کد خبر: 73972

پروفسور راجر تریگ، فیلسوف دین انگلیسی در گفت‌وگو با «فرهیختگان»:

مهم‌ترین ‌انگیزه‌ام برای فلسفه‌ورزی، آشکار ساختن اشتباه پوزیتویست‌ها بود

باتفکرآیرو‌بسیاری‌ازپوزیتویست‌هابخش‌زیادی‌اززمینه‌های‌زندگی‌انسان‌ها‌ ماننددین،اخلاقیات،‌زیبایی‌ شناسی از بین می‌رفت.

محمدسعید عبداللهی، دانشجوی دکتری فلسفه اخلاق: راجر تریگ، استاد بازنشسته فلسفه دانشگاه وارویک است و در دانشگاه‌های مختلف دنیا به تدریس و آموزش دانشجویان پرداخته است. وی موسس انجمن بریتانیایی فلسفه دین است و ریاست انجمن اروپایی فلسفه دین را در سال‌های (2010-2008) به‌عهده داشته است. تریگ، همچنین اولین رئیس انجمن فلسفی بریتانیا در سال‌های(2004-2003) بوده است. کتاب‌های «عقلانیت و دین»، «فهم علم اجتماعی»، «دیدگاه‌هایی در باب سرشت آدمی» و همچنین مقالات بسیاری از او به زبان فارسی ترجمه شده است. از کتاب‌های مهم او که در سالیان اخیر نوشته شده است، می‌توان به عناوین زیر اشاره کرد: «توحید و تنوع دینی»(2020)، انتشارات کمبریج، «تنوع دینی: ابعاد فلسفی و سیاسی»( 2016)، انتشارات کمبریج، «فراتر از ماده؛ چرا علم به متافیزیک نیاز دارد؟»(2015)، انتشارات تمپلتون، «برابری، آزادی و دین» (2012)، انتشارات آکسفورد، «دین در زندگی عمومی»(2008)، انتشارات آکسفورد.


یکی از ویژگی‌هایی که تریگ را دست‌کم درنظر بسیاری جذاب کرده است، گستره مطالعات و فعالیت‌های اوست. برای نمونه، وی افزون‌بر مباحث رایج فلسفه دین، در شناخت اندیشه‌ها و آثار ویتگنشتاین بسیار توانمند است و در 80سالگی، تسلط خیره‌کننده‌ای بر آرای فیلسوف اتریشی دارد. در طول مصاحبه بارها به کتاب‌های ویتگنشتاین آدرس می‌دهد و چندبار نیز برای دقیق‌تر گفتن مطالبش به آنها رجوع می‌کند و مطالب را از روی کتاب می‌خواند. وی علاوه‌بر فلسفه دین، در فلسفه علم و ذهن و برخی زمینه‌های فلسفی دیگر نیز دستی بر آتش دارد. آنچه در ادامه می‌آید، گفت‌وگویی صمیمانه با پروفسور تریگ است.

پروفسور تریگ، پیش از هر چیز اگر اجازه دهید، برای شروع بحث کمی از دوران کودکی، محیط خانوادگی و تاثیر آن در زندگی علمی خود بگویید و اینکه از چه سنی به فلسفه علاقه‌مند شده و تصمیم گرفتید به شکل حرفه‌ای آن را دنبال کنید؟
خب من در خانه‌ای با روحیات کاملا مسیحی بزرگ شدم. پدرم یک روحانی مسیحی بود و ازاین‌رو، زمینه‌ای مشخص و روشن برای من وجود داشت. اما به‌شخصه علاقه بسیاری به فلسفه و دین داشتم. البته این علاقه تا پیش از اینکه پا به دانشگاه آکسفورد بگذارم، علاقه‌ای عمومی و در اندازه خواندن کتاب‌های فلسفی غیرتخصصی بود. ورود من به دانشگاه و تحصیلاتم همزمان با فعالیت‌های ا.ج. آیر فیلسوف مطرح پوزیتویست بود. آیر در آن‌زمان به‌دلیل بحث‌های مرتبط با پوزیتیویسم منطقی، شهرت بسیاری پیدا کرده بود. در آن دوره به‌واسطه تلاش‌های حلقه وین و فیلسوفان برجسته پوزیتویست، تجربه‌گرایی قدر و اهمیت زیادی داشت و بنا بود که تحقیق‌پذیری، ملاک و معیاری برای فلسفه باشد. به یاد دارم در 1960 زمانی که مشغول تحصیل بودم، بحث بر سر این بود که «ماه» چه ویژگی‌هایی دارد، تا آن زمان هنوز کسی پا به ماه نگذاشته بود. از طرفی طبق فضای علمی حاکم، مادامی‌که چیزی را ندیده‌ایم و آن را آزمایش نکرده و اثبات‌پذیری‌اش را نسنجیده‌ایم، آن‌چیز قابل درک و شناخت نیست و درواقع وجود ندارد. بنابراین سخن‌گفتن از چنین چیز‌هایی بیهوده است. از طرفی، من همواره نسبت به این ایده و رویکرد شک داشتم، پرسش اصلی‌ام این بود که ورای تجربه چه واقعیتی نهفته است؟ آیا همه‌چیز تنها همین تجربه است؟ پرسش‌هایی از این‌دست پیوسته ذهنم را می‌خلید و به‌دنبال راه‌حلی فلسفی برای پرسش‌هایم بودم.
یکی از دلایل مهم من برای فلسفه‌ورزی این بود که نشان دهم چرا افرادی نظیر آیر اشتباه می‌کنند؛ چراکه با تفکری که آیر و بسیاری از پوزیتویست‌ها داشتند، بخش زیادی از زمینه‌های زندگی انسان‌ها از میان برداشته می‌شد، نه‌تنها دین، که اخلاقیات، زیبایی‌شناسی و بسیاری دیگر از امور از بین می‌رفت و این امری خطرناک بود. در باب تحصیلاتم نیز باید بگویم رساله دکتری من در باب فلسفه ذهن و بحث مفهوم «درد» بود؛ واکاوی و شناخت مفهوم درد. نگاهی نیز به آرای ویتگنشتاین در این زمینه داشتم. جالب است که این موضوع هنوز هم بحث مهم و تازه‌ای است. نخستین نوشته من پیرامون دین نیز در باب رابطه دلیل و تعهد بود. در آنجا سعی کردم از اهمیت پایه‌های عقلانی بگویم. برای من مضمون عقلانیت بسیار اهمیت داشت و اگر به آثار من نگاه کنید، می‌بینید که این مضمون را از جنبه‌های گوناگونی بررسی کرده‌ام. رابطه دین و عقلانیت، علم و عقلانیت و دیگر مطالبی که گواه دغدغه‌ام در باب عقلانیت است. از دیگر مباحثی که همواره ذهنم را درگیر می‌کند، بحث نسبی‌گرایی است. بحث مهمی که باید جوانب مختلف آن را خوب سنجید. مباحث فلسفه اخلاق نیز در زمره علائقم بوده است و نوشته‌های مختلفی در این زمینه منتشر کرده‌ام. اما سال‌های اخیر بیشتر در باب تنوع دینی و آزادی نوشته‌ام. به گمانم یکی از مهم‌ترین جنبه‌های ما آدمیان، آزادی است. بنابراین تلاش کرده‌ام در نوشته‌های اخیر خود به رابطه آزادی، دین و دیگر زمینه‌ها بپردازم و امیدوارم که مطالبم برای خوانندگان سودمند واقع شود.

شما سال‌هاست که در زمینه فلسفه دین تدریس می‌کنید و قلم می‌زنید، به‌عنوان یک فیلسوف، چه تعریفی از فلسفه دین ارائه می‌دهید؟
این‌گونه پرسش‌ها واقعا دشوارند. تعریف دقیق و جامعی وجود ندارد که مورد قبول و پسند همگان افتد. ولی به هرحال، به گمان من در وهله نخست باید به این موضوع اشاره کرد که فلسفه دین یک گام عقب‌تر از نوع‌های مختلف باورهای دینی یا دین و مذهب مشخصی می‌ایستد. باری، فلسفه دین نقاط مشترکی با الهیات فلسفی دارد اما یک فیلسوف در رشته فلسفه دین، دفاع از دین مشخصی را در مسیر علمی خود پیش‌فرض نگرفته، این فلسفه ناظر به همه ادیان است و پایه‌ها و مبادی آنها را می‌نگرد. به گمانم فلسفه یک تمرین عقلانی است و فلسفه دین نیز از این قاعده جدا نیست. در فلسفه به‌دنبال دلایلی هستیم که برای همه افراد، فارغ از رنگ، ملیت، پوست و جنسیت آنها، عقلانی به نظر برسد. بنابراین باید بتوانیم میان ادیان نیز به شیوه‌ای کاملا عقلانی و معتبر گفت‌وگو داشته باشیم. بازهم می‌گویم فلسفه دین، ربطی به دین مشخصی ندارد بلکه یک تمرین و تلاش عقلانی است برای فهم بهتر دین و مبانی آن.

پروفسور تریگ، می‌دانم که پرسشم شاید قدری دقیق و علمی نباشد، اما به نظر شما فلسفه دین چه آینده‌ای پیش‌روی خود دارد؟
(می‌خندد) امیدوارم آینده خوبی داشته باشد. به‌گمانم اگر این دغدغه که دین برای حیات اجتماعی بشر موضوعی ضروری است، پیش‌تر از پیش جدی تلقی شود، خودبه‌خود فلسفه دین نیز بیشتر از پیش اهمیت می‌یابد. برخی مردم گمان می‌کنند که چون امروزه دین آن جایگاه و پایگاه سابق را در میان برخی جوامع ندارد، بنابراین فلسفه دین نیز بی‌اهمیت شده است. این‌گونه مساله را دیدن، اشتباهی آشکار است.

به نظر شما نقش یک فیلسوف دین در جامعه چه می‌تواند باشد؟
بگذارید این‌طور پاسخ دهم، در نگاه من کسی که با فلسفه سروکار دارد به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند دین را به‌عنوان بخش مهمی از زندگی بشری نادیده بگیرد. به گمانم بخشی از سوال شما به موضوع مهم دین در زندگی عمومی برمی‌گردد. دلایل درست و معتبر فلسفی می‌توانند در این ماجرا نقش مهمی ایفا کنند. البته این مساله بستگی به جامعه نیز دارد، در برخی کشور‌ها این مساله و به تبع آن نقش فلسفه و فیلسوف پررنگ‌تر است و در برخی کشور‌ها چنین نیست. برای نمونه من فکر می‌کنم فیلسوفان در انگلستان جایگاه و اهمیت کمتری نسبت به برخی کشورهای دیگر دارند.

رابطه دین و عقلانیت یکی از موضوعات اساسی در فلسفه دین و همواره مورد پیگیری و علاقه شما بوده است، کتابی نیز با همین نام یعنی «عقلانیت و دین» نگاشته‌اید، لطفا در باب این رابطه، بیشتر برای ما بگویید.
خب این پرسشی است که گستره وسیعی دارد و بعید می‌دانم بتوانم پاسخ دقیق و جامعی ارائه نمایم. من آرا و نگاه خود را در این رابطه بارها در سخنرانی‌ها، مقالات و کتاب‌هایم گفته‌ام و می‌توانید به‌راحتی آنها را پیدا و مطالعه کنید. می‌دانید که عقلانیت باورهای دینی یکی از مهم‌ترین بحث‌هایی است که فیلسوفان دین همواره با آن درگیر بوده‌اند. شناخت و تحلیل پایه‌های عقلانی دین یکی از موضوعات اثرگذار در دوره مدرن است. به نظر بنده، هر دینی سه ویژگی محوری دارد؛ دلایل، سنت و کتاب مقدس. در هر دینی باید این سه کنار هم آیند. برخی علاقه دارند تنها یکی از این سه ویژگی را پررنگ، و روی آن تاکید کنند که به نظر مسیری غلط را می‌پیمایند. اگر تنها بر یکی از این سه، برای نمونه‌ تنها روی دلایل تاکید کنیم و از آن دو ویژگی دیگر غفلت بورزیم، خطا کرده‌‌ایم. اگر تنها روی کتاب مقدس تمرکز کنیم، در مواردی که باید دلیل و سنت نقش خود را ایفا کنند، به مشکلات بسیاری برمی‌خوریم. بنابراین این سه باید در کنار هم و یک میزان موردتوجه واقع شوند.
گاهی دانشجویانی می‌پرسند که استاد چگونه می‌شود باورهای دینی را به شکلی کاملا عقلانی اثبات کرد؟ از آنها می‌پرسم معنای اثبات را برای من بگویید؟ آیا منظورتان اثباتی مانند اثبات در مسائل و نظریه‌های ریاضی است؟ مانند 4=2+2؟ بنابراین نخست باید معنای این واژه را فهمید. البته می‌دانم که علاقه زیادی وجود دارد که وجود خداوند را نیز این‌گونه اثبات کنند. به نظرم باید به شکل دیگری به ماجرا نگاه کرد. ما استدلال‌های مختلفی می‌توانیم برای وجود خداوند بیاوریم. استدلال‌هایی از جنس‌های مختلف که در تاریخ فلسفه بسیار در باب آنها گفت‌وشنود شده است. استدلال‌های هستی‌شناختی، کیهان‌شناختی و... که پاره‌ای از آنها نیز واقعا استدلال‌های خوب و قانع‌کننده‌ای هستند. اما اثبات ریاضی چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ ببینید 2+2=4 را می‌توان اثبات کرد. اما حتی اگر بپذیریم که خداوند وجود دارد، بازهم نمی‌توان به همان شکل دو به‌علاوه دو، وجود خداوند را اثبات کرد. حقیقت را چگونه می‌توان مانند دو به‌علاوه دو اثبات کرد؟ بنابراین شاید نشود برای وجود خداوند اثباتی از جنس اثبات در ریاضیات آورد، اما استدلال‌های مختلف دیگری وجود دارد.

پروفسور شما در باب اخلاق نیز کار کرده‌ و کتاب نوشته‌اید، رابطه میان اخلاق و دین از آن‌دسته موضوعاتی است که تاریخی به درازای تاریخ فلسفه دارد و اهمیت آن آشکار است. برخی از وابستگی دین به اخلاق می‌گویند و عده‌ای نیز اخلاق را وابسته به دین می‌دانند، دیدگاه شما در باب رابطه میان دین و اخلاق چیست؟
پاسخ کوتاهم این است که در نظر من دین، وابسته به اخلاق نیست. خب پیش‌تر نیز اشاره کرده‌ام که به عقیده من دین به گستره وسیعی از پرسش‌های مهم آدمی پاسخ می‌دهد. دین، زندگی و طبیعت آدمی را مدیریت و سازماندهی می‌کند. دین، نگاه ما را به نیازهای اصلی آدمی تنظیم می‌کند. اینها همه نقش محوری دین را روشن می‌سازد. باری، اخلاق و پرسش‌های اخلاقی نیز اهمیت زیادی دارند؛ چراکه آنها نیز در ارتباط با طبیعت آدمی‌اند. البته در نگاه من، انجام بسیاری از افعال اخلاقی توسط افراد، ریشه در نگاه دینی آنها دارد، به این بیان که شخص با خود می‌گوید این جهان خالق و سازنده‌ای دارد و هیچ‌چیز از چشم او پنهان نمی‌ماند و هر کار نتیجه‌ای دارد.
ما همگی به‌راحتی برای خانواده خود و کسانی که دوست‌شان داریم، فداکاری و ازخودگذشتگی می‌کنیم. اما در برخی موارد نیاز هست برای کسی که نمی‌شناسیم نیز فداکاری کنیم. در اینجا چه دلیلی داریم؟ کسی که نگاه دینی دارد بهتر و راحت‌تر می‌تواند علایق خویش را فدای دیگران کند. به هر رو، به باور من این اخلاق است که وابسته به دین است.

پروفسور، یکی از کتاب‌های دیگر شما که در سال 2008 منتشر شد، « دین در زندگی عمومی» نام دارد. به گمانم روی موضوعی بسیار حساس دست گذاشته‌اید، در پرتو این موضوع می‌توان به پرسش‌های مهم بسیاری در باب رابطه دین و اجتماع، رابطه دین و سیاست و... پاسخ داد، لطفا در باب این کتاب و ایده نوشتن آن نیز صحبت کنید.
فکر می‌کنم خاستگاه و ایده اولیه این کتاب به 20سال پیش و زمانی که در پرینستون بودم، بازمی‌گردد. آن زمان ذهنم به‌شدت درگیر این مساله بود که رابطه دین و حیات اجتماعی چگونه است؟ رابطه دین و سیاست، رابطه دین و قانون، و چنین رابطه‌هایی را چگونه باید توضیح داد؟
این مساله، چالشی مهم نه‌تنها در غرب که در همه‌جای دنیاست. بسیاری در اینجا بر این عقیده‌اند که دین امری خصوصی است و به هیچ‌رو نباید وارد ساحت عمومی و اجتماعی زندگی مردم شود. دین به هیچ‌رو نباید وارد اجتماع و سیاست شود. برای نمونه در انگلستان برخی می‌گویند دین را نباید به پارلمان آورد. طبق این رویکرد پیروان هر دین باید به کلیسا، مسجد و عبادتگاه‌های خویش روند و به همان محیط اکتفا کنند. البته این مساله در کشورهای مختلف تفاوت دارد، اما نمی‌توان اهمیت و نقش دین را انکار کرد. شما به کشور آمریکا نگاه کنید، بسیار مهم است که رئیس‌جمهور منتخب چه دینی دارد؛ چراکه گرایش‌های دینی او به هرحال در برخی تصمیم‌هایش دخیل است. در این کتاب سعی کردم این مساله را مورد بررسی قرار دهم. فارغ از هر رویکردی، به گمان من دین آن اندازه در زندگی مردم اهمیت دارد که صدای آن در هر شرایطی شنیده شود.

شما در باب رابطه علم و متافیزیک نیز مطالعات و تحقیقات بسیاری داشته‌اید و برخی از آن ایده‌ها در کتاب «فراتر از ماده؛ چرا علم به متافیزیک نیاز دارد؟» در سال 2015 منتشر شده است. دغدغه شما برای نوشتن این کتاب چه بوده است؟
همان‌طور که پیش‌تر نیز در ابتدای گفت‌وگو اشاره کردم، بارقه‌های نخستین این کتاب در دوران تحصیل من و مواجهه‌ام با پوزیتویست‌ها شکل گرفت. آنها معتقد بودند هر چیزی که در قالب علم و تجربه نگنجد، معنایی ندارد. بنابراین واژه متافیزیک برایشان واژه‌ای زشت و زننده و کاملا بی‌معنا بود. گزاره‌هایی مانند «خدا وجود دارد» افاده هیچ معنایی نمی‌کرد؛ چراکه اثبات‌پذیر نبود. تلاش من در این کتاب نشان‌دادن این نکته بود که متافیزیک نیز می‌تواند ایفاگر نقش خود باشد. می‌توان به شکلی عقلانی و معتبر از متافیزیک و تاثیر آن سخن گفت. من با دانشمندان زیادی در زمینه‌هایی نظیر فیزیک و شیمی و دیگر علوم، سخن گفته‌ام. بسیاری از آنها می‌گویند تنها علم اهمیت دارد و این علم است که به شکل واقعی نتیجه‌بخش است. می‌گویند به این دستگاه‌های پیچیده نگاه کن، ببین که چگونه به کمک علم کار می‌کنند. علم همه آن‌چیزی است که ما نیاز داریم و... . اما من از آنها در باب جنبه فلسفی ماجرا می‌پرسم، که چرا چنین است؟ چرا این اتفاقات به این شکل می‌افتد؟ اصلا واقعیت چیست؟ آیا ورای این اتفاقات علمی حقیقتی وجود دارد؟ در این بحث‌های فلسفی برخی دانشمندان چیزی ذهن‌شان را می‌خلد و به تفکر بیشتر وادار می‌شوند. برخی از آنها حتی علاقه‌مند فلسفه می‌شنود. سعی من این است که این تلنگر، آگاهی و دست‌کم پرسش را در ذهن آنها به وجود آورم که آیا ورای ماده، چیزی است؟
به یاد دارم در دهه 70 میلادی در کنفرانسی یکی از بهترین فیزیکدانان دنیا را دیدم. کسی بود که در باب سیاهچاله‌ها تحقیقات شگرفی انجام داده بود. درگیر گفت‌وگو شدیم. او از مباحث علمی مرتبط با کار خود و اندازه‌گیری‌های خارق‌العاده در باب سیاهچاله‌ها و شگفتی‌های علم گفت و من نیز با دیدی فلسفی از ماهیت علمی کارهای او پرسیدم. سخن از چیستی و معنای واقعیت شد. آن‌زمان نیز گفتم که کار دانشمند کشف است نه خلق. دانشمندان با تحقیقات خود می‌توانند کشفیاتی داشته باشند که بسیار مهم و ارزشمند است. اما درنهایت پرسش از مفهوم واقعیت و پرسش‌های بنیادینی از این‌دست، کار فلسفه است.

شما علاقه زیادی به آثار ویتگنشتاین و تحلیل و بررسی آنها دارید، «ایمان‌گرایی ویتگنشتاین» نیز یکی از موضوعاتی است که در فلسفه دین مطرح است و کسی مانند د.ز. فیلیپس سال‌ها در باب این موضوع کار کرده است. عده‌ای از شارحان ویتگنشتاین بر این عقیده‌اند که می‌توان با درنظر گرفتن مفاهیم و استعاره‌هایی مانند «بازی‌های زبانی» و «صورت زندگی»، ویتگنشتاین متاخر را به‌شکلی، مدافع دین درنظر گرفت، دیدگاه شما در این باب چیست؟
من فکر می‌کنم بازهم باید برگردم به حدود 60سال قبل و یک نگرش تاریخی داشته باشیم، یعنی آن‌زمانی که ایده‌های تجربه‌گرایانه و پوزیتیویستی وجه غالب تفکر فلسفی بود. در آن‌زمان بسیاری از فیلسوفان تلاش کردند به این رویکرد، حلقه وین و افرادی مانند آیر پاسخ دهند. ویتگنشتاین نیز در فلسفه متاخر خود به این رویکرد و حلقه وین واکنش نشان داد. باری، در نگاه اول، بسیار ساده است که بگوییم، بله، ما بازی‌های زبانی و صورت‌های زندگی مختلفی داریم و سعی کنیم بر پایه این مفاهیم، دین را از چنبره خشک علم و پوزیتیوست‌ها و سرزنش دانشمندان دور نگه داریم. اما این همه مساله نیست و باید دقیق‌تر به مساله نگریست. به د.ز. فیلیپس اشاره کردید، البته که من فیلیپس را به‌خوبی می‌شناسم و بحث‌هایی نیز با او در این زمینه داشته‌ام. اما من مسیر متفاوتی را نسبت به فیلیپس می‌پیمایم. به گمانم فهم فلسفه متاخر ویتگنشتاین و شناختن معنای واقع و امر واقعی از نظر وی یکی از مسائل راهگشا در این زمینه است. ویتگنشتاین متاخر، بازی زبانی دین را از بازی زبانی علم جدا می‌داند و از همین‌رو می‌گوید حق نداریم با همان معیاری که در بازی زبانی علم کار می‌کنیم، دین را داوری کنیم. اما اجازه دهید مثالی برای شما بزنم. من می‌توانم به شما بگویم که عاشق بازی کریکت هستم. بسیاری در دنیا به این بازی علاقه دارند و البته عده‌ای نیز از این بازی متنفرند. شما از من می‌پرسید چرا این بازی را دوست دارید؟ و من می‌گویم خب بازی زیبایی است. من نمی‌توانم برای شما استدلال متافیزیکی و عقلانی بیاورم که چرا چنین است. از طرفی به کسی که علاقه ندارد هم نمی‌توانم با دلیل بگویم چرا باید این بازی را دوست داشته باشی. بنابراین افراد یا این بازی را دوست دارند و بازی می‌کنند یا دوست ندارند و بازی نمی‌کنند. من به هیچ‌وجه نمی‌توانم بازی کریکت را موجه کنم. جایی برای توجیه عقلانی نیست. بنابراین و با توجه به این مثال، اگر نظر مرا بخواهید رویکرد ویتگنشتاین در باب دین و استعاره بازی زبانی با نارسایی‌هایی روبه‌رو است. به گمانم گزاره‌هایی از نوشته‌های ویتگنشتاین متاخر را باید با دقت بیشتری خواند. کتاب «در باب یقین» او بسیار مهم است و معمولا کمتر به آن پرداخته می‌شود. اجازه دهید چند فقره از کتاب «در باب یقین» را برای شما بخوانم. به فقره 608 به بعد دقت کنید؛ ویتگنشتاین می‌گوید:
«آیا غلط است که طبق گزاره‌های فیزیک به افعال خود جهت دهم؟ آیا باید بگویم دلیل خوبی برای این کار ندارم؟ آیا این درست همان چیزی نیست که آنها را «دلیل خوب» می‌نامیم؟ فرض کنیم به مردمی برمی‌خوریم که این را دلیل قاطعی ندانند. حال این را چطور مجسم کنیم؟ آنها به جای فیزیکدان با غیبگو مشورت می‌کنند. (و به این دلیل آنها را بدوی می‌نامیم) آیا غلط است که آنها با یک غیبگو مشورت کنند و توسط او راهنمایی شوند؟ اگر این را غلط بدانیم آیا مبنا را بازی زبانی خود قرار نداده و به مقابله با بازی زبانی آنان برنخاسته‌ایم؟ و آیا برحقیم یا بر خطا که با آن مقابله کنیم؟ البته از روش برخورد ما با همه‌جور شعاری حمایت خواهد شد. جایی که دو اصلی به هم برمی‌خورند که نمی‌توانند با یکدیگر سازگار باشند، در این‌صورت هرکس دیگری را ابله و مرتد می‌شمارد.»
 از این‌دست عبارات‌ در کتاب «در باب یقین» زیاد است و من می‌توانم ساعت‌ها آن را تحلیل و بررسی کنم. نمونه‌ای دیگر به شما بگویم. فقره 106 در این کتاب را نیز ملاحظه کنید. بسیار جالب است. ویتگنشتاین مثال ماه را می‌زند. او می‌گوید فرض کنید شخص بزرگسالی به یک کودک بگوید که من به ماه رفته‌ام. کودک داستان را برای من تعریف می‌کند و من به او می‌گویم آن مرد شوخی کرده و هیچ‌کس تاکنون به ماه نرفته است. اگر کودک اصرار ورزد که شاید روشی برای رفتن به ماه هست که من نمی‌دانم، چه پاسخی باید به او دهم؟ چه پاسخی باید به بزرگسالان قبیله‌ای دهم که باور دارند آدم‌ها گاهی به ماه می‌روند و البته این را هم قبول دارند که نمی‌توان با وسایل عادی به آنجا رفت؟ البته یک کودک معمولا به چنین باوری پایبند نمی‌ماند و آنچه ما با جدیت به او می‌گوییم، کم‌کم او را متقاعد می‌سازد. ویتگنشتاین در فقره بعد می‌گوید آیا این کاملا شبیه روشی نیست که با آن می‌توان کودکی را به خدا یا نبود خدا معتقد ساخت؟
البته این را بگویم، تا زمانی که ویتگنشتاین زنده بود، کسی ماه را ندیده بود و سال‌ها بعد از مرگ او انسان توانست پا به ماه بگذارد. نکته اصلی این است که گاهی اصلا ماجرا ربطی به بازی زبانی ندارد، مساله اصلی این است که حقیقت چیست. مساله واقعیتی است که مستقل از ما وجود دارد. به هرحال رابطه دین و عقلانیت از منظر ویتگنشتاین متاخر باید با تأمل بیشتر و نگاه به همه آثار او مورد ارزیابی قرار گیرد. در این‌باره سخن بسیار است و من نیز ایده‌های مختلفی دارم که به نظرم زمان این گفت‌وگو اجازه طرح آنها را نمی‌دهد.

معنای زندگی یکی از مباحثی است که در فلسفه اهمیتی محوری دارد، از دیرباز تاکنون این موضوع محل بحث میان فیلسوفان است، به نظر شما دین چه نقشی برای ایجاد معنا در زندگی بشر بازی می‌کند؟
این پرسش بسیار مهم است. پاره‌ای از اوقات دانشجویان فلسفه می‌گویند، ما فلسفه می‌خوانیم چون به‌دنبال معنایی برای زندگی‌مان هستیم. من پروای آن دارم که فلسفه به‌سختی و کندی این هدف دانشجویان را برآورده سازد. اما دین به زندگی هدف و معنا می‌دهد و این نکته‌ای ضروری است. یکی از مهم‌ترین نگرانی‌های من درباره جامعه‌های غربی این است که مردمان برخی خاستگاه‌های تاریخی خود را فراموش کرده‌اند و همچنین بسیاری از آنها معنای چندانی برای زندگی خود متصور نیستند، این امری بسیار خطرناک است؛ چراکه به عقیده شخصی من بدون داشتن معنا، زندگی دشوار است. همه افراد، هدف و معنایی برای زندگی نیاز دارند و این هدف و معنا را به نظر من دین می‌تواند تامین کند. در دین خدایی وجود دارد که نظم امور به دست اوست، زندگی را برای بشر ساختارمند می‌کند، که بسیار نکته محوری‌ای است. در برخی جوامع در دنیای مدرن گرایشی به نسبی‌گرایی وجود دارد که به گمان من درنهایت به پوچ‌گرایی می‌رسد. وقتی به درصد مصرف روانگردان‌ها و مخدر‌ها نگاه می‌کنید می‌توان گفت یکی از علل اساسی آن بی‌معنایی و پوچی است. این رویکردهای جدید پیامدهای ویران‌کننده بسیاری دارد. هرگاه این نیاز طبیعی بشر، یعنی معنا و هدف، از زندگی افراد رخت بربندد، باید منتظر تبعات ویران‌کننده آن باشیم.

مرتبط ها