کد خبر: 73758

هادی خسروشاهین، کارشناس مسائل بین‌الملل در گفت‌وگو با «فرهیختگان»:

آمریکا استراتژی خود در مذاکرات را تقلیل داده است

اگر بگوییم احیای برجام یکی از قطعات پازل استراتژی دولت بایدن(به‌لحاظ راهبرد) درقبال ایران بود، الآن به حوزه تاکتیک تنزل پیدا کرده است.

نرگس چهرقانی، خبرنگار گروه سیاست: هفته گذشته در ساعت‌های پایانی روز دوشنبه، تیم مذاکره‌کننده ایران پاسخ پیش‌نویس اتحادیه اروپا و آمریکا را ارسال کرد. هادی خسروشاهین، کارشناس مسائل بین‌الملل درباره این پیش‌نویس نکاتی را مطرح می‌کند، ازجمله اینکه آمریکایی‌ها در راهبرد خود به‌نوعی عقب‌نشینی کرده‌اند و این عقب‌نشینی می‌تواند به سود جمهوری اسلامی ایران تمام شود. این کارشناس مسائل بین‌الملل در این‌باره بیشتر نیز توضیح می‌دهد که مشروح گفت‌وگوی او با «فرهیختگان» را در ادامه می‌خوانید.
ابتدای این گفت‌وگو را با پرسشی پیرامون تفاوت‌های رویکرد سه دولت اوباما، ترامپ و بایدن در مذاکرات هسته‌ای با ایران آغاز کردیم. هادی خسروشاهین، در این باره توضیح داد: «در پاسخ سوال اول شما، من یک مقدمه‌ای عرض می‌کنم. بعد از انقلاب 1979 در ایران، نظام سیاسی و نظام تصمیم‌گیری در ایران به‌ویژه در حوزه سیاست خارجی، برای آمریکایی‌ها به یک معما تبدیل می‌شود. شما همان‌طور که بهتر از من می‌دانید، قبل از انقلاب، نظام سیاسی مستقر در ایران به‌نوعی متحد راهبردی آمریکا در قالب نظام دوقطبی جنگ سرد بود. بنابراین برای فرآیند تصمیم‌گیری و نوع ادراکات تصمیم‌گیرندگان سیاسی در واشنگتن هیچ معمایی درباره ایران وجود نداشت ولی بعد از انقلاب اسلامی و روی کار آمدن انقلابیون در ایران، آمریکایی‌ها همواره با این ابهام و معما مواجه بوده‌اند که نوع نظام تصمیم‌گیری در ایران به چه شکل است؟ فردی یا اجتماعی یا گروهی؟ چه مولفه‌هایی ادراکات نخبگان سیاسی را تشکیل می‌دهد؟ این رویکرد ضدامپریالیستی ایران تا کجا و تا چه برهه‌ زمانی تداوم خواهد داشت؟ البته در ارتباط با این رویکرد ضدامپریالیستی ایران، خوش‌بینی‌هایی نزد مقامات آمریکایی وجود داشت، از قبیل اینکه انقلاب ایران، انقلابی مذهبی است و به‌نوعی می‌تواند در مقابل بلوک کمونیسم بازدارنده باشد و موازنه ایجاد بکند، به‌طوری‌که مانع ایجاد خلأ قدرت به سود بلوک شرق [بلوک شوروی] شود. به‌همین خاطر از ابتدای کار هردولتی در آمریکا از دولت جیمی کارتر گرفته که با انقلاب 1979 مواجه شد تا دولت‌های بعدی مانند دولت رونالد ریگان، جرج بوش (پدر)، بیل کلینتون، جورج بوش (پسر) و... تا دولت جو بایدن این ابهام و معما درباره ایران وجود داشته است. هر دولتی هم در واشنگتن سعی می‌کرد براساس برداشت‌ها و تحلیل‌ها و تفاسیری که در بین مشاوران رئیس‌جمهور وجود دارد، راهکاری برای حل این معما درنظر بگیرد.»

 استراتژی ترتیبی اوباما نتیجه معکوس داشت!
خسروشاهین در ادامه‌ گفت‌وگوی خود با «فرهیختگان» تصریح می‌کند: «موضوع هسته‌ای تقریبا از اواخر دولت جرج بوش (پسر) و شروع دولت اوباما، در دستورکار آمریکایی‌ها قرار می‌گیرد. دولت اوباما به‌طور ویژه تصور می‌کرد مساله هسته‌ای ایران جزء حوزه خاکستری منافع ایران است، یعنی ایران حاضر است در این حوزه وارد فرآیند دادوستد با غربی‌ها یا آمریکایی‌ها [به‌طور غیرمستقیم] شود. بنابراین دولت اوباما سعی کرد معما و پازل ایران را به اجزای سه‌گانه‌ای تقسیم بکند که یک جزء آن برنامه هسته‌‌ای بود، جزء دوم نقش منطقه‌ای ایران و جزء سوم برنامه موشکی و ستون‌های امنیت ملی ایران بود. بر این اساس، رویکرد اوباما این بود که از فوری‌ترین و قابل‌حل‌ترین مساله را -که پیچیدگی کمتری دارد- آغاز کند، به این امید که براساس همان نظریاتی که در روابط بین‌الملل با عناوین نوکارکردگرایی و همگرایی داریم (بحث تسری در این نظریات یک بحث مهمی است که همکاری در حوزه‌های کم شدت‌تر و نرم‌تر در آینده به حوزه‌های سخت‌تر و پرشدت‌تر سرایت می‌‌کند) حوزه‌ همکاری را تسری دهد. لذا این امید در اوباما وجود داشت که استراتژی توالی، یعنی حل ترتیبی اجزای معمای ایران، این امکان را فراهم کند که توافق در حوزه هسته‌ای به سایر حوزه‌ها سرایت کند.»
این کارشناس مسائل بین‌الملل ادامه می‌دهد: «دولت اوباما امیدوار بود که در سال آخر ریاست‌جمهوری خود این اتفاق رخ بدهد که عملا به‌دلایل متعدد این مساله رخ نداد. حتی به‌نظر می‌رسد زمان‌بندی بندهای غروبی که در برنامه جامع اقدام مشترک در دولت اوباما ترتیب داده شد [اولین بندهای غروب، پاییز 2023 فرا می‌رسد]، به‌گونه‌ای تنظیم ‌شده که احیانا یا احتمالا ذیل 48 سال آینده روابط تهران و واشنگتن به یک ثباتی می‌رسد و این امکان فراهم می‌شود که در چهارچوب روابط باثبات دوجانبه، ایران به‌صورت طبیعی و استاندارد برنامه هسته‌ای خودش را انجام بدهد. درواقع بندهای غروب بر این مبنا تنظیم ‌شده بود ولی این میسر نشد، یعنی همکاری از حوزه هسته‌ای به سایر حوزه‌ها اشاعه پیدا نکرد و اتفاقا توافق هسته‌ای منجر به افزایش نفوذ منطقه‌ای ایران، قدرت گرفتن ایران در منطقه‌، تقویت بنیان‌های شبکه بازدارندگی منطقه‌ای ایران و همچنین گسترش برنامه موشکی و پهپادی ایران شد. به عبارتی آنچه آمریکایی‌ها فکر می‌کردند نه‌تنها محقق نشد، بلکه نتیجه معکوس هم گرفتند. به همین دلیل فشارهای منطقه‌ای و فشارها در داخل واشنگتن بعد از پایان ریاست‌جمهوری اوباما به‌شدت افزایش یافت و همین مساله باعث شد دولت ترامپ از این توافق بیرون بیاید و یک استراتژی دیگری را پیگیری کند.»

 کمپین فشار حداکثری برای آمریکا هزینه‌زا شد
این کارشناس مسائل بین‌الملل، استراتژی تیم ترامپ در قبال برنامه هسته‌ای ایران بیان کرد: «در تیم ترامپ، چهره‌هایی مانند جان بولتون [که یکی از طرفداران جدی سیاست تغییر رژیم در ایران بود وجود داشت] اما ترامپ به‌شخصه تمایلی به اجرای سیاست‌های این‌گونه چهره‌ها نداشت. رویکرد اصلی ترامپ این بود که با درنظر گرفتن الگوی تحریم‌های ثانویه سعی کرد با کمپین فشار حداکثری، ایران را در فضایی قرار بدهد که به‌صورت همزمان و در قالب یک معامله بزرگ، تمام اجزای معمای ایران را حل‌وفصل کند، یعنی در این معامله‌ی بزرگ هم برنامه موشکی، هم برنامه‌ای هسته‌ای و هم نقش منطقه‌ای ایران ترتیب داده شده بود. ترامپ فکر می‌کرد این یک الگوی کم‌‌هزینه برای آمریکا است.»
او ادامه می‌دهد: «ابزار تحریم‌های ثانویه در دوره اوباما بین سال‌های 2010 تا 2013 بنیان گذاشته شد. البته تاریخچه‌اش به تحریم‌های داماتو در زمان ریاست‌جمهوری بیل کلینتون برمی‌گردد، ولی چون آن تحریم‌ها ضمانت اجرایی قوی‌ای نداشت، هیچ‌وقت نتوانست موثر باشد و حالت عملیاتی پیدا کند.»
خسروشاهین درباره رویکرد ترامپ در مواجهه با ایران نتیجه می‌گیرد: «برنامه ترامپ، تقلیل‌گرایانه بود و پیچیدگی‌ها را درنظر نمی‌گرفت، مخصوصا اینکه به‌هرحال ستون‌های سیاست امنیت ملی‌ ایران بر مبنای شبکه‌ بازدارندگی منطقه‌ای و برنامه موشکی استوار است، ایران در این حوزه‌ها به‌هیچ‌عنوان حاضر به دادوستد و معاوضه امتیازات نیست، به‌ همین خاطر مساله ترامپ نتوانست استراتژی‌اش را با موفقیت پیش ببرد. درعین‌حال ایران هم سیاست جدیدی را اتخاذ کرد. ایران با استفاده از ابزارهای منطقه‌ای و تغییر زمین بازی، این ادراک [استفاده از اهرم هژمونی آمریکا در حوزه اقتصاد بین‌الملل اهرم کم‌‌هزینه‌ای است] را در میان تصمیم‌سازان آمریکایی برهم زد و آمریکایی‌ها فهمیدند استفاده از اهرم هژمونی آمریکا در حوزه قدرت اقتصاد بین‌الملل، اهرم کم‌هزینه‌ای نیست. اگر یادتان باشد، در دوره ترامپ هزینه‌هایی به آمریکا تحمیل شد تا اینکه بر پایه این دو استراتژی ناموفق، به دوره بایدن رسیدیم.»

 بایدن به رویکرد ناموفق اوباما بازگشت
خسروشاهین درباره رویکرد بایدن در مذاکرات احیای برجام نیز معتقد است: «بایدن و تیمش تصور می‌کردند که استراتژی اوباما و ترامپ ناکام بود، استراتژی اول بسیار خوش‌بینانه بود و در عمل نشان داد که آن نظریه‌ همگرایی یا بهتر است بگوییم اشاعه‌ همکاری‌ها در معمای ایران قابلیت عملیاتی‌شدن ندارد. برنامه ترامپ هم بسیار تقلیل‌گرایانه بود، پیچیدگی‌های معمای ایران را درنظر نمی‌گرفت. بنابراین تیم بایدن تصمیم گرفت از تلفیق دو استراتژی اوباما و ترامپ استفاده کند، یعنی اجرای مرحله‌ای استراتژی حل معمای ایران که درواقع قرار بود برجام احیا شود و برجام و احیای آن سکوی پرشی برای موارد دیگری چون تمهید بندهای غروب آفتاب در برنامه جامع اقدام مشترک، دربرگرفتن همکاری‌های منطقه‌ای یا نقش منطقه‌ای ایران [آن را در مجمع منطقه‌ای حل‌وفصل کند] و سوم، برنامه موشکی و پهپادی ایران را در قالب پیمان‌های دسته‌جمعی در حوزه هسته‌ای و سلاح‌های کشتارجمعی و کاربرد موشک‌های بالستیک مهار و محدود کند. دولت بایدن با این برنامه گفت‌وگوهای خودش را اگر اشتباه نکنم در آوریل دوسال گذشته آغاز کرد. بر مبنای این استراتژی و به دلایل متعدد آمریکایی‌ها سعی کردند رویکرد مذاکراتی خاصی را دنبال کنند. آنها تحریم‌ها را به سه‌رنگ متفاوت تقسیم کردند؛ زرد، سبز و قرمز. بر پایه‌ این مدل گفتند تحریم‌های سبز، ناسازگار با برجام است و تحریم‌هایی است که با دوره اوباما مرتبط است که ترامپ آنها را برای ایجاد اختلال در فرآیند احیای برجام وضع کرده است، مانند قرار گرفتن بانک مرکزی ایران ذیل قانون پاتریوت یا قرار گرفتن 18 بانک ایران در اکتبر 2020 ذیل همین قانون. تحریم‌های قرمز، به‌نظر آمریکایی‌ها ناسازگار با برجام نبود، بنابراین قابلیت تداوم داشت. اما تحریم‌های زردرنگ، تحریم‌هایی بود که وضع شده بود تا مذاکرات احیای برجام، سکوی پرش معاهدات بعدی شود، یعنی معاهدات دومینوواری شکل بگیرد.»
این کارشناس مسائل بین‌الملل ادامه می‌دهد: «تحریم‌های زرد دو جزء مهم داشت؛ یکی تحریم‌های سپاه پاسداران و قرار گرفتن آن در لیست fto و دیگری هم تحریم‌های مرتبط با بیت رهبری و دستگاه‌های ذیل آن بود که به‌نظر می‌رسد تیم مذاکراتی ایران، آن جزء دوم یعنی تحریم‌های مرتبط با بیت رهبری را توانسته به حوزه تحریم‌های سبزرنگ منتقل کند ولی حدودا سه‌ماه پیش، دولت آمریکا اعلام کرد خروج سپاه از لیست fto دیگر در دستورکار آمریکا نیست.»
خسروشاهین درباره معنای اینکه آمریکا اعلام کرده خروج سپاه از لیست fto در دستورکارش نیست، توضیح می‌دهد: «معنای ضمنی خارج شدن این موضوع از دستورکار تیم بایدن این بود که بایدن و مشاورانش درخواست‌ها و مطالبات خودشان را از تلفیق یا سنتز استراتژی دو دولت پیشین آمریکا، به دوره اوباما تقلیل داده‌اند، اما با چند تفاوت خیلی مهم؛
1.  به‌دلیل پیشرفت‌هایی که ایران در حوزه برنامه هسته‌ای داشته، نقطه گریز ایران دیگر نمی‌توانست یک‌ساله باشد و اکنون این نقطه گریز حدود 6ماه تخمین‌ زده شده است.
2. آنها بندهای غروب را نتوانستند تمدید بکنند و در پاییز 2023 اجرا می‌شود. (قبلا اشاره کردم اولین بندهای غروب در پاییز 2023 شروع می‌شود)
3. مکانیسم ماشه که فکر می‌کنم تاریخ بازه زمانی آن تا 2025 است.
بنابراین آمریکایی‌ها به احیای همان برنامه جامع اقدام مشترک که در زمان اوباما وضع شده بود، اکتفا می‌کنند با این تفاوت که نیازها یا مطالبات آنها در حوزه هسته‌ای بسیار کمتر از دوره اوباما تامین می‌شود. به‌نوعی این عقب‌نشینی آمریکا یک نوع عقب‌نشینی راهبردی است که می‌تواند به سود جمهوری اسلامی تمام بشود و ظاهرا به‌نظر می‌رسد که این اتفاق عملا در این پیش‌نویس 35 صفحه‌ای رخ داده است. اگر ما در هفت دور ابتدایی مذاکرات احیای برجام شاهد اصرار آمریکایی‌ها بر رفع تحریم‌های زرد در قبال گنجاندن بند همکاری‌های آینده بودیم، اما در این متن 35 صفحه‌ای صحبت و نشانه‌ای از بند همکاری‌های آینده دیده نمی‌شود.»

 آمریکا راهبرد خود را تقلیل داده است!
در ادامه این مصاحبه از هادی خسروشاهین پرسیدم که به نظر می‌رسد رویکردهای سه دولت مزبور بیشتر حالت راهبردی داشته‌اند تا حالت تاکتیکی. با این‌حال علی‌رغم بهره‌مندی دولت بایدن از رویکرد راهبردی اما به دلیل مواجهه غرب با بحران انرژی، رویکرد مذاکراتی‌ آمریکا در برهه کنونی متاثر از موراد تاکتیکی است. نظر شما در این‌باره چیست؟
او پاسخ می‌دهد: «بله، دقیقا این اتفاق افتاده است. یعنی ما اگر بگوییم احیای برجام یکی از قطعات پازل استراتژی دولت بایدن(به‌لحاظ راهبرد) درقبال ایران بود، الآن به حوزه تاکتیک تنزل پیدا کرده است. یعنی آمریکایی‌ها حاضر شدند بگویند همین برجام را احیا می‌کنیم و همین 6 ماه نقطه گریز اگر ایجاد بشود، کافی است. به عبارتی، اینکه ایران تا دو یا سه سال آینده نتواند غنی‌سازی برمبنای غنی‌سازی‌‌ای که آژانس یا NPT دراختیار هرکشوری قرار ‌می‌دهد، انجام بدهد، بالاخره فرصت زمانی به آمریکا می‌دهد، یعنی آمریکایی‌ها می‌گویند همین که بحران را به تعویق می‌اندازیم، کفایت می‌کند. بنابراین کاملا شاهد تقلیل رویکرد راهبردی دولت بایدن به حوزه تاکتیک خط‌مشی هستیم.»
در امتداد این گفت‌وگو سوال کردم شما ابتدای صحبت‌هایتان اشاره داشته‌اید که براساس دیدگاه آمریکا، تحریم‌ها اهرمی کم‌هزینه است. نگاه به این موضوع در برهه‌ای نشان می‌دهد واقعا تحریم‌ها نه کم‌هزینه‌ترین ابزار در مقایسه با دیگر ابزارها بلکه اساسا ابزاری کم‌هزینه برای آنان بوده است. آیا ایران در برهه اخیر اقداماتی برای مقابله‌‌جویی با تحریم‌ها انجام داده است یا شرایط جهانی مانند جنگ روسیه، باعث افزایش هزینه‌های تحریم ایران برای آمریکا شده است؟
او در پاسخ می‌گوید: «ببینید یک نکته این بود که آمریکایی‌ها الگوی رفتاری درمقابل ایران را از دوره ترامپ داشتند، یعنی استراتژی تغییر زمین بازی و اعمال و افزایش هزینه بر دولت ترامپ و اینکه تحریم‌ها برخلاف تصوری که آمریکایی‌ها داشتند، ابزار کم‌هزینه‌ای نیست. نوع دیگری در دوره بایدن تداوم پیدا کرد. یعنی باتوجه به اینکه میان دو دولت به‌طور غیرمستقیم مذاکراتی جریان داشت، برای اینکه به‌طورکامل قاعده بازی به‌هم نخورد، آمریکا و ایران، به‌خصوص آمریکایی‌ها از ابزارهای خودشان محتاطانه استفاده می‌کردند. یعنی اگر آمریکایی‌ها برای اعمال فشار بر ایران مثلا تحریم‌هایی را در حوزه پتروشیمی یا شرکت‌های نفتی ایران اعمال می‌کردند، ایران در قبال آن از اهرم‌های مرتبط با حوزه هسته‌ای خودش استفاده می‌کرد. به‌عبارت دیگر، اگر آمریکایی‌ها در این حوزه یک گام برمی‌داشتند ایران در پاسخ به این اقدام آمریکایی‌ها برای اعمال هزینه، سه یا چهار گام برمی‌داشت تا درواقع این نکته به طرفین آمریکایی گوشزد شود و این ادراک در ذهن آمریکایی‌ها ته‌نشین بشود که رویکرد اعمال فشار بر ایران می‌تواند رویکرد بسیار پرهزینه‌ای باشد و حتی همزمان با مذاکراتی که دارد انجام می‌شود، هزینه‌هایی را در حوزه هسته‌ای برای دولت بایدن می‌تواند به‌وجود بیاورد.»

 جنگ اوکراین عامل عقب‌نشینی آمریکا
در پایان این مصاحبه این پرسش را مطرح کردم که اگر بپذیریم جنگ روسیه و اوکراین باعث بخشی از هزینه‌های تحریم ایران را برای آمریکا افزایش داده است، آینده را چگونه می‌توان دید؟ آیا این شرایط برای مدتی طولانی وجود خواهد داشت؟ اگر افزایش تولید انرژی در دیگر میادین انرژی در قطر(همان‌گونه که توافق شده) صورت گیرد و قیمت نفت کنترل شود، آنگاه با کاهش هزینه تحریم، مجددا ایران شاهد بازگشت این ابزار در تعامل غرب با تهران خواهد بود؟
هادی خسروشاهین توضیح می‌دهد: «بخشی از این معادله‌ای که من خدمت شما عرض کردم، ناشی از عدم تطبیق رویکرد دولت‌های مختلف آمریکا با واقعیت در ایران، و واقعیت ایران به‌لحاظ نقش نفوذ منطقه‌ای بود. بخش دیگری از آن با استراتژی نهادهای بالادستی در ایران، در حوزه‌ مقابله با تحریم‌ها یا حتی رویکردهای مذاکراتی ایران مرتبط بوده است. اما در این بین، اتفاق دیگری هم رخ داد و آن هم مرتبط با جنگ اوکراین بود که در فوریه 2022 آغاز شد. تصورات این بود که این جنگ شاید جنگ کوتاه‌مدتی باشد و پوتین برنامه‌ریزی‌اش این‌گونه باشد که در کمترین زمان ممکن به بیشترین امتیازات و دستاوردها در حوزه اوکراین برسد. ولی این چنین نشد و نشانه‌ها هم حاکی از این است که احتمالا جنگ مدت طولانی‌تری خواهد داشت. در عین حال این جنگ به‌نوعی تکانه‌هایی را بر نظام پس از جنگ سرد وارد کرد. یعنی اگر ما تصور بکنیم نظام بین‌الملل در این دوره‌ زمانی یعنی از سال 1991 به بعد، در مرحله اول یک نظام سلسله مراتبی بود، در مرحله دوم یک نظام تک-چندقطبی بود و ایالات متحده هژمونی خودش را در سطوح مختلفی حفظ کرده بود، به‌نظر می‌رسد که دیگر ایالات متحده از چنین قابلیتی در همه حیطه‌ها و حوزه و به‌خصوص حوزه‌های منطقه‌ای برخوردار نیست. همین عامل باعث شد آمریکایی‌ها در حوزه‌های مرتبط با منطقه خاورمیانه از رویکردهای پرهزینه و رویکردهای پرشدت پرهیز بکنند. به‌دلیل اینکه احساس می‌کردند در رقابت بین آمریکا با سایر قدرت‌های بزرگ دیگر مانند روسیه و چین هر نوع رویکرد بحران‌زا یا هزینه‌زا در منطقه‌ خاورمیانه به سود چین و روس‌ها تمام خواهد شد. چون تمرکز آمریکایی‌ها را به نقطه دیگری منحرف می‌کند. از همین رو، بخشی از انعطاف‌ها و عقب‌نشینی‌هایی که دولت بایدن در این مذاکرات انجام داد، به‌خصوص در سه چهار ماه اخیر، ناشی از جنگ اوکراین و پیامدهای ساختاری آن در حوزه روابط بین‌الملل است.»

مرتبط ها