سیدمهدی موسویتبار، خبرنگارگروه فرهنگ: یکی از سختترین کارهای دنیا، شاید پس از کار در معدن، نوشتن از کتاب کسی است که همزمان دوست و همکار شماست و تقریبا هر روز با او روبهرو میشوی و سختتر از آن، پس از نوشتن این یادداشت، این است که بازهم با او مراوده خواهی داشت. آن کتابی که میخواهم دربارهاش بنویسم «یک زمستان با کولبرها»ست و آن دوست و همکار هم صادق امامی است که اولین کتابش را سپرده به انتشارات سوره مهر. اسمی که در همین «فرهیختگان» بارها درکنار گزارشهای مختلف و حاشیهسازی دیده شده است. یکی از گزارشهای مشهور او درباره کولبرها بود؛ حالا همان گزارش با تفصیل و تصاویر بیشتر و در فصلهای دستهبندیشده تبدیل به کتاب شده است. کتاب و نشری که میدانیم در شرایط اقتصادی فعلی اوضاعش چندان روبهراه نیست و شباهتهای جالبی با کولبرها هم دارد.
پس از این مقدمه شفاف و صریح، وقت آن است که برویم سراغ تیتر و استدلالهایی برای اینکه چرا نباید سراغ این کتاب رفت. میتوانید الان از کلمه «خیانت» برای کاری که در حق دوستم میکنم استفاده کنید؛ فعلا مشکلی ندارم. حالا اجازه دهید مخاطبانی که نباید سراغ این کتاب بروند را دستهبندی کنیم؛ اگر عاشق رمانهای عاشقانه با پایان خوش هستید اصلا سمت این کتاب نیایید. اینجا خبری از عاشقانههای دخترپسری نیست اما از عشقی میگوید که در تکتک صفحاتش جاری است و قلب را چنان میفشارد که دست را میترساند برای ورق زدن و رفتن به صفحه بعدی. عشقی که در این کتاب روایت میشود حتی «هپیاِند» هم نیست و انگار قرار نیست به وصل هم برسد. پس وقت و پول خودتان را هدر ندهید. اگر پای تکتک واژهها و صفحات کتابهای عاشقانه که منجر به وصل نشدهاند اشک ریختهاید هم قید خواندن این کتاب را بزنید. با اینکه اینجا هم صحبت از نرسیدن و فراق است اما داستانش متفاوت است. اینبار عاشقهایی که بار سنگین عشق و یخچال و تلویزیون را توأمان روی دوش میکشند اطمینان ندارند که اصلا برگشت و وصالی وجود خواهد داشت یا نه. اساس این عشق اصلا نرسیدن است و ترس مدام از دست دادن. نانی که ممکن است سر سفرهها نرسد و پاهایی که وقت رسیدن به خانه، از سرما، توان گذاشته شدن روی فرش را ندارند.
دسته بعدی که توصیه میکنم کاری با این کتاب نداشته باشند، عاشقان کتابهای روانشناسی زرد و موفقیت در چند روز و چند ساعت هستند، همانهایی که با جذب و انرژی مثبت همه مشکلات مالی و مادی و معنویشان را حل میکنند و اصلا لزومی نمیبینند که کسی بخواهد در یخبندان شدید و سرمای سوزان دنبال یک لقمه نان حلال باشد. کار کولبر را بیهوده میدانند و بهجای رفتن به این سمت و آن سمت مرز برای آوردن یک یخچال یا تلویزیون و فروش آن برای چندصدهزار تومان بیشتر، از او میخواهد روزی 10بار به خودش بگوید که تمام ثروت جهان ازآن اوست. شاید اصل جمله درست باشد اما کولبران این کتاب بهجای 10بار، روزی صدبار این جمله را زمزمه کردهاند اما سفرهشان خالیتر شد و کمرشان خمیدهتر. آنها این جملات را تکرار کردهاند اما ظاهرا روانشناسیهای زرد در سرما و یخبندان جواب نمیدهد و خاص آبوهواهای خوش است و ترجیحا بالای شهرهای بزرگ.
گروه دیگری که این کتاب برای آنها ضرر دارد، مسئولانی هستند که اتفاقا اهل مطالعه هم نیستند و آخرین کتابی که خواندهاند را یا بهخاطر نمیآورند یا نوشتههای خودشان را مطالعه کردهاند. برای اینکه این گروه از مسئولان راحتتر بخوابند ابدا نباید سراغ این کتاب بیایند. درد و زخمهای انسانهای این کتاب از هر صفحهاش بیرون زده و ندیدن و لمسنکردنشان رابطه مستقیم با نخواندن این کتاب دارد. اصلا شاید کار خبرنگار هم همین باشد. بهجای مسئولان در یخبندان ساعتها پیاده روی کند و مکانهایی را از نزدیک ببیند و با مردمی همصحبت شود که آن مسئول وقت و امکانش را ندارد. کتاب صادق امامی اما برای مدیران و خبرنگارانی که میخواهند کار درستی از خودشان بهجای بگذارند هم خطرناک است. آنها را با مسیر سختی آشنا میکند که شاید دلشان را بلرزاند از قدم گذاشتن در چنین مسیری.
گروه دیگری که احتمالا نه میآیند و نه باید سمت این کتاب بیایند آنهایی هستند که گوش و چشمشمان بدهکار فضاسازیهای رسانهای مجازی و مکتوب است. آنهایی که نمیدانند بعضی ناشران مطرح، حمایت رسانهای از نویسنده یا مترجم را بخشی از قرارداد با او قرار میدهند و بابتش هزینه هم دریافت میکنند. اگر گاهی دیدید که چرا به فلان کتاب، به شکلی افراطی پرداخته میشود درحالیکه کیفیت بالایی ندارد، بدانید که پای هزینههای اضافی وسط است و حمایتهای اضافه. «یک زمستان با کولبرها» از ایندست کتابها نیست که به شکل مصنوعی بزرگ شود و بخواهد نوجوانانوجوانان فعال در فضای مجازی را معطوف به خودش کند. مخاطبان این کتاب مشخص هستند و البته ژانر خاصش چندان باب میل بازار روز نشر و کتاب نیست. اولین کتاب صادق امامی، میتواند آغازگر یک راه مهم برای او و سایر نویسندگانی باشد که بهمعنای واقعی کلمه دغدغه دارند، این «دغدغه» هم از آن کلماتی است که آنقدر بد استفاده شده که معنای واقعیاش را از دست داده است؛ اما اینکه یک خبرنگار، سختیهای سرما و دوری از خانواده و عواقب بعدی را ترجیح دهد به گزارشهای خنثای داخل تحریریهای، یعنی داشتن دغدغه و رسالت انسانی و رسانهای.
اما با همه این حرفها، مخاطبانی که دربارهشان گفتیم، گول نخورند و سراغ این کتاب نروند... .
در این باره بیشتر بخوانید:
رنج کولبران کتاب شد (لینک)
«یک زمستان با کولبرها» از چه میگوید؟ (لینک)