کد خبر: 73215

قاسم رحمانی، خبرنگار «فرهیختگان» از وضعیت بغرنج دریاچه ارومیه روایت می‌کند

دست دریاچه نمک نداشت+فیلم

زاینده‌رود، گاوخونی، کارون، میانکاله، تالاب انزلی و دریاچه ارومیه و... قربانیان توسعه‌ای هستند که با کلیدواژه توسعه پایدار به جان‌شان افتاده‌ایم.

ابوالقاسم رحمانی، دبیرگروه جامعه: همه‌چیز از همین‌جا یعنی وقتی سوار تاکسی شدم و به‌سمت ترمینال حرکت می‌کردم شروع شد، برای همین از همین‌جا روایت می‌کنم. مقصد ترمینال غرب بود و راننده تاکسی هم که تازه روزش را شروع کرده بود و هنوز لنگ کنار دستش، خیس عرق‌های پاک‌کرده از پیشانی‌اش نشده بود و انرژی داشت، شروع کرد به سوال‌پیچ کردن برای همان تحلیل‌های همیشگی خودشان! این‌که عازم کجا هستم و کارم چیست و باقی سوالات این‌شکلی! مقصد را که فهمید، بی‌آنکه مقصود را بفهمد، تیر تحلیل را به هدف زد و شروع کرد به تحلیل وضعیت دریاچه ارومیه و نسبت وضع امروز با سیاست‌های کلان نظام، این‌که این دریاچه روزگاری طوری بوده که لنج و کشتی هم در آن آمدوشد داشته و عمق بعضی‌جاها به چند صدمتر هم می‌رسیده، یعنی اگر نام دریاچه ارومیه را چندباری تکرار نمی‌کرد، استنباطم این بود کم‌کم بی‌اطلاع سراغ دریای خزر یا اقیانوسی چیزی رفته! ادامه داد و از بازی بچه‌ها در حاشیه این دریاچه تا گذران فراغت و اهمیت بالای اکولوژیکی آن (واقعا کلمه اکولوژیک را به‌کار برد) در منطقه گفت و من هر لحظه مشتاق‌تر می‌شدم چطور می‌شود این‌همه اطلاع درست و غلط را ساعت 9 صبح به خورد مسافری که شاید آخرین‌باری باشد که او را می‌بیند، داد؟ ولی خب داد! لاکردار جوری توصیف می‌کرد که اگر آن چند ادعای شاذ درباره عمق و عبور و مرور کشتی در این دریاچه را نمی‌گفت، می‌گفتم گرد کند و به روزنامه برگردم و همین‌ها را بنویسم، انگار بچه ناف ارومیه و همان حوالی بود اما خب نزدیکی‌های پیاده‌شدن تازه مشخص شد یک‌بار هم به ارومیه سفر نکرده و شنیده‌ها و تخیلاتش را این‌طور قطار و راهی گوش من کرد. تسلط عجیبی بود، که خب بود. پیاده شدم و چون بلیت داشتم، با خیال راحت و آسوده، حوالی دفتر همان تعاونی انتخاب‌شده نشستم و چرخی در فضای مجازی ‌زدم. هدف هم این‌بار صرفا چرخیدن نبود، روال همیشگی این سفرها این‌طور بود، برای من البته که در تمام طول مسیر، هرچیزی که ارتباطی با سوژه داشته باشد، یا جست‌وجو کنم و یا جایی ثبت و ضبط، اولین اطلاع این بود که بالاخره سایه عیسی کلانتری از ستاد احیای دریاچه ارومیه برداشته شد و استاندار ارومیه جایگزین شد. برای مساله اول و حذف کلانتری شکر اما برای نصب استاندار، هنوز خیلی زود است که شکر یا شکایت کنیم. این آخرین تحولات مربوط به دریاچه‌ای بود که سال‌هاست فقط متربه‌متر آمار خشک‌شدنش را مخابره می‌کنیم و در انتظار از دست‌رفتنش نشسته‌ایم.

«اورمیه (به زبان خود مردم ارومیه) سوار شید، اورمیه سوار شید.» سوار شدیم و با همان تاخیرهای همیشگی اتوبوس‌ها، چند دقیقه بعد و با سوار شدن آخرین مسافر که همیشه نفس‌نفس‌زنان به بهانه ترافیک تهران (انگار کل مسیر را دویده باشد) می‌رسد، حرکت کردیم. همان ابتدای مسیر هم پک‌های وعده داده‌شده در صفحه خرید بلیت، توزیع شد که به جرات بدترین و بی‌کیفیت‌ترین انواع خوراکی را یک‌جا به خورد مسافر می‌دهند. راستی ادعای مانیتوردار بودن اتوبوس و احتمالا چندهزار تومانی که برای همین ویژگی روی بلیت می‌کشند، یک‌در‌هزار احتمال واقعیت دارد، ما هربار یا چیزی ندیدیم، یا با جای خالی مانیتور مواجه شدیم که به ادعای شاگرد شوفر مسافران قبلی خرابش کردند یا مدام خاموش بود و اینها! به هرحال اینها به‌علاوه وضعیت بد کلی اتوبوس‌ها، لزوم رسیدگی به وضعیت نابسامان حمل‌ونقل جاده‌ای را هم تایید می‌کند، البته اگر به بهانه تحریم پشت گوش نیفتاده باشد. از اینها بگذریم و به سفر ارومیه برسیم. مسیر طولانی و جاده هم نسبتا خوب بود، برای همین دم تاریکی هوا، یعنی حدود 9 ساعت بعد، به ارومیه رسیدیم. پیاده شدم و به لطف جمعیت کثیر بیکاران کشور و تعدد راننده‌های تاکسی‌های اینترنتی، خیلی زود راهی محل اسکان شدم و قبل از آن، البته ته‌بندی کردم چون آن خوراکی‌های دوزاری و تنقلاتی که خودم خریده بودم، لابه‌لای تکان‌های اتوبوس، جذب بدن که نه، در اصل نیست و نابود شد.

در این گزارش می‌خوانید:
تصمیمات ستاد احیای دریاچه ارومیه که در دولت روحانی تشکیل شده است وضعیت را خراب‌تر کرده
تغییر الگوی کشت در دهه 70 ضربه‌ای کاری به دریاچه زده است
حفر بی‌رویه چاه غیرقانونی در دولت احمدی‌نژاد نفس دریاچه را گرفته است
دریاچه ارومیه درصورت انجام‌نشدن اقدامات فوری به‌زودی تبدیل به کانون ریزگرد می‌شود


شب بود و امکان بازدید از دریاچه نبود که نزدیک به 40 کیلومتری با محل اسکان فاصله داشت. جمعه هم بود و شهر هم حسابی شلوغ، البته این شلوغی یک دلیل قدیمی و اساسی هم دارد که جلوتر حتما توضیح خواهم داد. روی تخت ولو شدم و در فکر و خیال اینکه صبح، از کجای ماجرا شروع کنم؟ چند تماسی گرفتم و با چند نفری هماهنگ کردم و براساس اولویت‌ها، بعد از اینکه آفتاب به جای معقولی از آسمان رسیده بود، شروع به روایت کردم. مقصد اول اداره‌کل محیط‌زیست استان بود تا هم با چند نفری گفت‌وگو کنم و هم اینکه هماهنگی‌هایی بشود جهت حضور و گشتی در خود دریاچه، اما همان‌جا بود که متوجه شدم وزیر نیرو هم امروز (شنبه اول مرداد) قصد دریاچه‌گردی و اطلاع از وضعیت دریاچه ارومیه را کرده و همه آماده‌باش چشم‌انتظار آقای وزیر هستند. از طرفی نگران بسته‌بودن فضا و سختی کار و هماهنگی‌ها بودم و از طرف دیگر اما خوشحال از اینکه احتمالا با اضافه شدن به هیات همراه وزیر و خبرنگاران حاضر، می‌توانم دسترسی‌های بیشتری هم داشته باشم. در این فکر و خیال بودم که مسیر را تغییر دادم و با هماهنگی یکی از خبرنگاران محلی (عجب نعمتی هستند این خبرنگاران و رسانه‌های محلی) راهی استانداری شدم و با هماهنگی تهران و نامه‌نگاری، قرار شد تاییدات لازم جهت همراهی و حضور من همراه وزیر صورت بگیرد. علاوه‌بر این قرار شد تا استانداری هم مساعدت‌های لازم را جهت تهیه گزارش طبق متن نامه، به انجام برساند. اما خب واقعیت ماجرا اینکه اولا وزیر نیرو، زحمت پایین آمدن از هلیکوپتر و تماشای از نزدیک دریاچه را به خود نداد و کلی آدم و خدم و حشمی که پایین و دور دریاچه ایستاده بودند ساعت‌ها معطل ماندند و خبری از وزیر نشد، دوم هم این حدود یک ساعتی در راهروهای استانداری ارومیه سرگردان این اتاق و آن اتاق شدم و هیچ‌کس هیچ جوابی نداد و همه سر در امور شخصی خودشان و خوش‌وبش با همکاران‌شان داشتند. بیرون آمدم و راهی همان اداره‌کل محیط‌زیست شدم.
اینجا وضعیت بهتر بود، اصلا در تمام این چند سال فعالیت در حوزه اجتماعی، محیط‌زیستی‌ها با همه مشکلات و مسائلی که گاهی با هم داشتیم، با همه فرق می‌کردند. خاکی‌تر و کارراه‌اندازتر از هر نهاد و سازمانی بودند و کمکی نبود که دریغ کنند. بی‌واسطه با رئیس ارتباط گرفتم و با کارشناسان صحبت کردم و سرآخر هم هماهنگ شد جهت حضور در دریاچه و حتی قایق‌سواری و تماشای وضعیت بغرنج دریاچه ارومیه، از وسط اندک آب باقی‌مانده! چنددقیقه‌ای آنجا با یکی از مسئولان گپ زدم و بعد راهی دریاچه شدم. فاصله زیاد بود و راننده‌ای هم که قبول کرده بود تا با هم به‌سمت دریاچه حرکت کنیم و حسابی هم دندان‌گردی کرده بود، بعد از حرکت گفت گواهینامه‌اش را خانه جا گذاشته و خانه‌اش هم در مسیر دریاچه است و بعد از گرفتن گواهینامه، خیلی زود به دریاچه خواهیم رسید. با همه نکاتی که گفتم مرد خوش‌برخوردی بود و تا خانه با هم رفتیم و می‌گفت دخترش شب گذشته جیب بابا را خالی کرده و مدارک را هم برداشته و یک‌جایی داخل خانه قایم کرده است، جلوی خانه بودم که دختربچه زیبایی (واقعا زیبا) جلو آمد و سلام کرد و ماجراهای دیشب را هم گردن گرفت و من هم عکسی گرفتم و تصویرش را نگه داشتم و راه افتادیم. ابتدای مسیر بودیم که دوباره ایستاد. دکه کوچکی کنار خیابان بود و پایین رفت و دو لیوان چای به خرج خودش خرید و بعد دوباره حرکت کرد. از دریاچه می‌گفت و هنوز هم نمی‌دانست برای چه اینجا هستم و حالا به‌سمت دریاچه در حرکت، حرف‌هایش را می‌زد و بعضی استدلال‌هایش هم پربیراه نبود. اصلا بگذارید همین‌جا بنویسم و بعدتر هم دوباره تکرار می‌کنم. این‌که ماجرای دریاچه ارومیه و صورت‌مساله اتفاق ناگواری که برای این دریاچه درحال رخ‌دادن است، اصلا پیچیده نیست. چرا دریاچه به این وضع دچار شده، همه می‌دانند، از کارشناسان و مسئولان متولی تا همین راننده به اذعان خودش بدون سواد مدرسه و دانشگاه، حتی همه اینها این‌که چه کاری باید انجام بشود هم می‌دانند، اما خب چرا انجام نمی‌شود؟ از من بپرسید می‌گویم به‌خاطر توهمی به نام توسعه پایدار! فعلا تا همین‌جا داشته باشید که نزدیک رسیدنیم و راننده هنوز حرف‌هایش ته نکشیده. از خاطرات دوران کودکی‌اش می‌گفت و اینکه تا کجا (پایه‌های پل بزرگ روی دریاچه را نشان می‌داد) آب بوده و چه کیف و حالی می‌کردند و بعد نفس عمیقی می‌کشید و چندکلمه‌ای به زبان شیرین ترکی احتمالا بدوبیراه می‌گفت و ادامه می‌داد که مهندس، می‌بینی چه بلایی سر این نعمت آوردند؟ تمام اطراف دریاچه ویلا و باغ شده، چنان سرسبز و پر از درخت و استخر و فلان و بهمان شده‌اند که معلوم است نتیجه جز این نیست. همه‌اش هم برای از ما بهترون است. خانه من را دیدی، من که توان خرید زمین و ساخت باغ و ویلا ندارم، نه خودم و نه هفت جد و آبادم، اما این دریاچه برای همه بود و همه از آن استفاده می‌کردیم، حالا آبش را پای درخت سیب و هلو و خربزه و... می‌ریزند و استخر باغ ویلاهایشان را پر می‌کنند. ما نهایت میهمان‌هایشان را تا دم این ویلاها ببریم و برگردیم همان طویله‌ای (خودش گفت) که دیدید! با خودم می‌گفتم عجب اشتباهی کردم تا دم خانه این بنده‌خدا رفتم، هر جمله‌ای که می‌گفت و گله‌ای که می‌کرد، ختم به وضعیت خانه و زندگی‌اش می‌شد و خلاصه گفتم ول‌کن جهان را، چایی‌ات یخ کرد!
رسیدیم، خیرپیشی گفت و نگاه اندوهناکی به دریاچه انداخت و رفت، یعنی برگشت به همان خانه موردعلاقه‌اش! تلفنی هماهنگ کرده بودم با آقای داوودی، سرپرست اداره پارک ملی دریاچه ارومیه و او هم منتظر من کنار جاده ایستاده بود و لباس خوشرنگ محیط‌بانی و پوست آفتاب‌سوخته‌ای که بین همه محیط‌بان‌ها مشترک است، او را از بقیه جدا کرده بود. نزدیک شدیم و سلام گرمی کرد و گفت منتظر حضور وزیر نیرو در دریاچه هستند که گفتم بنده‌خدا وزیر نیرو آمد و از بالا نگاهش را انداخت و تا الان هم احتمالا گزارشش را به تهران فرستاده و می‌گویند الان هم کردستان است! شوکه شده بود اما خب به روی خودش نیاورد، گویا زمان زیادی را آنجا منتظر بودند تا از وزیر استقبال کنند، اما خب... . نزدیک دریاچه شدیم و روی نمک‌های زیبا و نرم دریاچه قدم می‌گذاشتیم و نزدیک قایق می‌شدیم. لذت تماشای نمک‌ها خیلی زود زهر شد وقتی فهمیدم همین پارسال، تا اینجایی که ما به‌راحتی و بدون اینکه حتی کف کفش‌هایمان خیس هم بشود قدم برمی‌داشتیم، آب بود و امسال خشک خشک و نمکی نمکی! چندجمله‌ای بین‌مان ردوبدل شد و بعد هم چکمه‌ای به من دادند تا کفش‌هایم را عوض کنم و سوار قایق شدیم و به‌سمت مناطق نسبتا با عمق بیشتر حرکت کردیم. حالا حرف از عمق می‌زنم، فکر نکنید چند متر و چند ده متر، نه، آن‌قدر عمق کم بود که چندین‌بار پره‌های موتور قایق به تپه‌های نمکی کف دریاچه برخورد کرد و نزدیک بود قایق در آب چپ کند. خیلی جاها هم که نیاز نبود خیلی به آب توجه کنید، آن‌قدر عمق کم شده و آب کم بود که تپه‌های نمکی از آب بیرون زده بودند و آقای داوودی هم می‌گفت دیگر امکان قایق‌سواری در این محدوده نیست و درصدد پیدا کردن راه جدیدی برای گشت‌زنی در دریاچه هستیم. عمق کم‌ شده و امکان حرکت با قایق موتوری نیست و پره‌ها به تپه‌های نمکی می‌خورند و بارها همین قایق‌های دوزاری هم خراب شده‌اند و امکان تعمیر و جایگزینی هم نبوده است. سرپرست اداره پارک ملی دریاچه ارومیه در وصف وضعیت دریاچه گفت: «آب دریاچه ارومیه پسروی بسیار زیادی داشته و خیلی واقعی درحال خشک شدن است. محیط‌بانانی که اینجا هستند به علت کاهش عمق آب امکان تردد را هم از دست داده‌اند و مجبور به تغییر مسیر شده‌ایم و به‌سمت ایستگاه گلمانخانه رفته‌ایم. سدسازی‌های زیادی که در منطقه و در حوضه آبریز دریاچه صورت گرفته است به‌علاوه انتقال آب رودخانه زرینه‌رود که تقریبا 40درصد از آب دریاچه را این رود تامین می‌کرد ضربه مهلکی به دریاچه وارد کرده است. علاوه‌بر اینها زمین‌های کشاورزی زیاد و توسعه آنها با کشت محصولات پرآب‌بری مثل سیب و چغندر و... ویلاسازی‌ها، حفر چاه‌های مجاز و غیرمجاز و... هم در این وضعیت تاثیر زیادی گذاشته‌اند. کاهش بارندگی‌ها را هم به این اوضاع اضافه کنید، متوجه می‌شوید چه بلایی بر سر دریاچه ارومیه آمده و چرا تا این میزان آب این دریاچه کاهش یافته است. خشکی دریاچه ارومیه و وضعیت فعلی آن، توفان‌های نمکی و گردوغبار زیادی را در منطقه ایجاد خواهد کرد. توفان‌هایی که فقط در این محدوده محصور نخواهد ماند و استان‌های اطراف را هم به‌شدت درگیر خواهد کرد. زمین‌های کشاورزی این منطقه را از بین می‌برد و مردم منطقه با بیماری‌های زیادی مواجه خواهند شد. درحال‌حاضر آب دریاچه به نسبت سال گذشته در همین ایام، حدود نیم‌متر کاهش داشته است! تپه‌های نمکی در همه‌جای دریاچه قابل مشاهده است و جاهایی هم که نیست، با این وضعیت به‌زودی سر از زیر آب بیرون خواهند آورد.» داوودی درباره اقدامات صورت‌گرفته برای احیای دریاچه ارومیه هم توضیحاتی داد و گفت: «در حد لایروبی کانال‌ها و... کارهایی انجام شد، اما خب آن اقدامات اساسی که مورد توقع بود، نه، صورت نگرفت. با کم شدن آب دریاچه حیات‌وحش منطقه هم درمعرض آسیب جدی است. گوزن زرد که حیوان بومی این منطقه است در حوالی دریاچه زندگی می‌کند و با این اوضاع دریاچه این گونه هم درمعرض خطر قرار گرفته است. از طرفی گونه‌های مهاجمی هم وارد این محدوده شده‌اند، مثل شغال، روباه و حتی یک قلاده پلنگ که همین موضوع هم وضعیت حیات‌وحش دریاچه را به‌شدت بغرنج کرده است.» صحبت‌ها تمامی نداشت و من هر لحظه بیشتر غرق صدای اندک آب باقی‌مانده در دریاچه که با شدت از بین پره‌های موتور قایق فرار می‌کرد، می‌شدم. به پایه‌های پل نگاه می‌کردم و آن روزهایی را تصور می‌کردم که اینجا آن‌قدر آب داشت که از ترس ورود به جاده، اطراف آن را با سنگ‌های بزرگی پوشانده بودند و این پل را هم اینقدر بلند ساختند. اما حالا پایه‌های لق پل، با قندیل‌های نمکی تزئین شده‌اند و روزهای گرم و سختی را با هم می‌گذرانند. به چهره محیط‌بان‌ها نگاه می‌کنم و مدام این شعر در ذهنم مرور می‌شود که «دلم می‌سوزد و کاری ز دستم برنمی‌آید.» نیامده بودم خوش بگذرانم، اما این عظمت، این دریاچه با آن‌همه هیاهو برای حفظ و نگهداری است، جلوی چشم این‌همه آدم و با بی‌تدبیری مدعیان، درحال از بین رفتن و نابودی است و جز چند نسخه بی‌ارزش و چند اقدام اورژانسی که فقط مسکنی برای التیام دردهای آن است، هیچ کاری از پیش نرفته و نمی‌رود. انگار همه در برابر وضعیت به‌وجودآمده دست بالا برده و کوتاه آمده‌اند. همه می‌دانند چه اتفاقی افتاده و چه بلایی هم در آینده نه‌چندان دور بر سرمان خواهد آمد، اما بی‌عملی پیش گرفته‌اند و اینجا من هزاران بار به توهمی به نام توسعه پایدار لعن می‌فرستم. اصلا کجای توسعه حداقل با این فهمی که در ایران وجود دارد با محیط‌زیست همخوانی دارد و اصلا اهمیت و ارزشی برای آن قائل می‌شود که با آن، حرف از پایداری هم می‌زنیم. زاینده‌رود، گاوخونی، کارون، میانکاله، تالاب انزلی و دریاچه ارومیه و... هم قربانیان همین توسعه‌ای هستند که با کلیدواژه توسعه پایدار به جان‌شان افتاده‌ایم و هر نوع بهره‌کشی و دست‌اندازی که دل‌مان خواست، کردیم.
برمی‌گردیم، از قایق پیاده می‌شویم و این‌بار با ماشین، به‌سمت ایستگاه محیط‌بانی گلمانخانه آن‌طرف دریاچه ارومیه حرکت می‌کنیم. راه زیاد و داخل ماشین هم حرف‌ها تمامی ندارند. از درددل‌های شخصی تا تحلیل بیشتر وضعیت محیط‌زیست در ارومیه و خصوصا ماجرای دریاچه ارومیه. محیط‌بان‌ها همیشه مظلوم بوده‌اند و این‌بار هم همین‌طور، دو گروهبان محیط‌بانی که عقب ماشین نشستند و من دیدم در همین نصف روز چه زحماتی می‌کشند، دغدغه جذب حتی شرکتی و قراردادی در سازمان محیط‌زیست دارند و تا فهمیدند من از تهران آمده‌ام، نامه‌ای نوشتند و سپردند تا به دست رئیس سازمان برسانم جهت تضمین امنیت شغلی‌شان. پدر یکی از آنها 30 سالی در محیط‌زیست استان و در کسوت محیط‌بانی خدمت کرده بود و پسر هم در ادامه مسیر پدر در این راه قدم گذاشت، اما هر روز ترس از دست دادن شغل و کمی درآمد، جانش را می‌خورد و باز هم «دلش می‌سوزد و کاری ز دستش برنمی‌آید که نمی‌آید». به ایستگاه گلمانخانه می‌رسیم، زمینی که با ماشین پستی و بلندی‌هایش را طی می‌کنیم، تا همین یکی دو سال پیش، دریاچه بوده و آب داشته، اما حالا شبیه بیابانی از نمک مسیر رفت‌وآمد مردم شده است. جلوتر می‌رویم و بالاخره یک‌جایی سستی و باتلاقی بودن زمین مانع از ادامه حرکت می‌شود. پیاده می‌شویم و چند قدمی برمی‌داریم، می‌گویند محیط‌بان‌ها برای رسیدن تا جایی که آب دارد، مجبورند این مسیر را که چندکیلومتری هم هست یا پیاده یا اگر شرایط مساعد بود با موتور چهارچرخ طی کنند. خودشان با فرغون و تراکتور و گاه لودر، خاک آورده بودند روی فنس‌هایی که روی زمین سست و نمکی کشیده بودند، ریختند تا در باتلاق گرفتار نشوند و به محل پست‌شان برسند. وحشتناک بود، جاهایی بود که وقتی پا را کمی فشار می‌دادی، آب بالا می‌آمد اما به‌سرعت همه‌چیز درحال تبخیر بود الا نمک‌ها! به قول یکی از محیط‌بان‌ها، کاهش وسعت دریاچه به ساعت رسیده، ممکن است طی چند ساعت بخشی از دریاچه خشک شود و واقعا هم همین‌طور بود. پیگیر باغات و ویلاسازی‌های اطراف دریاچه شدم و می‌خواستم از نزدیک ببینم، آقای داوودی گفت اصلا برای همین تا اینجا آمدیم. بعد از کمی تماشای این ژانر وحشت دریاچه، سوار وانت رونیز، به اطراف سرکشی کردیم بله، همان‌طور که انتظار می‌رفت، پر بود از باغات خصوصی و شخصی که خیلی‌ها هم اخیرا ایجاد شده بودند و پس هر باغی هم یک ویلای لاکچری چندمیلیاردی. یک چیزی شبیه لواسان تهران اما در زمینی مسطح. سرمایه‌داری مثل خوره به جان دریاچه افتاده بود و از قطره‌ای آب هم دریغ نمی‌کرد تا محض رضای خدا به دریاچه برسد و آن تشنه بزرگ را کمی سیراب کند. تمام آبی که می‌رسید، به‌سمت همین باغات و استخر ویلاها منحرف شده بود، انگار کسی هم نمی‌گفت بالای چشم کسی ابروست. بدتر اینکه به گفته یکی از مطلعان، برخی مسئولان ستاد احیا خودشان هم اینجا باغ و ویلا دارند! یکی‌یکی ویلاها را می‌دیدم و تصاویرش را ضبط می‌کردم تا با شما به اشتراک بگذارم، ببینیم و بفهمیم اینکه ابر و باد و مه و خورشیدی که بهانه این خشکی دریاچه بیان می‌کنند، چرند و پرندی بیش نیست و تمام آنچه حق دریاچه ارومیه است، همین حوالی دریاچه و در باغات و ویلاهای پولداران شهر، پیشخور می‌شود. حتی با چاه‌های غیرمجاز آب‌های زیرزمین را هم خورده‌اند و آن‌وقت ما توقع داریم بگذارند آب‌های سطحی به دریاچه برسد؟ زهی خیال باطل! هر چندمتر جلوی یکی از باغات هم بساطی پهن بود و محصولات همین باغات را می‌فروختند، به قیمت ناچیزی که فقط روی دست‌شان باد نکند. آن هم چه محصولاتی؟ سیب و هلو و چغندر و خربزه و خیار و هر چیزی که برای تولیدش آب زیاد لازم باشد. دیوانه‌کننده بود چیزی که می‌دیدیم، می‌پرسیدم واقعا اهالی اینجا خودشان دل‌شان برای دریاچه نمی‌سوزد که این‌طور به جان حقابه آن افتاده‌اند؟ چیزهایی شنیدم که درمجموع می‌شود: «نه، دل‌شان نمی‌سوزد.»
کنار جاده و بعد از گذشتن از یک پل وسط آن منطقه ییلاقی، رودخانه‌ای بود به اسم شهرچای که طول و عرض زیادی هم داشت و از وسط شهر هم می‌گذشت. آنجا و در نزدیکی دریاچه خبری از آب نبود و فقط یک نمناکی ریزی وجود داشت و پر از علف هرز که می‌شد فهمید اینجا انتهای مسیر یک رودخانه است، اما کمی عقب‌تر و در محدوده شهر، آب زیادی در این رودخانه بود که به‌سمت دریاچه حرکت می‌کرد. پرسیدم این آب چه می‌شود که با این حجم و فشار در مسیر دریاچه است اما قطره‌ای از آن به دریاچه نمی‌ریزد؟ جواب مشخص بود، همه‌اش به‌سمت باغ و ویلاها منحرف شده بود. به پایان این همراهی با محیط‌بان‌ها و محیط‌زیستی‌های عزیز رسیدیم و باید خداحافظی می‌کردم و آن نامه‌ای را که نوشته بودند، می‌گرفتم و هر طوری که شده بعد از برگشتن به دست رئیس سازمان حفاظت محیط‌زیست برسانم. ساعت حوالی 4 بعدازظهر و من در پی جایی برای رفع گرسنگی و ضعف یک روز پرکار. بعد از ناهار به محل اسکان برمی‌گردم و تمام روز را وقتی درازکش روی تخت ولو شده‌ام، مرور می‌کنم. خیره به سقف، چیزی از قلم نیفتاده، اگر هم افتاده یا می‌شود بعد پیگیری کرد یا مانعی سر راه هست که با اینجا ماندن برطرف نمی‌شود. بلیت برگشت را تهیه می‌کنم و می‌خواهم چنددقیقه‌ای چشم روی هم بگذارم که به ساعت برگشت برسم. خوابم نمی‌برد و به سرم می‌زند فیلم‌هایی را که امروز ضبط کردم، تماشا کنم. یکی‌یکی جلو می‌روم و یکدفعه متوجه می‌شوم یکی از اصلی‌ترین فیلم‌ها که پلاتوی اصلی گزارش تصویری دریاچه ارومیه است، صدا ندارد، یعنی فیش میکروفن درست وصل نشده و صدای من هم نیست و این یعنی یک فاجعه، به‌خصوص وقتی این تنها فیلمی بود که خودم در آن حضور داشتم و سندی برای این روایت میدانی! از این بدتر نمی‌شد، حدود یک ساعت و نیم تا حرکت اتوبوس به‌سمت تهران مانده، من هم جایی حدود 40کیلومتر دورتر از دریاچه روی تخت افتاده‌ام و هرجایی غیر از محدوده دریاچه هم پلاتو ضبط کردن، احمقانه است. خلاصه قید برگشتن را علی‌الحساب زدم و بلیت را کنسل کردم و با یک ماشین دوباره به‌سمت دریاچه حرکت کردم. به‌محض سوار شدن دو نگرانی دیگر هم اضافه شد. یکی نور که هوا به‌سمت تاریک شدن می‌رفت و دو ترافیک ارومیه که اگر خاطرتان باشد ابتدای گزارش گفتم توضیحی دارد، ماجرا از این قرار است که ارومیه بعد از تهران، طبق اخبار و اطلاعات موجود، پرترافیک‌ترین شهر ایران است! باورش سخت است، اما واقعا همین‌طور بود و من در این دو روز، زمان زیادی را در ترافیک‌های ارومیه گذراندم و نظیرش را فقط در تهران تجربه کرده بودم. خورشید انگار که به زور بخشی از خود را بالای کوه نگه داشته بود حدی از نور که کفایت ضبط یک پلاتوی کوتاه را بکند در اختیار گذاشت و من هم به‌محض رسیدن، شروع به ضبط کردم. توضیحاتم را دادم و سوار شدم و به‌سمت شهر برگشتم. اواسط مسیر به سرم زد سری به ترمینال بزنم و شاید برای یک نفر، صندلی باشد که به تهران برسم، یکی‌یکی تعاونی‌ها را گز می‌کردم تا اینکه یک صدایی جلب‌توجه کرد، تهران، یک نفر! حالا من، تهران، اتوبوس؛ ترکیبی که هیچ‌وقت برای مهشاد کریمی و ریحانه یاسینی شکل نگرفت.

دریاچه ارومیه چرا خشک شد؟

همان‌طور که گفتم در ارتباط با دریاچه، صورت‌مساله مشخص و ماجرا بر هیچ‌کس پوشیده نیست؛ اینکه چه بلایی بر سر دریاچه به این عظمت و بزرگی آمده و علل آن چیست و در برابر آن چه راهکارهایی هم برای برون‌رفت از این وضعیت وجود دارد و چه اقداماتی باید انجام گیرد. ولی خب شاید هنوز باشند کسانی که نمی‌دانند دقیقا آنجا چه اتفاقی افتاده و چه کارهایی باید بشود که از دریاچه ارومیه بیایانی از نمک باقی نماند. به همین منظور بد نیست چند خط بعدی را باهم مرور کنیم. اطلاعاتی که یکی از مسئولان احیای دریاچه دراختیار ما قرار داده و البته قرار بر این شد نامی از او نبریم. «بحث دریاچه ارومیه موضوعی است که نظیر مسائل و مشکلاتش را در همه حوزه‌های مشابه دریاچه ارومیه در کشور داریم، یعنی چیز جدیدی نیست، حتی از لحاظ شناخت و آسیب‌شناسی! اتفاقی که در زاینده‌رود، هامون و خیلی از حوضه‌های آبریز ما می‌افتد در دریاچه ارومیه نیز افتاده است؛ با این تفاوت که اینجا آمپر دارد و چیزی که نشان می‌دهد واضح‌تر است. دریاچه‌ای دارید که مجموعه اقدامات و بحث‌های مدیریت حوزه شما را این آمپر نشان می‌دهد و دیگر حوزه‌ها چنین آمپر و وضعیت واضحی ندارند. موضوع دریاچه ارومیه این است که ما برای حوضه‌های آبریز و مدیریت منابع آب و آمایش سرزمینی و همچنین تنوع‌زیستی برنامه نداریم. برنامه‌های توسعه ما هیچ یک پایدار نیستند. ما فکر می‌کنیم توسعه پایدار یک کلمه و عبارت دوحرفی است و عبارت شیکی است که حرف آن را می‌زنیم و تمام می‌شود. عدم‌اعتقاد به توسعه پایدار (حداقل با تفسیری که دوستی با محیط‌زیست را نشان می‌دهد) دریاچه ارومیه، زاینده‌رود، هامون، بختگان، گاوخونی و... می‌شود! یک زمانی دریاچه ارومیه در دهه 70 –دهه 60 را کنار بگذاریم که زمان جنگ بود- دوره‌ ترسالی را تجربه می‌کرد. به‌طوری‌که سال 74 تراز دریاچه ارومیه به 1278.2 رسید که بالاترین تراز ثبت‌شده دریاچه ارومیه است. این دوره ترسالی شروع زنگ خطر و بدبختی در دریاچه ارومیه بود. این ذهنیت بین متولیان آن زمان ایجاد شد که با حوضه پرآبی روبه‌رو هستیم که هرکاری دل‌مان خواست در بحث کشاورزی، صنایع،‌ جمعیت و... بارگذاری کنیم. چون دریاچه جلو می‌آید و زمین‌های اطراف را می‌گیرد. این دریاچه شور است و با این دیدگاه تصمیم‌گیری کردند. ذهنیت‌های توسعه‌گرا در آن زمان که تعریف علمی و جدی روی بحث توسعه پایدار نبود، دیدگاه‌های خود را در حوزه دریاچه ارومیه مطرح کردند. یک دفعه شما در نظر بگیرید از 40-30 سال پیش حوضه آبریز دریاچه ارومیه از 150 هکتار به 600هزار هکتار تبدیل شد که زمین‌های آبی دارد. ما در حوضه آبریز دریاچه ارومیه در شرایط عادی 7‌میلیارد مترمکعب آب‌های سطحی داریم. الان 18 درصد به‌طور متوسط کاهش یافته و حدود پنج میلیارد یا 6 میلیارد مترمکعب است. آن زمان نزدیک به چهار میلیارد مترمکعب آب وارد دریاچه ارومیه می‌شد. ولی الان مثلا امسال یک‌میلیارد مترمکعب آب وارد دریاچه ارومیه می‌شود. شما می‌بینید یک‌باره در حوضه آنقدر بارگذاری می‌کنید و برنامه‌ها را براساس کشاورزی قرار می‌دهید که فاتحه دریاچه ارومیه خوانده می‌شود. الگوی کشت زمانی در این استان براساس گونه‌ها و کشت کم‌آب‌بر مثل انگور بود، اما یک‌باره در یک حوزه محصولی را اشاعه می‌دهید که مثل چغندر و سیب است و استراتژیک هم نیستند ولی به‌طور متوسط مثلا سیب بین 15-10هزار مترمکعب آب مصرف می‌کند. آمار دهه 90 نشان می‌دهد 90هزار هکتار در حوضه‌آبریز دریاچه ارومیه باغ سیب داریم. یک محصولی که استراتژیک نیست. یک‌سال سیب نخوریم و وارد کنیم چه اتفاقی می‌افتد؟ در اینجا هم اکثرا سیب دست باغدار می‌ماند. به‌طور متوسط یک‌ونیم‌میلیارد مترمکعب آب مصرف می‌شود. باغ‌های دیگر به‌ کنار و محصولات دیگر را در نظر نگیریم. چغندر هم همین‌طور است. چه لزومی دارد آذربایجان‌غربی قطب چغندر کشور شود؟ مجوز کارخانه قند هم صادر می‌کنند. خب با این وضعیت می‌شود انتظاری جز نابودی دریاچه را داشت؟ وقتی توسعه را در دو، سه آیتم مشخص تعریف می‌کنید مثلا سدسازی، باغداری، توسعه کشاورزی، آن هم کشاورزی که کاملا سنتی و قدیمی و نسل اول است، انتظار نداشته باشیم اکوسیستم حساس و شکننده مثل دریاچه ارومیه باقی بماند. مشکل دریاچه ارومیه خیلی ساده است. شما در یک حوضه آبریز آنقدر بارگذاری کردید و معیشت مردم را با موضوعاتی گره زدید که اگر بخواهید این گره را باز کنید کار سختی است. وقتی زندگی مردم را صرفا با کشاورزی در حوضه آبریز گره می‌زنید این اتفاق می‌افتد. به‌طوری که چهار میلیارد مترمکعب حقابه وارد دریاچه ارومیه نمی‌شود. حلقه مفقوده احیای دریاچه ارومیه مدیریت حوضه‌آبریز است. ما فکر می‌کنیم دریاچه ارومیه فقط خودش است، دریاچه ارومیه به‌معنای حوضه‌آبریز دریاچه ارومیه است. اتفاقی که در دریاچه ارومیه می‌افتد آینه حوضه بالادست است. در حوضه بالادست چون مدیریت نمی‌کنیم این اتفاقات در پایین‌دست می‌افتد. زمانی دریاچه ارومیه بازمی‌گردد که بالادست را مدیریت کنید. باید برای کشاورزی برنامه داشته باشید، برای مدیریت منابع آب باید برنامه داشته باشید، خشکسالی است چرا برنامه مدیریتی خشکسالی ندارید؟ برنامه چهارم توسعه، ماده 68 می‌گوید حوضه‌های آبریز حساس به‌ویژه دریاچه ارومیه باید برنامه مدیریت اکوسیستمی یا زیست‌بومی داشته باشد. برنامه مدیریت اکوسیستمی چه می‌گوید؟ می‌گوید همه ذینفعان در یک حوزه در مدیریت آن باید مشارکت داشته باشند. چرا این اجرا نمی‌شود؟ باید این اجرا شود. باید شما برای بحث آگاهی‌رسانی و مشارکت مردمی برنامه داشته باشید. نمی‌توانید این حلقه را کنار بگذارید. باید برای منابع آب خود برنامه داشته باشید. با دستور نمی‌شود. کسی نمی‌گوید کشاورزی تعطیل شود. کسی که این حرف را می‌زند آنقدر بی‌منطق حرف می‌زند و آن کسی می‌گوید که دریاچه ارومیه خشک شود به ما ربطی ندارد. نمی‌توان معیشت مردم را در نظر نگرفت. باید این حوزه را مدیریت کنیم. برای کشاورزی باید برنامه داشته باشید، راندمان آبیاری در حوضه آبریز دریاچه ارومیه چقدر است؟ در این چند سال مگر مصوبه ستاد احیا نبود؟ مصوبه دولت نبود که توسعه اراضی کشاورزی ممنوع است؟ در اطراف ارومیه و حوضه‌آبریز دریاچه ارومیه دور بزنید، باغ‌های جدید از کجا می‌آید؟ چرا اراضی ملی به اراضی کشاورزی تبدیل می‌شود؟ هنوز اراضی آبی را نتوانستید سروسامان دهید، چرا اجازه می‌دهید دوباره اراضی جدید ایجاد شود؟ آبی نمی‌ماند. این حوزه توان این بارگذاری را ندارد. همین اتفاق در اصفهان هم افتاد. در اصفهان و در یک حوضه آب محدود بارگذاری بسیار فراوانی کردید؛ فولاد زدید، کشاورزی زدید، برنج می‌کارید. همه در دنیا می‌خندند. یک عالمه از اطراف انتقال آب انجام دادید. زمانی زاینده‌رود 700میلیون مترمکعب آب داشت و تالاب گاوخونی هم پوشش می‌داد. شما آنقدر بارگذاری کردید، فولاد را آنجا بردید، برنج‌کاری را آنجا بردید، کشاورزان شرق و غرب اصفهان را ایجاد کردید، از کوهرنگ و جاهای دیگر آب انتقال می‌دهید، الان یک‌میلیارد و خرده‌ای آورده زاینده‌رود شده و درنهایت به هیچ‌جا نیز آب نمی‌رسد. همین اتفاقی است که در کشور می‌افتد. یک امر ساده‌ای است. درست است که حل آن پیچیده است ولی طرح مساله خیلی ساده است و خود را گول می‌زنیم. ما می‌دانیم چه بلایی سر حوضه‌آبریز و محیط‌زیست می‌آوریم ولی می‌خواهیم چه کنیم؟ راه‌حل ساده و کوتاه مدت ندارد، راه‌حل انتقال حوضه به حوضه ندارد. من اعتقاد ندارم. آن هزینه‌ای که برای انتقال حوضه به حوضه می‌کنم اگر برای نوع کشاورزی در حوضه‌آبریز دریاچه ارومیه می‌کردم حداقل 40 درصد می‌توانستم آب را کاهش دهم، هر حوضه‌ای باید با آب آن حوزه بتواند مدیریت شود. پس حلقه مفقوده ما مدیریت حوضه‌های‌آبریز است. در ستاد احیای دریاچه ارومیه هم دوستان یک مسیر اشتباهی را رفتند و دوباره چرخ را اختراع کردند! برنامه‌های خود را پروژه‌محور کردند. فقط مهندسی دیدند. ما کمی بی‌انصاف هستیم. وقتی درباره یک چیزی می‌خواهیم تحلیل ارائه دهیم فکر می‌کنیم راحت است. کار شده است، برخی کارها درست بود و برخی کارها اشتباه بود. روی بحث کشاورزی واقعا کار نکردند. خیلی بهتر از این می‌توانستند وارد بحث‌های کشاورزی شوند. اما ذینفعان اصلی را نتوانستند با هم مچ کنند. ساختاری ایجاد نکردند. الان ستاد احیا می‌رود، ساختاری برای جایگزینی آن نیست، ساختار دائمی برای آن ایجاد نکردند. درحالی که قبل از آن ستاد، کمیته ملی دریاچه ارومیه بود. قبل از آن برنامه داشتیم اما اعتبار نداشتیم. من نقد می‌کنم، بی‌انصافی نمی‌کنم. اینکه همه را به یک چوب برانیم یعنی من هم نمی‌توانم کاری کنم و نشان می‌دهد کاربلد نیستم. آنها هم کار کردند ولی یک مسیر را اشتباه رفتند، نتوانستند ذینفعان را باهم هماهنگ کنند. این کار باید مشارکتی باشد. وقتی با ذینفعان مختلفی درگیر هستید باید همه این ذینفعان را به کار بکشید، وقتی اختیار به هیات‌دولت دادید باید از این امر استفاده کنید، با حلواحلوا کردن دهان شیرین نمی‌شود. با یک حوضه‌آبریز 50هزارکیلومتر مربعی روبه‌رو هستیم که سه استان درگیر آن هستند. باید همه ذینفعان را وارد ماجرا کنید و از آنها کار بکشید. این‌طور نمی‌شود که برنامه‌ریزی کنید و در حوزه‌های خاصی وارد شوید و درنهایت آن دوستان که سرکار در آن حوزه‌ها هستند و می‌خواهند روی بحث دریاچه ارومیه کار کنند باید اعتقاد داشته باشند. پشت میز می‌نشینند و بعدازظهر در باغ سیب خود می‌روند و آن را پر از آب می‌کنند و تلفن هم برمی‌دارند و درباره دریاچه ارومیه مصاحبه می‌کنند. این درست نیست. اول باید از نظر ذهنی اعتقاد داشته باشید، این روشی که می‌رویم اشتباه است. برخی از این آقایان به این مساله اعتقادی ندارند. درنتیجه دنبال تغییر در حوزه زیستی و تنوع‌زیستی نباید بود. این حلقه مفقوده ما در بحث دریاچه ارومیه است. این اتفاق باید طوری برنامه‌ریزی شود که همه ذینفعان را حول یک برنامه مدیریت جامع در حوضه‌آبریز دریاچه ارومیه با ساختار مشخص و منسجم و با یک‌سری آدم‌های فنی که پروژه‌محور نیستند، بلکه دغدغه‌مند هستند و محیط‌زیست را می‌شناسند جمع کنیم، نه اینکه پیمانکار بیاوریم و تونل بزند. بحث مدیریت اکوسیستمی را با همه اجزا باید بتوانید اجرا کنید. این سیستم باید پویا باشد. صرفا بحث بحران در دریاچه ارومیه نیست. در شرایط عادی هم باید این مدیریت وجود داشته باشد. در این شرایط بحث خشکسالی و تغییرات اقلیمی هم اگر شما برنامه داشته باشید قابل‌مدیریت است و برای آن برنامه مدیریت ریسک خشکسالی می‌نویسید. می‌گویید این میزان حقابه دریاچه ارومیه است، کمترین آبی که باید بیاید 400/3 میلیارد مترمکعب است تا دریاچه ارومیه به حداقل تراز اکولوژیک برسد که 1/1274 است که 15میلیارد مترمکعب آب دارد و حداقل تراز این است. چقدر در حوضه آب داریم؟ مثلا هفت‌میلیارد مترمکعب آب داریم، می‌گوییم الان هفت‌‌میلیارد ندارم، مثلا 6 میلیارد دارم. امسال خشکسالی شد و پنج‌میلیارد شد، دو سال است شرایط چندان خوب نیست. بین 16-15 درصد تراز آب پایین آمده است. باید برنامه مدیریت خشکسالی بنویسیم. این برنامه چیست؟ می‌گوییم مثلا در رودخانه‌ها این میزان آورده کم می‌شود. قانون می‌گوید شرب اول، محیط‌زیست دوم، کشاورزی سوم است. وقتی برنامه مدیریت خشکسالی دارم می‌گویم 17 درصد در این حوضه کاهش بارش داشتم، امسال کشاورزی که فول آب می‌گرفت باید از دریاچه کمتر بهره ببرد و کشت خود را محدود کند. قرار بود به کشاورز سه میلیارد مترمکعب آب بدهند 5/2 میلیارد می‌دهیم. نه اینکه کل حقابه دریاچه ارومیه را قطع کنید و بگویید خشکسالی است. کدام کشاورز حوضه دریاچه ارومیه الان مشکل آب دارد؟ یا از چاه می‌کشد یا از آب‌های سطحی می‌گیرد. در بالادست باغ‌های سیب تا کجا در آب هستند؟ آن زمان چیزی برای دریاچه ارومیه نمی‌ماند. وقتی برنامه داشته باشید می‌گویید این رودخانه زیرحوضه این کشت‌هاست. اعلام می‌کنید امسال خشکسالی است و آقایان کشاورزان برای این نوع کشت در حدی آب است که خشک نشود. برخی کشورها این را دارند، آمریکا این را دارد که اعلام می‌کند سطوح مختلف خشکسالی را امسال داریم و برای هر سطح خشکسالی مشخص است چه کارهایی باید انجام شود و چه کشت‌هایی محدود شود و چه برداشت‌هایی محدود می‌شود. هیچ‌کسی نمی‌گوید خشکسالی است دریاچه ارومیه حقابه کامل بگیرد. براساس خشکسالی باید حقابه دریاچه ارومیه هم کم شود. ولی کشاورزی هم باید محدود شود. برخی کشورها شرب هم محدود می‌کنند. شما پاییز به ارومیه بیایید ببینید همین سیب‌ها کنار جاده است یا خیر. 15-10هزار مترمکعب در هر هکتار آب مصرف می‌کنند. این کم نمی‌شود. در این دو سال چرا این اتفاق افتاد؟ دو سال است که ستاد احیا با دو، سه نفر کار می‌کند. دستگاه‌های اجرایی حرف این ستاد را قبول نمی‌کنند. الان دوستان در وزارت نیرو در دوسالی که خشکسالی شد سدها را محکم بستند و حقابه‌ها را ندادند. گفتند معلوم نیست وضعیت بارش‌ها چطور است چون برنامه‌ای نداشت. برنامه نداشت، حقابه دریاچه ارومیه قطع شد، ولی آب کشاورز کامل تامین شد. از رودخانه‌ها هیچ آبی به دریاچه نیامد. در حوزه میاندوآب نزدیک 46هزار هکتار زمین داریم. 55 درصد آب دریاچه ارومیه از دو رودخانه زرینه و سیمینه تامین می‌شود. 450 میلیون مترمکعب آب مصرف می‌کنیم. به‌طور متوسط هر هکتار 10هزار مترمکعب آب مصرف می‌کند. این فاجعه است! می‌خواهید آبی وارد دریاچه ارومیه شود؟ در حوزه مهاباد نزدیک به 130-120 میلیون مترمکعب آب مصرف می‌کنیم که برابر حجم سد است. در حوزه نقده هم همین‌طور است. هر روز کشاورزی را توسعه می‌دهیم. کشت چغندر و سیب را توسعه می‌دهیم، نه گندم. سراغ کالای استراتژیک هم نمی‌رویم. محصولات تزئینی است. ترکیه از ما هندوانه می‌برد و هر کیلو هندوانه نزدیک به 200 و خرده‌ای لیتر آب مصرف می‌کند درحالی که ترکیه خود یکی از منابع عظیم آب دنیا را دارد. از ما هندوانه می‌خرد و آب برای کشت هندوانه مصرف نمی‌کند. این بحث آب‌های مجازی است. این نوع کشاورزی و این نوع بی‌برنامه‌ای در بحث آمایش سرزمینی خروجی‌اش همین دریاچه ارومیه است. خط انتقال زاب مثل این است که بیمار هستید و به شما سرمی وصل کرده‌اند، درحالی که نیاز به جراحی دارید. سرم در بدن شما تعادل ایجاد می‌کند ولی جراحی را باید انجام دهید. یکی از آفت‌های خط انتقال را این می‌دانم که مدیران می‌گویند آب آمد و رها کنید، اجازه دهید صنایع آب‌بر مستقر شود، اجازه دهید سد نازلو را احداث کنند. نماینده‌ای که آن روز داد و بیداد می‌کرد و سنگ دریاچه را به دل می‌زد، قبل‌تر نامه زده که چرا اجازه نمی‌دهید سدها احداث شوند. یکی از کارهای خوب ستاد احیا این بود که جلوی سدسازی را گرفت. درکل این‌طور نمی‌شود خیلی امید داشت، باید اعتقاد به بخش مدیریت حوضه‌آبریز داشته باشید و بعد کشاورزی خوبی کنید. ما نمی‌گوییم کشاورزی تعطیل شود، اصلا نمی‌توان کشاورزی را تعطیل کرد. باید بلد باشید معیشت جایگزین ایجاد کنید، باید بلد باشید معیشت مکمل ایجاد کنید، بلد باشید تشکل‌های آب بران ایجاد کنید. این کار یکی، دو سال نیست و زمانبر است. یک‌سری کارها کوتاه‌مدت است. بحث حقابه‌ها، لایروبی رودخانه‌ها و نظارت بر برداشت رودخانه‌ها اقدامات کوتاه‌مدت است. در دو، سه ماه پیش حقابه‌ای که به یکی از تالاب‌ها می‌رفت کشاورزان با لودر حقابه زمان آخر فروردین را گرفته‌اند، درحالی که کشاورز به این نیازی ندارد و با لودر مسیر را تغییر می‌داد و برای چمن خود می‌برد. بچه‌های محیط‌زیست را می‌زدند. قانون کجاست؟ اگر قانون بود جلوی اینها را می‌گرفت. محیط‌زیست هم دیوار کوتاهی دارد. دادستان باید جلوی اینها را بگیرد که چه حقی دارند آب دزدی می‌کنند؟ فروردین‌ماه هم به آب رحم نمی‌کنند، در زمستان هم به آب رحم نمی‌کنند. نیازی هم ندارند. بحث این نیست که مشکلی دارد، با عناوین مختلف آب را برمی‌دارند چون مدیریت نیست، چون مدیریت منابع آب نیست. این نوع نگاه در بحث وزارت جهاد و وزارت نیرو واقعا مشکل دارد. به‌نوعی هم در سازمان محیط‌زیست این مشکل وجود دارد. آدم‌هایی که سرکار می‌آیند نمی‌دانند مدیریت اکوسیستم به چه معناست! کسی که باید خود سعی کند این مدیریت را در حوضه‌های آبریز ایجاد کند مبتلا به همین نگاه‌های اشتباه است. برنامه مدیریت دریاچه ارومیه در سال 87 مصوب شد. حداقل باید 10 نسخه تا الان ویرایش و به‌روزرسانی می‌شد. اما دست به آن نزدند. خلاصه اینکه درد دریاچه ارومیه و تمام موارد مشابه برکسی پوشیده نیست، راه علاج هم همین‌طور، اما مساله اینجاست که نه مدیر مقتدری وجود دارد و نه کسی دلش به حال این منبع ملی می‌سوزد.»

 

مرتبط ها