فرزین فرزام متولد ۱۳۶۲ است. فرزام، دکترای فیزیک اپتیک از دانشگاه نیومکزیکو دارد؛ او در گفتوگو با «فرهیختگان» میگوید برای تحصیل در دوره دکتری به آمریکا مهاجرت کرده و در رشته اپتیک که موردعلاقه او بوده تحصیل کرده است. فرزام در این راه، سختیهای زیادی نیز کشیده اما هیچگاه برای رسیدن به هدف خود از پای نیفتاده است. او به آینده ایران خیلی امیدوار است و میگوید هموطنانش پتانسیل بالایی در کسب علم دارند. او معتقد است باید از تجربه ایرانیانی که دنیا به احترام آنها میایستد، استفاده کرده و نیروهایی که از کشور خارج شدند را ازدسترفته نبینیم. اما شاید یک جمله فرزام در این گفتوگو بیش از همه به چشم آید، آن هم آنجاست که میگوید قلب متخصصان ایرانی خارج از ایران برای ایران میتپد. ما همینجاییم؛ پشت در.
خودتان را معرفی کنید.
فرزین فرزام هستم؛ در تهران در محله پلگیشا، کوی پروانه به دنیا آمدم. در دبستان رازی، راهنمایی مبتکران و دبیرستان علامهطباطبایی تحصیل کرده و لیسانس فیزیک خود را از دانشگاه تهران اخذ کردم. همچنین فوقلیسانس فوتونیک خود را از پژوهشکده لیزر شهیدبهشتی کسب کرده و برای تحصیل در دوره دکتری به آمریکا مهاجرت کردم. در آمریکا دکترای اپتیک خود را در دانشکده فیزیک دانشگاه نیومکزیکو گذراندم و درحال حاضر محقق پسادکتری در موسسه تحقیقاتی آرانای، دانشکده پزشکی دانشگاه ماساچوست هستم.
از چه زمانی به مهاجرت فکر کردید؟ علت این مهاجرت چه بود؟
در دوره لیسانس هنوز برنامهای برای رفتن نداشتم اما چشمانداز کاری مشخصی هم به غیر از معلمی یا تدریس خصوصی یا کار در شرکتهای نامرتبط مثل شرکتهای واردکننده ابزارپزشکی برای خودم نمیدیدم. تعدادی شرکت دانشبنیان در جهاد دانشگاهی راه افتاده بودند اما دورنمای مشخصی برای آنها وجود نداشت و بودجه این شرکتها بیشتر بهصورت گرفتن پروژه از نهادهای دولتی بود. مثلا طرحی بود که سه نفر از دوستانم را مشغول کرده بود و هدفش طراحی سیستمی برای خواندن پلاک ماشینها به وسیله لیزر بود که از طرف نیروی انتظامی پشتیبانی میشد. در آن سالها چهار، پنج نفر از دوستان من از دانشکده فیزیک تهران پذیرش برای آمریکا و کانادا و آلمان گرفتند و بعد از لیسانس از ایران خارج شدند. وقتی بودجه دانشکدههای فیزیک را نگاه میکردم، میدیدم در کشور ما اهمیت علوم بنیادی درک نشده و بیشتر بر بخش مهندسی و بر واردات تکنولوژی آماده از کشورهای دیگر تاکید شده است. حس رفتن در من تقویت شد و بهطور جدی شروع به برنامهریزی کردم. بهطور مثال دانشکده فیزیک تهران یکسال حتی برای دادن هزینه نگهداری و برق ساختمانها نیز دچار مشکل شده بود، چه برسد به بودجه تحقیقاتی. بخشی ابزار تحقیقاتی دانشگاه متعلق به دوره قبل از انقلاب بوده و بهروز نبود. همینطور در دانشگاه شهیدبهشتی، در پژوهشکده لیزر، برخی گروهها که با ارگانهای نظامی پروژه مشترک داشتند، بودجه قابلتوجهی هم داشتند اما بقیه گروهها عملا بیپول بودند. مساله دیگری که در این میان مهم بود بحث مستقل شدن از خانواده بود. متاسفانه در کشور ما امکان جدا زندگی کردن از خانواده و تامین مخارج برای طبقه متوسط و ضعیف وجود ندارد؛ من هم در خانوادهای زندگی میکردم که توان حمایت مالی برای مستقلشدن من را نداشتند، بنابراین از یکسو دوست داشتم زندگی مستقل را بعد از 27 سال تجربه کنم و از سوی دیگر مجبور بودم خودم را به سطح مالی بالاتری برسانم تا امکان تشکیل زندگی مشترک را داشته باشم. تمام این عوامل دست به دست هم داد تا من به شکل جدی به فکر رفتن بیفتم.
چگونه برای مهاجرت برنامهریزی کردید؟ درباره هزینه مهاجرت و اینکه کدام دانشگاه را انتخاب کردید توضیح دهید.
بعد از اینکه تصمیم قطعی گرفتم، برنامهریزی دقیقی انجام دادم. تصمیم را درست بعد از قبولی فوقلیسانس گرفتم. معدل لیسانسم دلخواه نبود، بنابراین نیاز داشتم در مقطع فوقلیسانس معدل خوبی کسب کنم تا معدل دوران لیسانس را جبران کنم. همچنین باید تافل و جیآرای را ارائه داده و همینطور لیستی از دانشگاهها تهیه میکردم. انجام تمام این کارها زمان زیادی میبرد. ترجیح من مهاجرت به اروپا به دلیل نزدیکی به ایران بود. در درجه بعد کانادا و بعد آمریکا را برای مهاجرت در لیست اضافه کردم. محدودیت اصلی این بود که پدر و مادرم با حقوق بازنشستگی ناچیز توان مالی پرداخت هزینه زندگی من در یک کشور خارجی را نداشتند، بنابراین باید کشورهایی را در نظر میگرفتم که تمام هزینه تحصیل و زندگی بهصورت کامل از طرف دانشگاه پرداخت میشد. توجه به این نکته، کشورهای اروپایی را از لیست مهاجرت خارج کردم. البته کشوری مثل آلمان هزینه خیلی کمتری نسبت به مثلا انگلیس و فرانسه تحمیل میکند اما آن هزینه کم هم (که البته الان با قیمت دلار و یورو اصلا کم نیست) برای من قابلپرداخت نبود. تعداد دانشگاههای کانادا خیلی کمتر از دانشگاههای آمریکاست بنابراین پس از تحقیق بسیار و پس از ایمیل زدن به حدود 100 دانشگاه که در لیست خود طبقهبندی کرده بودم بالاخره دست به انتخاب زدم.
چطور و کدام را انتخاب کردید؟
یک دانشگاه در کانادا و 10 دانشگاه در آمریکا. هزینه اپلای کردن در این دانشگاهها بین ۲۵ تا ۷۵ دلار بود و حدود دو دانشگاه هم درنهایت مجانی شد. هزینه تافل و جیآرایها روی هم حدود ۷۵۰ دلار و البته هزینه اضافی برای فرستادن نمره این امتحانها به دانشگاههای موردنظر حدود ۲۰۰ دلار شد. درمجموع ۱۶۰۰ دلار که با احتساب دلار ۱۲۰۰ تومان سال ۹۰ حدود دومیلیون تومان شد که با پساندازی که در طول چند سال جمع کرده بودم و با کمک پدر و مادرم توانستم پرداخت کنم. هزینهای که اگر با آزاد کردن مدرک لیسانس و فوقلیسانس و ترجمه مدارک و مهر کردنشان جمع کنیم معادل با دو تا سه ترم تحصیل در ایران در سال تحصیلی 91-۹۰ خواهد بود.
به هر ترتیب، سه دانشگاه به من پاسخ مثبت دادند. هر سه در آمریکا و من با توجه به قوی بودن دانشگاه نیومکزیکو در اپتیک که رشته موردعلاقهام بود، از بین سه انتخابی که داشتم، این دانشگاه را انتخاب کردم. هزینه بعدی عبارت بود از سفر به یک کشور همسایه برای رفتن به سفارت و بعد بلیت پرواز به آمریکا و اجارهخانه ماه اول و هزینه خرید یک لپتاپ و کمی پول برای نیازهای پیشبینی نشده ضروری. روی هم با دوهزار و پانصد دلار راهی آمریکا شدم که هزار و پانصد دلارش همان اول کار برای خرید یک لپتاپ و کرایه خانه ماه اول و خورد و خوراک و خرجهای اولیه دیگر تمام شد تا ماه بعد که اولین حقوقم را از دانشگاه گرفتم.
درخصوص نحوه ارتباط با دانشگاه و مشکلات آن هم توضیح دهید. با چه چالشهایی مواجه شدید؟
از ایران به بیشتر از 100 استاد دانشگاه ایمیل زدم؛ فقط سه نفر جواب داده و رزومه خواستند و دو نفرشان ابراز علاقه کردند که من را بهعنوان دانشجو جذب کنند اما درنهایت هیچ یک از آن دو دانشگاه به من پذیرش نداد و دانشگاه نیومکزیکو که جوابم را نداده بود به من پذیرش داد. یکی از مشکلات من در شروع کار که باعث استرس شده بود، مساله زبان بود. انگلیسی من زیاد خوب نبود و مجبور شدم بعد از کنکور فوقلیسانس روی این بخش زمان بگذارم. هیچوقت علاقهای به روشهای آموزشی سفت و سخت که روی گرامر تاکید میکردند، نداشتم و به همین خاطر هم بود که علاقهای به درسهای زبان دبیرستان نداشتم. همیشه دلم میخواست بتوانم کتابهای نویسندههای موردعلاقهام را به زبان اصلی بخوانم و حالا بارقهای از امید برای من پیدا شده بود. به چند جمله قبل اگر برگردیم، پیدا کردن اطلاعات درست و دقیق درباره هر دانشگاه از مراحل طولانی و سخت بود. اینکه بفهمم کجا را روی هر سایت نگاه کنم، چه تاریخهایی مهم است، آیا تحصیل و زندگی من مجانی خواهد بود یا نه، حد نمرههای قبولی برای امتحان زبان و معدل و جیآرای در این دانشگاه چند است و مواردی از این دست. درمجموع دانشگاههای آمریکا اطلاعات را خیلی منظم و طبقهبندیشده در اختیار قرار میدهند و سیستم پذیرش آنها به خوبی طراحی شده؛ چراکه از همهجای دنیا دانشجو میگیرند و اقتصاد و بازار کارشان با دانشگاه درهم تنیده است و گرچه استادها اغلب با توجه به تجربه شخصی بنده جواب ایمیل دانشجوهای خارجی را نمیدهند، اما منشیها در بسیاری از اوقات جواب میدهند؛ چراکه بخشی از وظایف آنهاست و ارتباط با منشی دانشکده فیزیک به من خیلی کمک کرد، زیرا ویزای من بهموقع نرسید و مجبور شدم یک ترم رفتنم را عقب بیندازم.
سطح علمی دانشگاهها در خارج کشور را چگونه ارزیابی میکنید؟
مقایسه اصلی بین سیستم آموزشی و زیرساختهاست. دانشجویان ایرانی در آمریکا اغلب جزء فارغالتحصیلهای خوب دانشگاه هستند. بهطور مثال من با نمره ممتاز و معدل بالا دفاع کردم و بعضی دوستان دیگر هم همینطور اما برای مثال شوقی که من در اینجا برای ادامه دادن پروژهها داشتم، در ایران نداشتم؛ چراکه امکانات و بودجهای برای تحقیقات عملی فراهم نبود و امتحانات نیز بهنوعی هم زورآزمایی استادان بود. به خاطر دارم شاگرداولهای ورودی ما (که من جزءشان نبودم) در لیسانس با معدل زیر 17 فارغالتحصیل شدند. برای مثال در کلاس کوانتوم مکانیک یک، از حدود هفتاد نفر تنها 20 نفر درس را پاس کردند و استاد مربوطه مجبور شد نمره کلاس را روی نمودار برده و 20 نفر دیگر را نیز نمره قبولی بدهد تا ترم بعد کلاس کوانتوم ۲ داشته باشد. حالا سوال اینجاست که چرا باید یک امتحان چنین خروجیای داشته باشد؟ برخی استادان عشق به یادگیری را در دانشجو از بین میبرند. تعداد قابلتوجهی از این اساتید وجود دارند که هم تولید علمی اندکی دارند هم حضورشان زندگی دانشجویان را تلخ میکند و این وضع دانشگاههای درجه یک دولتی در تهران است، چه برسد به دانشگاههای دیگر. در سیستم دانشگاهی ما پذیرش استاد صرفا بر پایه ملاکهای علمی استوار نیست و این اولین لطمه را به دانشجویان زده است. متاسفانه بحثهای غیرعلمی همیشه اهرمی در انتخاب استادان بوده و همچنان نیز این روند ادامه دارد که باعث عقبافتادنمان از دنیا در زمینه تولید علم و تکنولوژی است. در ۱۳۱ دانشگاه از دانشگاههای آمریکا که آنها را تحتعنوان دانشگاههای تحقیقاتی پیشرفته میشناسیم. اساتید طی یک فرآیند رقابتی و با توجه به خروجی علمی و توانایی آوردن بودجه تحقیقاتی کلان به دانشگاه انتخاب میشوند که یک ضعف دیگر را در سیستم دانشگاهی ما یادآوری میکند که همان ضعف در بحث بودجههای پژوهشی است.
نهادهایی که در آمریکا به دانشگاهها بودجه مالی اختصاص میدهند عبارتند از سازمان ملی سلامتNIH، بنیاد ملی علوم NSF و دپارتمان صنایع دفاعی DOD بهعلاوه نیروی هوایی و ارتش آمریکا. پروژههای من با توجه به اینکه به ساخت میکروسکوپهای پیشرفته برای پاسخ دادن به سوالهای مربوط به مکانیسمهای آلرژی، سرطان و بیماریهای دیگر مربوط میشدند، همه زیرچتر سازمان ملی سلامت قرار گرفتند و البته آگاهانه تلاش کردم با استادانی کار کنم که کار نظامی انجام نمیدادند؛ چراکه هدف همه ما باید کمک به بشریت باشد نه پیشرفته کردن سلاح. اساتید در همه این ۱۳۱ دانشگاه برای گرفتن بودجههای تحقیقاتی از سازمانهایی که در بالا آمد در رقابت با هم هستند و در این رقابت فرقی بین دانشگاههای دولتی و خصوصی و رتبهبندی این دانشگاهها نسبت به هم نیست. بحث بر سر طرحهای خلاق و ایدههای جدید و اساتید نهایت سعی خودشان را دارند که بهترین ایدهها را پیشنهاد کنند و بودجههای یکساله، سهساله و پنجسالهای را با مبالغ مختلف از صدهزار دلار تا چندمیلیون دلار به دانشگاهها بیاورند که نهتنها هزینه آزمایشگاه، دستگاهها، دانشجوها و محققان گروهشان را بپردازند، بلکه به زیرساخت خود دانشگاه کمک مالی کرده باشند؛ چراکه هریک از این سازمانها موظفند علاوهبر بودجه تحقیقاتی که دراختیار استاد قرار میگیرد، مبلغ قابلتوجهی هم در اختیار خود دانشگاه بگذارند که باعث توسعه دانشگاه خواهد شد. این مسابقه بهترین ایدهها، جنبوجوش بسیاری در فضای تحقیقاتی فراهم میکند که ما در فضای راکد دانشگاههای ایران نمیبینیم. در ایران وظیفه اول استادان تدریس است که آن را هم متاسفانه در اکثر موارد به خوبی انجام نمیدهند. مهم این نیست که شما نخبهترین دانشآموزان و دانشجویان را تحویل بگیرید و معدلهای بالا تحویل بدهید، مهم این است که یک دانشجوی متوسط بعد از دانشگاه یک دانشجوی کنجکاو قوی شده باشد. چنین دیدگاهی متاسفانه در سیستم دانشگاهی ایران وجود ندارد زیرا نگاه اکثر اساتید نخبهگراست. به یاد دارم چند نفر از اساتید سر کلاس گفتند تنها برای چند نفر در این کلاس درس میدهیم و بقیه برای آنها مهم نیستند. این دیدگاه متاسفانه بین اساتید ما زیاد دیده میشود.
دانشجویان ایرانی چه وضعیتی در آمریکا دارند؟
در آمریکا حدود 5 درصد کسانی که دکتری میگیرند درنهایت بعد از طی کردن دورههای پسادکتری استاد دانشگاه خواهند شد و این افراد از همهجای دنیا با هم رقابت میکنند که کار را بسیار سخت میکند. مشخصا دانشجویان ایرانی کار بسیار سختتری برای رسیدن به استادی در آمریکا پیشرو دارند. نهتنها حمایت کشور خود را پشتسر ندارند، بلکه به لحاظ رزومه و تجربه در بدو ورود از دانشجویان کشورهای دیگر عقبتر هستند؛ چراکه ما فرصت مراوده با دنیا را نداریم و آشنایی ما با سیستم دانشگاهی خارج از ایران خیلی دیر به دست میآید. این درحالی است که دانشجویان خارجی برای دورههای کوتاهمدت به آمریکا و اروپا رفتوآمد میکنند. بسیاری از دانشجویان ایرانی با ادامه دادن روند کاری ایران که صرفا یک روند نظری است، در اینجا هم ترجیح اصلی را روی کارهای مدلسازی یا نظری میگذارند که البته در ادامه به فرصتهای شغلی متناسبی هم در صنعت منجر میشود. من برای اینکه این روند را ادامه ندهم، اپتیک تجربی را انتخاب کردم تا مجبور شوم در آزمایشگاه کار کنم. البته در شروع خیلی سخت بود زیرا ما در دست زدن به ابزارهای پیشرفته و در سوال پرسیدن ترس داریم. در 6 سال دوره دکتری، چیزهای زیادی یاد گرفتم و سیستم متفاوتی را تجربه کردم. سیستمی که برمبنای یادگیری در حین انجام پروژه استوار بوده و بسیار عملگراست. اصولا سیستم آمریکایی در دانشگاه بر عملگرایی استوار بوده، هرچند نتایج در ابتدا کوچک و ناچیز باشد. دید علمی من در کار کردن با اساتید خوب و مسلط شکل گرفت و نحوه نگاه کردن به مساله را فرا گرفتم. همچنین چگونگی حل کردن مسائل عملی و نحوه تفکر علمی را در عمل تجربه کردم.
به جز موضوع عملگرایی چه نکته حائز اهمیت دیگری از فضای آموزشی دانشگاههای آمریکایی به چشم شما آمد؟
مساله دیگری که در علم اهمیت دارد بحث تبادلنظر است که از جلسههای هفتگی گروهی بین استاد و دانشجویان شروع و در کنفرانسهای دانشگاهی و بینالمللی پیگیری میشود. در این قالب یاد میگیریم که ما بخشی از شبکه جهانی دانش هستیم و همه با هم علم را جلو میبریم. متاسفانه در ایران این بحث را نداریم. شروع در دانشگاههای ایران با کنکور است که ما را فردگرا و رقابتی و مقایسهای بار میآورد. خشت اول دانشجویانمان کج گذاشته شده است. به عبارت بهتر یاد نگرفتیم که همکاری کنیم. بخش بسیار بزرگی از علم روز حاصل همکاری محققان دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی کشورهای مختلف است؛ با در نظر گرفتن این مباحث، من همه ۱۳۱ دانشگاه لیست بالا را از بهترین دانشگاههای ایران در زمینه تحقیقات بالاتر میبینم. گرچه دانشجویان ایرانی در هر کدام از این موسسات تحقیقی که وارد شدند درجه یک عمل کردند که نشان میدهد ما پتانسیل فوقالعادهای داشته و فقط نیاز داریم چشممان را به جهان باز کنیم و جایگاهی که لایقش هستیم را کسب کنیم. ایرانیهای فراوانی داریم که بهترین درجات علمی را در سطح جهان کسب کرده و میکنند. ازجمله مریم میرزاخانی که اگر در ایران مانده بود، به جایگاه واقعی خود نمیرسید و چه خوب که جایگاه خود را پیدا کرد. اما این به معنای ناامیدی از آینده نیست زیرا این پتانسیل عظیم آماده برداشت است و این نگاه ماست که جای اصلاح دارد.
ارتباطتان با اساتید چگونه بود؟ آیا خاطره خاصی از این دوران دارید؟
اولین نکتهای که توجه من را به خود جلب کرد این بود که وقتی استاد دوره دکتری را پروفسور لیدکه صدا میزدم، با تعجب من را نگاه میکرد. از من خواست به اسم کوچک صدایش کنم، کیث. ما همه با اسم کوچک همدیگر را صدا میزنیم. کسی جلوی استاد از جا بلند نمیشود و روابط در سطح انسانی برابر قرار دارد نه بهصورتیکه در ایران و در حالت مرید و مرادی وجود دارد. آنجا احترام دوطرفه است. یک دانشجو چه 18 ساله چه سیوچند ساله و در هر مقطعی حق نظر دادن و سوال پرسیدن دارد و باید یاد بگیرد که سوال پرسیده و جویای علم باشد. اما در دانشگاهها و مدارس ایران همیشه از ندانستن میترسیم و همین مساله در خیلی از موارد برای خود من مشکلساز بوده؛ چراکه جلوی پرسش را گرفته است. برخی معلمهای مدارس در کشورمان بیشتر چکشهایی هستند که درس را مثل میخ در سر بچه فرو میکنند به جای اینکه آنها را به پرسیدن تشویق کنند. این سیستم فکری که در دانشگاه هم دیده میشود، ریشه در فرهنگ و خانوادههای ما دارد. احترام در مفهوم سنتی به معنی دست به سینه بودن و سر خم کردن در برابر کسی که سن بیشتری دارد، جایی در دنیای امروز ندارد و فقط عامل عقبماندگی جامعه ما از جامعه جهانی شده است.
یکی از خاطرات خوب من مربوط به روزی میشود که دبلیوای مورنر از استنفورد و برنده نوبل ۲۰۱۴ به آزمایشگاه ما آمد و نیم ساعتی درباره پروژهام با من حرف زد و تشویقم کرد و سوالهای تکنیکی پرسید؛ چراکه همان پروژه را در آزمایشگاه خودش یک دانشجو اجرا میکرد و به ایرادهایی برخورده بود که من در کار خودم رفع کرده بودم. بعد با هم در اتاق سمینار نشستیم و پیتزا خوردیم و گپ زدیم.
محل زندگیتان چطور بود؟ از درآمدها و تفریحات خود بگویید.
6 سال در نیومکزیکو زندگی کردم که از جهاتی شبیه یزد بود. سه سالی است که در ماساچوست زندگی میکنم. نیومکزیکو برای زندگی دانشجویی شهر خیلی خوبی بود؛ چراکه حقوق دانشجویی واقعا کم است و در شهرهای گرانتر زندگی خیلی سخت میشود بهخصوص که سه سال بعد همسرم هم به من پیوست. در آمریکا اطلاعات حقوق افراد اکثرا در اختیار عموم قرار داشته و همهچیز شفاف و مشخص است. من در بدو ورود، پس از ماه اول، ماهی ۱۲۰۰ و بعد از یک سال که وارد کار تحقیقاتی شدم ماهی ۱۷۰۰ دلار کسب درآمد داشتم. از این مبلغ، در سالهای مختلف بین ماهی ۴۵۰ تا ۶۵۰ دلار خرج کرایه خانه و حدود ۲۵۰ تا ۳۵۰ دلار خرج خورد و خوراک میشد. وقتی بالاخره ماشین خریدم، هر 6 ماه ۴۵۰ دلار نیز برای بیمه به هزینهها اضافه شد. حقوق من قابل زندگی بود اما بهطور مثال نمیشد برای همسرم حتی بیمه دانشگاه را بخریم. در آمریکا حقوق دانشجویی درست روی خط فقر مینشست؛ با این حال من و همسرم در یک آپارتمان قدیمی کوچک و با رعایت در خورد و خوراک و تفریح، زندگی شادی داشتیم. در دوره پسادکتری (فوق دکتری) که دوره تحقیقاتی است و شغل محسوب میشود، حقوق من دو برابر شد که البته با توجه به نقلمکان به ماساچوست، کرایه خانه بیشتر از دو برابر شد اما درمجموع زندگی راحتتری داریم و از دهک آخر درآمد به دهک سوم از پایین رسیدهایم. همین مساله هم یکی از نکات مورد توجه متخصصها برای رفتن از دانشگاه به صنعت است زیرا پایه حقوقی یک محقق دارای مدرک دکتری در صنعت دو برابر همان محقق در دانشگاه است. البته که خارجی بودن ما کار را بسیار سختتر میکند؛ چراکه ویزای ما وابسته به دانشگاه است. این مساله باعث میشد که گرفتن کارت سبز برای همه ما یک هدف باشد زیرا رفتوآمد برای دیدار خانواده، اجازه کار، محدودیتهای کاری، حقوق اجتماعی و هزار مورد دیگر را تحت تاثیر مستقیم قرار میدهد. درواقع زندگی بدون کارت سبز در آمریکا استرس بالایی دارد زیرا با تغییر مداوم قوانین مهاجرتی، ویزاهای مختلف تحصیلی و کاری همیشه در خطر از دست دادن موقعیت فعلی خودتان هستید.
از زندگی خود رضایت دارید؟
بله، از زندگی رضایت دارم. احترامم را بهعنوان یک محقق دارم و حقوقم گرچه هنوز به مقدار دلخواه نیست اما زندگی کوچک خوبی داریم. تنها نارضایتی من دلتنگی برای کشور، خانواده و دوستانم در ایران است که نارضایتی بزرگی هم بوده و سعی میکنم مرتب جویای احوالشان بوده و با آنها در تماس باشم. تفریحات من خواندن، نوشتن، فیلم دیدن با دوستان، فوتبالدستی و پیادهروی است.
روز خود را چطور زمانبندی میکنید و به چه کارهایی میپردازید؟
من هیچوقت آدم صبح زود نبودم؛ در ایران بیدار شدن ساعت 6 صبح و رفتن به مدرسه برای من شکنجه بود. واقعا هیچ دلیل منطقی هم ندارد. صبح من معمولا از ساعت ۹ شروع میشود. کارهای دانشگاه تا ساعت ۵ و بعد هم به خانه آمده و وقتم صرف نوشتن و وقتگذراندن با همسرم میشود. آخر هفتهها اگر فرصتی باشد به طبیعت رفته و پیادهروی میکنم. جمع شدن با دوستان از دیگر تفریحات من است که البته در دو سال گذشته به خاطر کرونا تقریبا قطع شد تا وقتی که همه واکسن زدند که البته این دورهمیها هنوز هم با احتیاط انجام میشود.
به برگشت فکر میکنید؟
همیشه. الگویی که در بسیاری از کشورهای دنیا میبینم و متاسفانه در ایران دیده نمیشود، این است که دانشجویان در کشورهای پیشرفته در گردش هستند و چه برگردند چه بمانند، دانش پیشرفته را برای کشورشان به ارمغان میآورند. اما متاسفانه به محض اینکه کسی از ایران خارج شد یا مثلا گرینکارت آمریکا یا تابعیت کانادا را گرفت مهری روی او میزنیم که این فرد از دایره ما خارج شد. من تقریبا همه برنامههای مربوط به کتاب یا فیلمهای سینمایی و تلویزیونی ایران را تماشا میکنم. متاسفانه حتی درباره فیلمسازان ایرانی خارج از ایران یا نویسندههای ایرانی خارج از ایران در تلویزیون ایران صحبت نمیشود چه برسد به ایرانیهای دیگری که خارج از ایران زندگی میکنند. یکی از دوستان من یک بار حرفی به من زد که خیلی ناراحتم کرد. در پاسخ به سوال من که چرا مصاحبتش اینقدر با من کم شده گفت گپهای ما برای کسانی که در ایران ماندهاند رزرو شده است. این دیدگاه به عقیده من دیدگاه واپسگرایی است. چرا؟ حدود ۱۰ هزار دانشجوی ایرانی در همه مقاطع در آمریکا حضور دارند که در مقایسه با دانشجویان چینی و هندی بسیار کمتر است(جمعیت کشور ما هم خیلی کمتراست) که خیلی از آنها میل به ماندن دارند زیرا شرایط تحقیقاتی و دانشگاهی آمریکا را کمتر کشوری در دنیا دارد اما مساله این است این افراد چه بمانند و چه برگردند، امکان برقراری ارتباط با کشور خود را دارند و به ساخت فردایی بهتر برای کشورشان کمک خواهند کرد. نکته دیگر اینکه کشورهای دیگر شرایط خوبی برای برگشت نخبهها فراهم میکنند. اما در ایران دیدگاهی وجود دارد که میگویند اگر میخواهند بروند بگذارید بروند!
این دیدگاه باید اینطور اصلاح شود که این رفتن را بهصورت فرصتی برای ارتقای دانش و ارتباط با جهان دید و از حاصل این رفتن برای پیشرفت کشور بهره برد. خیلی از اتفاقات خوبی که در تاریخ کشور خود ما در 100 سال اخیر افتاده توسط کسانی رقم خورده که دنیای دیگری را دیده و درک کردهاند و حرفها و ایدههای نویی را آوردهاند. ما گریزی از جهانی شدن نداریم. در این عصر ارتباطات باید نیروهای خودمان را که در سرتاسر جهان پراکنده هستند به یاری بگیریم تا آینده بهتری بسازیم. قلب متخصصان ایرانی خارج از ایران برای ایران میتپد. در همهجای آمریکا و اروپا شبهای شعر و ادبیات و تاریخ ایران همیشه برپا بوده و خواهد بود و این آدمها به عشق کشور و فرهنگشان دورهم جمع میشوند. این ایرانیها و زبان و فرهنگ ایران است که ایران را تشکیل میدهد. بنابراین ایران کشوری به گستره جهان است.
فکر میکنم آینده کشور ما درخشان خواهد بود اگر بستری ایجاد شود که ایران را در ایرانیهای همه جهان دیده و از همه یاری بگیریم. چه داخل و چه خارج، فرقی نمیکند. مهم ایدههای نو و تجربههای ارزشمند قابل انتقال است. یکی از دوستان عزیز من به تازگی به کشور برگشت و استاد دانشگاه تهران شد؛ بنابراین به آینده ایران خیلی امیدوارم. ما باهوشترین ملت دنیا نیستیم اما ملت باهوشی بوده و پتانسیل بالایی داریم. امیدوارم از تجربه افرادی مثل دکتر شیخ بهایی، دکتر انقطاع و افراد بسیار دیگر که دنیا به احترام آنها میایستد، استفاده کرده و نیروهایی که از کشور خارج شدند را از دست رفته نبینیم. ما همینجاییم؛ پشت در.