احسان زیورعالم، خبرنگار: 30 سال پیش، دولت هاشمیرفسنجانی در وزارت ارشاد خود اختلافات راهبردی با محمد خاتمی داشت، همان چیزی که در خاطره عجیب محمد غرضی درباره روزنامه کیهان و کباب پیچیدهشده در آن روایت میکند که نشان میدهد در کابینه هاشمی فرهنگ چندان جایگاهی نداشته است و تلاشهای خاتمی هم منجر به کسب بودجه بیشتر نمیشود و البته نتیجهاش آغاز نوعی انسداد فرهنگی است. مجله سوره در اسفند 1370 به سراغ چند سردبیر نشریات آن روز ایران میرود تا درباره مفهومی بهتعویقافتاده در ایران گفتوگو کند: «آزادی قلم.» آزادی قلم یا آنچه بعدها در جریان دوم خرداد 1376 با عنوان «آزادی بیان» مطرح شد، یکی از شعارهای انقلابیون در سال 1357 بود، شعاری که در بطن قانون اساسی در اصل نوزدهم، بیستوسوم و بیستوچهارم گنجانده شده است. اصل 22 قانون اساسی میگوید: «تفتیش عقاید ممنوع است و هیچکس را نمیتوان به صرف داشتن عقیدهای مورد تعرض و مواخذه قرار داد.» به نظر میرسد رویکرد دولت هاشمی خلاف اصول آزادی بیان بوده است که در کلام اهالی مطبوعات آن روز هم میتوان جستوجو کرد.
مجله برای ایجاد فضای مناسب در ایجاد دیالوگ، به سراغ افرادی میرود که به لحاظ ایدئولوژیک چندان نزدیکی با سوره و آوینی ندارند. حتی نشریه هیچ مقدمهای بر این گفتوگوها نمینویسد. حتی یک لید ساده که اساس روزنامهنگاری است. همهچیز به یک تیتر کوچک خلاصه میشود: «آزادی قلم» با یک خط تیره ضخیم به زیرش. فونت تیتر نسبت به دیگر مطالب نشریه کوچکتر است و از همین رو خط تیره بیشتر به چشم میآید. یک نگاره کنایی نیز در همان صفحه نخست دیده میشود، دست فردی در حال غرق شدن در یک گرداب که شاید هنوز امیدی به نجات دارد. تصویری که یادآور این بیت حضرت حافظ است: «شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل/ کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها.» این طراحی متعلق به بهمن فیزابی و شهریاد اسدی است که حضورشان در مجله سوره طولانیمدت نبوده است.
اولین گفتوگو با شاهرخ تویسرکانی، سرپرست وقت تحریریه مجله «دنیای سخن» است. او درباره تلقی خودش از آزادی قلم میگوید: «تفسیر و تأویلهای بسیار شنیده و شرح و بسط فراوان و بحثهای گوناگون و کتب عدیده خواندهایم» اما وقتی پای باور خودش میرسد میگوید ترکیب آزادی قلم چندان درست نیست و «اصطلاح غلطی است که جای خود را تعبیرا باز کرده است و تقریبا مصطلح مکتوب هم شده است؛ اما قلم شئی است و باید موصوف معین را در پی آزادی به کار گرفت و نشاند. آزادی تنها با اندیشه و تخیل هم عنانی دارد.»
تویسرکانی در سال ۱۳۵۴ از رشته روزنامهنگاری در دانشگاه تهران فارغالتحصیل شده بود و در همان سال کتابی به نام «نه چپ نه راست، هم چپ هم راست» مینگارد. پس از انقلاب مجله «نامههای انقلاب اسلامی» چاپ کرد و در دولت بازرگان، مجله «جهاد سازندگی» را، اما عمده شهرتش با مجله «دنیای سخن» بود که نامش با دکتر ناتلخانلری گره خورده بود و نویسندگانش هوشنگ ابتهاج، فریدون مشیری، احمد شاملو، سیمین بهبهانی، عباس کیارستمی، شفیعیکدکنی و... بود. در چنین بستری تویسرکانی باورش را حول مفهومی با عنوان «آزاد کردن اندیشه» بیان میکند. «اگر به فلسفه وجودی عرفان به مفهوم درست و انسانی آن بازگردیم، درمییابیم که در طول تاریخ، اندکند آنانی که به مقام «آزاد شدن از خویش» رسیدهاند و اصولا ابعادی از پیام رسولان، شعار اهل اندیشه و عمل عرفا، در راه همین آزاد کردن اندیشه بوده است. رهایی از منیت یعنی همین من خودمحور!»
او از همین مسیر به نقد جامعه روشنفکری وقت خودش میپردازد که «همین آزادی که بعضی از روشنفکران از هر طایفه دم از آن میزنند و خواهان رهایی آنند، نمیدانند که ذات جوهره آزادی، ابتدا به ساکن در وجود خون آنها محبوس است... . روشنفکران ما باید دریابند که آزادی اندیشه آسان است؛ اما آزاد کردن اندیشه نیاز به زمینه مستعد دارد و ما باید از خودمان شروع کنیم.» تویسرکانی آزادی قلم را مقید به آزاد کردن خویشتن از قیود منیت میداند و بر تعریف خودش که انگارهای عرفانی دارد مصر میماند.
گفتوگوی بعدی با مرتضی سرهنگی است که بیشتر بابت مستندسازی روایتگونهاش از جنگ و انقلاب شناخته شده است. او آن سالها مسئول «دفتر ادبیات و هنر مقاومت» بود. سرهنگی که از طرفداران مفاهیمی چون تهاجم فرهنگی و شبیخون فرهنگی بود، در تلاش بود تا «تلخی تهاجم فرهنگی در ذائقه انقلاب» بدل به شیرینی شود. از همین رو وقتی از او پرسیده میشود «آزادی قلم چیست» از اصل فکری خویش دور نمیشود و میگوید: «بحث آزادی قلم البته بحث تازهای نیست؛ اما درمجموع اینکه آزادی قلم یک کادو نیست که کسی آن را بپیچد و یک گل روی آن بچسباند و دودستی آن را تقدیم صاحب قلم کند. این آزادی نسبت مستقیم با عبودیت دستهایی دارد که قلم را روی سینه سپید کاغذ میلغزانند.»
گفتوگوی سوم با ندیمی از اساتید شاخص دانشگاه شهید بهشتی است. او که با وجود نقش موثرش در رویدادهای فرهنگی کمتر در ملاعام ظاهر میشود به یک بُعد مهم فرهنگی در ایران اشاره میکند. اینکه «در جامعه ما، همه چیز در حد افراط و تفریط است و هنوز تعادلی ندارد. وقتی تعادل وجود نداشته باشد، بالطبع بحث منطقی و صحیحی نمیتواند وجود داشته باشد. ضمن اینکه تصور میکنم این بحثها بیشتر جنبه سیاسی دارند و صرفا بحث تخصصی فرهنگی نیستند.»
ندیمی که اساسا خود را وارد هیچ نحله سیاسی آن روز نمیکند، گویی روزگار امروز ما را بازنمایی میکند. او برخلاف سرهنگی و تویسرکانی که نگاهی متافیزیکی به مفهوم آزادی قلم دارند، نگاهی جامعهشناختی به ماجرا دارد. میگوید: «آزادی قلم دو سر دارد. یکی حکومت است و یکی قلم به دستان. حکومت باید زمینههای این آزادی را فراهم کند تا جامعه از رشد فکری باز نماند. قلم به دستان هم باید بدانند که آزادی با ولنگاری یکی نیست. آنها هم باید آزادی را با عدم احترام به مقدسات یک جامعه و بیبندوباری اشتباه نگیرند.» نگاه ندیمی به ماجرا چیزی خارج از اصل بیستوسوم قانون اساسی نیست. به عبارتی انگار او تحلیلی قانونمدار به جامعه اطراف خود دارد. آقای ندیمی خوشبینانه میگوید دولت و اهل قلم به یک نقطه مشترک میرسد. «آزادی قلم یعنی تلاقی دو رأس حکومت و قلم به دستان در یک نقطه مشترک.»
تصویر ندیمی از آزادی قلم یک غایت ایدهآل است که از طرف هر دو سوی ماجرا بارها و بارها بیان شده است؛ اما در 30 سال گذشته به نظر میرسد این مسیر بیش از پیش فاصله میگیرد. آقای ندیمی روی این مساله نظر جالبی دارد. او جامعه ایرانی را مقصر این فاصله گرفتنها یا بلد نبودن آزادی نمیداند؛ بلکه «چون یک حکومت استبدادی چندینساله را پشتسر گذاشتهایم که در آن هر نوع اندیشه و گرایشی محکوم شد و همه مدیحهگوی یک دستگاه فاسد بودند» نتیجهاش فقدان آزادی قلم است.
گفتوگوی بعد با محمدمهدی فرقانی، دبیر وقت سرویس گزارش روزنامه کیهان است که امروزه بهعنوان یکی از شاخصترین اساتید روزنامهنگاری در ایران شناخته میشود. او در مواجهه با پرسش «آزادی قلم چیست» نگاهی نسبیگرایی ارائه میدهد و باورش را بر این اصل میگذارد که آزادی امری ثابت و لایتغیر نیست و براساس شرایط زمانی و مکانی و حتی اهداف و رسالتها دستخوش تغییر میشود. او از همین منظر میگوید به واسطه انقلاب رخداده در ایران، مفهوم آزادی قلم نیز بسته به شرایط روز تعریف میشود. «من معتقد نیستم که گروهی خاص خودشان را قیم مردم بدانند و فکر کنند که همه تعاریف را هم باید آنها بدهند. مردم به اندازه کافی بلوغ فکری دارند.» از همین مسیر شاید دموکراتیک است که فرقانی میگوید «حدود آزادی قلم هم در شرایط مختلف اجتماعی همین است. نمیشود گفت قلم باید مطلقا آزاد باشد و هر چه که خواست بنویسد؛ اما تعیین حدود هم به عهده افراد خاصی نیست.» از دید او وابسته به انقیاد ارزشهای حاکم بر جامعه است که توسط خود مردم تعیین میشود. «مردم بهترین منتقدان ضدارزشها در جامعه هستند.»
گفتوگوی بعدی با فرد جالبتری رخ میدهد. حسین خسروجردی از نقاشان و گرافیستهای شاخص پس از انقلاب است که بیشتر آثارش در سپهر ایدئولوژی انقلاب اسلامی شکل گرفته بود و ردپایش در فرآیندهای تجسمی پررنگ بود؛ اما 18 سال پس از این گفتوگو و در اعتراض به همین موضوع جلای وطن کرد. با این حال خسروجردی در اسفند 1370 این جمله قابلتوجه را بیان میکند: «معتقدم که آدم باید نسبت به عقاید خودش تعصب داشته باشد؛ اما این تعصب باید با یک شیوه درست نشان داده بشود.»
خسروجردی از موافقان «انقلاب فرهنگی» است که «به مراتب قویتر از انقلابات فرهنگی دیگر» است. او حامی مفهوم «تهاجم فرهنگی» است که «توطئهای درحال بروز است؛ چون از همان روزی که تفکر اسلامی مطرح شده توطئههای فرهنگی بوده است.» او اما وقتی عبارت «آزادی قلم» را موضوع بحث میبیند اینگونه سخنش را میآغازد: «ما در یک جامعهای داریم زندگی میکنیم که دچار یک مشکل بزرگ اخلاقی است. یعنی حتی برخی از فرهنگیان ما کمتر مسائل اخلاقی را رعایت میکنند. مشکل آزادی قلم در این مملکت به این سادگیها حلشدنی نیست.»
خسروجردی بحثش را به سوی برخی نشریات سوق میدهد و آنها را با صفت «مستهجن» توصیف میکند؛ چراکه رویکردشان غربگراست و «تعبیر ما با غربیها خیلی فرق میکند و این بیقیدی برای غربیها، شاید بیشتر شبیه به یک ابزار باشد تا با آن به تخریب فرهنگ و هویت کشورهای مختلف بپردازند.» از دید خسروجردی شرط داشتن آزادی داشتن ارزشها و پایبندی به آن است. او از همین رو چیزی شبیه شعارهای دهه 60 را تکرار میکند که «قبل از آنکه ما شعار آزادی قلم بدهیم باید جامعه را به سوی سالمسازی سوق بدهیم. من فکر میکنم قبل از اعمال سلیقه، باید مردم را با فرهنگ آشتی بدهند.» البته از دید خسروجردی آشتی دادن همان هدایت کردن مردم به سوی شکل خاصی از فرهنگ است، فرهنگی که خارج از تهاجم فرهنگی باشد.
مصاحبه دیگر با حمید آیتی، مسئول بخش فرهنگی جهاد دانشگاهی دانشگاه شهیدبهشتی است. همسر شهیندخت مولاوردی با تحصیلات حقوق همواره از مدیران میانی دولت بوده است و نزدیک به جریان اصلاحطلب. او در ابتداییترین روزهای دهه 70 درباره آزادی قلم چیزی نمیگوید و خطمشی خود را براساس اختلاف دو دیدگاه در کشور بنا میکند.
اما مصاحبه بعدی جالبتر است. گفتوگو با هوشنگ گلمکانی، سردبیر مجله فیلم که به نوعی رقیب جدی مجله سوره به حساب میآمده است. گلمکانی در ابتدای سخنش فهرستی از نشریاتی ارائه میدهد که همواره مطالعه میکند و مجله سوره نیز جزء آنهاست. وقتی از او درباره تهاجم فرهنگی میپرسند، پرسشی که از دیگران پرسیده نشده بود، میگوید: «بحثها در کل سازنده و راهگشا نبود، اغلب نویسندگان به تمامی جنبههای مورد بحث احاطه نداشتهاند و یک خار را نشانه خارستان گرفتهاند که خار بودن مورد، هم جای بحث دارد.» او معتقد است رفتارهای حاکم اساسا غیرفرهنگی است و نشانه این موضوع را «اعلام جرم قضایی-سیاسی» برای برخی از نوشتهها میداند.
گلمکانی درباره «آزادی قلم» برخلاف دو طیف خوشبین و تحکیمی، کمی تلختر میاندیشد. میگوید «میتوان به زور، ظاهر چنین فضایی را به وجود آورد که بیشتر شبیه جامعهای با آدمهای ماشینی و خالی از اندیشه و استقلال فردی است. در بحثهای فرهنگی احتمال متقاعد کردن طرف مقابل بسیار ناچیز است؛ مگر اینکه مرعوب شود.» او زبان کنایی و ضمنی اتخاذ نمیکند و به صراحت وضعیت حاکم بر آن سالها را تشریح میکند. راهکارش هم این است که «بهترین راه آن است که با متینترین روش ممکن، بدون جنجال و ارعاب، هرکس فقط دیدگاه خود را درمیان بگذارد. مجموعه این دیدگاهها بازتاب لازم و طبیعی خود را در جامعه خواهد یافت و مردم به فراخور اندیشه خود، دست به انتخاب خواهند زد.»
او جمله جذابی در انتهای صحبتهایش بیان میکند که شاید پاسخی به نگاه خسروجردی باشد. اینکه «برای اهل فرهنگ هیچ خوب نیست که جهت به کرسی نشاندن دیدگاه خود و مجاب کردن طرف مقابل، پای پاسبان و امنیه را به میان بکشد.»
آخرین گفتوگو متعلق به شمس آلاحمد است، چهره محبوب مجله سوره که چندین بار میزبان مصاحبهکنندگان میشود. شمس آلاحمد از آن رو واجد اهمیت است که در جریان انقلاب فرهنگی، یکی از اعضای شورای تاریخی میشود. او در سال 1370 نشریات ایران را به دو دسته «کاسبمآب و سیاستباز» و دسته دومی که هیچوقت یادی از آنان نمیکند. او معتقد است کتابهایی در ایران منتشر شده است که «سلمان رشدی به پای کوچکترین آنها نمیرسد.» البته او نامی از این کتابها نمیبرد؛ اما تصریح میکند در نظام ولایی «مطبوعات... هم برای تضارب آرا و برخورد اندیشه آزادند.» او فضای مطبوعاتی ایران در آن مقطع را واجد نوعی سانسور ترسیم میکند که چشمش را نسبت به رویدادهای فرهنگی میبندد و گزینش میکند. استدلالش نیز حذف سیدمهدی شجاعی و کتابهایش در نشریات مختلف است و البته استنباط میکند. چنین رویهای شبیه به «بلایی که بر ساندیستها در نیکاراگوئه آمد» است و از این میترسد که همان اتفاق در ایران نیز رخ دهد. «صبح از ارگان ساندیستها روزنامه منتشر میشد، ظهر از ارگان دولت و عصر هم روزنامه ارگان ضدانقلاب و دیدیم که بعد از هشت سال چه شد.»
به این نقطه که میرسد از او درباره آزادی قلم پرسش میشود و او پاسخش چنین است که «من قبل از هر چیز واژه قلم را برمیدارم و به آزادی میپردازم.» او آزادی را هوا و هوس نمیداند و برایش چهارچوبی درنظر میگیرد. «آزادی کَلَک است. هرکس از هر زاویهای آزادی را به سلیقه خود وصل خواهد کرد.» او مثالش را به یزید سوق میدهد که شعارش «الحق لمن غلب» بود. او میگوید آزادی تعریفکردنی نیست؛ بلکه «احساسکردنی است. منظورم این است که آزادی فطریه موجودات خلقت است.»
شمس آلاحمد بحثش همین جا به پایان میرسد و نمیگوید آزادی قلم چیست و این نقطهای برای پایان یک تضارب آراست، جایی که با سکوت هیات تحریریه سوره نیز رقم میخورد.
۰۳:۲۳ - ۱۴۰۱/۰۲/۰۶
کد خبر: 71389
بازگشت به 30 سال قبل و بازخوانی یک بحث جنجالی
8 چهره فرهنگی از «آزادی قلم» گفتند
30 سال پیش، دولت هاشمیرفسنجانی در وزارت ارشاد خود اختلافات راهبردی با محمد خاتمی داشت، همان چیزی که در خاطره عجیب محمد غرضی درباره روزنامه کیهان و کباب پیچیدهشده در آن روایت میکند که نشان میدهد در کابینه هاشمی فرهنگ چندان جایگاهی نداشته است و تلاشهای خاتمی هم منجر به کسب بودجه بیشتر نمیشود و البته نتیجهاش آغاز نوعی انسداد فرهنگی است.
مرتبط ها