نرگس چهرقانی، خبرنگار گروه سیاست: اواخر دهه 50، آیتاللهی شصتوچندساله با سخن گفتن از لزوم وحدت مردم ایران درمقابل توطئههای معاندان انقلاب اسلامی، انبوه جمعیتی را که در محوطه دانشگاه تهران گوش به خطبهها سپرده بودند، به تکبیر واداشت؛ آیتاللهی که سخنانش قرابتی تمام و کمال با فعالیتهایش داشت، فعالیتهایی که آنقدر با استعمار و استبداد دست بهگریبان شده بود که عدهای همواره در پی فرصتی برای تخریب شخصیت ضداستعماری او و مصادره سابقه مبارزاتیاش به نفع جریان خود داشتند؛ همین «پدر پدر» گفتنهای منافقین به آیتالله طالقانی هم از جنس این فرصتطلبیهاست.
آیتالله سیدمحمود طالقانی، چند ماه پس از انقلاب اسلامی ایران در تماسی به حاجاحمدآقای خمینی گفته بود به امام بگویید حالا که نظام جمهوریاسلامی برقرار شده، دستور فرمایید نمازجمعه هم اقامه شود. که امام(ره) در پاسخ فرمودند: «آیتالله طالقانی خودشان این کار را انجام دهند و نمازجمعه را بخوانند.» بلاموضوع نیست اگر گفته شود تجربه و توجه آیتالله طالقانی به اهمیت نماز عبادی-سیاسی جمعه پیش از انقلاب در این تصمیم و انتخاب امام(ره) تاثیر بسیاری داشته؛ چراکه وی در سالهای 43 تا 46 که در زندان قصر زندانی بود هر جمعه برای زندانیان خطبه میخواند، حتی در سال 47 اولین نمازجمعه تهران مستقل از دولت پهلوی، توسط آیتالله طالقانی در مسجد جامع نارمک اقامه شد. بدینترتیب با درنظرگرفتن همه این سوابق، با فرمان امام خمینی(ره)، اولین نمازجمعه پس از انقلاب اسلامی، در 5 مرداد 1358 به امامت آیتالله سیدمحمود طالقانی برگزار شد، نمازی که با بیش از یک میلیون جمعیت، اولین نمازجمعه تاریخی بعد از انقلاب شد. شرایط برگزاری این نماز در زمانهای بود که هجمههای منافقین علیه آیتالله بالا گرفته بود، بیراه نیست اگر یکی از مخاطبان اصلی تذکرهای وی در خطبهها را منافقین بدانیم. مثلا با اشاره به توطئههای فراوان در اطراف کشور چنین میگوید: «همین دسیسههای احمقانه در اطراف کشور ما چه میکنند؟ چه میخواهند؟ چرا برادرکشی راه میاندازند؟ برای اینکه این صف را متلاشی کنند. برای اینکه این وحدت را از میان بردارند و وحدتی که از درون دلها و وجدانها سرچشمه گرفته وحدتی که با رهبریهای قاطع اسلامی به حرکت درآمده دنیا را نگران کرده آمریکا، امپریالیست اروپا، صهیونیسم، همه به وحشت افتادهاند با کارهای احمقانهای که در سرحدات ما به راه میاندازند. گمان میکنند این صف را متلاشی میکنند، جز رسوایی برای خود نمیگذارند.» یا در بخشی دیگر از سخنان خود مستقیم عناصر ضدانقلاب را که آن زمان جدیترین فعالیت این عناصر، در قالب سازمان منافقین بود، اینچنین مخاطب قرار میدهد: «اگر اخلالگران نخواهند خاموش بنشینند، من پیرمرد هم مسلسل بهدست گرفته و پشت تانک مینشینم، امام خمینی هم پشت تانک خواهد نشست.» امروز این سخنان 43ساله میشود، بااینحال در تمام این سالها بسیاری از جریانهای سیاسی التقاطی و سودجوی خارجی و داخلی سعی کردهاند، چهرهای روتوششده و گزینشی از آیتالله طالقانی در مواجهه با جریانهای ضدانقلاب بهخصوص منافقین ارائه دهند تا فعالیتهای ضدانقلاب خود را زیر سایه «پدر پدر» گفتنها به آیتالله طالقانی نرمالیزه یا توجیه کنند. ازاینرو، در گزارش امروز به بازخوانی مواضع آیتالله سیدمحمود طالقانی در مقاطع مختلف تاریخ با سازمان مجاهدین خلق که بعدها به جرگه منافقین پیوستند، میپردازیم.
فصل اول
گمان میکردم مجاهدین خلق مسلمانان راستین هستند
آشنایی طالقانی با بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق، بهخصوص محمد حنیفنژاد و سعید محسن به قبل از تاسیس سازمان برمیگردد، یعنی به دوران دانشجویی حنیفنژاد و محسن و رفتوآمد آنها به مسجد هدایت. این دو در آن روزها مانند اغلب جوانان پرشور و روشنفکر از شاگردان و مستمعان مشتاق تفسیر قرآن طالقانی بودند. شاید بتوان ادامه این آشنایی را همبندی بودن در زندان قزلقلعه دانست، چنانچه محمد حنیفنژاد و برخی دیگر از موسسان اولیه مجاهدین خلق، هشت ماه در این زندان با آیتالله همبند و همنشین بودهاند. از سوی دیگر، آنچه موجب آشنایی طالقانی با موسسان این سازمان میشد این بود که غالب بنیانگذارانش چهرههای شناختهشده نهضت آزادی ایران بودند که خود را پیرو و طرفدار مهدی بازرگان و آیتالله طالقانی معرفی میکردند. در سوی مقابل نهضتآزادی نیز آنها را «فرزندان» خود خطاب میکرد. شاید استفاده منفعتطلبانه سازمان مجاهدین از واژه «پدر» برای آیتالله طالقانی، در پس این فرزند خطاب کردن آنها از سوی نهضت آزادی نهفته باشد. اما چنانچه عباس شیبانی از بنیانگذاران نهضت آزادی اذعان میکند نمیتوان طالقانی را اصطلاحا نهضتی دانست؛ چراکه «طالقانی از نظر سیاسی و مبارزه خیلی عمیقتر و تندتر از بازرگان و فعالتر و عقیدتیتر بود، البته فعالیت تشکیلاتی نمیکرد و داخل تشکیلات نهضت آزادی هم عمل نمیکرد.» حتی ابراهیم یزدی هم بر صحبتهای شیبانی صحه میگذارد. بدینصورت آنطور که سازمان مجاهدین خلق مدعی بودند، نه طالقانی آنها را از سوی نهضت آزادی فرزند خطاب کرده و نه برچسب پدری سازمان مجاهدین بر طالقانی میچسبد. اگرچه مطابق روایتی که از ارتباط طالقانی با اعضای سازمان مجاهدین در این بخش داریم، چون اعضای سازمان هنوز تغییر ایدئولوژی نداده بودند، آیتالله طالقانی آنها را مسلمانانی راستین میدانسته که در تکاپوی تحقق آرمانهای اسلامیاند، ازاینرو مشوق این جمع بود. بهعنوان مصداق، هنگامی که طالقانی در سال 1346 از زندان آزاد شد، جمعی از اعضای سازمان مجاهدین خلق طی گزارشی او را در جریان فعالیتهای خود گذاشتند و با تحسین وی مواجه شدند. ازهمینرو سازمان که در ابتدای مسیر خود بهشدت متاثر از نهضت آزادی بود، در اولین بند بیانیه اعلام موجودیت خود، از سران مومن و فداکار نهضت آزادی تقدیر کرد. یا درمورد دیگری، وقتی گروهی از اعضای سازمان مجاهدین خلق بعد از ماجرای هواپیماربایی از دبی به عراق منتقل شدند، اعضای سازمان برای ممانعت از تحویل آنها به رژیم ایران، آیتالله طالقانی را حامی خود دانستند و او را واسطه برای استمداد از امام خمینی(ره) کردند، تا ضمن نگارش نامه به امام خمینی که در آن دوران در نجف حضور داشتند، راهی برای آزادی اعضای گروه خود فراهم کنند. طالقانی هم دست رد به سینه مجاهدین نزده و نامهای در یک تقویم جیبی و با خط نامرئی خطاب به امام نوشت که در آن ضمن تاکید بر مبارزات سیاسی دستگیرشدگان، خواست امام برای آزادی دستگیرشدگان سازمان مجاهدین از زندان بغداد اقدامی کنند. اما امام با این نامه آقای طالقانی همراهی نکردند. اینگونه استمدادهای طالقانی به سازمان تا شهریور 1350 ادامه داشت، اگرچه در همین سال سازمان با هزینهسازی برای طالقانی موجبات دستگیری او را فراهم کردند؛ چراکه با لو رفتن سازمان و دستگیری بیش از 50 نفر کادر رهبری و اعضای فعال سازمان و اعتراف یکی از اعضای آن به ارتباط طالقانی با مجاهدین خلق، آیتالله طالقانی نیز دستگیر و چندی بعد به زابل تبعید شد.
فصل دوم
شما حق نداشتید تغییر ایدئولوژی بدهید
در ادامه بخش قبل و همان شهریور 1350، طالقانی درحالیکه دوران تبعید خود را در زابل سپری میکرد، خبر اعدام حنیفنژاد و محسن، سران اولیه سازمان را شنید. این خبر از چند جهت برای طالقانی متاثرکننده بود، که مهمترین آنها خطر تغییر ایدئولوژی سازمان به دست بازماندگان مجاهدین خلق بود. دو سال تا عیان شدن این تغییر زمان برد، یعنی سالهای 1353 و 1354، پیش از آن و در این سالها طالقانی سعی داشت ضمن حفظ ارتباط خود با سازمان، از انحراف آنها جلوگیری کند. اما پس از اعدام حنیفنژاد و محسن، تقی شهرام و بهرام آرام که عمده کارهای سازمان را برعهده گرفته بودند، طی جلسهای که با آیتالله طالقانی داشتند، رسما تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق را با آیتالله در میان گذاشتند. تقی شهرام جزئیات این جلسه و واکنشی را که آیتالله طالقانی به این تغییر داشت، اینگونه روایت کرده: «ظرف نیمساعت ماجرای تغییر ایدئولوژی را شرح دادم. در طول این مدت آقای طالقانی ساکت بود و حرفی نزد و حرف من تمام شد. با صدایی که آشکارا میلرزید، پرسید: حالا اسم خودتون و سازمان را چی گذاشتهاید؟ گفتم: هیچ! همان سازمان مجاهدین خلق ایران.» سپس شهرام روایت میکند که طالقانی پس از شنیدن این جمله چنان برافروخته میشود که خطاب به او میگوید: «شما حق نداشتید این کار را بکنید.»
به جز شهرام، راویان دیگری که حاضر در جلسه بودند، جزئیاتی از این جلسه ذکر کردهاند که یکی از آنها وحید افراخته بوده و فضای جلسه را در انتقاد طالقانی اینگونه توصیف میکند که درمقابل اعتراض شدید طالقانی به اینکه این سازمانی است با آرم مخصوص و مرامنامه خاص، و شما به چه ضوابطی دست به چنین کاری زدهاید؟ صریحا به او گفتند: «اگر صدایت درمورد تغییر ایدئولوژی دربیاید، تو را میکشیم و وانمود میکنیم رژیم تو را کشته و شهیدنمایت میکنیم.» افراخته میگوید طالقانی در جواب آنها گفته است: «من عمری از توپ و تانک رژیم آمریکایی شما نترسیدم، توقع دارید اکنون از یک اسلحه قراضه شما بترسم؟»
هزینهتراشی سازمان برای طالقانی تمامی نداشت، حتی پس از مدت کوتاهی از این جلسه و انقطاع رسمی طالقانی از این سازمان، برخی اعضای سازمان چون افراخته و خاموشی پس از آنکه دستگیر شدند، پای طالقانی را هم به پرونده سازمان مجاهدین خلق باز کرده و همین مساله سبب شد ساواک او را به اتهام ارتباط با مجاهدین خلق بازداشت و پس از چند ماه به زندان اوین روانه کند. در همان زمانه، بحث نحوه تعامل با مجاهدین خلق که مارکسیست شده بودند، بر سر زبانها افتاده بود. در چنین شرایطی گروهی از روحانیون مبارز با صدور فتوایی، مجاهدین خلق را نجس دانسته و نشست و برخاست با آنها را حرام اعلام کردند. در این فتوای روحانیون مبارز، طالقانی نقش بسزایی داشت، چنانچه عزت شاهی که عضو سازمان مجاهدین خلق پیش از تغییر ایدئولوژی بود، درمورد چگونگی صدور این فتوا در سال 55 اینگونه اظهار میکند: «پس از علنیشدن جریان تغییر ایدئولوژی و ارتداد بخشی از اعضای مجاهدین، روحانیون و علمایی که در این زمان از زندانهای مختلف به بند یک اوین آورده شده بودند، در ارزیابی خود از وضعیت سازمان مجاهدین و تغییرات پیشآمده به این نتیجه رسیدند که در حمایت مادی و معنوی، برخی از ایشان از سازمان مغبون شدهاند.»
عزت شاهی نام روحانیونی که در صدور این فتوا و نوشتنش نقش داشتند، ذکر میکند که در بین آنها اسامیای چون آیتالله طالقانی، هاشمیرفسنجانی، منتظری، ربانیشیرازی، انواری و لاهوتی دیده میشود. عزت شاهی ادامه داد: «این روحانیون در اواخر 1354 به فکر چارهجویی افتادند و پس از بحث و تبادلنظر، درنهایت به فتوایی رسیدند. این فتوا که در خرداد 1355 صادر شد، حاوی دو نکته محوری بود: یکی تکفیر کمونیستها و نجس دانستن آنها، که براساس آن نشست و برخاست، همسفرگی و همغذا شدن با مارکسیستها حرام میشد. در محور دوم راجعبه منافقین به این نتیجه رسیده بودند، آنهایی که از این سازمان تا حالا در مبارزه کشته و اعدام شدهاند اگر آگاهانه به طرف مارکسیسم رفتهاند، شهید نیستند و نباید اسمشان بهعنوان شهید برده شود و اگر ناآگاهانه بهسوی کمونیسم رفته و کشته شدهاند اکنون درباره آنها نظری نمیتوانیم بدهیم، ولی کسانیکه الان ادامهدهنده مسیر گذشته هستند، جزء مسلمانها نیستند و اگر کشته هم شوند، شهید نیستند مگر اینکه ایدئولوژی خودشان را تغییر بدهند و باید تکلیف خودشان را معلوم کنند و از کمونیستها جدا شوند. قرار شد این نظر و فتوا از بندی به بندی دیگر و از زندانی به زندانی دیگر بهطور شفاهی نقل شود.»
فصل سوم
فتوای تاریخی روحانیون علیه جریانهای مارکسیستی و منافقین، عملا دیگر سازمان مجاهدین خلق در میان مردم به منافقین معروف شده بود. حدود دو سال بعد از این فتوا، با پیروز شدن انقلاب اسلامی، منافقین که بدنه عمومی خود را تاحد زیادی از دست داده بودند، با برنامهریزی برای اتفاقاتی از پیش تعیینشده یا جلوهنمایی در انتساب خود به چهرههای شاخص انقلاب اسلامی، سعی در پنهان کردن چهره مارکسیستی خود و سوءاستفاده از نفوذ این افراد برای تصاحب کرسی مقامات اجرایی کشور داشتند تا بلکه از این طریق اعتماد عمومی نسبت به خود را احیا کنند، در این بین دستاویز قرار دادن نام «پدر» و خطاب کردن آیتالله طالقانی به این نام در این راستاست؛ چراکه آن زمان طالقانی عضو شورای انقلاب بود، شورایی که اساسیترین رکن قدرت سیاسی و اجرایی انقلابیون محسوب میشد. این موقعیت طالقانی، منافقین را تاحدی به طمع انداخت که تصمیم داشتند با انتشار اعلامیههایی تحتعنوان «رهبر خمینی، رئیسجمهور طالقانی» یا «پیشنهاد فرماندهی و نظارت عالیه آیتالله طالقانی بر نیروهای مسلح کلیه سازمانها و گروههای پاسدار انقلاب» طالقانی را سپر خود دربرابر امام قرار بدهند، و سایه سنگین خود را روی دوش طالقانی بیندازند تا بلکه از این طریق به بخشی از بدنه انقلاب نفوذ کنند. البته طالقانی کسی نبود که به این باجخواهیها تن دهد، ازهمینرو مخالفت و واکنشهای استراتژیکی را نیز دربرابر این گروهک داشت، بهطوریکه ناظران عینی آن دوران از واکنشهای سنجیده آیتالله برای خنثی کردن چنین سوءاستفادههای سیاسی و وزنکشیهای جریانهای ضدانقلاب میگویند. ولیالله چهپور یکی از این ناظران است که سالها در کنار طالقانی زیسته و در دورهای معاونت مالی او را برعهده داشته، او واکنش طالقانی را زمانی که منافقین اعلام کرده بودند نیروهای نظامی خود را تحت اختیار طالقانی قرار میدهند، اینگونه توصیف میکند: «در جریان مسافرت ایشان به چالکرود که بر اثر فشارهای سیاسی و جهت رفع خستگی بود و عناصر فرصتطلب این موضوع را بهانه تبلیغ علیه نظام کرده و تظاهراتی به راه انداختند، وقتی حاجاحمدآقای خمینی به چالکرود آمدند و به ایشان اطلاع دادند که منافقین گفتهاند حاضرند نیروهای نظامی خود را تحت اختیار آقای طالقانی قرار دهند، بهشدت برآشفت و علیرغم اینکه تصمیم داشت تا مدت بیشتری را برای تمدد اعصاب در آنجا بماند، به سفر خود خاتمه داده و برای دیدار امام رهسپار قم شد و به غائله خاتمه داد.»
چهپور همچنین به عدمتسامح و موضع قاطع دیگری از آیتالله در مقابل کارشکنیهای جریان منافقین اشاره میکند و به قول او: «آقای طالقانی یکی دو هفته قبل از رحلت خود در خطبههای نمازجمعه تهران علیه منافقین موضع گرفت و از آنها بهعنوان چپیها و جوجهکمونیستها نام برد.»
مهدی طالقانی هم با روایت بخشهای دیگری از مواضع پدرش علیه گروهک منافقین، روایتهای چهپور را تکمیل میکند: «آیتالله طالقانی بعد از انقلاب به جوانان توصیه میکرد بهسمت مجاهدین نروند.»
همانطور که اسناد، مدارک، و حتی بسیاری از موضعگیریهای طالقانی بعد از اعدام حنیفنژاد یا همکاری او در صدور فتوا علیه مجاهدین خلق نشان میدهد، طالقانی بعد از تغییر ایدئولوژی سازمان و آن جلسه معروف با تقی شهرام و حمید افراخته که در فصل قبل بهطور مشروح با جزئیات به آن پرداختیم، دست از هدایت فکری و معنوی این سازمان برداشت؛ چراکه دیگر امیدی به هدایت آنها نبود. علاوهبراین، بارها در مواضعی صریح و قاطع و در انظار عموم برائت خود از این گروهک را اعلام کرده بود. چنین موضعگیریهایی از جانب آیتالله، برای منافقین دردسرساز یا اصطلاحا نقشبرآبکن مانیفست تخریب انقلاب آنها شده بود، بهطوریکه منافقین نهتنها نتوانستند آیتالله طالقانی را مقابل امام(ره) قرار دهند، بلکه بنابر اعتراف مسعود رجوی، از روسای سازمان مجاهدین بعد از تغییر ایدئولوژی، طالقانی موی دماغ آنها شده بود. لطفالله میثمی که سابقه عضویت در نهضت آزادی و سازمان مجاهدین خلق را در اوایل عمر 82ساله خود دارد، از محفلی در سال 58 میگوید که مسعود رجوی گفته بود: «طالقانی دارد موی دماغ ما میشود، زیرا در سه مورد استراتژیک با ما اختلاف دارد.» این سه مورد اختلاف استراتژیک طالقانی با منافقین به گفته ناظران عینی؛ موضع قاطع آیتالله طالقانی در مقابل مارکسیستها، موضع او در قبال بحران کردستان، موضع خالصانه و ارادتمندانه طالقانی نسبت به امام بود. ارادت و اطاعت طالقانی از امام بهحدی بود که وی بهعنوان یکی از پیروان واقعی امام نمیتوانست از کنار این جریان بیتفاوت بگذرد و مکرر در جملات علنی اعلام کرده بود: «این مخلص که نسبت به رهبری ایشان [امام(ره)] بارها و بارها نظر دادهام و رهبری قاطع ایشان را برای خود پذیرفته و همیشه سعی کردهام مشی من از مشی این شخصیت بزرگ و افتخار قرن و اسلام خارج نباشد.» این ارادت البته دوطرفه بوده، چنانچه حضرت امام از طالقانی اینچنین تعبیر میکنند: «یک عمر در جهاد و روشنگرى و ارشاد گذراند.» نمود عینی، گفتههای امام درباره طالقانی تا لحظات پایانی عمر وی نیز ادامه داشت، طالقانی در آخرین خطبههای نمازجمعه خود از مانیفست مجاهدین خلق و کمونیستها اینچنین انتقاد میکند که اگر دست از کارهایتان برندارید، افشاگری میکنم و با جوجهکمونیست خطابکردن مجاهدین خلق، بیان میکند: «این جوجهکمونیستها از من میخواهند به امام درس بدهم و مطالبات آقایان را از انقلاب بگیرم، غافل از اینکه من آنجا میروم تا به نور امام، منوّر گردم.»
این خطبهها متعلق به آخرین نمازجمعه آیتالله بود؛ آیتاللهی که به نمازجمعه بعدی خود نرسید اما اسیر نقشه منافقین تحتعنوان «فاز سیاسی منافقین» نشد. و به گفته امام، او براى اسلام بهمنزله حضرت ابوذر بود؛ زبان گویاى او چون شمشیر مالکاشتر بود؛ بُرنده و کوبنده.