سیدمهدی طالبی، روزنامهنگار: برخلاف دونالد ترامپ که 3 روز پس از مراسم تحلیفش با بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر رژیم صهیونیستی بهصورت تلفنی گفتوگو کرده بود، جو بایدن رئیسجمهور آمریکا، تا 4 هفته پس از ورودش به کاخسفید حاضر به گفتوگوی تلفنی با نتانیاهو نشد تا در محافل صهیونیستی، گمانهزنیهای زیادی درباره چرایی این تاخیر زده شود. برخی از محافل صهیونیستی تاخیر بایدن در شرایطی که بهطور معمول روسایجمهور آمریکا در نخستین روزهای کاری خود با رهبران رژیمصهیونیستی تماس میگرفتند را بهمعنای پایان ماهعسل واشنگتن- تلآویو و تغییر در سیاست آمریکا نسبتبه رژیمصهیونیستی تلقی کردند. اگرچه دفتر نخستوزیر رژیمصهیونیستی و کاخسفید به این گمانهزنیها توجهی نمیکردند، اما خروجی تصمیمات آمریکا در منطقه، این گمانهزنیها را تقویت کرد. چرت جو بایدن در دیدار با نفتالی بنت، نخستوزیر رژیمصهیونیستی، ازسرگیری مذاکرات وین برای بازگشت آمریکا به برجام باوجود «خطا» و «حماقت» خواندن آن ازسوی نخستوزیر رژیمصهیونیستی، خروج از افغانستان و کاهش حضور در منطقه و مخالفت با تحویل پیش از موعد هواپیماهای سوخترسان به تلآویو که ادعا میشود برای حمله به تاسیسات ایران چنین خواستهای مطرح شده است، نشانههایی از تغییر سیاست خارجی آمریکا در تضاد با خواستههای صهیونیستها بوده است. یکی از نشانههای این تغییر به موضوع ایران بازمیگردد. در دوره ریاستجمهوری ترامپ، بنیامین نتانیاهو با همکاری مایک پمپئو، وزیر خارجه آمریکا، ترامپ را تشویق به خروج از توافق هستهای با ایران کردند. تصور آنها این بود که این تصمیم، در حداقلیترین حالت تحریمها تهران را ناچار به پذیرش توافقی جامعتر با محدودیتهای مادامالعمر خواهد کرد. این اتفاق البته نیفتاد و نهتنها تهران حاضر به پذیرش توافق جامعتر نشد که برنامه هستهایاش را توسعه داد و بهموازات آن منطقه درگیر تنشهای تقریبا غیرقابلکنترلی نیز شد. حالا نه در آمریکا که در سرزمینهای اشغالی نیز افرادی همچون موشه یعلون، وزیر دفاع سابق بنیامین نتانیاهو، تلاشهای نتانیاهو برای خروج آمریکا از برجام را اقدامی با نتیجه معکوس میخوانند: «با نگاهی به سیاست دهه گذشته درقبال ایران، اشتباه اصلی، خروج دولت آمریکا از توافق بود.» دولت جدید آمریکا نزدیک به یکسال است تلاش میکند سنگی را که ترامپ و نتانیاهو در چاه انداختند بیرون بکشد و برنامه هستهای ایران را به سطح برجام سال 2015 برساند، اما تا به امروز تلاشها نتیجه دلخواه را نداده است. تجربه خروج از برجام باعث شده تا دولت بایدن، لفاظیها و طراحیهای صهیونیستها را خیلی جدی نگیرد. روز گذشته منابع صهیونیستی گزارش دادند جو بایدن به تماسهای نفتالی بنت در 3 هفته گذشته پاسخی نداده است. بهگزارش ایسنا، شبکه ۱۳ تلویزیون رژیمصهیونیستی گزارش داد رئیسجمهور آمریکا از هرگونه مذاکره درباره موضوع ایران با نخستوزیر رژیمصهیونیستی خودداری میکند. این شبکه فاش کرد که دفتر بنت در تلاش برای هماهنگی تماس تلفنی با بایدن است، اما کاخسفید تا این لحظه به این درخواست رژیمصهیونیستی پاسخ نداده است. با اینحال البته آمریکا جیک سالیوان، مشاور امنیت ملیاش را روز گذشته برای یک سفر کاری یکروزه به تلآویو فرستاد تا با مقامات این رژیم درباره پرونده ایران و دیگر مسائل خاورمیانه گفتوگو کند. باوجود این گفتوگوها بهنظر میرسد تغییرات ژئوپلیتیک منطقه، آمریکا و متحد دیرینهاش را در موضعی قرار داده است که بهجز اقدامات خرابکارانه، فاقد ابزار در مواجهه با ایران هستند. برای صهیونیستها، برجام، پروندهای است که به مسائل امنیتیشان گره خورده است. آنها نیک میدانند درصورت بازگشت آمریکا به توافق، این کشور حضورش در غرب آسیا را کمرنگتر خواهد کرد و این وضعیت باتوجه به قدرت ایران و مقاومت، امنیت سرزمینهای اشغالی را به مخاطره میافکند. بر همین اساس این رژیم تلاش میکند به هرشکلی مانع از این بازگشت شود تا زیر سایه متحد قدرتمندش، به ماجراجوییهایش ادامه دهد. یک یا دو دهه پیش آمریکا حاضر به چنین کاری بود، اما اکنون باتوجه به ناکارآمدی هزینههای میلیارد دلاری و اثرات مخرب این سرمایهگذاری و همچنین تشدید تهدید چین، آمریکا تمایل چندانی به ماندن به شکل سابق در غرب آسیا ندارد.
حفظ جایگاهی که ممکن نیست
سخن گفتن از رابطه آمریکا و رژیمصهیونیستی با توجه به ماهیت این روابط بسیار سخت است و باید در آن ظرایف زیادی را لحاظ کرد. به همین دلیل در شرایط کنونی که برخی مانند «استفان والت» استاد روابط بینالملل دانشگاه هاروارد بهصراحت و برخی دیگر مانند «توماس فریدمن» تحلیلگر نیویورکتایمز در لفافه از «هزینههای رژیمصهیونیستی» برای آمریکا انتقاد میکنند، باز نیز نمیتوان با جدیت از کاهش جایگاه رژیمصهیونیستی در چشم آمریکا سخن گفت؛ اما با این حال میتوان از تغییر شیوه این نگاه صحبت کرد.
آنچه کلید تغییر این نگاه است همانند آنچه والت یا فردیمن میگویند چندان با مسائل داخلی رژیمصهیونیستی مرتبط نیست. والت میگوید هزینههای رژیمصهیونیستی برای آمریکا زیاد شده زیرا بهعنوان نمونه «محمدخالد» طراح حملات 11سپتامبر که به کشته شدن 3هزار آمریکایی در سال2001 منجر شد، در اعترافات خود انگیزهاش از این اقدام را حمایت آمریکا از صهیونیستها عنوان کرده است. فریدمن نیز میگوید صهیونیستها با اصرار بر خروج آمریکا از برجام باعث بروز وضعیتی پیچیده در منطقه شدهاند. علیرغم تمام این اظهارات و مواضع، بخش اعظم آن چیزی که باعث تغییر نگاه آمریکا به رژیمصهیونیستی شده است، به تغییرات عمیق و وسیع در منطقه غرب آسیا مربوط است. دههها سنگبنای سیاست خارجی ایالاتمتحده برای روسایجمهور دموکرات و جمهوریخواه بر این اصل استوار بوده است که تلآویو بتواند از خود دربرابر تهدیدات در منطقه دفاع کند. بر همین مبنا نیز «آژانس کمکهای خارجی دولت ایالاتمتحده (USAID)» کمکهای ایالاتمتحده را روانه رژیمصهیونیستی میکردند تا اطمینان حاصل شود که این رژیم برتری نظامی کیفی خود را دربرابر تهدیدات منطقهای بالقوه حفظ میکند. بر پایه این سیاست خارجی آمریکا بین سالهای1946 تا 2019، 243.9میلیارد دلار به تلآویو کمک کرده است. اگر کمک 3.8میلیارد دلاری آمریکا به تلآویو در سال2020 را که درقالب یک تعهد بلندمدت و سالانه که در دولت اوباما انجام شد، به این مبلغ اضافه کنیم رژیمصهیونیستی درمجموع247.7میلیارد دلار هزینه روی دست آمریکا گذاشته است. مجموع این مبلغ رژیمصهیونیستی را به بزرگترین دریافتکننده کمکهای خارجی آمریکا از زمان جنگ جهانی دوم تبدیل کرده است. با این حال کمکهای آمریکا در بیانیه آژانس کمکهای خارجی دولت ایالاتمتحده با هدف «اطمینان از امنیت کافی اسرائیل برای برداشتن گامهای تاریخی لازم برای دستیابی به یک توافق صلح با فلسطینیها و برای صلح منطقهای جامع» به این رژیم سرازیر شده، بههیچیک از اهداف ازپیشطراحیشدهاش دست نیافته است. برخلاف خواست آمریکا، سیاستهای این کشور در منطقه با وجود هزینه هنگفت، شکست خورد و بهجای رژیمصهیونیستی بهعنوان متحد آمریکا، مخالفان و سایر متحدان این کشور در منطقه قدرتمند شدند. اوضاع منطقه دیگر همانند گذشته نیست. تبدیل شدن ایران، ترکیه و عربستانسعودی به قدرتهایی منطقهای و افزایش بیسابقه ابعاد قدرت این کشورها درکنار پیدایش اسپارتهای کوچک در منطقه (همانند دولتشهر کوچک ولی قدرتمند یونانی) دیگر مجالی برای واشنگتن جهت اصرار بر حفظ موقعیت برتر رژیمصهیونیستی در منطقه باقی نگذاشته است. در ادامه برای آنکه این فضا به شکل ملموستری قابل فهم باشد به تغییرات منطقه طی چند دهه اخیر پرداختهایم.
ایران
ایران از میانه دولت صفویه دورهای از افول را تجربه کرد که بر اثر تبعات ناشی از آن بخشهای بزرگی از کشور جدا شد. این ضعف مدتها ادامه یافت. با این حال از اوایل دهه1970 میلادی با رشد چهاربرابری قیمت نفت، تهران با واردات گسترده سلاح و همچنین پیدا کردن نقش محوری در سیاستهای مهار شوروی توسط آمریکا، به یک نقش منطقهای دست یافت اما همچنان این قدرت به واشنگتن وابسته بود. وقوع انقلاب اسلامی در سال1979 باعث شد ایران در مسیر استقلال گام بردارد اما جنگ با عراق که از سال1980 تا 1988 طول کشید، تهران را بهشدت درگیر حفظ امنیتش کرد. ایران اما با آغاز قرن بیستویکم و حمله آمریکا به افغانستان و عراق با استفاده از این حملات درکنار حفظ امنیت و توسعه علم مانند توسعه دانش هستهای، به یک قدرت منطقهای تبدیل شد بهگونهای که غرب در دو دهه اخیر دستورکار اصلی خود را مقابله با نفوذ منطقهای ایران میداند که در عراق، سوریه، لبنان و یمن گسترده شده است.
ترکیه
ترکیه در سال1923 از دل امپراتوری فروپاشیده عثمانی خارج شد و دورهای طولانی از ضعف را تجربه کرد. این کشور پس از جنگ جهانی دوم به ناتو پیوست و وارد مدار کمربند بهداشتی کشیدهشده به دور شوروی (کمربند علیه توسعه کمونیسم) شد. عقبماندگی اقتصادی و صادرات بسیار کم که دسترسی پایین به منابع ارزی را در پی داشت باعث شد ترکیه بهشدت برای کسب حمایتهای مالی به غرب وابسته شود. با آغاز قرن بیستویکم و روی کارآمدن حزب عدالتوتوسعه در ترکیه، این حزب به رهبری رجب طیب اردوغان به یک قدرت اقتصادی و نظامی در سطح منطقه تبدیل شد. در این دوره ابعاد سخت و نرم قدرت ترکیه تقویت شد و آنکارا نفوذ قابلتوجهی بر کشورهای ترکزبان و همچنین تعدادی از کشورهای جهان اسلام پیدا کرد. نیروهای ارتش ترکیه هماکنون مناطق گستردهای از عراق، سوریه و لیبی را تحت اشغال خود دارند و از طریق همپیمانی با گروههای اخوانی به نفوذ قابلتوجهی در جهان عرب دست یافتهاند. ترکیه همچنین امروزه به یک بازیگر در قفقاز و آسیایمیانه مبدل شده است.
از لحاظ اقتصادی نیز ترکیه برخلاف دهههای قبل که یک کشور بیوزن در حوزه اقتصادی بود به نوزدهمین اقتصاد جهان تبدیل شده و با حدود 170میلیارد دلار صادرات یکی از بزرگترین کشورها در این حوزه است.
عربستانسعودی
عربستان پس از جنگ جهانی دوم و بهویژه از دهه50 بهبعد که جمال عبدالناصر در مصر ظهور کرد، تحت فشار شدید پانعربها قرار داشت که جبهه مخالف محافظهکاران عربی به رهبری سعودیها به حساب میآمدند. با پیوستن مصر در سال1978 به روند سازش با رژیمصهیونیستی، سقوط صدام در سال2003، درگیری اسد در یک توطئه داخلی از سال2011 و همچنین کشته شدن معمر قذافی که مدتها رقیب سیاسی جسور ریاض به حساب میآمد، سعودیها با وجود نفوذ فزاینده ایران و ترکیه در جهان عرب خود در این جهان از شر رقبای عرب خلاص شدند. با وجود دشواری رقابت با ایران و ترکیه برای سعودیها اما خالیشدن عرصه جهان عرب از وجود برخی تفکرات ملیگرایانه مانند پانعربها با تقویت قدرت و وزن عربستان میان اعراب همراه بود.
قدرتهای خرد
بهجز سه قدرت بزرگ منطقهای غرب آسیا یعنی ایران، ترکیه و عربستان دیگر کشورهای منطقه نیز در سالهای اخیر قدرتی قابلملاحظه یافتهاند. امارت و قطر پس از تحولات موسوم به بهار عربی که از سال2011 جهان عرب را درنوردید، موفق به تعریف جایگاه بزرگتری برای خود شدهاند. قطر در نخستین سالهای بهار عربی، حامی بزرگ محمدمرسی، رئیسجمهور منتخب مصر بود و همزمان اصلیترین منبع پشتیبانی مالی و تسلیحاتی تروریستهای مستقر در سوریه نیز بهشمار میرفت. هماکنون نیز قطریها در اتحاد با ترکیه در بسیاری از پروندههای منطقهای حضور دارند هرچند این حضور کمرنگ باشد. اماراتیها نیز بهشدت در جهان عرب فعال هستند. آنها در جریان کودتای2013 مصر بههمراه عربستان از عبدالفتاح السیسی علیه محمدمرسی که متحد محور ترکیه-قطر بود حمایت کردند. ابوظبی همچنین از سال2015 درقالب ائتلاف متجاوز عربی به یمن حمله کرده و امروزه نفوذ قابلتوجهی بر جنوب این کشور دارد. اماراتیها همچنین یکی از حامیان اصلی «خلفه حفتر» رهبر ارتش ملی لیبی هستند که بر بخشهای وسیعی از شرق این کشور مسلط است. اماراتیها بهطور همزمان دخالتهای گستردهای را نیز در سیاست و جامعه عراق و سودان دارند. بهجز امارات و قطر دیگر کشورهای منطقه نیز از قدرت بسیار برجستهای برخوردار شدهاند. لبنان که یک کشور کوچک و از لحاظ نظامی بیاثر در منطقه بود امروزه بهدلیل حضور نیروهای مقاومت نقش یک قدرت قابلتوجه را در منطقه بازی میکند. این درحالی است که رژیمصهیونیستی در جریان حمله1982 خود به لبنان تا بیروت پایتخت این کشور پیشروی کرد و تا 18سال بعد بخشهای وسیعی از جنوب لبنان را در اشغال خود داشت. با وجود این، ظهور نیروهای مقاومت باعث شد در سال2000 صهیونیستها از جنوب لبنان فرار کنند و در جریان جنگ 33روزه سال2006 نیز طعم یک شکست تعیینکننده منطقه را بچشند. مقاومت لبنان خود تایید کرده است در دهه90 برای دفاع از مسلمانان بوسنی در اروپا حضور داشته و پس از آغاز توطئه علیه سوریه در سال2011، در این کشور نیز حضور یافته است. مقاومت همچنین تایید کرده در جریان حمله داعش به عراق، از گروههای عراقی حمایت کرده و پس از آغاز حمله ائتلاف متجاوز عربی به یمن در سال2015، کمکهای مستشاری دراختیار یمنیها قرار داده است. وقتی لبنان بهوسیله نیروهای مقاومت موفق به ایجاد بازدارندگی برای جلوگیری از حمله خارجی شده و در بسیاری از نبردهای منطقهای نیز حضور یافته، تکلیف آمریکا با دیگر کشورهای منطقه روشن است. در زمانی که ایران، ترکیه و عربستانسعودی بههمراه امارات، قطر و همچنین نیروهای مقاومت لبنان، عراق و یمن در منطقه سربرآوردهاند، اصرار بر حفظ موقعیت برتر رژیمصهیونیستی در منطقه به هر قیمتی دیگر یک سیاست ناشدنی است. از اینرو امروزه گرچه برای آمریکا مطلوب است که رژیمصهیونیستی به قدرت برتر منطقه مبدل شود اما واقعیتها نشان میدهد تلآویو حتی قادر به مقابله با نیروهای مقاومت در منطقه محاصرهشده غزه یا کشور کوچک لبنان نیز نیست. وقتی کشورهای غرب آسیا چه مخالفان و چه متحدان آمریکا قدرتی بیش از پیش یافتهاند، تحمیل تلآویو بهعنوان یک قدرت برتر به کشورهای عضور هرکدام از این دو دسته غیرممکن است. این وضعیت باعثشده آمریکا برخلاف تعهد تاریخیاش به حفظ امنیت رژیمصهیونیستی، واقعگرایی و عملگرایی را در دستورکار سیاست خارجی خود دربرابر رژیمصهیونیستی قرار دهد و با کاستن از حضورش در غرب آسیا، بر تهدید اصلی آمریکا یعنی چین در گام نخست و روسیه در گام دوم متمرکز شود.
گامهای معکوس آمریکا
در منطقه همه کشورها و گروههای حاضر در آن ازجمله گروههای مقاومت عراقی، لبنانی و یمنی پیشرفت کرده و به قدرتی بیشتر از گذشته دست یافتهاند ولی در این قافله رژیمصهیونیستی از همه عقب مانده است. آمریکا برای حفظ این متحد برجسته خود در غرب آسیا، در دو دهه اخیر خود را به آب و آتش زده است. اشغال افغانستان و عراق، پیشگامهایی برای مهار ایران بهعنوان دشمن اصلی رژیمصهیونیستی بهشمار میرفت. آمریکاییها خود تاکید دارند که حمله به عراق از این رو صورت گرفت تا راه ایران برای کمکرسانی به متحدانش در اطراف فلسطین اشغالی قطع شود و واشنگتن خود بهطور مستقیم به دفاع از تلآویو برخیزد. با این حال اما تحریمهای گسترده علیه ایران توسط دولت اوباما، انعقاد توافق برجام برای مهار برنامه هستهای ایران و از سوی دیگر اجرای سیاست راهبردی فشار حداکثری توسط ترامپ و بایدن علیه کشورهای عضو محور مقاومت هیچکدام باعث تغییری ملموس در روند فزاینده کاهش قدرت صهیونیستها در منطقه نشده است. از این رو نمیتوان گفت آمریکا از روی ابتکار جایگاه رژیمصهیونیستی را در سیاست خارجی خود تغییر داده است، بلکه واشنگتن از روی انفعال و براساس واقعیتها دریافته که دفاع از تلآویو با وجود هزینه 7 تریلیون دلاری در منطقه، کشته شدن دهها هزار سرباز آمریکایی و فرسایش قدرت نرم این کشور به دلیل جنایات دو دهه اخیر، امکانپذیر نیست و صهیونیستها حتی از دفع تهدیدات علیه خود از ناحیه منطقه محاصره شده غزه نیز عاجز هستند. این مسائل اما به معنای آن نیست که آمریکا به آسانی از موجودیتی مانند رژیمصهیونیستی چشمپوشی خواهد کرد، اما روندهای درحال شکلگیری در منطقه بههرحال باعث مشخص شدن واقعیتهای جدیدتری برای آمریکاییها میشوند.
خروج آمریکا از افغانستان در تابستان سال جاری که بسیاری آن را فضاحت بار توصیف کردهاند در کنار احتمال اخراج نظامیان این کشور از عراق و همچنین تغییر قریبالوقوع موازنه میدانی در یمن، واشنگتن را با وضعیت دشواری روبهرو کرده است. آمریکا اگر یکی از اهداف خود برای حضور در منطقه را نجات رژیمصهیونیستی تعیین کرده بود، حالا خود در مخمصه گرفتار آمده است.
دست و پا زدنهای تلآویو
با وجود تلاشهای آمریکا، رژیمصهیونیستی رو به ضعف گذاشته و دیگر سیاستهای واشنگتن را راهگشای خود در منطقه نمیبیند. براساس همین، تلآویو سعی دارد سیاستهای جدیدی را به مرحله اجرا بگذارد. رژیمصهیونیستی در این راستا ارتباط خود را با دیگر قدرتهای منطقهای افزایش داده و میکوشد با کشورهای منطقه نیز در چهارچوب روند عادیسازی ارتباط برقرار کند. در چهارچوب بینالمللی، افزایش ارتباطات رژیمصهیونیستی با چین و روسیه مشهود است. در ماههای اخیر آنتونی بلینکن، وزیرخارجه آمریکا در مذاکره با مقامات صهیونیستی به آنها درباره سرمایهگذاریهای گسترده چین در فلسطین اشغالی هشدار داده است. پیش از این نیز دولتمردان ترامپ، رئیسجمهور پیشین آمریکا نیز به رژیمصهیونیستی در این رابطه هشدار داده بودند. اجاره بندر حیفا و تاسیس یک کارخانه آبشیرینکن در فلسطین اشغالی توسط چینیها که میتواند یکچهارم مصرف آبآشامیدنی رژیم صهیونیستی را تامین کند، ترامپ را واداشت با فرستادن مایک پمپئو، وزیرخارجهاش به تلآویو هشدارهایی تند به مقامات صهیونیست بدهد. از سوی دیگر صهیونیستها به جز چین، تلاش کردهاند با روسیه نیز ارتباط بگیرند. ارتباطات قوی روسیه با کشورهای عضو محور مقاومت در کنار استقرار نظامی این کشور در سوریه که شامل پایگاههای هوایی و یک پایگاه بزرگ دریایی در سواحل مدیترانه میشود، باعث شده مسکو به یک وزنه تاثیرگذار در غرب آسیا تبدیل شود. صهیونیستها با توجه به وجود کانالهای ارتباطی قدیمی خود با روسها و همچنین نیاز مسکو به فناوریهای حساس که تلآویو آنها را در اختیار دارد، با کرملین وارد معادلات منطقهای شدهاند. از نگاه صهیونیستها پیوستن به برخی معادلات اقتصادی و سیاسیای که چین و روسیه در غرب آسیا درپیش گرفتهاند، باعث میشود با توجه به روابط خوب این دو کشور با کشورهای منطقه، صهیونیستها قادر به حفظ موجودیت خود شوند. به جز قدرتهای جهانی، رژیمصهیونیستی ارتباط با کشورهای منطقه را نیز در دستورکار خود قرار داده است تا خود را بهنوعی عضوی از یک ائتلاف بزرگ منطقهای نشان دهد و از این طریق موقعیت ضعیف خود را بپوشاند. عادیسازی روابط با امارات، سودان، مراکش و بحرین در کنار برقراری و آشکارسازی روابط با عمان و عربستان سعودی ازاینرو صورت گرفته تا رژیمصهیونیستی خود را وارد ائتلافهای راهبردی منطقهای کند. بهزعم تلآویو برقرار ارتباط با کشورهای اطراف ایران مانند امارات و آذربایجان باعث میشود در تنشهای این رژیم با ایران، جنگ و درگیری در اطراف مرزهای ایران تعریف شود نه پیرامون فلسطین اشغالی. چنین روابطی موجب میشود تلآویو در زمان ضرورت از روابط ناگزیر میان ایران با کشوری مانند امارات نیز بهره ببرد. این سیاستها اما بهشدت چندلایه هستند و گاه متعارضگونه نمایانده میشوند. صهیونیستها در یکی از لایههای سیاست منطقهای خود با بزرگنمایی قدرت نظامی خود و گزافهگویی درباره توان حمله به تاسیسات هستهای ایران میکوشند ادارک منطقهای از قدرت سخت خود را بالا ببرند تا حرارت لازم برای جوشخوردن و پیوند راهبردی با تعدادی از کشورها را فراهم سازند. اما به نظر نمیرسد این اتحادها در فقدان حضور آمریکا بتواند تلآویو را به نقطه مطلوب برساند و مانع از تغییر ژئوپلیتیک جدید منطبق با خواست مقاومت در منطقه شود.