مریم رحمانی، خبرنگار: چند ساعت بیشتر از خبر ترور شهید صیادخدایی نگذشته بود که شهره پیرانی همسر شهید داریوش رضایینژاد در صفحه شخصیاش از شباهت نحوه ترور شهید صیادخدایی با شهادت همسرش نوشت. پیرانی هنوز بعد از گذشت چیزی حدود 10 سال تمام صحنهها را موبهمو، نهتنها بهخاطر دارد که با هربار روایت کردنش حال همان ساعت اول رسیدن خبر شهادت را میگیرد و منقلب میشود. بحق هم گفتن و نوشتن از این صحنه و روایت دردناک تلخ است، چه برسد به زیستن این تجربه.
تصاویر بازسازیشده زندگیشان را در هناس دیدم؛ فیلمی که در چهلمین جشنواره فیلم فجر برای اهالی رسانه برای نخستینبار به نمایش درآمد. همسر شهید رضایینژاد هم حضور داشت، چند ردیف بالاتر نشسته بود و مسلط به پرده نمایش فیلم. صحنههای ابتدایی با روایت زندگی روزمره این زوج آغاز میشد؛ صحنهای که شهره درحال آماده کردن آرمیتاست تا به فرودگاه بروند و عازم آلمان بشوند و داریوش که هولهولکی دوش میگیرد. درهمان صحنههای ابتدایی مخاطب درگیر شلوغی زندگی یک دانشمند هستهای میشود و البته درگیر زندگی خاصش. داستان گرههای زیادی ندارد و از آنجا که مخاطبان اغلب با داستان زندگی این شهید و نحوه شهادتش آشنا هستند، گویا تنها به پرده سینما زل زدهاند که آنچه را تا امروز شنیدهاند، حالا با چشمان خودشان ببینند.
داستان آرام پیش میرود. مریلا زارعی در نقش شهره پیرانی و بهروز شعیبی در نقش داریوش رضایینژاد ترکیب باورپذیری را برای بیننده به تصویر میکشند. ریتم فیلم آرام است و مخاطب را با خود همراه میکند تا آنجا که نفر سوم وارد قصه میشود؛ یک کاراکتر مشکوک. او به داستان پا میگذارد و دلشورههای زنانه شهره را که حالا با تلفنهای عجیب این فرد متوجه حساسبودن شغل همسرش شده، بیشتر میکند. اینکه شهره باید بین داشتن همسرش برای همیشه یا قدرت هستهای کشورش یکی را انتخاب کند، اولین، بزرگترین و درواقع اصلیترین چالش فیلم را ایجاد میکند. درطول فیلم هر بار که زنگ تلفن شهره به صدا درمیآید مخاطب درکنار او قلبش از سینه جدا میشود و دلش میخواهد با دو دست گلوی صاحب آن صدای بیرحم را آنقدر فشار دهد تا نفسهایش به شماره بیفتد؛ صدای بیرحمی که نه لحظهای به استیصال یک زن فکر میکند و نه به آرمیتای کوچک و تنها. او فقط یک درخواست دارد و آن امکان دسترسی به سیستم کامپیوتر شخصی داریوش است.
نقطه طلایی و اوج کار البته در یکسوم پایانی فیلم رقم میخورد؛ آنجا که شهره تصمیم میگیرد و پای تصمیمش میایستد و این تصمیم او یک عصر تلخ را جلوی چشم خودش و دخترش رقم میزند؛ صحنهای که دیدن آن روی پرده نقرهای هم نفس هر آدمی را به شماره میاندازد. یک موتورسوار کنار یک ماشین است و یک دختربچه سه یا چهارساله شاد که روی صندلی عقب ماشین پدرش، سرخوشانه برای والدینش شیرینزبانی میکند و شعر میخواند. کنار جمع سهنفره خانوادهای هستیم که تا لحظاتی دیگر تلخترین صحنه را جلوی چشمانشان خواهند دید؛ صحنهای که احتمال دیدنش برای هر فردی تقریبا چیزی نزدیک به محال است اما آنها میبینند و ما تنها روی پرده سینما تماشایش میکنیم و حالا بعد از 10 سال یک عصر، یک خیابان خلوت و یک ماشین و چند موتورسوار، شلیک و...
اما با پیچیدن خبر ترور شهید صیادخدایی بیشتر از هرکسی دل شهره پیرانی و دخترش شکست، آنجا که دوباره پرت شدند به عصر روز ترور شهیدشان. آرمیتا اما بعد از شنیدن خبر شهادت شهید صیادخدایی از مادرش پرسید: «مامان خانوادهشون هم همراهشون بودن» و مادر که میداند دلیل پرسیدن این سوال از طرف آرمیتا که حالا که یک دختر نوجوان شده چیست، میگوید، نه و آرمیتا ادامه میدهد و میگوید: «خداراشکر اندازه ما اذیت نمیشوند... .»
۰۲:۴۰ - ۱۴۰۱/۰۳/۱۸
کد خبر: 72149
مریم رحمانی
هناس، دیدن آنچه تاکنون فقط شنیده اید
چند ساعت بیشتر از خبر ترور شهید صیادخدایی نگذشته بود که شهره پیرانی همسر شهید داریوش رضایینژاد در صفحه شخصیاش از شباهت نحوه ترور شهید صیادخدایی با شهادت همسرش نوشت.
مرتبط ها