کد خبر: 71827

صادق امامی

«یک زمستان با کولبرها» از چه می‌گوید؟

برای تبدیل متن گزارش حدود 14 هزار کلمه‌ای‌ام به کتاب، راه سختی در پیش بود. تفاوت‌های بی‌شماری بین یک گزارش با کتابی که قرار است در قالب یک سفرنامه منتشر شود، وجود دارد. جدا از تغییر سبک نوشتن برای ماندگار شدن یک کتاب، نیاز به بررسی‌های بیشتر و دقیق‌تر است.

صادق امامی، نویسنده: «13 کیلومتر با کولبرها» نخستین روایتی بود که درباره پدیده کولبری و کولبرها نوشتم. روایتی که شاید به دلیل سرعت عمل و اینکه نخستین خبرنگاری بودم که بعد از درگذشت آزاد و فرهاد خسروی در منطقه صفر مرزی حاضر شدم، بازتاب قابل‌توجهی پیدا کرد. با این حال اما مطمئن بودم کولبری از آن دست سوژه‌هایی نیست که با یک‌بار رفتن به مرز، بتوان همه چیز را درباره آن گفت. این را در همان سفر و در گفت‌و‌گو با کولبران متوجه شدم؛ آنجا که یکی آرزو داشت بازارچه‌های مرزی مجددا باز شود و دیگری بازارچه‌های مرزی را عامل بیکاری‌خودش می‌دانست و مخالف بازگشایی آن بود؛ چراکه بازارچه‌ها مختص مردم روستاهای مرزی بود و او در شهر مریوان زندگی می‌کرد. یا اینکه یکی تنها خواسته‌اش این بود که سختگیری‌ها در مرز برداشته شود و دیگری می‌خواست که به جای کولبری، یک شغل با درآمد حداقلی داشته باشد. این مطالبات متفاوت و افرادی که کولبرها از آن به نام «دلال» یاد می‌کردند، ‌انگیزه دومین سفرم به مرز در میانه بهمن سال 98 شد؛ سفری که برای آن حدود یک هفته زمان درنظر گرفته بودم. من کولبری در مریوان را دیده بودم اما در سردشت و پیرانشهر را نه. اینکه آیا در سردشت و پیرانشهر هم شرایط مثل مریوان است، سوالی بود که باید به دنبال پاسخ آن می‌رفتم. علاوه‌بر این دو مرز، باید برای دومین بار هم به مریوان می‌رفتم. می‌دانستم که تجربه سفر قبلی، در جست‌وجوهای جدیدم بسیار کمک‌کننده است.
بیستم بهمن 98 در یک شب برفی و سرد به سردشت رسیدیم. وحید سرابی، عکاس روزنامه هم مرا همراهی می‌کرد. جاده‌ منتهی به سمت مرز، به علت برف سنگین تقریبا غیرقابل تردد شده بود. بعد از 3 روز بسته بودن جاده، در دومین تلاش برای رفتن به مرز، به روستای درمان‌آباد رسیدیم. در روستا با رحمان یوسفی گفت‌و‌گو کردم که چند هفته پیش، برادرش حین کولبری در مرز هدف قرار گرفت و پس از چند هفته بستری شدن در بیمارستان، فوت کرد. کسانی که قصد کولبری دارند، شبانه خود را به این روستا می‌رسانند و به سمت مرز حرکت می‌کنند اما به علت بارش برف شدید و بسته شدن راه‌ها و خطر سقوط بهمن، در آن روزها هیچ کولبری به سمت مرز نمی‌رفت. بعد از سردشت به سمت پیرانشهر رفتیم تا از آنجا با کولبرها همراه شویم. آنجا هم وضعیت به همین شکل بود. یک روز قبل از ما کولبرها به دل کوه زده بودند اما بوران و برف ناچارشان کرده بود به شهر برگردند. در پیرانشهر هم نتوانستم با کولبرها همراه شوم. امید داشتم در آخرین مرز یعنی مرز مریوان این اتفاق بیفتد. 25 بهمن 98، بالاخره به مریوان رسیدیم. به علت بارش برف، تقریبا 8 روزی مرز بسته شده بود و کسی برای کولبری نمی‌رفت. به ما می‌گفتند احتمالا 26 بهمن هم مرز بسته باشد. انتخاب دیگری نداشتیم و به هر شکل از مریوان به سمت مرز رفتیم. این نخستین روزی بود که کولبرها به سمت مرز می‌رفتند و ما هم توانستیم همراه‌شان شویم.
27 بهمن‌ماه به ترهان رسیدیم. پایان سفر یک هفته‌ای ما به مرزهای غربی، یک هفته مانده به انتخابات مجلس شورای اسلامی به پایان رسید. به دلیل همزمانی با انتخابات مجلس شورای اسلامی و فضای سیاسی غالب بر کشور، انتشار گزارشم به بعد از انتخابات موکول شد. دو روز مانده به انتخابات، به یک‌باره خبر شیوع ویروس کرونا در کشور منتشر شد و نه‌تنها انتشار گزارش سفر که انتخابات مجلس را نیز به حاشیه برد. خبرهای رسمی و غیررسمی گسترش کرونا در کشور و نگرانی و ترس سایه افکنده بر افکار عمومی، موانع بعدی انتشار گزارش شدند تا سال 98 به پایان برسد و گزارش سفر در روزنامه منتشر نشود.
پیشنهاد تبدیل گزارش به کتاب باتوجه به فرصت تعطیلات پایان سال و عید نوروز، اولین بار توسط مسعود فروغی، سردبیر روزنامه به من داده شد. کمی درباره این پیشنهاد فکر کردم و آن را پذیرفتم. به‌هرحال پدیده کولبری دارای ابعاد و زوایایی بود که یا خواندنش در حوصله مخاطب یک روزنامه نیست یا اگر هم باشد، محدودیت صفحات روزنامه چنین اجازه‌ای را به نگارنده نمی‌دهد.
برای تبدیل متن گزارش حدود 14 هزار کلمه‌ای‌ام به کتاب، راه سختی در پیش بود. تفاوت‌های بی‌شماری بین یک گزارش با کتابی که قرار است در قالب یک سفرنامه منتشر شود، وجود دارد. جدا از تغییر سبک نوشتن برای ماندگار شدن یک کتاب، نیاز به بررسی‌های بیشتر و دقیق‌تر است. همین مساله نیز باعث شد در تهران با «نژاد جهانی» فرماندار اسبق سردشت و «عثمان مزین» وکیل کولبرانی که در مرز کشته می‌شوند نیز گفت‌و‌گو کنم. اما اینها به تنهایی کافی نبود، باید اطلاعات و آمارهای اقتصادی نیز همچون نرخ بیکاری، میزان واردات کالا به کشور به شیوه کولبری و حجم واقعی قاچاق در کشور و تبعات کولبری بر آینده کشور و نسل جوان نیز پرداخته می‌شد. جمع‌آوری این داده‌ها نیاز به بررسی‌های بسیار بیشتر داشت، اما حتی اگر این اطلاعات به صورت کامل و به سادگی به دست می‌آمد، مساله اصلی به کار بردن آن در قالب یک سفرنامه به نحوی می‌‌بود که محتوا از حالت سفرنامه خارج نشود. این سخت‌ترین کاری بود که باید سعی می‌کردم درست انجامش بدهم.
شیوع کرونا، تقریبا دید و بازدید عید را به‌طور کامل تحت‌الشعاع خود قرار داده بود و این یک فرصت بی‌نظیر برای من بود تا بتوانم بنویسم. در تعطیلات عید تمام ویدئوهایی که در سردشت، پیرانشهر و مریوان ضبط کرده بودم و تمام صوت‌های ضبط شده را برای دومین بار دیدم و شنیدم. با پایان تعطیلات، زمانم برای نوشتن محدودتر شد و تکمیل متن را تا تیرماه 99 به درازا کشاند. در طول مدت نوشتن در تلاش برای مطالعه تمامی کتب منتشر شده با موضوع کولبری بودم اما با وجود اهمیت موضوع، در بازار نشر کتب چندانی دراین‌باره یافت نمی‌شد. این وضعیت ضرورت نوشتن از کولبری را نشان می‌داد. با وجود درک اهمیت نوشتن درباره کولبری، مردد بودم آیا نوشتن را ادامه بدهم یا خیر؟ در میانه تابستان یک اتفاق، ‌انگیزه نوشتن و اصلاح متن را در من زنده کرد. آن اتفاق برگزیده شدن گزارش «13 کیلومتر با کولبرها» در «جایزه داستان واقعی» در سوئیس بود. به دنبال این خبر، اصلاح دوباره متن را آغاز کردم. در میانه آبان‌ماه متن اولیه کتاب را به نشر سوره تحویل دادم تا نظرشان درباره چاپ آن را جویا شوم. چند هفته بعد، کلیت سوژه موردتوجه قرار گرفت، ولی شورای کارشناسان حوزه هنری، خواستار اصلاحاتی شده بودند؛ اصلاحاتی که حدسش برایم چندان دشوار نبود: «کتاب کمی حالت گزارشی دارد و باید حالت روایی یک سفرنامه در آن مشهود باشد.» این یعنی یک‌بار دیگر بایدکتاب را بازنویسی می‌کردم ولی با مشغله‌های روزنامه، عملا چنین فرصتی نداشتم.
در میانه بهمن‌ماه، یک تماس تلفنی از سوئیس، ‌انگیزه مجدد برای نوشتنم شد. گزارشم به همراه دو گزارش دیگر از ایران به مرحله نهایی مسابقه جایزه داستان واقعی راه پیدا کرده بود و من به شهر برن سوئیس دعوت شده بودم. بماند که به دلیل شیوع کرونا، این جشنواره تابستان 1400 و بعدتر به بهار 1401 موکول شد و درنهایت نیز به دلیل شیوع کرونا، حضور میهمانان در جشنواره لغو شد اما باعث شد من نوشتن را برای چندمین بار از سر بگیرم. تعطیلات عید نوروز 1400 دومین تعطیلاتی بود که به من فرصت نوشتن را داد. روند اصلاح نوشته‌هایم ادامه پیدا کرد تا درنهایت در بهمن 1400کتاب «یک زمستان با کولبرها» پس از چند بار رفت و برگشت، مورد تایید قرار گرفت و فرآیند اخذ مجوز و چاپ کتاب آغاز شد.
«یک زمستان با کولبرها» درحالی متولد شد که نه در دی‌ماه  قصدی برای تبدیل آن به کتاب داشتم و نه در جریان سفر بهمن‌ماه اما می‌دانستم که تبدیل ویدئوهایی که با موبایلم در ارتفاعات کوه تته ضبط می‌کنم، می‌تواند در قالب یک مستند در رسانه‌ها بازتاب پیدا کند. این اتفاق در سفر دی‌ماه افتاد و مستند 9 دقیقه‌ای‌ام درباره کولبری، بازتاب نسبتا خوبی در رسانه‌های رسمی و غیررسمی پیدا کرد. من چه در گزارش 13 کیلومتر و چه در کتابی که منتشر شده است، سعی کردم پدیده کولبری را فارغ از مسائل سیاسی و احساسی مورد کنکاش و بررسی قرار دهم؛ چراکه معتقدم نه نگاه نخست که عمدتا از سوی رسانه‌های فارسی‌زبان خارجی ترویج می‌شود و نه نگاه دوم که بیشتر در رسانه‌های داخلی نمود پیدا کرده است، به یک راه‌حل برای کولبری نمی‌رسند.
شاید برای یک جوان تحصیلکرده در مناطق مرزی که در هیچ اداره‌ دولتی و شرکت خصوصی امکان استخدام ندارد و فاقد سرمایه برای راه‌اندازی یک شغل است، کولبری «شغل» به حساب بیاید اما از نظر فعالان اجتماعی و کارشناسان، کولبری یک تهدید است؛ چراکه بسیاری از همین جوانان پس از 10 یا 20 سال بر اثر فشار کولبری، دچار دیسک کمر و بیماری‌هایی از این دست می‌شوند و به ناچار برای ادامه این پیشه، به موادمخدر پناه می‌برند. با موادمخدر شاید چند سالی بتوانند کولبری کنند اما بعد از آن و در میانسالی چه؟ حتی اگر چنین موضوعی هم اتفاق نیفتد، آیا اساسا کولبری با عدالت همخوانی دارد؟ جدا از این، توسعه و ترویج کولبری، اگر برای کولبران درآمد قابل‌توجهی ندارد اما ثروت بادآورده‌ای را نصیب کسانی می‌کند که هیچ خطری در این فرآیند متوجه آنها نیست. ثبت سفارش این کالاها توسط سرمایه‌دارانی انجام می‌شود که در بانه پاساژ و در خیابان جمهوری تهران چندین دهنه مغازه دارند. آنها شرکایی در چین، کره‌جنوبی و سایر کشورها دارند و از این طریق ثبت سفارش می‌کنند. کالای سفارش داده شده به عراق می‌رسد و از اقلیم کردستان بدون پرداخت عوارض گمرکی وارد کشور می‌شود. سود هنگفت واردات کالا به‌صورت کولبری به اندازه‌ای است که باندهای سازمان‌یافته در نقاط مرزی شکل گرفته‌اند؛ باندهایی که حتی برای تصاحب یک معبر، به روی باندهای دیگر سلاح می‌کشند؛ باندهایی که حاضرند ماموران مرزبانی را نیز به شهادت برسانند تا بار بدون مشکل به مقصد برسد. البته نباید از این نکته نیز غافل شد که حجم واردات کالا به شیوه کولبری در برابر کالایی که به‌صورت کانتینری به کشور قاچاق می‌شود، تقریبا ناچیز است. برخی محاسبات نشان می‌دهد اگر حجم قاچاق در کشور حدود 24 میلیارد دلار باشد، 4 یا 5 میلیارد آن به‌صورت کولبری از مرزهای مختلف وارد کشور می‌شود. اصل قاچاق، 20 میلیارد دلاری است که احتمالا توسط افراد محدود و ذی‌نفوذ به کشور وارد می‌شود.
با این وجود اما کولبری پدیده‌ای نیست که برای ادامه حیاتش، خوشحالی کرد. متاسفانه مقامات و افکار عمومی غافل از آن چیزی هستند که در مرزها و در قالب پدیده کولبری در این سال‌ها اتفاق افتاده است. اگر در گذشته تنها مردم روستاهای مرزی و آن هم برای مایحتاج خودشان به آن سوی مرز می‌رفتند و کالای موردنیاز را وارد می‌کردند، اکنون از سنندج، پیرانشهر، همدان و اسلام‌آباد غرب در استان کرمانشاه و حتی لرستان، پیر و جوان شبانه به مرز مریوان می‌زنند تا بلکه بتوانند از این راه درآمدی کسب کنند. امروزه در استان‌های مرزی، کولبری تبدیل به نخستین انتخاب برای جوانانی شده است که هیچ فرصتی برای اشتغال ندارند. راه‌حل کولبری، بیمه و طرح‌های ناپخته این‌چنینی نیست. مناطق مرزی در غرب و شمال غرب، دارای ظرفیت‌های خدادادی است که با آموزش و کمی اعتبارات می‌توان آنها را فعال ساخت تا به مرور پدیده ناخوشایند کولبری برچیده شود.

در این باره بیشتر بخوانید:

رنج کولبران کتاب شد (لینک)

لطفا سراغ این کتاب نروید (لینک)

 

مرتبط ها