کد خبر: 71678

عادی‌سازی روابط اعراب با رژیم‌صهیونیستی دستاوردی برای حکام عرب دارد؟

شرط‌بندی روی اسب بازنده

سقوط حکومت‌های خودکامه عربی در پی تحولات موسوم به بهار عربی، باعث شد در پایتخت‌های عربی تصمیمات بیش از تعقل، مبتنی‌بر غرایز حاکمان باشد. این تصمیمات غریزی، منجر به یک آشفتگی در سیاست خارجی کشورهای عربی شد.

فرهیختگان: سقوط حکومت‌های خودکامه عربی در پی تحولات موسوم به بهار عربی، باعث شد در پایتخت‌های عربی تصمیمات بیش از تعقل، مبتنی‌بر غرایز حاکمان باشد. این تصمیمات غریزی، منجر به یک آشفتگی در سیاست خارجی کشورهای عربی شد. برخی از این کشورهای عربی در حاشیه جنوبی خلیج‌فارس با وجود هزینه‌کرد میلیارددلاری در تحولات، از متن به حاشیه رانده شدند و به‌سراغ ماجراجویی‌های خطرناکی همچون تجاوز نظامی به یمن رفتند. شاید اگر در یمن موفقیتی حاصل می‌شد، شیرینی پیروزی می‌توانست از رفتارهای هیجانی آنها بکاهد اما محاسبات در جنگ یمن هم غلط از آب درآمد. ضربه شکست‌های پی‌درپی کشورهای عربی هنوز بر تصمیمات برخی پایتخت‌های عربی سایه انداخته است و آنها با سردرگمی تلاش می‌کنند به هر دستاویزی برای تثبیت حضورشان در قدرت چنگ بزنند. از همین‌رو برخی کشورهای حاشیه جنوبی خلیج‌فارس طرح «معامله قرن» را ستودند و میزبان برگزاری آن شدند اما حل‌مساله‌ای که در صحنه اصلی هنوز حل نشده، به این سادگی‌ها نبود و از این نمد کلاهی برای آنها درنیامد.
شکست معامله قرن، در میانه تهدید آمریکا برای خروج از منطقه و زوال عقل تحلیل شرایط باعث شد حکام عربی در خفا و علنی عادی‌سازی روابط با رژیم‌صهیونیستی را در دستورکار خود قرار دهند. در آن روزها که دونالد ترامپ نیاز به ساخت دستاورد در سیاست خارجی داشت، امارات‌متحده‌عربی پیشقدم شد و در 23مرداد99 طی بیانیه مشترک با آمریکا و رژیم‌صهیونیستی پیمان موسوم به ابراهیم را منعقد کرد. یک‌ماه بعد در 25شهریور99، «عبداللطیف بن‌راشد الزایانی» وزیر امور خارجه بحرین، «عبدالله بن‌زاید آل‌نهیان» وزیر امور خارجه امارات و بنیامین نتانیاهو نخست‌وزیر رژیم‌صهیونیستی در چمن جنوبی کاخ‌سفید در واشنگتن‌دی‌سی این پیمان را امضا کردند. مراکش و سودان دو کشور دیگر عربی بودند که کمی بعد به این پیمان پیوستند. مشخص نیست بر چه اساسی کشورهای عربی تصمیم به عادی‌سازی روابط با رژیم‌صهیونیستی گرفته‌اند، اما در هر صورت این تصمیم از سه حالت خارج نیست: «ترس از قدرت تل‌آویو، پیشرفت اقتصادی و صنعتی، نگرانی از ایران.» در اجلاس نقب که فروردین‌ماه در جنوب سرزمین‌های اشغالی با حضور وزرای امور خارجه آمریکا، امارات، بحرین، مراکش و مصر برگزار شد، شرکت‌کنندگان عرب نشان دادند تل‌آویو را به‌عنوان یک متحد بالقوه در ترتیبات امنیتی منطقه‌ای می‌بینند تا از این طریق درگیری‌های موجود را مهار و با نفوذ فزاینده ایران در پس‌زمینه کاهش نقش منطقه‌ای ایالات‌متحده، مبارزه کنند. آنها همچنین تل‌آویو را شریک در اولویت دادن به توسعه روابط قوی اقتصادی، تجاری و فناوری تلقی می‌کردند. شاید تصمیم به عادی‌سازی به‌دلیل ترس از تل‌آویو، چهار دهه قبل که رژیم‌صهیونیستی با لفاظی خود را بسیار قدرتمند نشان می‌داد، عاقلانه به‌نظر می‌رسید اما این رژیم در دو دهه گذشته به‌جز شکست، هیچ سهمی از جنگ نداشته است. صهیونیست‌ها در این دو دهه در هر جنگی که با حزب‌الله لبنان یا گروه‌های مقاومت در فلسطین داشته‌اند، پیروز میدان نبوده‌اند. رژیمی که توان مقابله با گروه‌های مقاومت را ندارد، چگونه می‌تواند کشورهایی در کیلومترها آن‌سوتر را تهدید کند؟ در حالت دوم نیز همه کشورهای عربی بدون هیچ محدودیتی با اروپا و آمریکا در تعامل هستند و اگر قرار بوده این تعاملات منجر به پیشرفت اقتصادی شود، تا به‌امروز این اتفاق برای آنها افتاده بود. طمع به رژیم‌صهیونیستی در این حوزه هم کمی دور از واقعیت‌ها است. اما شاید این عادی‌سازی به‌دلیل نگرانی از دشمن مشترک‌شان باشد. در یک‌دهه گذشته روابط ایران و کشورهای حاشیه خلیج‌فارس به‌دلیل نزاع برسر تحولات منطقه‌ای پرتنش بوده است. کشورهای عربی با توجه به قدرت دفاعی کشورمان، تهران را تهدیدی علیه خود فرض می‌کنند. اگر حتی این موضوع را دلیل عادی‌سازی روابط بدانیم، آیا عادی‌سازی روابط با رژیم‌صهیونیستی می‌تواند منجر به تقویت قدرت بازدارندگی این کشورها شود؟ با فرض تقابل یک کشور عربی با ایران، آیا رژیم‌صهیونیستی توان و جسارت ورود به تقابل نظامی با تهران را دارد؟ تحولات چندماه اخیر نشان می‌دهد مقاومت توانسته نزاع با رژیم‌صهیونیستی را به کرانه باختری و حتی داخل مرزهای1948 بکشاند. صهیونیست‌ها به‌خوبی می‌دانند هرگونه دخالت نظامی علیه ایران، این هسته مقاومت را به میدان خواهد آورد. علاوه‌بر این، مقاومت اسلامی در غزه نیز در این تقابل نظاره‌گر نخواهد بود و علیه دشمن صهیونیست وارد میدان خواهد شد. در شمال نیز حزب‌الله و سوریه، تل‌آویو را زیر بمباران خواهند برد. اگر گروه‌های مقاومت در عراق و جنبش انصارالله در یمن را نیز به این لیست اضافه کنیم، واقعیت‌های میدانی بهتر خود را نشان خواهند داد. در این شرایط به‌نظر نمی‌رسد سرمایه‌گذاری روی رژیم‌صهیونیستی، چندان مفید بوده باشد.
حال سوال این است که آیا در پایتخت‌های عربی، تصمیم به عادی‌سازی روابط با رژیم‌صهیونیستی با در نظر گرفتن این ملاحظات اتفاق افتاده است؟ شاید نتوان این سوال را قاطعانه با آری و خیر پاسخ داد اما اگر در پایتخت‌های عربی در بر پاشنه سابق می‌چرخد و هنوز تصمیمات برمبنای غرایز و از سر ترس اتخاذ می‌شود، باید گفت تصمیم به عادی‌سازی روابط با رژیم‌صهیونیستی، معامله برسر اسب بازنده است. اکنون که تحولات غرب آسیا به‌گونه‌ای رقم خورده که ایران بر آن تاکید کرده است، باید کشورهای عربی یک بازنگری کلی در سیاست خارجی خود به‌ویژه پس از آرام‌شدن نسبی فضا در یمن داشته باشند. آنها در چندسال گذشته جدا از تقابل ناکام با تهران، برای جلب‌توجه رژیم‌صهیونیستی، آرمان فلسطین را نیز به‌دست فراموشی سپردند و تلاش کردند با چشم‌پوشی بر جنایات صهیونیست‌ها، عادی‌سازی روابط را دنبال کنند. با توجه به نارضایتی عمومی در جهان عرب از عادی‌سازی روابط با تل‌آویو، شاید حکام عرب زمان زیادی برای ایستادن در سمت درست تاریخ را نداشته باشند.

* حسن شعبانی

مرتبط ها