مهرانزارعیان: امیرحسین عسگری در دومین تجربه سینماییاش، اتمسفر داستان کوتاه «جلالآباد» از محمد صالحعلا را بههمراه نام شخصیتهای آن داستان به عاریت گرفته و یک فیلم خوشساخت و چشمنواز با فیلمنامهای لاغر آفریده که فزونی جذابیتهای بصری و شنیداریاش، ضعف بنیه متنش را مستور میکند. ضیافتی از قابها و رنگها داریم که خنیاگرانه زیر برف انبوه، مضامین موکد در فیلم را فربه میسازد. برجستهتر از همه این مضامین، تنهایی و فغان از فراق است که با طیف رنگی آبیتیره متناسب درآمده و به بیشتر صحنهها زینت داده است. همچنین سرمای استخوانسوز در این اقلیم، با سردی جاری بر روابط آدمهای فیلم و زخمهای ناسورشان همخوانی دارد. تضادهای معنایی نیز با تضادهای تصویری همراه شدهاند، مثلا دامپزشکی که برای نجات چند گاو جانش را بهخطر میاندازد و شبانه به کشتار گرگها میرود تا آلام روحیاش را تسکین بدهد! در میزانسن هم بخار حمام و دود سیگار و سوختگی بدن دامپزشک، در تقابل با برف و سرمای محیط قرار میگیرد.
خیلی از لحظات فیلم اساسا بهوسیله تصویر و با هدایت امیرحسین عسگری در صندلی کارگردان توانستهاند حس ایجاد کنند و چون فیلمنامه در آن لحظات سکوت اختیار کرده، کاملا محتمل بود که بدون این میزانسنها، فیلم در فقر درام غرق شود. «برف آخر» البته بهطورکلی بهعنوان فیلمی دوساعته، کممایه است و بهآسانی میتوانست نیمساعت کوتاهتر باشد. موتور درام، با درنگ فراوانی میآغازد و مخاطب مقدمهچینی بیشازحدی برای شناختن فضا و شخصیتها مشاهده میکند. صحنههای تنهایی یوسف (با بازی امین حیایی) و تکرار مداوم آنها از جایی به بعد، کارکرد ندارند. حتی خردهداستانهای فیلم هم بیش از ظرفیت ذاتی، کش پیدا کرده و برای یک فیلم دوساعته ولو مینیمال، به موقعیتها و ایدههای دراماتیک بیشتری نیاز است. گاهی فیلم دچار پرگویی میشود و با تاکید بیشازحد، ظرافت ایدههایش را خراب میکند، مثلا در اواخر فیلم که رعنا (با بازی لادن مستوفی) قرار است برای همیشه برود، همانجا که در را روی یوسف میبندد، کفایت میکند تا بفهمیم چه شده و بیان دوباره آن در قالب دیالوگ در صحنههای بعد، هوش مخاطب را دستکم میگیرد. تشبیه رعنا به گرگ و (احتمالا یوسف به گاو) هم یکی از ظرافتهایی است که با تناظر در تصویر و طراحی ایدههای داستانی، بیانی تلویحی دارد اما نویسندگان آن را در دهان رعنا میگذارند تا مخاطب را درباره این موضوع شیرفهم کنند!
داستانک خلیل (با بازی مجید صالحی) که بهدنبال دخترش میگردد، تاثیرگذاری کافی بر روند خط اصلی داستان ندارد. بهلحاظ داستانی تا حدودی میتواند آشنایی رعنا و یوسف را تسهیل کند اما بهلحاظ تماتیک نیاز به اتصال مستحکمتری دارد. شاید اگر ارتباط یوسف با ایمان (پسرکی که شهامت فرار با معشوقش را نداشته و اکنون مجبور است بهدنبال جنازه او بگردد) نزدیکتر و عمیقتر بود، میتوانستیم سرنوشت تراژیک این پسرک را در تکمیل منحنی تحول شخصیت یوسف مؤثر بدانیم و اینگونه تلقی کنیم که ترس از چنین پایانی، به یوسف انگیزه داده تا برای وصال با معشوق، بوران و راهبندان را هم نادیده بگیرد.
فیلمنامه در شخصیتپردازی البته چیزی کم ندارد و موفق است. فیلمنامههای مینیمال با ساختاری نزدیک به خردهپیرنگ، معمولا به شخصیتها بسیار متکی هستند و برف آخر هم چنین است. در این فیلم شمایل یک مرد میانسال منزوی و تلخکام برجسته است که شباهت زیادی به «آتابای» دارد. مرد میانسال زخمخوردهای که برای جبران دردهایش به عشق تمسک میجوید و یوسفِ برف آخر برخلاف کاظمِ آتابای در این امر موفق است. عشق در این فیلم با بیان رساتری خلق شده و ایدههای دیداری جالبی مثل بو کردن دستکشهای معشوق و مهربانی با زنبوری که از شیشه عسل معشوق درآمده، تبلور مییابد.
شخصیتپردازی خوب بدون بازیهای قوی الکن است. در برف آخر ترکیب مناسبی از بازی درونی امین حیایی و بازی بیرونی مجید صالحی میبینیم. امین حیایی که در «شعلهور» هم در یک فیلم بهشدت شخصیتمحور در نقش یک مرد میانسال غمزده ظاهر شده بود، در این فیلم با سکوتش حس ایجاد میکند و کار سختتری را در پیش داشته؛ چراکه اینجا نریشن هم نیست تا به کمکش بیاید و بخشی از بار حسی شخصیت را بر دوش بکشد.
مجید صالحی که بهعنوان یک بازیگر تلویزیونی در آثار کمدی شناخته میشود، در اینجا باید در قالب یک مرد سنتی و اهل دادوبیداد ظاهر شود تا سکوت امین حیایی را برجستهتر جلوه دهد. چشمان بیمارگونه و تلوتلو خوردنش موقع راه رفتن، بهخوبی وضعیت روحی و سنی او را بازتاب میدهد و دعوا کردنش، به سکون فیلم انرژی تزریق میکند. انتخاب لادن مستوفی برای نقش رعنا اندکی سوالبرانگیز است و آرامش چهره او، با عملگرایی رعنا فاصله دارد. البته اندک شباهت چهره او به گرگ در این فیلم، آن تشبیهی را که در اوایل متن به آن اشاره کردم، تقویت میکند. یکی از اشکالات فیلم بحث لهجههاست که به آن فکر نشده، مثلا ایمان لهجه دارد، درحالیکه بقیه اصلا لهجه ندارند. علیرغم تمام کاستیهای فیلمنامه، برف آخر چنان لحظات نابی بهخاطر اجرای درخشانش خلق میکند که برآیند کار را به یکی از فیلمهای خوب جشنواره میرساند و انتظار را برای دیدن فیلمهای بعدی امیرحسین عسگری بالا میبرد.