مجتبی خراسانی، تحلیلگر مرکز مطالعات راهبردی سورین: حیاتیترین هدف روسیه تامین امنیت خطوط انرژی برای صادرات گاز به اروپا، چین و کشورهای پرجمعیت آسیایجنوبی است که ضمن حفظ و ارتقای اهرمهای مسکو در معادلات بینالمللی باید نقش و اهمیت راهبردی روسیه را در روند رقابت با ایالاتمتحده و چین برجسته کند. از آنجاکه خطوط انتقال انرژی آسیبپذیرترین تاسیسات دربرابر حملات تروریستی هستند، بنابراین حفظ ثبات کشورهای آسیایمیانه بهعنوان محل عبور لولههای انرژی که درآمدهای روسیه به آن وابسته است، نیازمند برخورد با گروههای تروریستی است که در افغانستان لانه کردهاند و مسکو جلوگیری از ورود آنها به کشورهای آسیایمیانه یا محصور کردن و مدیریت این گروهها در خاک افغانستان را در اولویت برنامههای سیاست خارجی خود قرار داده است. برای روسیه خطر افزایش تروریسم فرامرزی، جریان مهاجرت و قاچاق موادمخدر به آسیایمرکزی و روسیه، افزایش نفوذ امنیتی و اقتصادی چین و احتمال بازگشت ایالاتمتحده به منطقه جدی است.
روشن است که پس از شکست خفتبار آمریکا و متحدان اروپاییاش در افغانستان، تلاشهای سیاسی و امنیتی کرملین برای استحکام امنیت در کشورهای آسیایمیانه که عمق راهبردی کرملین محسوب میشوند، بیش از پیش اهمیت پیدا کرده است؛ اما نکته قابلتامل این است که مسکو بهدلیل انزوای سیاسی و نداشتن متحدان استراتژیک در عرصههای منطقهای و فرامنطقهای باید با دستهای بسته و تنها با اتکا به کشورهای آسیایمیانه اهداف امنیتی و حتی اقتصادیاش را مطابق با تعدد سناریوها و تحولات آتی در منطقه اوراسیا و حتی خاورمیانه پیگیری کند که بهراحتی هم قابل تحقق نیست.
بیثمر بودن همکاریهای سیاسی و اقتصادی کشورهای آسیایمیانه و قفقاز با مسکو طی دهههای اخیر، زمینه را برای حضور بیشتر غرب در این منطقه فراهم کرده و بهنوعی تعارض منافع ایجاد کرده است. بررسی روند رفتار کشورهای آسیایمیانه پس از استقلال از شوروی و سابقه دیرپای نفرت آنها از کرملین در جوامع آنها نشان از تمایل بسیار آنها به همکاری با آمریکا و چین بهمنظور ایجاد موازنه با روسیه دارد.
ازسوی دیگر انزوای سیاسی روسیه فرصت مانورهای بینالمللی را نیز از کرملین سلب کرده و روسیه نتوانسته نتایج اقدامات نظامی خود را طی چند دهه اخیر به دستاوردها و مطلوبیتهای استراتژیک سیاسی در عرصه بینالملل مبدل کند. میتوان گفت مهمترین دلیل این ناکامی نگاه امنیتی کرملین به سیاست خارجی است که به نقطهضعف روسیه در روابط دیپلماتیک و فاصله معنادار با رقبای عمده خود ازجمله آمریکا، اروپا و چین در عرصه بینالمللی منجر شده است. بهطور کلی سیاست خارجی کرملین با ضعف دیپلماسی و تنهایی راهبردی در همکاری و هماهنگی با سایر قدرتهایی منطقهای و فرامنطقهای روبهرو است و انتظار هم نمیرود طی سالهای آینده این وضعیت دچار تغییر شود.
با توجه به شرایط، روسیه در گام نخست تمرکز راهبردی مسکو بر آسیایمرکزی بهدنبال ایجاد حاشیه امنیتی در سیاست خارجی خود است و سیاستهایش را در این منطقه در چارچوب کریدور شمال-جنوب، پیمان شانگهای، اتحادیه اوراسیایی و پیمان امنیت دستهجمعی تعریف کرده است. مسکو آسیایمرکزی را بهمثابه دژی مستحکم درمقابل نفوذ امنیتی به درون خاک خود میبیند و آگاه است درصورت بروز هر حادثهای برای این حاشیه مستحکم و امن، بحرانهای این منطقه بهسرعت دامنگیر روسیه خواهد شد. بیربط هم نیست که مسکو خود را پدرخوانده آسیایمیانه میداند و هدف اصلیاش تسلط بر گلوگاههای تنفس و انرژی شرق و غرب در منطقه اوراسیا است.
مسکو تحولات اخیر را بهعنوان فرصتی برای کاهش نقش و نفوذ غرب و بهخصوص ایالاتمتحده میداند و ازسوی دیگر در محدود نگهداشتن سطح نفوذ و قدرت چین هم تلاش میکند. بنابراین کرملین بهدلیل انزوای بینالمللی بازیگری در لیبی، سوریه و افغانستان را محل مناسبی برای «بازی بزرگ» خود با قدرتهای منطقهای و جهانی میداند و برای اینکه بتواند در تحولات جهانی همپای آمریکا، اروپا و چین توان کنشگری داشته باشد، سعی میکند مبانی و الگوهای بهکارگیری قدرت و توان حل مساله خود را در منطقه خاورمیانه و اوراسیا افزایش دهد.
استراتژی فرامنطقهای روسیه، بهکارگیری همزمان قدرت نرم و قدرت نظامیاش بهویژه در اوکراین، کشورهای آسیایمرکزی، لیبی و سوریه برای حفظ عمق استراتژیک خود است و در این حوزهها نقش سیاسی و امنیتی خود را بهعنوان بازیگری لجوج درمقابله با تهدیدات پیشروی منافعش تعریف میکند.
در راستای بهکارگیری قدرت سخت، مسکو از حضور نظامی در لیبی و سوریه و همچنین بحران افغانستان برای خود فرصت تاریخی ایجاد کرده از اینرو به سوریه، لیبی و بحران افغانستان بهمثابه «یک تهدید» و «یک فرصت» برای ایفای نقش آتی منطقهای و فرامنطقهای نگاه میکند. مسکو بهخوبی از توان پروکسیها آگاه است و نظر به آگاهی از مجموع ضعفها و مقدورات خود بهسمت خلق و کاربرد نیروهای نیابتی متمایل شده و در سوریه و لیبی از خدمات گروه واگنر بهره فراوان برده است.
برای کرملین ادامه جنگ داخلی در سوریه نیز فرصتی طلایی بود. بیش از 10سال جنگ داخلی در سوریه راههای انتقال انرژی از خاک این کشور را به اروپا بهنفع صادرات نفت و گاز روسیه به اروپا کاملا بست و کرملین در سایه ادامه جنگ داخلی بیپایان در سوریه موفق به احداث خط لوله نورداستریم2 برای انتقال گاز به اروپا شد.
در افغانستان مهمترین نقاطقوت کنونی روسیه روابط خوب و سنتی با پشتونها و ابتکارهایی است که از دوسال گذشته برای مذاکرات بینالافغانی بهکاربرده است. مسکو همزمان که از طالبان برای ایجاد دولتی باثبات و همسو حمایت میکند، در نقطه مقابل با استقرار و تجهیز پایگاههای خود در کشورهای آسیایمیانه، ارتباط خود را با گروههای مقاومت افغان حفظ کرده تا در زمان مورد نیاز که میتواند پس از فروپاشی طالبان یا جنگ داخلی به تجزیه افغانستان منجر شود، از نیروهای مقاومت بهنفع خود بهرهبرداری کند. روسیه اکنون از طریق تاجیکستان و ازبکستان گروههای داخلی مقاومت افغانستان، رهبران ضدطالبان و رهبران جبهه مقاومت ملی به رهبری احمدمسعود و امرالله صالح را که در تاجیکستان تحت محافظت دولتهای این کشورها بهسر میبرند، حمایت میکند.
البته مشخص نیست بازیگری روسیه در منطقه تا چه اندازه میتواند در افغانستان تاثیرگذار باشد، زیرا ضعف بزرگ روسیه در حمایت از تشکیل دولت فراگیر در افغانستان ایراد ساختاری در سازوکارهای مردمسالاری در خود روسیه است که نمیتواند الگوی مناسبی برای دولتسازی در سایر کشورها باشد. ضمنا مشکلات سیاسی و اجتماعی داخلی روسیه بهخصوص درقبال رفتار با منتقدان دولت و مسلمانان روسیه هم باید به مشکل ساختاری این کشور اضافه شود که خود مانع بزرگی برای ارائه نقشهراه بهمنظور ایجاد دولت فراگیر جهت دولتسازی موردنظر کرملین در افغانستان خواهد شد.
اما روی دیگر سکه افغانستان با فرونشستن غبار شکست مفتضحانه غرب در این کشور، نگرانیهای قدرتهای منطقه و فرامنطقه را آشکارتر کرده است. افغانستان دومینویی شده که کل زنجیره امنیتی را در منطقه با دردسرهای جدی مواجه کرده و ضعف طالبان از مهمترین فاکتورهای ناکارآمدی در اداره کشور میتواند منجر به فروپاشی اقتصادی این کشور و درنتیجه منجر به بروز درگیرهای داخلی یا جنگهای نیابتی در افغانستان شود و امنیت کشورهای پیرامونی افغانستان را تحتتاثیر قرار دهد.
بنابراین شکلگیری جغرافیای افغانستان با تفکر طالبانیسم، نگرانی از برقراری رابطه میان شبکههای مختلف با یکدیگر مانند القاعده، جماعت انصارالله، حرکت اسلامی ترکستان شرقی و گروههای چچنی مسلح، شرایط را برای بازیگران جهانی و بهویژه روسیه در دو سطح داخلی و خارجی جدیتر و بحرانیتر کرده است.
برای روسیه قابل درک است که شکست نیروهای ایالاتمتحده و ناتو در افغانستان که به فروپاشی دولت اشرفغنی ختم شد، شوک ژئوپلیتیکی شدیدی را در گسل اوراسیا ایجاد کرده و با بلاتکلیفی جهان در گزینش نوع برخورد با حکومت نوپدید طالبان، بر پیچیدگیهای منطقه افزوده است. کمترین تاثیر چنین تحول و پیچیدگی منجر به مهاجرت و آوارگی دستهجمعی، جابهجایی سلاح و قاچاق انسان و موادمخدر و همچنین حرکت گروهای تروریستی در طول و عرض منطقه خواهد شد. در چنین وضعیتی نهتنها عمق استراتژیک روسیه در منطقه آسیبپذیر خواهد شد، بلکه مرزهای جنوبیاش با حضور طالبان در کابل، استقرار جنگجویان چچنی باتجربه و میداندیده متمایل به طالبان در افغانستان مورد تهدید قرار خواهد گرفت.
نگرانیها و تکاپویهای سیاسی روسیه برای اشراف یا مدیریت تحولات غیرقابل پیشبینی، با توجه به جمعیت مسلمان این کشور که میتواند با رویداهای مسلمانان در افغانستان و چچن درهم آمیزد، درحال افزایش است. خطر تروریسم فرامرزی، جریان مهاجرت و مهاجرتهای رسوبی و همچنین قاچاق موادمخدر و رخنه سلاحهای سرگردان به کشورهای منطقه درکنار مرزهای چین و روسیه، چالشها یا بحرانهایی هستند که در پشت مرزهای روسیه و چین خیمه زدهاند؛. بهویژه اینکه مسکو طی دو جنگ علیه جداییطلبان چچنی بستر مناسبی را برای جذب اسلامگرایان مخالف کرملین فراهم کرده است.
نگرانی ویژه و جدیتر مسکو میتواند نفوذ برخی عناصر داعش به آسیایمیانه باشد که سرکردههای آنها ارتباط خوبی با مخالفان روسیه در چچن دارند. رخنه آنها به این منطقه و سابقه بهکارگیری آنها در عراق و سوریه که تجربه خوبی در میدانهای نبرد بهدست آوردهاند، میتواند به بیثباتی بیشتر در افغانستان و متعاقب آن به ایجاد فضای تنفس برای سایر گروههای تروریستی یا گروههای سیاسی مسلح منجر شود. با توجه به اینکه روسیه عملا مرزهای خطکشیشده با متحدان آسیایمیانه خود ندارد و رفتوآمد بین این کشورها و روسیه بدون روادید صورت میگیرد، به همین میزان بحران امنیتی این مناطق برای مسکو جدیتر و از اولویت ویژهتر برخوردار میشود.
آثار مخرب نیرویهای کار مهاجر را هم نباید فراموش کرد که میتواند باعث بحران جمعیت و تغییر بافت جمعیتی کشورهای آسیایمرکزی شود و در آینده مشکلی بزرگ برای بافت جمعیتی روسیه در نحوه برخورد با مهاجران افغانستانی شود. روشن است نسبت نرخ رشد جمعیت مسلمانان روسیه یکی از دغدغههای مسکو حتی پیش از تحولات افغانستان بوده و روسیه بیش از 25میلیون مسلمان در جمعیت 145میلیونی خود دارد و اسلام دومین دین بزرگ پس از مسیحیت ارتدکس است. بحران جمعیت و کاهش تعداد روسها در روسیه و رشد فزاینده جمعیت مسلمانان در شهرها و پایتخت روسیه موضوعی نیست که از نظر مسکو پنهان مانده باشد. آنها نرخ بالای زاد و ولد میان خانوادههای مسلمان و مهاجرت از آسیایمرکزی را فاکتورهای تأثیرگذار در برتری نرخ رشد جمعیت مسلمانان روسیه میدانند.