس من باید ساکت باشم و هرچه آن دیگری بگوید درست است و جز آن نیست. من در این راستا با یکی از بچههای کتابفروش شهری دیگر صحبت کردم و به او گفتم مگر تو خودت از وضعیتت نمینالیدی. او در جواب به من گفت آنها کار رسانه را بلدند، به او گفتم اینطور نیست و خودم 10 سال در تهران بودهام و از نزدیک کسانی را میشناسم و میدانم که اینطور نیستند. همین چند روز پیش یک کتابفروشی در شیراز تعطیل شد. بچههای شهرستانی خیلی سروصدا کردند ولی آیا شمای رسانه شنیدید؟ کسی نشنید! اما وقتی یک کتابفروشی در راسته خیابان انقلاب تعطیل میشود، با اینکه اینها حمایتهای جدی مادی و معنوی پشتشان بوده اما خبر تعطیلی آن منتشر نمیشود. در این سالها 70 کتابفروشی در شهرهای مختلف تعطیل شده و این نشان میدهد این بحث جدی است. حالا بخشی از آن بحث سیاستگذاریهای کلان کشور است، اما بخشی از آن به این مربوط میشود که بچههای شهرستانی ظلمپذیر نباشند و بایستند. درواقع گفتمان کسی بهراحتی غالب نمیشود، مگر اینکه طرف مقابل او عرصه را خالی نکند.
خلأ الگو و کاسبی با کتاب
مساله فقدان الگو و آرمان هم اتفاقا بحثی کاملا جدی است که عوامل مختلفی هم دارد. ما در سطح کلان برای سیاستگذاریها، در سطح خرد میان مردم و در سطح میانی بین نخبگانمان تعریفی از کتابفروشی نداریم و این خلأ وجود دارد. من این سوال را که کتابفروشی مطلوب مردم چیست، بهصورت چهارگزینهای در صفحه اینستاگرام استوری کردم و جوابهای مردم جالب بود. از طرفی افرادی که به این سوال جواب داده بودند هم جالب و قابلتحلیل بودند.
به نظر من یک کتابفروشی اصلا شغلی نیست که بتوان با آن یک زندگی را اداره کرد و بعد اینکه این شغل گرچه شغل شریفی نامیده میشود، اما متاسفانه در نگاه بخشی از جامعه شغل پستی دیده میشود و برخی این شغل را کاسبی میدانند که نباید با مانتوفروشی یا قصابی فرق کند. به نظر من باید بین این کتابفروشی و عرضه کتاب که با عقلانیت مردم مرتبط است با دیگر شغلها تفاوت قائل شد.
بهدلیل خلئی که اغلب کتابفروشها حس میکنند، به فروش کتابهای بیمحتوای زرد رو میآورند که این مساله البته ابعادی دارد. ما کاری با کتابفروشها کردهایم که نگاه کاسبکارانه در میان آنها رواج پیدا کند و به نظر من ضرر اینگونه کتابفروشها بیش از نبودشان است. اگر سیاستگذاری درستی داشتیم کتابفروشیها هم ارج و قرب بیشتری داشتند که البته این امر آیتمهای زیادی را دربردارد. وقتی این شغل از رده شغلهای پست خارج شود، آدمهای جدیتری وارد این عرصه خواهند شد.
الان خیلیها به خود من میگویند چرا با مدرک فوقلیسانس علامه کتابفروشی میکنی، کتابفروشی هم شد شغل؟! وقتی این نگاه حاکم است کمتر آدمی با تحصیلات بالا به این کار رو میآورد. همچنین یکی از پرتکرارترین سوالاتی که از ما هنگام خرید میپرسند، این است که چقدر تخفیف میدهید؟ درحالیکه شاید از سوپری محل یا الکتریکی تخفیف نخواهند ولی از کتابفروشی تخفیف میخواهند و حتی میگویند تخفیف ندهید نمیخریم. اینکه برای کتاب خریدن سخت پول میدهند، نگاهی است که بهدلیل بیارزش دانستن آن وجود دارد.
چرا کتابفروشها گیفتفروش شدند؟
مساله دیگر بهسمت تجاریسازی کتاب رفتن است، یعنی به این سمت رفتهایم که کتابهایی تکثیر شوند که مانند یک خوراکی پرفروش باشند. حمایتهای وزارت ارشاد از چاپ کتابهای زرد خود نوعی تبعیض است که آنها را پرفروش میکند، یعنی سیاستهای غیرهوشمندانه و بیتدبیری باعث شده اکنون محتوای زرد، فروش بازار را در دست بگیرد و چیزی که شاهدش هستیم اینکه خیلی از کتابفروشیها به گیفتفروشی تبدیل شدهاند که درکنار اجناسی که میفروشند، کتاب هم بفروشند؛ البته علت مد شدن همهچیزفروشی در کتابفروشیها مساله اقتصادی هم هست، یعنی کتابفروش میبیند که این شغل اوست و دستتنها باید مشکلاتش را حل کند، پس به این کار رو میآورد. مجموعه عواملی که گفتم سبب شده کتابفروشها بهسمت فروش کتابهای ویترینی بهجای کتابهای پرمحتوا و فروش لوازم مختلف درکنار کتاب بروند. سیاستگذاریهای مدرن و توسعهای امروز ما را بهسمت کتابفروشیهای لاکچری بردهاند که الگوی پوچی در زندگی پرزرقوبرق امروزی هستند. این الگوهای غلط بسیاری از کتابفروشها را که با فکر و اندیشه درستی به این شغل رو نیاورده بودند یا بر اثر مشکلات اقتصادی یارای مقاومت نداشتند، استحاله کرده و آنها را به شعبهای مانند خود تبدیل کردند. تا وقتی این سیاست و نگاه نازل به کتاب، این محصول ارزشمند فکر اصلاح نشود و حتی در رسته اصناف آن را با چاپ بنر و... در یک سطح قرار بدهند، بهنظر من کسی رغبتی برای کتابفروششدن نخواهد داشت. درواقع با پیامهای کلامی ناخودآگاه دارند جامعه را بهسمت تکثیر فروشگاههای لوکس هدایت میکنند.
دستهبندی کردن کتابفروشیها توسط ارشاد
اصلاح در این حوزه اتفاق نمیافتد، مگر اینکه اجزای مختلف در این اتفاق دستبهدست هم دهند. از طرفی سیاستگذار باید در بعد کلان، حرکتی جدی انجام دهد و از طرفی کتابفروشها در عرضه درست کتابها و مردم هم در کف میدان درست عمل کنند. رسانه هم باید بینابین مردم و سیاستگذاران حرکت کند تا نگاهها تغییر کند. بهنظر من اگر کتابفروشها زیرنظر ارشاد بروند و آنها با یک مرجع واحد طرف باشند، شاید بخشی از مشکلات مرتفع شوند. از طرفی وزارت ارشاد وارد شود و به دستهبندی کتابفروشیها بپردازد. دستهبندی میتواند اینطور باشد که رتبهبندی برای کتابفروشی ها قائل شوند. اگر فقط در کتابفروشی کتاب وجود دارد، یک امتیاز جداگانه در نظر گرفته شود، امتیاز فروشگاههای صنایع فرهنگی که شامل هفت، هشت قلم کالا میشوند، مانند شهرکتابها باید جور دیگری در نظر گرفته شود و اتفاقا برای اینها مالیاتهای قابلتوجهی بگذارد، مثل بقیه مشاغل یا مزایای اینها مانند هزینه حاملهای انرژیشان را کم کند و فقط به بحث کتابها یکسری چیزها اعمال شود. از طرفی بیمه را برای کتابفروشها حداکثری لحاظ کند و برای کسانی که در بحث کتاب بهصورت محتوایی ورود و با ناشران مذاکره و تولید محتوا میکنند باید تخفیفهای جدی لحاظ شود و امتیازاتی بدهد. وقتی در سیاستگذاریها، کتابفروشیها دستهبندی و تشویق شوند، کمکم به این سمت میرویم که افراد وارد حوزه کتاب با مشخصههای خاصی بروند و از تخفیفها و امتیازات آن بهرهمند شوند.
یارانه برای حوزه کتاب
همچنین در بعد ترویج کتاب فقط به پخش مسابقه کتاب از شبکه پویا و... نباید بسنده شود، بلکه باید مسابقههای جدی یا فرآیندهای جدی گفتوگوی کتاب و سیاستهایی برای سوق دادن مردم بهسمت خرید کتاب تدارک دیده شود. وقتی مردم برای خرید کتاب مراجعه میکنند و میگویند ما پول کافی نداریم، یکی از راهکارها که بهنظر من میآید و قبلا جایی نگفتهام این است که علاوهبر کتاب، ماگ یا کیف یا چیزی بهعنوان هدیه به خریداران داده شود تا همانها که میگویند پول نداریم هم ترغیب به خرید بیشتر شوند. در ذهن اکثر مردم بهصورت پیشفروش این حکشده که کتاب ارزش خریدن ندارد و به همین دلیل میگویند پول خرید کتاب ندارند، حالا اگر دولت سوبسیدهایی را فقط برای حوزه کتاب قائل شود، مثلا همین بحث خرید اقلام بازیافتی را راه بیندازد، میتواند مردم را تشویق کند تا اجناسی را بدهند که روی آن حسابی نمیکردند و در ازای آن کتاب دریافت کنند.
به این صورت هم اسراف کم میشود، هم چرخه بازیافت ما فعالتر خواهد شد و هم اینکه حسابی برای افراد شارژ خواهد شد که قبلا روی آن حسابی نکرده بودند. این پول داخل حساب شهروندان باید صرفا برای حوزه کتاب قابلاستفاده باشد و افراد فقط از طریق پوزهای کتابفروشیها قادر باشند از آن مبلغ استفاده کنند. این راهکارها کمک میکنند هم مردم کتابفروش شوند و هم کتاب بخرند؛ البته در حوزه تبلیغات و محتوا، کارهای جدی زیاد میتوان انجام داد و مدلهای زیادی وجود دارد.
کتاب را از کتابفروشی بخرید
کتابفروشها الان قدرتی ندارند و نمیتوانند نگاه سندیکامحور داشته باشند، ولی اگر ارشاد بیاید اینها را دستهبندی کند و فروش کتاب درسی را از کتابهای زبان یا کافهکتاب و بقیه جدا کند و برای هرکدام مزیتها و معافیتهای خاص خود را قائل شود، هم کتابفروشیها یکدستتر میشوند و هم راحتتر میتوان راجعبه معضلات هر حوزه صحبت کرد.
مساله دیگر این است که الان ناشران خودشان رقیب کتابفروشها شدهاند، از طرفی باید بین مردم این فرهنگ جا بیفتد که کتاب را از کتابفروش بخرند و نه مثلا از دیجیکالا یا اینکه دیجیکالا از مسیرهای خاصی این کار را بکند. همچنین برخی نهادها کتابها را با تخفیفهای زیاد از ناشران میگیرند که این تخفیفها نباید باشند و فروش ناشر بهغیر باید برچیده شود. همانطور که یک آدم عادی نمیتواند بهصورت مستقیم از کارخانه ایرانخودرو ماشین بخرد و باید از طریق ثبتنام یا از دست مردم دیگر یا بنگاههای فروش ماشین به ماشین مورد نظرش دست یابد، به همین شکل نباید در حوزه کتاب بلبشوی فعلی باشد و ناشر مستقیما کتاب بفروشد یا از طریق دیجیکالا و... کتاب فروخته شود. مشکلات فعلی حوزه کتاب مانند زنجیرهای بههمپیوسته هستند، اینکه یکی از اینها حل شود، تمام مشکلات حل نخواهند شد، بنابراین مساله، مسالهای جدی است.
در این رابطه بیشتر بخوانیم :
مرگ فروشنده(لینک)
نگاهی به شمایل کتابفروشیها در کشور(لینک)
13درسی که در کتابفروشی «کیهان» یاد گرفتیم(لینک)
چرا کتابفروشیها باید شکست بخورند؟(لینک)