کد خبر: 73098

گفت‌وگو با هادی بیگی‌ملک‌آباد درباره پروژه فکری طاها عبدالرحمان، برگزیده بخش بین‌الملل سیزدهمین جشنواره فارابی

مواجهه فعال با مدرنیته غربی

متفکری که نه‌تنها نمی‌خواهد جهان اسلام در تمدن غرب هضم شود، بلکه به دنبال تاسیس یک مدرنیته اسلامی است

طاها عبدالرحمان بی‌شک یکی از مهم‌ترین متفکران جهان عرب به‌شمار می‌آید. متفکری که نه‌تنها نمی‌خواهد جهان اسلام در تمدن غرب هضم شود، بلکه به دنبال تاسیس یک مدرنیته اسلامی است و نظرات خاصی در نقد غرب دارد. او یکی از برگزیدگان بخش بین‌الملل سیزدهمین دوره جشنواره فارابی است. به همین بهانه برای آشنایی با بخشی از پروژه فکری او با هادی بیگی‌ملک‌آباد، پژوهشگر اندیشه معاصر مسلمین به گفت‌وگو پرداختیم. بیگی‌ملک‌آباد ضمن نگارش چندین مقاله درباره طه عبدالرحمان دو کتاب درباره وی به رشته تحریر درآورده و عضو هیات‌علمی گروه جامعه‌شناسی واحد علوم و تحقیقات تهران است. مشروح این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید. 

برای شروع بحث درباره پروژه فکری طاها عبدالرحمان، خوب است از نگاه او به فلسفه آغاز کنیم. او چه رویکردی نسبت به فلسفه اسلامی و یونانی دارد؟
نگاهی که ایشان به فلسفه دارد از مولفه‌های مهم اندیشه اوست. چه فلسفه یونانی که وارد جهان اسلام شد و چه فلسفه مطلوبی که خودشان به آن فلسفه می‌اندیشند. ایشان از آغاز تمدن غرب را تمدن عقل و لوگوس و تمدن اسلامی را تمدن عمل یا ایتوس معرفی می‌کند. طبیعتا اینکه اولویت با نظر باشد یا عمل، مبناها و بناها را تغییر می‌دهد. در باب فلسفه یونانی طاها عبدالرحمان بر این نظر است که الهام گرفته از تمدن لوگوس است. یعنی عقل‌مدار است و تمام ممارسات فلسفی در این دستگاه فکری با سیطره عقل و مفهوم صورت می‌پذیرد. او بر این نوع فلسفه ایرادهایی دارد. برای مثال اینکه عقل ذات یا جوهر داشته باشد، ایشان این موضوع را نمی‌پذیرد. چرا نمی‌پذیرد؟ به واسطه آن تمایز و تفاوتی است که تمدن غرب با تمدن جهان اسلام دارد. ایشان چون توجه خاصی به داشته‌های جهان اسلام دارد و داشته‌های جهان اسلام را مانند یک کل منسجم درنظر می‌گیرد و طبیعتا می‌خواهد برای این دستگاه نظریه‌پردازی کند، می‌گوید در جهان اسلام و تمدن اسلام خصوصا در قرآن هیچ‌وقت عقل به صورت اسمی استعمال نشده است. ما هرچه استعمال عقل در قرآن داریم استعمال فعلی است و این مطلب را می‌رساند که عقل ذات و جوهر نیست بلکه یک فعل است. 
طبق تصریح آیات قرآن، ایشان تعقل را یک فعل می‌داند و همان گونه که فعل چشم، دیدن است و فعل گوش، شنیدن است، فعل قلب را تعقل می‌داند و برهمین مبنا ایشان تعریف یونانی از انسان -که انسان را حیوان ناطق یا حیوان عاقل می‌دانند- را کنار می‌گذارد و از این تعریف عدول می‌کند و می‌گوید که این تعریف با تمدن جهان اسلام همخوانی ندارد. چیزی که ما می‌توانیم انسان را براساس آن تعریف کنیم و براساس نظام معنایی جهان اسلام باشد این است که ما انسان را به اخلاق تعریف کنیم. ایشان می‌گوید: «انسان حیوان عامل است. حیوان ناطق نیست. یعنی حیوان عمل‌کننده و کنشگر است.» در بین عمل‌ها بهترین اعمال از نظر ایشان عمل دینی است و از میان اعمال دینی برترین اعمال، اعمال عبادی است. درنهایت ایشان انسان را به حیوان عابد تعریف می‌کند و می‌گوید این تعریف با انسان‌شناسی جهان اسلام مطابق است و وجه تمایز یک انسان از حیوان همان عبادت است و صرف اینکه بگوییم انسان ذاتی دارد و یک جوهر عقلی دارد پس در هر صورت انسان است، را نمی‌پذیرد. از این جهت تعریف طاها عبدالرحمان با تعریف حکمت اسلامی یا حکمت متعالیه از انسان متفاوت است. هرچند ملاصدرا هم انسان را نوع متوسط می‌داند یعنی انسان در یک میانه قرار گرفته است که می‌تواند از بالا تبدیل به ملائک و از سمت پایین تبدیل به بهایم بشود. 
طاها عبدالرحمان در باب فلسفه اسلامی از همان ابتدا اعلام کرد که من ضدیتی با جناب ابن‌رشد دارم و ایشان یک نوشته‌ای هم ارائه کرد که «لماذا لست رشدیا؟» یعنی رشدی نیستم و اعتراض‌هایی بر ابن‌رشد کرده است. لذا عبدالرحمان را یک متفکر ضدابن‌رشد می‌شناسند. چرا ایشان با ابن‌رشد مخالف است؟ وجه مخالفت طاها عبدالرحمان با ابن‌رشد این است که ایشان می‌گوید ابن‌رشد یک مقلد محض فلسفه یونانی بود. او یک یونانی بود که به زبان عربی می‌نوشت و از این جهت فرصت فلسفیدن را از جهان اسلام گرفت. او مبدع نبود و ناظر بر مسائل جهان اسلام فلسفه‌پردازی نمی‌کرد. او یک شارح بود. به‌طور کلی این گونه نیست که طاها عبدالرحمان فلسفه اسلامی را که با فارابی و ابن‌سینا رشد کرده و پرورش یافته است، امتداد دهد. وقتی ایشان عقل را جوهر نمی‌داند، مسلما نمی‌تواند با فارابی و ابن‌سینا یک جا جمع شود. آیا این به معنای ضدیت با فارابی و ابن سیناست؟ خیر این گونه نیست ولی او به‌زعم خود نمی‌خواهد آن کلیت سیستم فلسفی که از یونان آمد را بپذیرد. ایشان سعی می‌کند بیشتر به فلسفه جهان اسلام بیندیشد. 
فیلسوف مطلوب از نظر ایشان نه فارابی و ابن‌سینا که ابن‌تیمیه و ابن‌حزم و... هستند. یعنی آنهایی هستند که به یک فلسفه محض اسلامی و به یک فلسفه بومی فکر می‌کردند. مثلا جناب ابن‌تیمیه رد بر منطقیین و نقض‌المنطق را نوشت و با این بخش منطقی میراث یونان تا حدودی تعامل ایجابی دارد، لکن همان را بومی‌سازی می‌کند ولی آن قسم متافیزیکی‌اش را ابدا برنمی‌تابد. جناب ابن‌حزم هم همین‌گونه است. این میراث منطقی که در شمال آفریقاست و حتی در کل جریان اشعری حضور دارد نتیجه همین نوع مواجهه این طیف از فیلسوفان اوایل است. یعنی مواجهه آنان با بخش منطقی میراث یونانی مثبت‌تر بود تا بخش متافیزیک. لکن همان منطق را هم به این نحو نمی‌پذیرند. 
وقتی به ابن‌حزم مراجعه می‌کنید و مباحث اصالت التسمیه ایشان را پیگیری می‌کنید می‌بینید که ادامه یک روند است. این فلسفه‌ای که امثال ابن‌حزم و ابن‌تیمیه و... به آن فکر می‌کنند چه نوع فلسفه‌ای  است؟ این فلسفه بیشتر رنگ‌وبوی کلام دارد. بیشتر رنگ‌وبوی اصول‌العقاید دارد تا فلسفه برهانی و چیزی که ما می‌شناسیم. از یک جهت در دنیای جدید پیوندهایی بین رویکرد فلسفی این آقایان مثل ابن‌تیمیه و ابن‌حزم و طاها عبدالرحمان با فلسفه تحلیلی و حتی پوزیتیویسم منطقی وجود دارد. 
زمانی مقایسه‌ای بین آرای ابن حزم و ویتگنشتاین داشتم که مشابهت‌های زیادی وجود دارد. فلسفه تحلیلی ضدیت با فلسفه و با امر کلی دارد. اصلا فلسفه را شناختاری نمی‌دانند و به قول آنها مسائل فلسفه مساله نیست. اینها شبه مساله است. مسائل فلسفی حل نمی‌شوند و منحل می‌شوند. یعنی آن نگاه شناختاری به فلسفه را ما در فلسفه تحلیلی یا پوزیتیویسم نداریم. فلسفه اگر بخواهد باقی بماند چیزی می‌شود شبیه به سازوکاری که در حل تعقیدات زبانی به ما کمک می‌کند یا اگر علوم در مسیرعمل با مشکلات معنایی مواجه شوند، فلسفه آن را حل می‌کند. یعنی یک فلسفه خادم و پادو می‌خواهند. 
جناب طاها عبدالرحمان برهمین مبنا نسبتی با فلسفه تحلیلی و پوزیتیویسم‌های منطقی داشت و حتی او را متهم می‌کردند که ایشان طرفدار پوزیتیویست‌های منطقی است. درصورتی که خودش انکار می‌کرد ولیکن در بعضی جاها مواضعی که درباره فلسفه دارد با مواضع تحلیلی‌ها جمع می‌شود و همان‌گونه که گفتم آرای ابن تیمیه و ابن حزم هم با امثال ویتگنشتاین قرابت‌هایی دارند. لکن نتیجه ممارست‌های فلسفی طاها عبدالرحمان تاسیس یک فلسفه به نام فلسفه تداولی یا فلسفه کاربردی است. فلسفه‌ای که مشکلات را حل کند. فلسفه‌ای مثل فلسفه تحلیلی که تعقیدات زبانی و تغییرات معنایی را حل کند. فلسفه‌ای که مسائل موجود مثل آزادی فلسطین را فلسفه‌پردازی کند و فلسفه‌ای که برای مقاومت فلسفه‌پردازی کند. این یک فلسفه کاربردی و تداولی و استعمالی است. جناب طاها عبدالرحمان مبتنی‌بر همین نگاه فلسفی تداولی برای جریان مقاومت و خصوصا حزب‌الله لبنان دست به فلسفه‌پردازی زده است و کتاب الحداثه و المقاومه را نوشت که یک نوع فلسفه‌پردازی کاربردی در دفاع و حمایت از حزب‌الله است و بعد در کتاب الحق العربی فی اختلاف الفلسفی همین معنا را دنبال می‌کند و با یک ممارست و سازوکار معنایی سعی دارد برای مساله فلسطین فلسفه‌پردازی کند. یک فلسفه تداولی و کاربردی که به فلسفه تحلیلی بسیار نزدیک است. آیا این فلسفه فلسفه‌ای است که ارزشی ندارد یا فلسفه مفیدی است؟ خیر. کسی منکر مفید بودن این فلسفه نیست. لکن این فلسفه دیگر رنگ‌وبوی فلسفه شناختاری و متافیزیک و جهان‌شناسی‌های کلاسیک را ندارد. فلسفه‌ای است که مسائل روزمره را حل می‌کند. 

طاها عبدالرحمان یک وجه ممیزی ایجابی و مثبتی دارد و آن این است که حاضر نیست جهان اسلام در غرب هضم شود. دفاع او از جهان اسلام با چه رویکرد و منطقی است؟
ایشان قائل به کلیت فرهنگ جهان اسلام است و از این کل دفاع می‌کند. لکن دفاعش از این کل یک ویژگی‌های خاصی دارد. ایشان یک نظریه‌ای به نام مجال تداولی طرح می‌کند و بعد مبتنی‌برمجال تداولی، تقریب تداولی را طرح می‌کند. مجال تداولی چیست؟ مجال یعنی همان چیزی که مجال جولان است. یعنی بستر و زمینه‌ای که اموری در آن دَوَران و تداول دارد. از این منظر بسیار به معنای فرهنگ نزدیک است. ایشان می‌گوید که مجال تداولی یعنی جایی که معانی‌ای در آن جریان دارند و فرق می‌کند با فرهنگ. چون بسیاری از امور در فرهنگ هستند که دست‌به‌دست نمی‌شوند و تداول و جریان ندارند. از این جهت اموری هستند که در این فرهنگ مسکوت هستند. لکن مجال تداولی مجالی است که یک امور، روزانه در آن دست‌به‌دست می‌شوند و در افواه الناس می‌چرخند و مردم استعمال می‌کنند. به‌طوری‌که پذیرفته‌اند که اینها جزء مسلمات است. کسی در اینها تردیدی ندارد. مثلا امر توحید در مجال اسلامی یک امر مسلمی است. دست‌به‌دست می‌شود و مورد پذیرش است. نمی شود در مجال تداولی جهان اسلام باشید لکن توحید یا مثلا بحث نبوت پیامبر اسلام یا مانند بحث حسن و قبح یا بحث‌های دیگر را قبول نداشته باشید. اینها را می‌توانیم جزء عناصر مجال تداولی بدانیم. 
مجال تداولی مجال مسلمات است. عرصه‌ای است که امور مسلم و پذیرفته شده و همگانی در آن جریان دارد و از امور اختلافی پرهیز می‌شود. نظریه‌پردازی درخصوص مجال تداولی مبتنی‌بر آن پذیرفته شده‌ها و آن مسلمات مشهوره است. از این جهت ایشان مبتنی‌بر مجال تداولی، بحث تقریب تداولی را طرح می‌کند. طاها عبدالرحمان تاکید دارد که من متفکر مجال تداولی جهان اسلام هستم و برای این مجال کار می‌کنم. اینجا روحیه کلامی طاها عبدالرحمان خود را نشان می‌دهد. متکلم با مسلمات و مشهورات کار می‌کند و این عمل برخلاف فیلسوف است. یعنی مبتنی‌بر این مجال دست به نظریه‌پردازی می‌زند و ابایی هم ندارد که کسی بگوید این نظریه شما که مبتنی‌بر مجال تداولی شما است، آیا شأن شناختاری دارد؟ آیا مطابق با واقع است یا خیر؟ ایشان از یک نکته‌ای کمک می‌گیرد و آن بحث خاتمیت و نهایی بودن و کامل بودن دین اسلام است. ایشان می‌گویند این مجال تداولی مهمات و مسائلش را از دین اسلام گرفته است و دین اسلام دین خاتم و دین حق است و از این جهت ضمانت و پشتوانه این مجال تداولی، همان دین اسلام است و ایشان از این جهت می‌تواند برای این مجال تداولی هم ادعای مطابقت کند، هم ادعای جهان شمولی کند. بی‌جهت نیست که مثلا وقتی با غرب مواجه می‌شود سعی می‌کند که اصلاح غرب را یک مسئولیت جهان اسلامی تعریف کند. یعنی می‌گوید ما نسبت به اصلاح غرب مسئولیت داریم چون دین اسلامی یک دین نهایی است و دین کامل است و وضعیت فعلی غرب در زمان دین اسلام اتفاق افتاده است و از این جهت مسئولیت داریم. 
ایشان یک بحث زمان‌های اخلاقی را مطرح می‌کند و می‌گوید زمان اخلاقی یهودی تا زمانی بود که زمان اخلاق مسیحی آمد. زمان اخلاق مسیحی تا زمانی بود که زمان اخلاقی اسلامی آمد و زمان اخلاقی اسلامی امروز مستقر و مستمر است و از این جهت هر فعلی در این زمان اتفاق بیفتد ما نسبت به آن مسئول هستیم. لذا غرب جدید و پدیده مدرنیته در زمان اخلاقی اسلام اتفاق افتاده است و ما در قبال آن مسئول هستیم و باید آن را اصلاح کنیم. یعنی مبتنی‌بر این نگاه به جهان اسلام می‌تواند از مجال تداولی خودش دفاع و آن را مطابق با واقع و حتی جهان شمول تعریف کند. ایشان می‌گوید ما مجال تداولی داریم و نمی‌توانیم در این مجال را روی مجال‌های دیگر ببندیم. غرب هم یک مجال تداولی دارد عناصر یک مجال وارد عناصر مجال‌های دیگر می‌شوند خصوصا در زمان ما که غرب یک مرکزیتی دارد و یک سیطره‌ای دارد و ما مورد تعدی واقع شده‌ایم و عناصر این مجال غربی به‌صورت گسترده وارد مجال تداولی جهان اسلام می‌شوند. ما نمی‌توانیم به هر عنصری اجازه ورود بدهیم. عناصر وارد شده و عناصری که از یک مجال دیگر آمده‌اند باید به اقتضائات تقریب تداولی تن دربدهند و نمی‌شود هر عنصری را وارد مجال تداولی کرد. 
اینجا بحث بومی‌سازی است و روح این تقریب تداولی بر سه مولفه اساسی بنیان نهاده شده است. مولفه زبان، عقیده و معرفت. زبان عربی زبان مرسوم جهان اسلام است که قواعد خودش را دارد. عقیده هم عقیده اسلامی است با آن مسلماتش و معرفت هم معرفت مقبول و شایع جهان اسلام است. هر عنصر خارجی که بخواهد وارد شود باید به اقتضائات این سه رکن اساسی تن دربدهند. یعنی هیچ‌وقت با اقتضائات زبان عربی معارضه نداشته باشد. با معرفت رایج و مقبول و مسلم جهان اسلام تعارض نداشته باشد و با عقیده جهان اسلام تعارض نداشته باشد. هر گزاره‌ای که بخواهد وارد مجال تداولی جهان اسلام شود باید مشمول تقریب تداولی باشد. برای مثال ایشان وقتی کوجیتوی دکارت را به زبان عربی ترجمه کند به این شکل عمل می‌کند. اکثر مترجمان این‌گونه ترجمه کرده‌اند «انا افکر فانا اذا موجود و ترجمه‌هایی شبیه به همین. لکن ایشان حسب مولفه‌های زبان، عقیده و معرفت این ترجمه‌ها را ناقص و غیربومی می‌داند و درصدد است که یک ترجمه اصیل و بومی ارائه دهد. 
ایشان بعد از مباحث مختلف می‌رسد به اینکه ما باید این گزاره را به «اُنظر تجد» ترجمه کنیم نه به انا افکر فانا اذا موجود. اصلا «انا» یا من گفتن در مجموعه تداولی اسلام یک امر مذموم است. من که نمی‌توانم محور یا معیار همه‌چیز باشم. من گفتن غیراخلاقی است. من که نمی‌توانم معیار وجود یا عدم وجود اشیا باشم. ایشان می‌گوید: «انظر تجد. نگاه کن می‌یابی. اگر ما بخواهیم به اقتضای تقریب تداولی در کوجیتوی دکارتی تغییری بدهیم باید بگوییم انظر تجد. بنگر می‌یابی. ما باید ترجمه تاصیلی یعنی ترجمه‌ای که ریشه در بنیان‌های فکری جهان اسلام دارد را انجام دهیم و اگر اجازه دهیم گزاره‌ها به‌صورتی وارد شوند که به تقریب تداولی تن درندهند باعث می‌شود که ناسازواری در مجال تداولی ما اتفاق بیفتد و این به کلیت فرهنگ جهان اسلام و به کلیت مجال تداولی جهان اسلام لطمه می‌زند.» 
این هم نکته‌ای در مورد تقریب تداولی که اتفاقا در مباحث مربوط به بومی‌سازی و علوم انسانی و علوم‌غربی می‌تواند مورد توجه باشد. این به معنای این نیست که تقریب تداولی طاها عبدالرحمان یک امر نهایی است و ناقدی ندارد. خیر بعضی از منتقدان هستند که نقد کرده‌اند. مثلا آقای علی حرب که یک متفکر پست‌مدرن معاصر است به قضیه کوجیتوی دکارت و ترجمه‌اش توسط عبدالرحمان اعتراض می‌کند و می‌گوید این باعث می‌شود که ما باب تعامل را ببندیم و به انزوا بیفتیم. هم راجع‌به تقریب تداولی می‌شود صحبت کرد و هم راجع به نقدی که جناب آقای علی حرب دارد. لکن اینها نکات تازه‌ای هستند که در کار طاها عبدالرحمان دیده می‌شوند. این قضایای تقریب تداولی انسان را به یاد تقریب منطق می‌اندازد. کاری که پیشگامان این جریان انجام داده‌اند هم همین‌طور است. آنها می‌خواستند منطق را بومی کنند و دست به این کار زدند. 

یکی از اموری که در کار طاها عبدالرحمان مورد توجه است، نقد اخلاقی غرب و ارائه بحث مدرنیته اسلامی است، او در پی آشتی بین دین و تجدد مانند تلاش‌های دیگر متفکران برمی‌آید یا تلاش می‌کند تفسیری مدرن از آموزه‌های اسلامی ارائه کند یا بحث دیگری دارد؟
ایشان می‌گویند چگونه غرب به خودش اجازه می‌دهد که دین و معارف اسلامی را نقد کند ما هم همین اجازه را به خودمان می‌دهیم که از منظر اخلاق اسلامی، غرب را نقد کنیم. اشاره کردم که بحث نظریه زمان‌های اخلاقی ایشان می‌گوید امروز زمانه اخلاقی جهان اسلام است و ما نسبت به مساله غرب مسئولیت داریم. این امر در زمان اخلاقی ما واقع شده است و ما به نقدش می‌پردازیم. ایشان نقد‌های بسیار زیادی نسبت به فیلسوفان و متفکران غرب دارد. ایشان از کتاب سوال الاخلاق شروع کرد و نقد نظریه اخلاقی کانت را نوشت. نقد دکارت، فروید لاکان، نیچه و... به‌طور وسیعی در کار طاها عبدالرحمان دیده می‌شود. 
مجموعه نقدهایی که طاها عبدالرحمان به غرب دارد مبتنی‌بر مجال تداولی اسلام است. یعنی برای نقد غرب از داشته‌های جهان اسلام بیشترین استفاده را می‌کند. موقف و تمرکزش بر نیروی اخلاقی جهان اسلام است. نیروی اخلاقی جهان اسلام از نظر طاها عبدالرحمان نیروی بسیار توانمندی است که حتی توان اصلاح غرب جدید را دارد و می‌تواند غرب را به سامان بیاورد. 
در این مسیر گام اول این است که نقد و مقاومت کنیم. مقاومت یک مرحله است ولی مرحله بعد اقامه یا تاسیس است. ایشان به سه مفهوم که ریشه واحدی دارند اشاره دارد. بحث قوم و مقاومت و اقامه. اینکه ما باید قوام خودمان را داشته باشیم، بعد مقاومت و بعد اقامه کنیم. بعد از نقد، نوبت به اقامه و تاسیس می رسد. تاسیس مدرنیته اسلامی مدنظر است. مدرنیته اسلامی نظریه خاصی است که جناب طاها عبدالرحمان در کتاب روح مدرنیته مطرح می‌کند. به نظرم این کار یک رویکرد متفاوت به مدرنیته غربی است. اکثر متفکران جهان اسلام خصوصا آنهایی که رویه معاصرت دارند، مدرنیته غرب را یک آرمان می‌دانند و امر شگفت‌انگیزی می‌شمارند که نمی‌شود از آن عبور کرد. سعی می‌کنند خودشان را با آن تطبیق دهند. لکن کار عبدالرحمان یک مواجهه فعال با مدرنیته غربی است. ایشان از همان اول شروع می‌کند و یک تفکیکی بین روح مدرنیته و واقع مدرنیته می‌دهد و می‌گوید مدرنیته یک روح و یک واقع دارد. 
روح مدرنیته از نظر ایشان سه مولفه دارد. مولفه اول مولفه رشد است. یعنی همان بلوغ و کمال. انسان از وابستگی در می‌آید و تقلید نمی‌کند. این مولفه رشد و بلوغ است. مولفه دوم مولفه نقد است. یعنی آن چیزهایی را که پذیرفته شده است و همه فکر می‌کنند درست است،  نقد می‌شود. بحث شمول مولفه سوم است. مولفه شمول یعنی ما نباید اسیر خاص‌گرایی باشیم. روح مدرنیته اقتضای این را دارد که دستاوردهایش تعمیم و توسعه پیدا کند. روح مدرنیته این اقتضا را دارد که در یک مجال خاص محصور نمی‌ماند و تعدی پیدا می‌کند. روح مدرنیته مثل قانونی است که باید اجرا شود. یکی از مجال‌هایی که آمدند و این روح را پیاده کردند همین غربی‌ها بودند که منجر به تولید مدرنیته غربی شد. این مدرنیته غربی کل ظرفیت مدرنیته نیست. روح مدرنیته پیوسته به تطبیق‌ها و اجراهای دیگر فرامی‌خواند و این گونه نیست که مدرنیته غربی اولین مدرنیته باشد. مدرنیته‌هایی از قبل هم بوده است که ما وقتی این سه مولفه روح مدرنیته را تطبیق می‌کنیم، می‌بینیم که اینها هم مدرنیته بوده‌اند مثل مدرنیته‌ای که در چین بود یا حتی وضعیتی که ما در دوران طلایی جهان اسلام داشتیم. آن هم یک نمونه از مدرنیته بود و مدرنیته‌های بعدی هم در راه هستند. یعنی به این معنا نیست که با یک بار تطبیق این روح، این روح برای همیشه به پایان برسد. خیر، روح وجود دارد و به‌صورت یک قانون کلی است و چشم‌انداز و افق دارد که نیاز به اجرا دارد. 
 هر مجال و هر ملت و هر امتی حسب مسلمات خود به اجرای این روح می‌پردازد. اتفاقا یکی از ناقص‌ترین تحقق‌های روح مدرنیته همین مدرنیته غربی است. جناب طاها عبدالرحمان تاکید دارد که این مدرنیته یک نوع مدرنیته ناقص است. چون مبادی‌اش مشکل دارد وقتی مسلماتش را می‌بینید مسلماتی نیست که مجال تداولی جهان اسلام بخواهد اینها را بپذیرد. مثلا مرکزیت انسان یا عقل خود بنیاد که جهان اسلام نمی‌تواند این مسلمات را بپذیرد. آنها حق دارند که حسب مسلمات خودشان به تطبیق این روح بپردازند و آن را اجرا کنند لکن ما نباید اجرای غربی روح مدرنیته را نمونه نهایی بدانیم. این یک نمونه ناقص است. لکن این روح همچنان قابلیت اجرا دارد و جهان اسلام هم حسب ظرفیت‌هایی که دارد می‌تواند به اجرای این روح اقدام کند و آن هم تاسیس مدرنیته اسلامی است. ما ابتدا باید تحدی‌ها و چالش‌های خودمان را با این تحقق غربی مدرنیته برطرف کنیم و در مرحله بعد شروع کنیم به اجرای آن روح. 
اتفاقا مشکل ما در تاسیس مدرنیته اسلامی مضاعف است. چون اولا باید مساله خودمان را با این تطبیق موجود برطرف کنیم و بعد مبدعانه به اجرای آن روح بپردازیم. این هم نگاهی است که جناب عبدالرحمان در مورد مدرنیته دارد که یکی از ابعاد برجسته پروژه فکری عبدالرحمان بحث تاسیس مدرنیته اسلامی است. 
 

مرتبط ها