محمد رضوانیپور، منتقد: «بچه»، بچه نیست. او درواقع بزرگ است و دربردارنده نهانترین وجوه درونی بزرگسالان. از همین رو است که این همه طرفدار پیدا کرده. کاراکتر بچه با تمام شوخیهای بهظاهر کودکانهاش توانسته کنهِ شخصیت بزرگسالان را به تصویر بکشد و خنده مخاطب بزرگسال در مواجهه با بچه درواقع خنده مخاطب بزرگسال است به اینکه خودش را دارد در آینه بچه تماشا میکند. اما راز جذابیت این کاراکتر چیست؟
یکی از مهمترین عناصر شخصیت بچه میل او به انجام هرکاری است که دلش میخواهد، بیآنکه مجازات شود. از نظر او همهچیز مجاز است و در عین حال، او این حق را دارد که انتظار داشته باشد عقوبتی گریبانش را نگیرد. بهعنوان مثال او توقع دارد فحاشی کند اما همچنان محبوبِ «دیگری» یعنی «آقای مجری» باقی بماند.
آنچه بچه به آن میل دارد، آرزوی دیرینه بشر است: انجام گناه، بیعقوبت. انسان همواره با این خطر بنیادین و هستیشناختی مواجه است که توسط بازتاب کنشش هضم شود. در این مثال، انسان گویی در جهان فریاد میکشد و سپس در پژواک صدای خویش مغروق میشود؛ اما بچه خود را محق در کنش و نامحق در دریافت واکنش میداند. کار بچه در اعماق خود چیزی شبیه این است که فرد دست به عملی غیراخلاقی بزند و همچنان طالب محبتورزی طرف مقابل باشد و عمق این کاراکتر اینجاست که انسان معاصر دقیقا درحال تجربهکردن چنین احساسات و امیال متناقضی در زندگی خویش هست. مرزها، اصول و قوانین کلاسیک زندگی بههمریخته و بشر خود را تحت سیطره انواع و اقسام دادهها و اطلاعات و امکانهای گونهگونی حس میکند که همه و همه آنان را حریصانه خواهان است. بشر مدرن طالب انفجار و تخریب است، بیآنکه چیزی خراب شود. فلسفه وجود بسیاری از بازیها یا تفریحات بشر مانند بسیاری از تفریحات خشونتآمیز نیز همین است. بچه دو امر متناقض را همزمان تمنا میکند و این یعنی عمیقترین لایه درونیات انسان امروز.
بچه همچنین در وجه دیگری بسیار مشابه ماست. بچه، تداوم ندارد. یک لحظه احساسی میشود و ثانیه بعد همان جنبه احساسی را لگدمال میکند و میگوید: «عاطفی چیه بابا؟!» یا بهعنوان مثال در یک لحظه با مهربانی به مجری گل هدیه میدهد و در لحظه بعد میخواهد پولش را بگیرد و بعد هم منصرف میشود! بچه تجلی انسانی است که اساسا ثبات شخصیتی، اجتماعی، فرهنگی و الهیاتیاش را از دست داده و هر لحظه یک چیز میخواهد و همواره بین ابژههای میل در حرکت و سیلان است. بچه تجلی «فردیت» است؛ فردیتی که همواره میل انسان را مرکز جهان و دارای اصالت میداند و نه هیچچیز دیگر. در میان اندیشمندان دوران مدرن نیز فروید یکی از کسانی بود که بهخوبی ماهیت خودخواه و لجوج انسان را نشان داده بود. از منظر او و بسیاری از چهرههای مکتب روانکاوی، سوژه همواره و در هر حال بهدنبال ارضای غرایز خویش است و در این میان «نهاد» یا «اید» از هیچچیز به غیر از «اصل لذت» پیروی نمیکند. مطالبات «اید» هیچگاه واقعگرایانه یا مطابق با نظامات ارزشی جامعه نیست و همانطور که در کاراکتر بچه میبینیم بعضا سویههای لجوجانه شدید یا پرخاشگرانه و سادیستی بهخود میگیرد. آنچه سد راه غرایز بیحد و حصر بشر است و «لیبیدو» را تحدید میکند از منظر فروید «سوپرایگو» نام دارد. سوپرایگو که شامل ارزشها و هنجارهای نهادینهشده در فرد است، در جهان سنتی دارای سلطه بیشتری روی افراد بود اما انسان مدرن بهدنبال هرچه بیشتر محقق کردن غرایز و امیال خویش است و اینجا، بچه کاراکتری است که بهظاهر و بهعلت «بچه» بودنش بسیاری از قواعد یا عرفهای اجتماعی و اخلاقی را زیرپا میگذارد.
همه ما از اوایل زندگیمان توسط نهادهایی مانند خانواده، مدرسه یا دولت «جامعهپذیر» شدهایم. جامعه به ما یاد میدهد چطور رفتار کنیم، سخن بگوییم، غذا بخوریم، بنشینیم، بایستیم و حتی چطور فکر کنیم. آندسته از غرایز و امیال ما که درخلاف جهت آن چیزهایی است که به ما یاد داده شده، نهتنها از بین نمیروند بلکه درون ما رشد و گسترش مییابند. حال، این غرایز یا مدام سرکوب میشوند یا اینکه درقالب شیطنتهای مجاز یا غیرمجاز (گناه) برونریزی میشوند. در این میان، «بچه» جذاب است چون نماینده آن امیالی است که پنهانشان کردهایم.
۰۳:۱۲ - ۱۴۰۱/۰۲/۰۵
کد خبر: 71363
محمد رضوانیپور
درباره کاراکتر بچه در مجموعه نمایشی «مهمونی»
«بچه»، بچه نیست. او درواقع بزرگ است و دربردارنده نهانترین وجوه درونی بزرگسالان. از همین رو است که این همه طرفدار پیدا کرده. کاراکتر بچه با تمام شوخیهای بهظاهر کودکانهاش توانسته کنهِ شخصیت بزرگسالان را به تصویر بکشد.